درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

90/02/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

 

بحث گذشته

درخصوص ارزيابي سامانه و چيدمان فعلي دانش اصول البته براساس كفايه كه متن معيار انگاشته مي‌شود، بحث مي‌كرديم. پيش از آنكه ادامه بحث را مطرح كنيم يك تذكر را عرض مي‌كنم و آن اين‌كه اصولاً در هر مبحثي بايد چند مسئله را مد نظر داشت، از قبيل غايت و كاركردهاي آن مبحث و مسئله. وقتي وارد بحث مي‌شويم بايد دقيقاً بگوييم اين مسئله چه ثمري دارد و چه غايتي را تعقيب مي‌كند. از قبيل اطراف مسئله و مجموعه مباحثي كه پيرامون مسئلة مطرح‌شده قابل طرح است و يك بحث و يك مبحث راجع به مسئله نگوييم و عبور كنيم. و از قبيل روش بحث از آن مسئله. هر مطلبي روشي دارد، همانطور كه علمي داراي روش است، مسئله‌هاي علم‌ها هم داراي روش‌اند. گاه از همان روش عامي كه در توليد و تكون علم به كار مي‌رود استفاده مي‌شود و يا احياناً روش خاص دارد و بعضي دانش‌ها چندروشگاني‌اند و چون سنخة مسائل آنها چندگونه است، روش‌هاي آنها هم چندگانه است. در زمينة بحث ساختارپژوهي و قضاوت راجع به ساختارهاي تاريخي اصول يا الگوهاي پيشنهادي همين مسئله صدق مي‌كند يعني بايد با يك روش متناسب اين بحث را اداره كرد. وقتي ما مي‌گوييم ساختار دانش اصول آيا امروز ناقص و ناتمام است و يا كامل و درست بايد بگوييم كه با چه روشي اين را ارزيابي مي‌كنيم. يكي از نكات و جهاتي كه بايد مد نظر باشد همان عنصر جهت‌مندي است كه آيا ما داريم ساختار دانش مطلوب اصول را بحث مي‌كنيم و يا داريم ساختار دانش موجود را ارزيابي مي‌كنيم؟ و آيا مي‌خواهيم ساختار مطلوبي را پيشنهاد بدهيم و داريم ويژگي آن را مي‌گوييم يا داريم ساختار موجود را توصيف مي‌كنيم و يا نقد مي‌كنيم؟ و اگر با فرض توصيف ساختار كنوني اصول ما ايده‌آل‌هاي خود را بگوييم روش علمي و دقيقي تلقي نمي‌شود. زماني است كه بناست دانش موجود را ارزيابي كنيم براساس منطقي كه مطمئن هستيم به صاحب آثار معتبر در آن دانش اگر آن منطق را بگوييم مي‌گويند درست است و تصور مي‌كنند چنان است، اما اگر بگوييم اصلاً اين اصول ناقص و معيوب است و جامع و كامل نيست و اصول مطلوب بايد چنين باشد و از جمله در ساختار هم با فرض اين‌كه اصولي مطلوب مورد نظر است و متصور، ساختار متوقع را هم مطرح كنيم چندان علمي و دقيق نيست.

يكي از ساختارهايي كه بحث خواهيم كرد و از ساختارهاي ممتاز هم قلمداد مي‌شود ساختاري است كه جناب آقاي لاريجاني براي تبويب اصول پيشنهاد كرده‌اند. ايشان مقدمتاً ساختار موجود را نقد كرد و اشكالاتي را بر ساختار موجود وارد كرده‌اند كه به نظر مي‌آيد به لحاظ روشي بر طرز نقد ايشان مي‌تواند اشكال وارد باشد.

ـ نداشتن نظم و نسق متناسب در برخي مباحث. حالا علاوه بر ناگويايي عنوان كه كلي است به هر حال اين يك اشكال است كه ايشان وارد مي‌كند و مي‌گويند بعضي مباحث نظم و نسق ندارد و مثالي كه مي‌زنند اين‌كه مثلاً بحث ضد و ترتب و بحث اجتماع امر و نهي در مبحث الفاظ است كه اين البته به معناي نظم و نسق نداشتن بعضي مباحث نيست بلكه مبحث را در جاي خود مطرح نكردن است و عدم رعايت سامانة افقي كه ما پيشنهاد داديم.

ـ استطرادي مطرح شدن پاره‌اي از بحث‌هاي مهم كه اشكال خوبي است.

ـ فقدان برخي مباحث.

فقدان بعضي مباحث اولاً اشكال ساختاري نيست و مسئلة چينشي نيست. ساختار آن است كه ما بگوييم مطالب موجود به نحو عمودي يا افقي خوب سامان نيافته است. اما اين‌كه بگوييم يك سري بحث‌هاي جديدي الان در عالم مطرح است چرا اينها را مطرح نمي‌كنيم، اين ديگر بحث ساختاري نمي‌شود. اين يك بحث ماهوي و معرفتي است و لذا ايشان اينجا به عنوان فقدان بعضي مباحث آورده‌اند كه اكنون در مغرب‌زمين مباحث مفصلي در باب زبان مطرح است، هم در زبان‌شناسي و هم در فلسفة زبان. اين مسئله ساختاري نيست يعني اگر مطلبي در علم اصول وجود ندارد نبايد توقع داشته باشيم كه در ساختار آن گنجانده شده باشد. ساختار چينش است و ساختار ناظر به صورت‌بندي علم است، اما اين‌كه بگوييم مباحث هرمنوتيكي هم بايد در اصول وارد كرد، اين يك پيشنهاد است در مسائل كه به لحاظ معرفتي قلمرو مباحث را بايد توسعه بدهيم كه يك بحث قلمروشناختي مي‌شود و ما اين را بحث كرديم و گفتيم قلمروشناسي در سه افق قابل طرح است كه يكي بحث قلمروي ساختاري است. ولي همان‌جا هم اگر دوستان خاطر داشته باشند ما وقتي گفتيم قلمروي ساختاري آنجا هم گفتيم مسائلي كه در اصول مطرح هست آيا همه بايد در اصول مطرح بشوند و در ساختار اصول بگنجند يا نه؟ نيامديم چيزي كه تا به حال جزء علم اصول نبوده را بگوييم كاستي ساختاري است. اين بحث كاستي معرفتي مي‌تواند باشد و مي‌توانيم بگوييم مباحث جديدي بايد به اصول افزوده شود و اين از جنس ساختارشناسي نيست بلكه از جنس بحث‌هاي معرفتي و ماهوي است كه مباحث زبان‌شناسي، فلسفة زبان، فلسفة تحليلي و مباحث تفسير متون هرمنوتيك مباحث خوبي است و تجارب بشري به نكات و مطالب دقيقي دست يافته و خوب است از اينها بهره بگيريم اما اين به عنوان نقد ساختار قلمداد نمي‌شود.

ـ مخلوط بودن مباحث غيركاربردي.

ـ عدم طرح مباحث كاربردي در فقه.

پاره‌اي از مباحث را ايشان مي‌فرمايند كه در فقه كاربرد دارد و در اصول مورد بحث نيستند كه اين هم بحث ساختارشناسي نيست بلكه بحث كسري در مباحث است. پاره‌اي از مباحث در دانش اصول غايب است و خوب است كه بر دانش اصول افزوده شود كه اين جنبة چيدماني و ساختارشناسانه ندارد.

ـ نارسايي اين علم در رشته‌هاي ديگر. كه اين هم ارتباطي ندارد كه بگوييم علم اصول كه اصول فقه است، اولاً اين بحث ساختارشناسانه نيست و ثانياً توقع به جايي از اصول نيست. علم اصول كه اصول فقه است چرا نمي‌توان با آن كلام را استنباط كرد؟ خوب اين چه ربطي به بحث ساختار دارد و ارتباطي به ساختارشناسي ندارد. ممكن است با هر ساختاري مطالب كامل باشد و همين اصول در عقايد و اخلاق هم علاوه بر استنباط شريعت كاربرد داشته باشد.

در حدي كه از مطالب ايشان به ذهن ما خطور كرد اين است كه علم اصول چه نقايصي دارد و خوب است كه پاره‌اي از مباحث بر آن افزوده شود و ممكن است با اين افزايش هيچ تغييري هم در چيدمان دانش به وجود نيايد، با اين مطلب كه مطالب موجود اصول چرا اينچنين چيده شده‌اند دو مطلب جداگانه است. علاوه بر اين‌كه پاره‌اي مطالبي را كه احياناً از دانش نمي‌توان توقع داشت را نبايد در نقد بياوريم. يا آنچه كه براي هميشه و هرگز نبايد از يك دانش توقع داشت نبايد از آن دانش مطالبه كرد. مانند اين‌كه اول فرض كنيم كه دانش اصول كه اصول فقه است و منطق استنباط شريعت است بگوييم چرا منطق استنباط كلام و اخلاق نيست، چرا منطق استنباط علم ديني نيست و بعد ايراد بگيريم و بگوييم بنابراين ساختار آن اشكال دارد. اين بحث ساختارشناسانه نيست. البته اين را قبلاً گفته‌ايم كه برخي مثل صاحب فصول و صاحب هدايه نظر دارند كه دانش اصول دانش استنباط همة دين است و البته اين نظر شاذ و نادري است و همه معتقدند كه دانش اصول ابزار استنباط فقط فقه است و آنوقت ما بگوييم چرا جز فقه را دانش اصول نمي‌تواند استنباط كند و در استنباط ناتوان است؟ اين بحث اولاً خارج از توقع است و ثانياً ساختارشناسانه نيست. اگر ناتوان است آيا به ساختار آن برمي‌گردد يا به اين برمي‌گردد كه ابزار كافي ندارد؟ وانگهي ما نبايد توقع داشته باشيم اصلاً پاره‌اي از ابزارها را اصول فقه دارا باشد كه با همين اصول فقه برويم سراغ استنباط علم ديني. ما به موقع عرض كرديم كه پاره‌اي از مسائل دانش اصول به درد استنباط ديگر هندسة معرفت ديني هم مي‌خورد و در اين بحثي نيست اما اين‌كه بگوييم اين منطق عام همة حوزه‌هاي معرفتي دين است توقع به جايي نيست چون اصلاً اصول براي اين تأسيس نشده و غايت و موضوع آن هم اين نيست و لذا مسائل آن و قلمروي آن هم اين نيست. حالا كه چنين نيست مانند اين است كه بر طب ايراد بگيريم كه چرا شبهات كلامي را جواب نمي‌دهد. هرچند كه اصول سنخيتي دارد با منطقي كه اگر پديد بيايد با آن مي‌توان علم ديني را استنباط كرد، يك نوع قرابت و يك نوع قراني دارد و به صورتي هموند و همگن با چنين دانش‌هايي خواهد بود اما آن دانش‌ها نيست. لهذا اين‌كه بگوييم اختصاص علم اصول به استنباط احكام شرعي فقهي از قبيل عبادات و معاملات چندان وجهي ندارد و با نگاهي فراتر مي‌توان آن را براي علوم ديگر مورد استفاده قرار داد، اين اشكال، اشكار ساختارشناسانه است؟ در منطق نقد و ارزيابي بايد متناسب با فرض موضوع را مورد بررسي قرار بدهيم.

من يك معيار ديگري را پيشنهاد دادم كه بحث جهت‌مندي است كه ما ساختاري را كه براي يك دانش اعمال مي‌كنيم، اين ساختار مي‌بايست با جهت منظور كاملاً سازگار باشد. اين‌كه آيا ما دانش مطلوب را مد نظر داريم يا دانش محقق موجود را؟ و اين حيث بايد در نظر باشد. من اين جهت را تأمل نكردم و فرصت نشد كه اگر از اين زاويه كفايه را مورد ارزيابي قرار بدهيم آيا اشكال دارد يا ندارد و بسا اشكال وارد نباشد. بگوييم كفايه با لحاظ دانش اصول موجود تدوين شده و ساختاري كه براي وضع موجود ملتزم بوده و ديگران هم ملتزم هستند مطرح است كه اين بايد يك مقدار مورد ارزيابي قرار بگيرد. اما اگر از اين زاويه به علم اصول نگاه كنيم كه در اين ساختار آيا مباحثي كه مربوط مي‌شود مثلاً توسعة فقه در حوزة سياسيات، اقتصاديات و حوزه‌هاي جديدي مثل مديريت آيا چينش بايد به همين ترتيب باشد؟ و اين جهات ممكن است محل تأمل باشد.

محور چهارم تلائم تام داشتن با عناصر ركني علم

. يك مطلبي را تحت عنوان تناسق اركان دانش مطرح كرديم كه لبّ مدعاي آن مطلب اين است كه مجموعة عناصري كه تكون‌بخش يك علم هستند و هويت آن را تشكيل مي‌دهند مانند موضوع علم، غايت آن، روش آن، اين عناصر بايد در تلائم تام با هم باشند و موضوع را ما چيزي نيانگاريم كه بعد ببينيم بسياري از مسائل پيرامون آن موضوع نيست. اين مطلب مشهور كه موضوعات مسائل جزئي‌ها يا اجزاء موضوع علم كه كلي يا كل اين جزئي‌ها و اجزاء خواهند بود با اين تلائم نداشته باشد. في‌الجمله مي‌توان اين اشكال را بر ساختار فعلي كفايه هم وارد كرد، چراكه پاره‌اي از مباحث و مطالبي كه مطرح مي‌شود مثلاً با موضوعي كه براي علم اصول قائل هستيم ساختاري ندارد و يا اگر مسائل و مطالبي را كه در خلال كفايه و امثال كفايه وارد شده و در ساختار دانش گنجانده شده را لحاظ كنيم مي‌بينيم بعضي از اينها از جنس همگي پيرامون آن موضوع و با غايتي كه غايت را مبناي وحدت و انسجام و هويت‌بخشي دانش مي‌داند سازگاري ندارد. اين محور چهارم هم احتياج به تأمل بيشتري دارد.

جلسه قبل جامعيت را عرض كرديم، ديگر بحث مانعيت را عرض كرديم و عدم پيراستگي را و گفتيم عدم پيراستگي در دو مقياس است چون ما ساختار را در دو لايه لحاظ مي‌كنيم و شامل دو سامانه مي‌دانيم، سامانة افقي كه چينش عرضي مطالب اصلي دانش را از آن اراده مي‌كنيم و سامانة عمودي كه در هر بخشي مطالب آن بخش و مباحث آن بخش بر هم مترتب هستند و در مجموع يك شبكه را پديد مي‌آورند كه اسم آن را ساختار علم مي‌گذاريم. آنوقت دانش اصول از هر دو حيث در ساختار كنوني دچار مشكل هست. عدم پيراستگي در مقياس سامانة افقي مانند طرح مفصل مبادي‌پژوهي در درون ساختار دانش و ممكن است كسي بگوييم مرحوم آخوند اين مشكل را حل كرده است چراكه بحث مفصلي در حد يك‌پنجم و شايد افزون‌تر از كتاب خود را به مباحث مقدماتي اختصاص داده كه آنها همه جزء مبادي‌اند و بعد مقاصد را شروع كرده و كتاب‌هاي ديگر هم كمابيش از ايشان تبعيت كرده‌اند و پيش‌تر هم في‌الجمله اين جهت رعايت مي‌شده. ما عرض مي‌كنيم اين ميزان تفكيك اين عيب ساختاري را مرتفع نكرده است چراكه آن مقدار از مطالبي كه ماهيتاً از سنخ مبادي هستند و در متن مباحث اصلي كتب اصولي ما مي‌آيد كم از آن مقداري نيست كه تفكيك شده و در اول كتاب اصول مي‌آيد. ما اگر وارد بخش‌هاي مختلف بشويم معلوم مي‌شود كه چقدر از مباحث از نوع مبادي در خلال مسائل مطرح است و بعضي از آنها از نوع مباحث اساسي هم هستند كه خود يك فصل و يك باب هستند.

عدم پيراستگي در مقياس سامانة عمودي هم اتفاق افتاده، اين‌كه مي‌گوييم مبحث مبادي‌پژوهي را جزء‌ كتاب آورده‌ايم يك بحث است و اين‌كه مي‌گوييم مبادي را در خلال مسائل آورديم بحث ديگري است. اندراج مبادي و حتي مبادي بعيده در ساختار اصول. پاره‌اي از مباحث ولو به عنوان مبادي مطرح شده حتي به عنوان مبادي اصول نبايد مطرح شود، چرا كه اينها مبادي بعيده‌اند و آن دسته‌اي از مسائل را بايد مبادي بيانگاريم كه مبدأ عزيمت براي توليد و تكون مسئله براي آن علم‌اند، نه هر آن چيزي كه ولو با چندين و چند واسطه مي‌تواند مبنا انگاشته شود. نظير بحث از موضوع‌مندي و عدم موضوع‌مندي مطلق علوم آنوقت مي‌گوييم علم اصول موضوع دارد يا موضوع آن چيست. اصل اين قضيه خيلي باواسطه و فاصله است.

مبحث طلب و اراده يك بحث فلسفي محض است. مبحث حسن و قبح ذاتي و عقلي ولو بعضي مي‌فرمايند اين بحث بايد بيايد و مفصل‌تر مطرح شود. اينها مبادي بعيده هستند.

اختلاط مفرط مبادي غيرممتزجه در مسائل. ما مبادي را در يك تقسيم به ممتزجه و غيرممتزجه تقسيم كرديم، مبادي غيرممتزجه نبايد بيايد كه آمده است. مبادي ممتزجه لاجرم بايد در خلال مسائل مطرح شوند،‌ اما مبادي غيرممتزجه در خلال مسائل نبايد مطرح شوند مانند عمدة مباحث اصول. من الان شاهد مثال‌ها و ترتيب طبقه‌بندي‌هاي مختلفي را از بخش‌هاي مربوط به مباحث الفاظ و اوامر و نواهي فهرست كرده‌ام و مي‌توان نشان داد كه چقدر در خلال مسائل مبادي مطرح شده است كه البته پاره‌اي از آنها مبادي غيرممتزجه هستند و لاجرم بايد درخلال بيايند اما پاره‌اي از آنها لازم نيست در بين مطالب بيايد و در مبحث الفاظ اين اتفاق بيشتر افتاده است.

معيار ديگر برساختگي ساختار بر گرانيگاه مشخص و برخورداري از ترتيب افقي و ترتب عمودي منطقي و منسجم است. اين يك شاخص است، دانش بايد يك گرانيگاه داشته باشد. يك كانون معرفتي وجود داشته باشد كه همة مسائل لاجرم پيرامون آن دور بزنند، والا مجموعه‌اي از قضاياي متشتته‌اي خواهند بود كه روي هم انباشته‌ايم. درنتيجه مي‌بايست مجموع مباحث به لحاظ افقي يك ترتيب منطقي به آن گرانيگاه و نقطة ثقل علمي دانش داشته باشند و همچنين يك ترتيب عمودي كاملاً مترتب بر هم داشته باشند.

نكته‌اي را عرض كنم و آن اين‌كه بهانه‌اي به دست ارباب علوم افتاده كه يك مقدار بي‌نظمي كنند و خيلي ملتزم به انسجام دانش نباشند و يك نوع بي‌مبالاتي‌هايي را مرتكب شوند و آن بهانه اين است كه اصلاً ساختار علوم و تدوين و تبويب علوم اعتباري است، درنتيجه اينقدر نبايد بحث كرد كه چرا اين مطلب در داخل يك علم هست و آن مطلب نيست، چرا اين مبحث در اينجا واقع شده و نه در جاي ديگر و بالعكس.

 

كليت و اطلاق معلوم نيست

اولاً اين حرف با اين كليت و اطلاق معلوم نيست كه درست باشد. اين‌كه بگوييم ساختار علوم و تبويب دانش‌ها اعتباري‌اند و اين يعني مطلقاً قراردادي‌اند و تازه از اعتباري هم فروكاسته شود و به اين نكته برسيم كه در مجموع قراردادي محض و سليقه‌اي هستند. اولاً اين محل تأمل است و ثانياً اگر چنين مطلبي درست باشد درخصوص علوم حقيقيه اين مدعا قابل دفاع نيست. ثالثاً در علوم اعتباريه هم اين‌كه بگوييم ساختار اعتباري است به اين معنا نيست كه دلبخواهي است، و ممكن است به اين معنا باشد كه مثلاً مثل ساختار مباحث فلسفه كه از علوم حقيقيه هست رابطة علي و معلولي و ضروري بين آنها نيست و كاملاً برهاني و رياضي چيده شده باشند، اما به اين معنا نيست كه هيچ منطق و چينشي ندارد. گزينش مطالب يك منطقي دارد، بسا از ميليون‌ها مطلب كه در معرفت بشري وجود دارد چندصد مطلب آمده و در دانش اصول قرار گرفته، چرا باقي را نياوردند؟ همين‌طور شانسي و سليقه‌اي بوده است؟ حتي در علوم اعتباري هم موضوع از اين قرار نيست كه بگوييم برحسب سليقه و ذوق و تفاهم اين مطالب كنار هم چيده شده‌اند و نام دانش گرفته‌اند و دست‌كم براساس نظرية تناسق ما مجموعة اركاني را كه يك علم را تشكيل مي‌دهند بايد با يكديگر سازوار ببينيم و اگر چنين نباشد هر كسي هر كاري بنا به دانش مي‌تواند انجام بدهد.

الان درواقع وقتي ما داريم ساختارشناسي اصول را بحث مي‌كنيم درواقع يك مبحثي از مباحث فلسفة اصول را مطرح مي‌كنيم، البته در خود كتاب‌هاي اصولي لازم نيست چنين بحثي بشود و هر كسي كه مي‌خواهد كتاب اصولي بنويسد لازم نيست اين بحث را عنوان كند ولي اهل معرفت مرتبط با آن حوزة معرفتي بايد چنين بحثي را كرده باشند و يا كلاً فيلسوفان بايد قواعدي را داده باشند.

درنتيجه از اين نكته كه وحدت و تمايز علوم، ساختار علوم و تبويب دانش‌ها اعتباري‌اند تا چه اندازه به لحاظ علمي دقيق باشد از آن صرف‌نظر كنيم اما اين اثر منفي را داشته كه گاهي يك نوع بي‌دقتي‌هايي را در سامان‌بخشي به مباحث اتفاق بيافتد. ما در جاي خود نظر حضرت امام را كه به صورت مفرطي اين مطلب را ادعا مي‌فرمايند مورد ارزيابي و نقد قرار داديم.

ما گرانيگاه مشخصي كه بر سراسر دانش اصول كنوني چنان روحي سيطره يافته باشد و سريان و جريان داشته باشد مشاهده نمي‌كنيم. گفته مي‌شود حجت موضوع دانش اصول است يا محمول همة قضاياي اصوليه است، طبق تعبير مرحوم آقاي بروجردي يا محقق اصفهاني، يا احياناً حجيت چنين نقشي را دارد، چون هر دو تعبير را مرحوم محقق اصفهاني دارد. در صدر و ذيل يك صفحه دو نوع تعبير مي‌كند. يا مناهج عامه كه البته پيشنهاد خود حقير است. يا برخي گفته‌اند كه حكم را محور قرار بدهيم. بعضي گفته‌اند اعتبار را محور قرار بدهيم. آقاي سيستاني مي‌فرمايند حجت يا اعتبار را بايد محور قرار داد. هر مطلب و حقيقت ديگري كه چونان گرانيگاه و نقطة ثقل مجموعة مباحث دانش اصول قلمداد شود ما در سامانة كنوني اين علم وقتي مراجعه مي‌كنيم مي‌بينيم هيچ‌يك از اين عناصري كه به مثابه گرانيگاه انگاشته شده‌اند مثل يك روح اجزاء دانش اصول را به هم پيوند نزده‌اند و ساختار را پديد نياورده‌اند. ما در بحث موضوع‌شناسي و مسائل‌پژوهي اصول كه دو فصل جداگانه هستند اين اشكالات را مطرح كرده‌ايم. پاره‌اي از مباحث كه از سوي ارباب اصول به عنوان نقطة ثقل اين دانش مطرح شده‌اند كفايت از اين‌كه عملاً بتوانيم از ساختار موجود معطوف به محوريت آنها دفاع كنيم نمي‌كند. ممكن است كسي بگويد مرحوم آخوند مطلبي را عنوان فرموده‌اند و براساس ديدگاه ايشان گرانيگاه چيزي به نام حجت يا حكم يا اعتبار و امثال اينها نيست، بلكه گرانيگاه دانش غايت آن است. بايد همة مباحث خود را با غايت تنظيم كنند. غايت كعبه و قبلة مسائل يك دانش بايد قلمداد شود و ايشان اينجور لحاظ فرموده‌اند و غايت هم اين است كه مثلاً بتوانيم شريعت را استنباط كنيم، و يا اين تعبير كه امروز پذيرفته شد و رايج است كه ملاك مسئلة‌ اصوليه بودن كبراي قياس استنباطي قرار گرفتن است. درنتيجه مجموعة مطالبي كه اين خصلت را دارند، آنگاه كه با هم گرد آمده باشند يك علم به نام علم اصول فقه پديد مي‌آيد و اين هم به نحوي چيده مي‌شود. ما عرض مي‌كنيم كه غايت در چيدمان كارآيي مستقيم ندارد، مؤثر است چون به هر حال آن چيزي بايد در چهارچوبة يك دانش قرار بگيرد كه به كار تأمين آن غايت بيايد و ما يكي از شاخص‌هايي را كه مطرح كرديم همين جهت است كه بايد مجموعاً ساختار مفيد باشد در تأمين غايت دانش، ولي به لحاظ مطرح شدن مباحث فراواني كه مستقيماً نه ذاتاً مي‌توان گفت كبري قياس استنباطي‌اند و نه مستقيماً و بلاوسائط مي‌توانند در تأمين غايت اعلام‌شده دخيل باشند و درنتيجه اين جور ملاك كفايت نمي‌كنند از ايجاد ساختار مطلوب و ساختار بي‌اشكال براي دانش اصول. در كل اين ابهام وجود دارد كه گرانيگاه ساختار كنوني دانش اصول چيست و حول چه محوري مي‌چرخد. هركدام از اين نقاط و نكاتي كه به عنوان گرانيگاه و نقطة ثقل مطرح شده‌اند وقتي مبنا قرار مي‌دهيم مي‌بينيم كه همة مسائل را پوشش نمي‌دهند.

شاخص بعدي لحاظ سنخة مباحث در بخش‌بندي دانش و اهتراز از خلط مسائل ناهمگن است. مراد اين است كه ما بايد در سازماندهي يك دانش مسائل آن را گونه‌شناسي كنيم و با لحاظ سنخيت هر دسته از مسائل آنها را يك بخش دانش قرار بدهيم و اين منطقاً بايد رعايت شود. ما وقتي به ساختار كنوني دانش اصول مراجعه مي‌كنيم مي‌بينيم مباحث از سنخه‌هاي مختلف در هم آميخته است. مثلاً مبادي‌پژوهي كه دو جور اشكال داريم يكي اين‌كه اصلاً مبادي‌پژوهي جزء دانش است يا نه كه مي‌گوييم جزء دانش نيست و دوم اين‌كه فارغ از اين قضيه اگر لاجرم به دليل اين‌كه در علم ديگري بحث از مبادي اين دانش نمي‌شود در همان دانش بايد بحث كنيم و اين عذر را بپذيريم. اما اين‌كه لزوماً همة اينها را آميخته به مسائل بكنيم اين اشكال ديگري است ولي از اين مطلب كه بگذريم براساس شاخص ششم مي‌خواهيم اشكال ديگري وارد كنيم و آن اين‌كه اصلاً فرض كنيد مطالبي قطعاً جزء مسائل اصوليه هستند و نه جزء‌ مبادي، اينها بايد در جاي خود قرار بگيرند. ما نبايد مباحث عقلي را مباحث نقلي خلط كنيم و در دانش اصول و در ساختار كنوني به شدت اين اتفاق افتاده است. لهذا عمدة مباحث عقلي درخلال مباحث لفظي و مبحث الفاظ آمده است. مسئلة مقدمة واجب يك مسئلة لفظي نيست، هرچند نظري هست كه آيا وجوب مقدمه ناشي مي‌شود از همان دليلي كه ذي‌المقدمه را واجب مي‌كند كه نظر شاذي هم هست اما نظر مشهور اين نيست و بايد براساس نظر مشهور اين را ببينيم كه يك مسئلة عقلي است. حالا برخي گفته‌اند اصلاً مسئلة اصوليه نيست و جزء مبادي است، بعضي گفته‌اند اصلاً خود فرع فقهي است، كه از نظرات گوناگون بگذريم ولي اگر ما مسئله بدانيم بايد در بخش ديگري كه مربوط مي‌شود به مباحث عقلي اين را قرار بدهيم. اجتماع امر و نهي همين‌طور است. نهي عن الشيء هل يقتضي فساد المنهي عنه همين‌طور است.

عرض ما اين است كه بايد گونه‌شناسي و سنخه‌بندي كنيم به نحوي كه مطالب هم‌سنخ يك باب را تشكيل بدهند. اين‌كه مباحث عقليه را اصوليون ما در خلال مباحث الفاظ آورده‌اند روشن است و اين اشكال را غالباً مطرح مي‌كنند ولي اين‌كه در خلال اين مباحث آمده يك ارتباطي بوده يعني به سهولت توانسته‌اند پل بزنند و به اين مباحث منتقل شوند. شما وقتي از دلالت امر بر وجوب بحث بكنيد و احياناً بر بعث بحث كنيد ولو به صورت ندبي هم باشد، اين مسئله مطرح مي‌شود كه اگر بنا شد كه ما راجع به التزام و امتثال به امر مولا اقدام بكنيم اگر اين مستلزم مقدماتي بود كه در صورت عدم اقدام نسبت به تأمين آن مقدمات ذي‌المقدمه به مخاطره افتاد چه حكمي پيدا مي‌كند، آيا آن هم واجب است؟ آيا واجب مستقل است؟ آيا واجب غيري است و امثال اين مباحث و از كجا اين واجب را به دست مي‌آوريم؟ اين كاملاً مرتبط است و من ارتباط را منكر نيستم، ارتباط غير از سنخيت است. عرض من اين است كه اگر ما هرچيزي كه به نحوي ارتباط دارد كنار هم بياوريم كل يك علم بايد فقط يك باب بشود. بايد مباحث را گونه‌شناسي و طبقه‌بندي كنيم و آن داستاني كه مي‌گويند مسجدي جديداً در قم احداث كرده بودند رفته بود در آنجا سخنراني كند و راجع به ساختمان و در و ديوار و پنجره و لوله‌كشي صحبت كرد و تازه هم لوله‌كشي شده بود و گفت اين شيري كه در حياط مسجد نصب شده است چقدر مفيد است براي وضو گرفتن و بعد گفت يك شيري هم در كربلا بود و به سمت فرات رفت و كربلا. اين‌جور كه نمي‌توان ارتباط برقرار كرد. عرض من اين است كه سنخة مباحث بايد در تبويب به عنوان يك عنصر اصلي و مبنا رعايت شود و اين در سامانة كنوني رعايت نشده است و البته بعضي رعايت كرده‌اند مثلاً مرحوم صاحب وافيه شايد اول كسي باشد كه اين جهت را كاملاً رعايت كرده است، يعني مباحث لفظي و نقلي و عقلي را از هم تفكيك كرده و اين مطالب را در بخش مباحث عقلي قرار داده است. اين منطقاً درست است و همين روش را هم بايد عمل كرد ولي الان چنين رعايت نمي‌شود.

آخرين شاخص كارآمدي در تأمين غايت و كاركردهاي متوقع از يك علم است. اين شاخص درست است كه ما از همان علم آنچه توقع داريم بايد برآورده شود و ساختار در اين جهت سازگار باشد و نه آنچه كه نبايد از آن توقع داشت. سير و سامانة مباحث و چيدمان فصول يك علم و دانش اصول چندان با فرايندهاي استنباطي هماهنگ نيست. مرحوم آقاي خويي كه يك الگويي براي سازماندهي اصول پيشنهاد داده مبنايي دارد كه آن مبنا را ممكن است علي‌الاطلاق نپذيريم و اشكال بر آن وارد باشد، اما في‌الجمله بايد مد نظر باشد. ايشان مي‌گويند دانش اصول را براساس فرايند مراحل استنباط بايد سازماندهي كرد. با اين اطلاق خيلي قابل دفاع نيست و اين مقدار الزام به تبعيت از فرايند استنباط نيست چراكه استنباط يك فرايند ندارد. ما در مبحث روش اصول اگر به خاطر داشته باشيد هفت فرايند را عرض كرديم و دست‌كم هفت فرايند شناخته‌شده است، هرچند برخي از جمله صاحب فصول گفته‌اند اصلاً فرايندهاي دانش اصول قابل محاسبه نيست و نمي‌توان چندان فرايند تعريف كرد، ولي آنچه مسلم است يك فرايند در مقام استنباط در اصول و يا در اجتهاد نداريم كه بگوييم دانش اصول را براساس آن فرايند بايد تنظيم كرد و مرحوم آقاي صدر هم اين مبناي آقاي خويي را به شدت نقد كرده كه در فرايند صورت‌هاي مختلف داريم يا آن چينشي كه شما پيشنهاد مي‌كنيد تام و تمام بر فرايند استنباط منطبق نيست.

اين مطلب با اين اطلاق چندان قابل دفاع نيست اما اين‌كه بيگانه باشد با طرز طي مراحل در مقام استنباط اين هم اشكال دارد. مثلاً فرض كنيد كه از كجا آغاز مي‌كنيم؟ از كتاب آغاز مي‌كنيم؟ بعد سراغ سنت مي‌رويم و بعد اجماع و بعد سراغ عقل مي‌رويم؟ يا كسي منطقاً عقل را بر هر سه منبع ديگر مقدم بداند؟ يا هر مبناي ديگري داشته باشد و هنگامي كه كسي وارد مي‌شود براي استنباط فروع سيرهايي را بايد طي كند. اين سامانه بايد يك نوع سازگاري با آن سير في‌الجمله داشته باشد. در ساخت و بافت اصول كنوني و از جمله كفايه اين جهت را متوجه نمي‌شويم و چندان دغدغه بزرگان نبوده است كه اين حيث را رعايت كنند و يك ساختار مطلوب آن است كه اين جهت در مجموع رعايت شود هم در آن ترتيب افقي و ساخت مطالب و هم در ترتب عمودي و بافت مطالب اين جهت مي‌بايست ملحوظ باشد ولي چندان اين حيث محل توجه در ساختار كنوني اصول نيست. والسلام.