90/02/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
بحث گذشته
در زمينة ساختارشناسي دانش اصول ما حدود دوازده نمونه از الگوهاي چيدماني و ساختار علم اصول را در تاريخ اصول مرور كرديم. از الذريعه تا دروس شهيد صدر. گفتيم كه در قالب فرع مستقلي آسيبشناسي چيدمان كنوني علم اصول را هم خواهيم داشت. ساختار فعلي دانش اصول براساس كتابهاي معيار داراي چه اشكالاتي است؟ در فرع دوم همين فصل مبحثي را مطرح كرديم به عنوان مختصات چيدمان مطلوب علم كه يك ساختار مطلوب بايد چه ويژگيهايي را حائز باشد. ده ويژگي را برشمرديم و البته گفتيم سه مورد از آنها نشانة برتري است ولي شاخصهاي جدي كه فقدان آن لطمه به علميت و اتقان دانش وارد بكند نيستند، اما هفت مورد ديگر كه عبارت از جامعيت و اشتمال بر همة مباحث ذاتي بود، ساختار بايد شامل همة مباحثي كه ذاتاً بر عهدة يك دانش است باشد و مطلب پراهميتي را از قلم نياندازد.
دوم ويژگي گفتيم مانعيت و منقحبودن است، مانعيت و پيراستگي از مباحث استطرادي و طرح مطالب زائد و خارج از مسائل ذاتي دانش.
سوم در ساختار لحاظ جهتمندي است، خصوصاً در مقام ارزيابي ساختار، به اين معني كه ما وقتي بناست ساختار و چينش يك دانش را ارزيابي كنيم صحيح نيست عليالاطلاق بگوييم ساختار يا چينش درست است يا درست نيست و صحيح است يا صحيح نيست، بلكه بايد بگوييم ساختاري كه الان مورد ارزيابي قرار ميگيرد با لحاظ دانش فعلي و كنوني دانش يا وضع مطلوب دانش ساختار را بررسي ميكنيم. طبعاً وضعيت ايدهآل و مطلوب را منظور داشتن و ساختار را با لحاظ آن وضعيت مطلوب مورد نقادي قرار دادن درست نيست، مگر اينكه از اول بنا باشد دانش اصول مطلوب را منظور كنيم و بعد بگوييم سازمان چنين دانشي بايد چنين باشد، و درواقع سازمان دانش اصول مطلوب و جديد بايد چنين باشد. لهذا الان وقتي اصول را از حيث ساختارشناسي بررسي ميكنيم بايد وضع موجود را بررسي كنيم.
شاخص چهارم تلائم تام داشتن با ديگر عناصر ركني علم است. گفتيم ساختار بايد با ساير عناصر ركني علم كاملاً سازگار باشد. اين درخصوص همة عناصر مطرح ميكنيم. براساس نظرية تناسق اركان دانش بايد عناصر ركني تكونبخش با هم متلائم باشند و عناصر غيرركني خود را با اين عناصر سازگار كنند. درنتيجه ساختار دانش با عناصر ركني بايد كاملاً هماهنگ باشد، يعني ساختار در جهت محور قراردادن موضوع و يا تأمين غايت و امثال اينها با آن غايت منظور و موضوع مقرر كاملاً همخواني و سازگاري داشته باشد كه البته اين كلي است كه جزئيهايي دارد كه ما در عين حال به عنوان يك ويژگي و شاخص مستقل قرار داديم.
پنجم برساختگي بر گرانيگاه مشخص و برخورداري از ترتيب افقي و ترتب عمودي منطقي. بايد حول محور يك گرانيگاهي سامانة يك دانش صورت ببندد.
شش لحاظ سنخة مباحث در بخشبندي دانش. من اين را وقتي كه ويژگيها را ميگفتيم مطرح نكرده بودم. ما نبايد مباحث ابواب مختلف و گونهها و سنخههاي گوناگون مباحث يك علم را با هم دربياميزيم. لحاظ سنخة مباحث در بخشبندي دانش و اهتراز از خلط مسائل ناهمگن. مسائلي كه در هر علم بحث ميشود چند سنخ ميتواند باشد و اين سنخهها بايد از هم تفكيك شود و هر سنخي در يك بخشي سامان پيدا كند.
هفتم، كارآمدي در تأمين غايت و كاركردهاي متوقع از علم. دانش به نحوي بايد سازماندهي شود كه جهتگيري به سمت غايتي باشد كه از آن دانش توقع ميرود و كاركردهايي كه مورد انتظار است.
اين هفت شاخص را براي يك ساختار خوب عرض كرديم. اكنون اصول كنوني برمبناي اين هفت شاخص ارزيابي ميكنيم. از شاخصهاي مطلوبيت و رجحاني، ميگذاريم.
ما اصول فعلي اگر بخواهيم به لحاظ ساختارشناسي و چيدمان مورد ارزيابي و آسيبشناسي قرار بدهيم بايد براساس جهت منظور كه اصول فعلي است و با نگاه پسيني به آن نگاه ميكنيم ارزيابي كنيم و گفتيم اين جهت يكي از شاخصهاي مورد نظر است و معطوف به مجموعة آنچه به عنوان رويّة رايج پذيرفته شده و نه آنچه كه ما ميپسنديم و فكر ميكنيم بهتر است اصول چنين سامان يابد و اصول چنين باشد. اين را الان نميتوانيم مبناي نقد ساختار اصولي كه الان هست قرار بدهيم. اكنون كفايه سرآمد منابع اصولي شيعه قلمداد ميشود. از جهات گوناگون طي قرن اخير همه پذيرفتهاند كه كفايهًْ الاصول متن معيار است. جهات مختلفي دارد و از جمله اينكه كفايه هم از اتقان و استحكام و قوت و غناي فوقالعادهاي در مقايسه با همة متون اصولي كه در طول تاريخ در اصول نوشته شده برخوردار است و هم اينكه كفايه كتابي است كه ناظر به عمدة كتب و منابع اصولي پيش از خود است و نيز منظور همة كتب اصولي است كه پس از آن پديد آمده است. يعني كفايه تقريباً مشرف بر عمدة كتابهاي معتبر اصولي است و ناظر به آنها بحثها را مطرح كرده است، هرچند كه احياناً نظر و نگاه خاصي به بعضي از كتب ممكن است بگوييم به طور ويژه داشته اما به مجموعة كتب معتبر نظارت دارد و بعد از كفايه هم هرآنچه در اصول بحث شده ناظر به كفايه هست. آخوند نظر داشته كه به همة آراء و كتب معتبر توجه كند و بعد از آخوند هم همة اصوليون و فقهاي ما به كفايه نظر داشتند و به همين جهت در اين حدود صد سال متن درسي خارج كفايه است. جز اينكه اخيراً بعضي از شاگردان ممكن است براساس نظرات امام كه باز او هم كاملاً تابع كفايه است مطلبي را مطرح كنند. كتاب كفايه حتي آنچنان منظور اصوليون سدة اخير است كه بعضي از آنها اگر حتي خود ساختار مطلوبي را پيشنهاد دادهاند در مقام بحث باز از كفايه پيروي كردهاند. مثلاً گفتهاند ساختار كفايه اشكال دارد و ساختار مطلوبي را هم پيشنهاد دادهاند اما وقتي در مقام بحث جدي علمي برآمدند باز در چارچوب ساختار كفايه بحثهاي خود را مطرح كردهاند. مثلاً مثل شهيد صدر كه دو ساختار پيشنهاد ميكند، با اينهمه وقتي درس خارج رسمي ميگويد در چارچوب و سير و سامانة كفايه بحث خود را مديريت ميكند. يا آيتالله سيستاني دو چهارچوب براي سازماندهي اصول پيشنهاد ميكند ولي خود از هيچيك از اين ساختارهاي پيشنهادي در مقام تدريس پيروي نميكند بلكه براساس كفايه بحث ميكند. اين نشانة جايگاه خاص كفايه است.
به هر حال ما اگر بنا باشد ساختار كنوني علم اصول را مورد ارزيابي قرار بدهيم بايد براساس يك منبعي اين كار را انجام بدهيم. من ميخواهم براساس كفايه اين ارزيابي و نقادي را انجام بدهيم چرا كه كفايه چنين جايگاهي در كتب اصولي ما در تاريخ اصول دارد. حالا اگر بخواهيم كفايه را براساس هفت شاخص مورد ارزيابي و نقادي قرار بدهيم نتيجه بحث چه از آب درميآيد؟
البته اين صحبتهاي من حرفهاي طلبگي است و جسارت به سلف بزرگوار ما قلمداد نشود. علاوه بر اينكه ما ناچاريم گزيده و كوتاه بگوييم و به سرعت عبور كنيم اگرنه كه بررسي ساختار كنوني اصول ميتواند خيلي مفصل مورد بحث قرار گيرد و در خصوص هريك از اين شاخصها شواهد فراوان مطرح شود و يا حتي استقراء و استقصاء شود و همة شواهد ذكر شود كه قريب به يك جلد كتاب خواهد بود.
ساختاري كه ايشان در كفايه داده هرچند كه از ويژگيهايي نسبت به ساير منابع برخوردار است كمابيش همان ساختاري است كه مرحوم شيخ ابداع كرده است. يعني مرحوم آخوند ابداع چشمگيري از لحاظ ساختاردهي به اصول ندارد. منتها عرض كرديم كه كتاب ايشان را مبنا قرار ميدهيم چون به هر حال بعد از شيخ كارهايي كه انجام گرفته ساختار كاملتر شده و علاوه بر اين آنچه ما از شيخ در اختيار داريم، كتب اصلي ايشان كه رسائل و مطارحالانظار است كتابهاي كاملي نيستند و همة ابواب اصول را شامل نميشوند ولذا كفايه كه كتاب جامع اصولي قلمداد ميشود را مبناي ارزيابي قرار ميدهيم.
اول شاخصي كه مطرح كرديم جامعيت و اشتمال بر همة مباحث ذاتي دانش است. در ساختار كنوني دانش اصول ما خلاءهاي بسياري را ميبينيم و مباحث فراواني كه احياناً در كتب اصولي ما در گذشته مطرح بوده و از اهميت خاصي برخوردار است و همچنان مورد حاجت براي اجتهاد هست ولي رفتهرفته در بعضي از كتب حذف شده و از جمله در كفايه هم حذف شده است. يا بعضي از مباحث كه اهميت خاصي دارد و گذشتگان خيلي مفصلتر به آنها ميپرداختهاند در كفايه كمتر به آنها پرداخته شده و جا داشته با تفصيل بيشتري به آنها پرداخته شود. مثلاً فرض كنيد كه در حوزة سنتشناسي و مباحث مربوط به سنت، سنت را به دو يا سه قسم تقسيم ميكنند، قولي، فعلي و احياناً تقريري. قول صادره از معصوم، فعل صادره از معصوم و آنچرا كه در معرض و منظر معصوم اتفاق ميافتد و معصوم امكان مخالفت دارد و معصوم سكوت ميكند كه به اين تقرير ميگوييم. مبحث فعل كه در نوع كتب اصولي مياني و متقدم ما باب مستقلي داشت كه به باب افعال و فعل النبي تعبير ميشد در كفايه چندان جايگاهي ندارد. يا بحث سنت تقريري چندان مورد بحث واقع نشده است. كسي نگويد كه بناي صاحب كفايه بر گزيدهگويي بوده، نهخير؛ مباحث بسيار اساسي و بنيادي در زمينة فعل و بحث اقرار داريم كه ميتوان آنها را باز كرد و بنده در بخش سنتپژوهي كتاب منطق فهم دين مباحثي را مطرح كردهام. ما بيست نوع فعل را براي معصوم تبيين كرديم كه از بين آنها بخشي سنت فعلي قلمداد ميشود و بخشي سنت فعلي نيست. كما اينكه آيا فعل و اقرار يكي هستند يا دو قسم مستقل و قسيم هم كه مقسمشان سنت است هستند، كه ما بحث كرديم و گفتيم يكي هستند. و يا مبحث سيره را كه بسيار پراهميت است و كاربرد دارد. آن تلاشي را كه ما براي احراز سنت قولي كرديم كه به جا و بسيار ارزشمند بوده است و آن مقداري كه براي فراتر از احراز و كشف، ابراز و تفسير سنت قولي كرديم كه باز هم ارجمند و سعي سلف مشكور است، اما در باب سنت فعلي كار نكرديم. راجع به سيره اگر حتي جزء سنت فعلي باشد اصولاً اهتمام نكرديم و مبحث سيره را مطلقاً در طول تاريخ اصول مغفول گذاشتيم كه مرحوم شهيد صدر اول كسي است كه مسئلة سيره را به مثابه منبع مطرح ميكند و مباحث آن را عنوان ميكند. ما اگر بخواهيم از باب نمونه مراجعه كنيم كه مثلاً چه مباحثي ميتوانسته مطرح شود در حوزة همين محورهايي كه عرض شد از باب نمونه مراجعه كنيم به مفاتيحالاصول سيد محمد مجاهد فرزند سيد علي طباطبايي صاحب مسالك، مثلاً فرض كنيد كه در مبحث سنتپژوهي و مباحث مربوط به سنت بحث بسياربسيار مفصلي را ايشان مطرح ميكند.
كتاب مفاتيح كتاب متفاوتي است و مباحث فراواني را مطرح كرده كه خيلي از كتب اصولي به آن نپرداختهاند. از جمله در مبحث تعارض احوال كلمه، بحثهاي خيلي مهمي است. اصل احوال خمسة كلمه بحث ادبي است اما تعارض احوال يك بحث اصولي است كه ما بگوييم وقتي بين تخصيص و اضمار و تخصيص و اشتراك از احوال خمسة لفظ تعداد زيادي فرع اصولي توليد كرده است كه از اينها آثار مترتب است ولي الان اين مباحث متروك است.
و يا مثلاً در بخش مربوط به نسخ ايشان بحث مفصلي كرده است. باب التأسي و الافعال مباحث خوبي را آورده، و باب تقرير را يك باب مستقل قرار داده است. در زمينة مباحث سنت، حدود صدوچهل صفحه بحث كرده است، درواقع يك چيزي در حد يكپنجم كتاب را به مبحث سنتشناسي اختصاص داده گرچه ايشان از سيره هم غافل بوده. مباحث سنتشناسي را از صفحه 328 آغاز كرده، تا 460 مباحث مربوط به خبر را بحث كرده و مطلب را به پايان برده است. در مبحث تعادل و تراجيح هم بحث ايشان خيلي مفصل است. اين را به عنوان يك نمونه مطرح كرديم كه در اصول جاي بحث دارد و در كتب اصولي پيشينيان مورد بحث قرار ميگرفته و اكنون از ساختار اصول حذف شده است، كم نيست. مبحث تعادل و تراجيح ايشان هم خيلي مفصل است. خاتمهاي در كتاب ايشان هست از صفحة 679 شروع شده است.
عرض ما اين است كه فروع مباحث كه از نوع مسائل اصوليه هستند بايد در اصول گفته شود. من اين نكته را تذكر بدهم كه يكي از چيزهايي كه الان در افواه اوساط طلبهها مطرح است اين است كه علم اصول فربه شده است و توجه نميكنند كه اگر اين حرف درست باشد به چه معناست. ميتواند به اين معنا باشد كه بعضي از مباحث بيش از حد نياز بسط پيدا كرده، اين به اين معنا نيست كه علم اصول فربه شده. علم اصول به توسعه و بسط بيش از اين هم احتياج دارد، چراكه در دانش اصول بسياري از مباحث كه در گذشته رايج بوده حذف شده است و فراتر و مهمتر از اين بسياري از مباحث كه ميتواند در وضعيت مطلوب مطرح شود از آنها خبري نيست، ولذا علم اصول فربه نشده هرچند بعضي از مباحث آن فربه هست ولي مباحث كامل نيست، يعني عنوانهاي بحثي فراواني قابل طرحاند كه در دانش اصول فعلي جاي آنها خالي است.
نمونة ديگر بحث مانعيت و منقح بودن پيراستگي است. پرهيختن از استدراد و طرح مطالب زائد و خارج از مسائل ذاتي دانش. يكي از مشكلاتي كه در ساختار اصول فعلي رخ داده درآميختگي و اندراج و اختلاط مفرط مبادي بعيده و مبادي غيرممتزجه در ساختار مباحث ذاتي اصول است. بسياري از مباحثي كه در علم اصول فعلي مطرح ميشود در زمرة مبادي اين دانش است و مبادي دانش ذاتاً خارج از مسائل آن و بيرون از آن دانش مطرح ميشود. منتها ما گفتيم كه براساس شاخصهايي پارهاي از مبادي را لاجرم بايد درخلال مسائل بحث كرد و به آنها مبادي ممتزجه گفتيم و گفتيم كدام مبادي ممتزجه هستند و گفتيم اشكال ندارد درخلال مسائل يك علم مطرح شود. اما مبادي غيرممتزجه از بين مبادي قريبة علم و خاصه مبادي بعيده كه در هر حال نبايد در آن علم بيايد در ساختار كنوني اصول فعلي به وفور مورد بحث است و با مسائل آن آميخته شده و نمونههاي آن هم فراوان است. البته كاري به تعاريف مختلف از مبادي و مسائل هم نداريم. براساس بعضي از تعاريف كه ما پيشنهاد نميكنيم اين نوع تعاريف مبناي سازماندهي دانش اصول قرار گيرد، مثلاً آن كساني كه مسئله را عبارت ميدانند از قضاياي اصوليه بعد از بحث و فحص. بعد از آنكه ما بحث ميكنيم يك قضيه توليد ميشود كه آن قضيه كبري قياس استنباطي ميتواند قرار بگيرد و فقط آن قضيه را بگوييم مسئله اصوليه است و اين يكي از نظرات مشهور است. بر اين نظر گفتيم يك اشكال ميتواند وارد شود كه علم اصول ميشود يك توضيحالمسائل كوچك، يعني كاري به پشتوانههاي اجتهادي و بحثي آن نداريم، آنچرا كه از مباحث و چالش و جدالهاي علمي در قالب يك قضيه حاصل ميشود مسئله اصوليه ميشود كه اين ميتواند كبري قياس استنباطي شود و درنتيجه يك كتابچة كوچكي ميشود كه ميتوان اين قضايا را فهرست كرد و گفت علم اصول است. چنين چيزي را ما دفاع نميكنيم. فرايند اثبات قضيه ميبايست در خود علم اتفاق بيافتد و بهترين تعريف مسئله را عبارت ميدانيم از قياست علم. هر قياسي در هر علمي يك مسئله است و مطلوب ما اين است و البته چهار تعريف براي مسئلة اصوليه داريم كه يكي از آنها اين است. من توجه دارم كه بايد بسياري از مباحث و حتي از مبادي ولي از جنس مبادي ممتزجه كه به لحاظ روششناختي يا معرفتشناختي، يا جهات ديگر قابل تفكيك از مسائل نيستند در خلال مسائل بيايند، اما در دانش فعلي بسياري از مباحثي كه مبادي ممتزجه نيستند و ميتوانند كاملاً از اين علم تفكيك شوند و در علم ديگر مطرح شوند، و يا حتي مبادي بعيدهاي كه اصلاً نبايد در علمي مطرح شوند كه عهدهدار مسائل آن علم است، و اينها در علم اصول اتفاق افتاده است. ما مباحثي داريم مثل حسن و قبح ذاتي افعال و يك مقدم جلوتر به سمت اصول، حسن و قبح عقلي افعال و اشياء كه حسن و قبح ذاتي يك مبحث فلسفي محض است و حسن و قبح عقلي ممكن است يك مبحث كلامي قلمداد شود و بين اينها بايد تفاوت گذاشت. اين مبحثي است كه در كتب اصولي ما مفصل مورد بحث قرار ميگيرد ولي مسئلة كلامي و فلسفي محض است، تا چه نتيجهاي بگيريم و سرانجام هم گاهي اصوليون متأخر نتيجهاي هم نميگيرند و ميگويند چنين قضيهاي اصلاً صغرايي ندارد. يا مبحث طلب و اراده از نظر فلسفي بسيار ارزشمند است اما چه ارتباط بلاواسطهاي با مسائل اصوليه دارد؟ معالوسائط در اصول هم كار دارد. خوب اگر بنا باشد هر مطلب فلسفي كه معالوسائط العديده در مسائل اصوليه كاربرد داشته باشد و در اصول بحث شود كه اصول هفتاد من كاغذ ميشود. و حتي بسياري از مباحث الفاظ اصول از همين قسم هستند، يعني مبادي بعيدة مسائل الفاظ علم اصول قلمداد ميشوند و اينها با مسائل اصوليه در هم آميخته شدهاند و اينها را ميتوانيم بگوييم فربهشدگي دانش اصول، چراكه ميتوانند در دانش اصول مطرح نشوند در عين اينكه به هر حال در جاي خود بايد به آنها پرداخته شود و حاجت به بحث از آنها هست.
مباحثي داريم كه در اصول مطرح است و بعضي ميگويند مسئلة فقهيه است، بعضي ميگويند مسئلة اصوليه است و بعضي ميگويند از مبادي است. مثل مقدمة واجب، يا اجتماع امر و نهي. راجع به مسئلة اجتماع امر و نهي پنج قول داريم، بعضي گفتهاند از مبادي احكاميه اصول است، بعضي گفتهاند از مبادي تصديقيه است، بعضي گفتهاند از فروع فقهي است و امثال اين نظرات. درست است كه ممكن است بعضي مطالب در اصول مطرح شده باشد كه راجع به آنها نظرات مختلفي باشد كه ما اين را با نظرية تفكيك مبادي ممتزجه و غيرممتزجه تا حدي حل كرديم و پارهاي از اينها مبادياند ولي از مبادي ممتزجهاند و در علم بايد بيايند. اما آنجايي كه ما حتي در حد اجماع معقتديم اينها مبادياند ديگر نميتوانيم بگوييم اينها مسائلاند. و اگر بر اين مبنا توجه داشته باشيم كه اگر بنا باشد هرآنچه در هر علمي مورد حاجت است در همان علم مسئلة آن حل شود و بحث كامل راجع به آن بشود در آن صورت مرزهاي علوم به هم ميريزد.
يكي از مشكلات ساختاري منابع فعلي اصول بحث عدم مانعيت و ناپيراستگي مباحث آن است. استطراد و طرح مطالب زائد و خارج از مسائل ذاتي دانش در اصول فعلي بسيار اتفاق افتاده و شواهد اين فراوان است و الان هم ما داريم كار ميكنيم و انشاءالله تا پايان سال تحصيلي طبقهبندي كاملي از كل مطالبي كه در كفايه است به عنوان متن معيار انجام ميدهيم كه مجموعة مباحث به سه لاية مباني، مبادي و مسائل و هركدام از آنها به گونهها و اقسام مختلف تقسيم ميشود و شايد يك جدول حدود دويست صفحهاي را تشكيل بدهد. و كار تفصيلي اين بحث در حال انجام است. والسلام.