درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

90/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

بحث گذشته

.... نكته ديگري كه مي‌توان مطرح كرد در قسمت فلسفة علم اصول و در بخش چهارم ايشان يكي از سرفصل‌هاي علم اصول و ساير علوم را علم اصول در روايات قرار داده. آيا روايات يك علم است كه علم اصول در روايات بشود بحث از علم اصول و روايات؟ در فصول ديگر اين بخش گفته شده كه علم اصول چه يافته‌هايي مي‌تواند از ديگر علوم بگيرد و يا به ديگر علوم بدهد و يا چه تأثيري مي‌تواند در ديگر علوم داشته باشد. اما يك مرتبه يك فصل در آنجا باز شده با عنوان علم اصول در روايات كه اصلاً جاي آن در اينجا نيست. وانگهي علم اصول در روايات فلسفة اصول است؟ يعني اگر ما در روايات جستجو كنيم داريم كار فلسفي راجع به اصول مي‌كنيم؟ چه ربطي به فلسفة اصول دارد؟ وانگهي علم اصول در روايات اصلاً توقع مي‌رود كه وجود داشته باشد. يك وقت مي‌گوييم قواعد اصولي، يك وقت مي‌گوييم مثلاً مطالب اصولي در روايات كه روشن است. يك وقت مي‌گوييد اصول در روايات كه اين حرف درست است، اما اگر بگوييد علم اصول در روايات بالاخره از ظاهر عبارت ما اين را مي‌فهميم كه علم اصول در روايات يعني علم اصول از آن جهت كه علم است، در حالي كه علم اصول به عنوان علم متأخر از روايات است و روايات قبل از علم صادر شده است.

البته ايشان در چند جا فرموده‌اند كه اين پيشنهادي است كه مطرح مي‌كنم و اين هم ناقص است و نياز به نقد دارد. ولذا از كل بخش‌هايي كه ايشان به عنوان فلسفه اصول و علم اصول آورده‌اند فقط تفصيل چهار بخش از فلسفه اصول را فهرست داده‌اند و يك بخش هم اگر كامل مي‌شد لااقل مي‌گفتيم فلسفة اصول مفصل آمده است. اين نشانه اين است كه مطلب در دست تدوين است و تمام نشده است. ما امتيازات و دقت‌هاي ايشان را قبول داريم ولي اشكالات بسيار فاحشي كه بر اين اطروحه وارد است كه ايشان از آن پايگاه به ديگر ساختارها ايراد مي‌گيرند كم نيست.

يك بحث ديگري كه محل طرح است به نظر ما اشكال اساسي الگوي پيشنهادي محورانگاري حكم است. اين مبنا درست است كه ما براي سازماندهي يك دانش نيازمند گرانيگاه معيني هستيم. بايد حول محور يك مقوله، دانش سامان پيدا كند. همين بحث‌هايي كه در مبادي اصول ما مطرح است و برخي موضوع را گفته‌اند، برخي غايت را گفته‌اند و گاه عنوان ديگري را طرح كرده‌اند كه در اين بحثي نيست. پيشنهادهاي مختلفي مطرح شده، ايشان مي‌گويد كه پيشنهادي كه آقاي سيستاني مطرح كرده‌اند من خيلي مورد استفاده قرار داده‌ام. آقاي سيستاني يك بار گفته‌اند حجت را مي‌توانيم محور قرار بدهيم و بار ديگر گفته‌ايم اعتبار را، اعتبار به بحث حكم نزديك‌تر است و اهتمام خاصي كه ايشان به اعتباريات داشته و فهرست مفصلي داده اين استشمام مي‌شود كه ايشان حكم را جايگزين اعتبار كرده‌اند و گفته‌اند بهتر است حكم محور قرار بگيرد. ولي براساس اين‌كه حكم محور قرار بگيرد ممكن است چند اشكال وارد شود و جنبة ساختاري هم پيدا كند. اول اين‌كه حكم و مسائل آن درواقع مي‌تواند محور فلسفة احكام يا فلسفة شريعت يا فلسفة فقه باشد. ما در اصول راجع به روش‌شناسي استنباط بحث مي‌كنيم و نه دربارة خود حكم. در فلسفة فقه است كه همة مباحث ممكن است حول محور يا علم فقه و يا فقه به معناي شريعت دور بزند. اگر ما بياييم حكم را گرانيگاه و محور دانش فلسفة احكام، شريعت و يا فقه قرار بدهيم كه البته بين آنها تفاوت‌هايي هست و من در كتاب فلسفة دين تفاوت‌هاي آنها را گفته‌ام ولي به هر حال اين‌كه ما بياييم در علم اصول حكم را گرانيگاه دانش قرار بدهيم محل تأمل است، چراكه دانش اصول بيش از آن‌كه دانش حكم‌شناسي باشد دانش روش كشف و استظهار حكم است و درنتيجه روش بايد محور قرار گيرد و اصلاً علم اصول دانش روشگاني است. اين مطلب قابل تأملي است ولي چون خارج از موضوع بحث ماست بيش از اين در اينجا توقف نمي‌كنيم كه خود اين مبحث قابل تأمل است و بايد به تفصيل وارد شويم.

از طرف ديگر مباحثي مثل ماهيت حكم، اگر بفرماييد حكم گرانيگاه و محور سامانة دانش اصول باشد، اما مسئله‌اي مثل ماهيت حكم يك مسئلة اصوليه است؟ تا به حال كسي چنين حرفي را زده است؟ من نديده‌ام و استقراء بنده هم خيلي محدود نيست و اشراف بر آراء دارم. بحث من در اين است كه يك وقت مي‌گوييم اينها جزء علم اصول و مسائل اصوليه است ما بايد ببينيم كه با چه مبنايي اينها را جزء مسائل اصوليه قلمداد مي‌كنيم. يك وقت هم مي‌گوييم اينها جزء‌ مبادي علم اصول است، بله اينها مبادي احكاميه هستند و حرفي نيست. ما داريم براساس شاخص ايشان اشكال مي‌كنيم، مي‌گوييم شما كه مي‌گوييد هر مطلب و مبحثي بايد جاي منطقي خود را در دانش پيدا كند، ماهيت حكم، اقسام حكم، بعضي از عوارض حكم جزء مبادي احكاميه‌اند و شما هم كه مسير قدما را طي نمي‌كنيد كه مبادي را در متن اصول بياوريد و آن را جدا كرده‌ايد و ما هم با شما هم سليقه هستيم كه فلسفة اصول غير از علم اصول است. اين تفكيكي كه انجام داده‌ايد چرا مبادي احكاميه را آورديد در متن خود علم اصول؟ اين يك اشكال است. و مباحث فلسفة اصول يا فلسفة فقه و مسئله ماهيت حكم و اقسام حكم و امثال اين قضايا مي‌توانند يا در زمرة فلسفة علم اصول بيايند يا در زمرة فلسفة فقه كه البته بهتر آن است كه در فلسفة فقه مطرح شود ولي فلسفه اصول هم مي‌تواند از آن استفاده كند مثل بسياري از مباحث كه جايگاه اصلي آنها در جاي ديگري است ولي از حيثي خاص در يك دانش ديگري و يا احياناً در همين فلسفة اصول مي‌توانند مطرح شوند. ولذا ما فصولي مثل فصل يك و دو و سه بخش اول از علم اصول را خارج از دانش اصول مي‌دانيم.

يا مبحث تعارض ادله، اصلاً مسئلة تعارض ادله كه بسياري از اصوليون ما تحت عنوان خاتمه آورده‌اند تفطن به اين نكته داشته‌اند كه اين احياناً ممكن است مسئله اصوليه نباشد. البته افرادي كه در زمرة مسائل اصولي آورده‌اند توجيهات خوبي هم راجع به اين‌كه مسئلة تعادل و تراجيح چگونه اصولي است عنوان كرده‌اند، ولي ما كه مي‌گوييم محور و گرانيگاه علم اصول حكم است، آيا تعارض ادله از عوارض حكم است يا از عوارض ادله است. تعارض ادله غير از تعارض حكمين است. اگر ما بحث تزاحم حكمين و مثلاً اجتماع امر و نهي را در زمرة علم اصول بياوريم بجاست، اما اگر ما مي‌گوييم محور اصول حكم است و بعد از تعارض ادله بحث كنيم اين بحث تعارض حكمين نيست. البته با وسائطي مي‌توان توجيه كرد مثلاً بگوييم ادله ادلة حكم است و تعارض ادلة حكم است ولي وقتي ادعا مي‌كنيم كه همة مباحثي كه ما در ساختار پيشنهادي مي‌آوريم حول محور حكم است بعد يك سري مباحث بسيار مهمي مثل تعارض ادله از اين شاخص پيروي نمي‌كند.

بسياري از مبادي تصوري و تصديقي اصول در خلال مسائل اصولي آمده است.

ايشان كه بنا دارند و بناي درستي هم هست كه مبادي را از مسائل جدا كنند و مبادي را در فلسفة اصول ببرند آنوقت خيلي از مطالبي كه در خلال فصولي كه در قسمت ساختار اصول آورده‌اند جنبة مبادي تصوري و تصديقي علم اصول و يا مسائل آن را دارد و همچنان در آنجا آمده است مثلاً حقيقت امتثال، معناي حجيت و امثال اين مباحث.

 

مسئلة اعتباريات را ايشان خيلي تأكيد مي‌كند

به جا هم تأكيد مي‌كند كه بسيار در دانش اصول نقش دارد و در دانش فقه. در هر دو نقش بنيادي و اساسي دارد و طبعاً مي‌بايست مورد بحث قرار گيرد. همين‌طور هم هست، در فلسفة اصول بايد مورد بحث قرار گيرد، در فلسفة فقه بايد مورد بحث قرار بگيرد و حرف درستي است. ايشان هم مسئلة اعتباريات را به تفصيل در فلسفة علم اصول جا داده و به حدي كه ايشان تفصيل داده شايد ضرورت نداشته باشد و من احتمال مي‌دهم تحت تأثير پيشنهاد آيت‌الله سيستاني كه ايشان آن پيشنهاد را پسنديده‌اند اهتمام خاص به مبحث اعتباريات كرده‌اند و شنيده‌ام كه به تفصيل هم اين بحث را در دروس خود عنوان كرده‌اند و خوب هم هست، اما مثلاً بعضي از مطالبي كه در همين بخش اعتباريات كه جزئي از فلسفة اصول است آمده، وارد شده كه تناسبي با مسئلة اعتباريات ندارد، مثلاً ماهيت گزاره‌هاي اصولي، شما اگر ماهيت گزاره‌هاي فقهي را كه يك سلسله گزاره‌هاي اعتباري هستند بگنجانيد تناسب دارد، ماهيت گزاره‌هاي اصولي هم هرچند مي‌توان توجيه كرد از اين باب كه بگوييم علم اصول جزء علوم اعتباري است اگر ما چنين موضع و نظري داشته باشيم. اما اگر بنا بود بحث ماهيت گزاره‌هاي اصولي مطرح شود جا داشت در همان جا كه در شناخت اصول بود و دربارة اصول بحث مي‌كرديم مي‌آورديم و نه ذيل اعتباريات. حتي اگر توجيهي از اين دست كه اشاره شد احياناً داشته باشيم.

در هر حال ما براساس شاخص اول بر الگو و ساختار پيشنهادي ايشان كه مرور مي‌كنيم مي‌بينيم نكات و نقاط محل تأمل كم نيست. اگر سراغ ساير شاخص‌ها هم برويم همين اشكالات مي‌تواند مطرح شود كه عرض كرديم بعضي از شاخص‌ها كه شاخص‌هاي ساختار و چيدمان دانش علم اصول نيستند و احياناً بعضي ديگر اگر هستند ايشان گاهي احساس مي‌كند كه خودشان مراعات نكرده است. مثلاً در همين طرح استطرادي پاره‌اي از بحث‌ها مهم و سرنوشت‌ساز گفته‌اند بعضي از مسائل چرا بايد استطراداً بيايد درحالي كه مسئلة بسيار حياتي و اساسي علم اصول است؟ اين حرف درست است اما مسائلي كه زده‌اند به نظر ما درست نيست. مثلاً بحث ماهيت حكم را مسئلة مهم قضيه قلمداد كرده‌اند و يا بحث حسن و قبح عقلي. اگر ايشان مسئلة ماهيت حكم را براساس مبناي خودشان كه محور دانش اصول را حكم قلمداد كرده‌اند توجيه بكنند كه بايد در دانش اصول مطرح شود كه ما اشكال وارد كرده‌ايم اما مبحث حسن و قبح عقلي را در زمرة مسائل علم اصول چرا بياوريم؟ بله ايشان اشاره مي‌كنند مثل صاحب فصوص و برادر ايشان محقق اصفهاني، ايشان آمده‌اند فصلي را در شرح معالم باز كرده‌اند و ديگران هم چنين كرده‌اند و اين حرف درست است ولي زماني بوده كه مبادي اصول يا فلسفة اصول از اصول جدا نبوده، ولي ما كه بنا داريم جدا كنيم ديگر مسئله‌اي مثل حسن و قبح عقلي را كه اعتراف داريم يك مطلب يا عقلي، فلسفي است و يا بحث كلامي است، خوب يك بحث كلامي كه از زمرة‌ مبادي كلاميه دانش اصول است چرا به عنوان يكي از نواقص مطرح مي‌كنيم و مي‌گوييم چرا بحث مهمي مثل حسن و قبح عقلي استطراداً مطرح شده است؟ چرا در اصول به تفصيل وارد آن نشده‌ايم، درحالي كه مسئله اصوليه نيست و مي‌تواند در مبادي بيايد.

ما آن مباديي را كه از كلام، فلسفه، زبان‌شناسي و ساير دانش‌ها نياز داريم كه به عنوان پايه و مبدأ قرار بدهيم براي مسائل اصوليه بايد در فلسفة اصول مطرح كنيم و ايشان هم اين مطلب را قبول دارد و يكي از اشكالاتي كه بر اصول فعلي طرح مي‌كند همين است، ولي در عين حال يك سري مباحث را از علم اصول حذف كرده‌اند. يعني اشكال من در اين مورد در شاخص نيست، شاخص كه درست است، بله مباحث مهم و سرنوشت‌سازي داريم كه در علم اصول مطرح نمي‌شود و يا قدما مطرح مي‌كردند ولي متأخرين مطرح نمي‌كنند، اين عنوان درست است ولي دو مثالي كه ايشان مطرح كرده مصادق اين قضيه نيست، نه ماهيت حكم مسئلة اصوليه است و نه حسن و قبح عقلي مسئلة اصوليه است و بايد قبل از اصول مطرح شود. اين است كه گله كردن از اين كه چرا اين مطلب در دانش اصول مطرح نمي‌شود محل تأمل است. اجمالاً مشخص شد كه اشكالاتي بر ساختار ايشان وارد است. والسلام.