90/01/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الاصل الاصلیه
يكي از كتب اصولي برخوردار از ساختار خاص و متفاوت با ساير منابع، الاصول الاصليه و القواعد الشرعيه، يا الاصول الاصليه و القواعد المستنبطه من الايات و الاخبار است، متعلق به علامه سيدعبداللهبن محمدرضا شبّر حسيني حلّي كاظمي است كه متوفاي 1242 است و نسخهاي كه الان در دسترس است، چاپ كتابفروشي مفيد حدود سي سال پيش است كه قطع وزيري و در يك جلد و در حجم 331 صفحه است. اين كتاب از كتب اصولي مأثور است. اجمالاً ميتوان مجموعة كتب اصولي يا گونههاي كتابهاي اصولي را به شش نوع و دسته و يا دوره تقسيم كرد.
از جهت رويكرد اصلي اثر، دورة اول مأثورنگاري مسئلهمحور است، چراكه سلسله رسالههايي در همان عهد ائمه(ع) نوشته شده كه مسئله محور است و كتاب جامع اصولي نيست. هرچند نسخ آنها چندان در دسترس نيست ولي ميتوان حدس زد كه به دليل معاصرت با ائمه(ع) به صورت مأثور است و برگرفته از اخبار است. درواقع اصولنگاري اثري است و اصول نقلي است.
پس از آن جامعنگاري استدلالي آغاز ميشود كه با التذكره شيخ مفيد شروع شده است. جامعنگاري استدلالي خطابمدار. گرانيگاه دانش اصول را خطاب شرعي قلمداد ميكنند. در اين دوره ساختار مباحث اصولي عميقاً متأثر از ساختار و مباحث كتب اصولي عامه است. تدريجاً كتابهاي ديگري در دستة جامعنگاري استدلالي پديد ميآيد كه اصول شيعه را توسعه ميدهد و رفتهرفته شيوهاي در اصولنگاري پديد ميآيد كه ميتوان از آن به كتب اصولي جامعنگر استدلالي عقلگرا تعبير كرد. يعني عقل آرامآرام جاي خود را در دانش اصول باز ميكند كه اين متعلق به دورة محقق حلي، علامه حلي و پس از ايشان است. رفتهرفته محوريت انحصاري خطاب جابهجا ميشود و عقل هم سهمي در اصول پيدا ميكند. ميتوان گفت كه پس از اين دوره است كه گروه ديگري از كتب اصولي پديد ميآيد كه بيشتر به نحوي به حديث تكيه دارد. درواقع حديثمحور است و گويي بازگشت به همان مأثورنگاري است، اما با اين تفاوت كه در دورة مأثورنگاري مسئلهمحور مينوشتند و هر رسالهاي به يك مسئله ميپرداخت، مثلاً به ناسخ و منسوخ و يا بحث الفاظ. بعد كتاب جاع و استدلالي پيدا ميشود و بعد يك نوع جامعنگري عقلگرايانه استدلالي پديد ميآيد. ولي بعد از آن نمونهاي از كتب اصولي ظهور كرده كه باز يك نوع بازگشت به محوريت حديث و اخبار در آنها نمود دارد.
آنها هم جامعاند، محور آنها استظهار از حديث است و معطوف به كشف احكام الهياند، منتها به صورت استدلالي معطوف به عرف، معطوف به عقل مباحث را اداره نميكنند.
الاصول الاصليه از اين دستة چهارم است و در همين دوره هم تأليف شده است. اين دوره مقارن با دورة اخباريگري است. بعد از آن، دوره و دستة كتب اصولي جامعنگر كمابيش فلسفهگرا پيدا ميشود و مباحث فلسفي در اصول راه پيدا ميكند و سرانجام دورة ما دورة بازگشت است. دورهاي كه يك مقدار برگشت به كتب استدلالي است. يك مقدار مباحث خطابمدار مطرح ميشود و گاهي بوي اخباريگري از بعضي از مشارب و مجالس درسي بعضي از فقها استشمام ميشود.
سرّ پيدايش اين ادوار موازات اصول با فقه است. در يك دورهاي كه فقه جامع نداريم و آنچه داريم اثري است، در اصول هم مأثورنگاري مسئلهمحور رواج دارد. زماني كه ما رويآور ميشويم به سمت توسعة فقه، جامعنگاري استدلالي در اصول باب ميشود و مقارن است تقريباً با تحول در فقه با نگارش مبسوط شيخالطائفه و رفتهرفته ميل به سمت عقلگرايي در فقه هم به چشم ميخورد. علامة حلّي، محقق حلّي، بعدها محقق اردبيلي، سهم عقل را در فقه افزايش ميدهند و خودبهخود در اصول هم اين اتفاق ميافتد و شايد هم برعكس، در اصول اهتمام خاص به سهم و نقش عقل ميشود، در فقه آثار اين اهتمام بروز ميكند. اخباريگري بازگشت ميكند به مثابه مقاومتي در برابر عقلگرايي فقهي. كتب اصولي به وجود ميآيد كه در عين جامعيت مانند كتب قبلي متكي بر استظهار از حديث است و ميخواهد قواعد را از احاديث استظهار كند هرچند تكة جدي بر آيات هم دارد. كما اينكه عنوان دوم كتاب الاصول الاصليه، الاصول الاصليه والقواعد المستنبطه من الآيات و الاخبار است، يعني به آيات هم بازگشت ميكند، به نحوي شايد به جاي حديثي بگوييم اثري دقيقتر باشد چون به هر حال قرآن هم نقلي و اثري است، هرچند كه بيشترين چيزي كه به ذهن آدم از اثري خطور ميكند حديثي بودن و روايي بودن است.
بعد كه اخباريگري تضعيف ميشود بازگشت به عقلگرايي تجديد حيات ميكند ولي رنگ فلسفي پيدا ميكند. فيلسوفان بزرگي مثل ميرداماد، ملاصدرا و اعقاب آنها وقتي ظهور ميكنند، فلسفه در جهان تشيع قوت ميگيرد و خود اين تأثيرگذار در اصول متأخرين ميشود. امثال محقق اصفهاني، شارح تهراني صاحب هدايهًْالمسترشدين، ميرزاي نائيني و شخصيتهايي از اين دست كه فقيه هستند و اصولياند و فيلسوف. درحاليكه در دورة دوم كه جامعنگاري استدلالي است، فقيهاند، اصولياند و متكلماند بيش از آنكه فيلسوف باشند. سيد مرتضي، شيخ طوسي، شيخ مفيد، فيلسوف نيستند، اما گرايش استدلالي دارند و متكلماند و تفاوت كتب اصولي جامع استدلالي و كتب اصولي جامع عقلگرا با اين دورة متأخر كه كتب اصولي ضمن حفظ جامعنگري، بلكه تفصيل و ضمن اهتمام مضاعف به استدلال در بعضي از مباحث رنگ و بوي فلسفي ميگيرد، حتي در مباحث لفظي و نقلي و مباحث لفظي، ادبي و لغوي صورت زبانشناسانه فلسفي پيدا ميكند. و در دورة بازگشت كه به نحوي نقدهايي بر فلسفهگرايي در اصول آغاز شده و از سوي بعضي از فقها و اصوليون معاصر يك نوع تحديد حدود نقش و سهم عقل در استنباط مطرح ميشود يك جور برگشت به دورههاي پيشين است كه هنوز صورت تعريفشدهاي پيدا نكرده است.
كتاب الاصول الاصليه در زمرة كتب جامعنگار حديثي و عليالاطلاق اثري است. در يكي از دروس سابقاً نقش ائمه طاهرين(ع) به ويژه حضرات باقرين در پديد آمدن دانش اصول توضيح دادهايم. درواقع ميتوان اين بزرگواران را مؤسسان اصول قلمداد كرد كه مقدماند بر ائمة فقه مذاهب اربعه اهل سنت. اين را قبلاً بحث كرديم. ولي بعدها طبعاً كلمات اين بزرگواران در خلال كلمات فقها و اصوليون قرار گرفت و مورد تفسير و بهرهبرداري واقع شد، تا در اوج اخباريگري مرحوم شيخ حرّ عاملي صاحب وسائلالشيعه، كتابي را تحت عنوان الفصول المهمه في اصول الائمه نوشت. در حقيقت شيخ حرّ عاملي در كنار وسائلالشيعه كه نوعي كتاب فقهي حديثي قلمداد ميشد، كتاب اصولي حديثي نوشت. يعني وسائلالشيعه با ساختار كاملاً فقهي با اين رويكرد كه آراء فقهي شيخ به مثابه سرفصلها و زيرعنوانهاي بخشها و ابواب مختلف درج شده و ذيل آن روايات براساس قوت سندي و دلالي و يا ترجيحات ديگر آمده است. به صورتي ميتوان گفت كه وسائلالشيعه يك نوع كتاب فقهي نيز هست، مانند كتب فقهي مأثوري كه قبل از كتاب مبسوط شيخ نوشته ميشد كه به آنها هم ميتوان كتاب روايي ـ حديثي اطلاق كرد و هم ميتوان به آنها عنوان كتاب فقهي داد. در كنار كتاب فقهي حديثي و حديثمحور و حديثبستر و حديثبنيان، كتاب الفصول المهمه في اصول الائمه را مرحوم شيخ حرّ عاملي نوشت كه سعي كرد عموم قواعد اصوليه و فقيه را از روايات ائمه(ع) استخراج و دستهبندي كند. بعد از ملامحسن فيض كاشاني(ره)، البته به لحاظ تاريخي ملامحسن مقدم است ولي به لحاظ جامعيت كتاب شايد الفصول المهمه جامعتر باشد. كتاب الاصول الاصليهًْ المستفاد من الكتاب و السنه را مرحوم ملامحسن فيض كاشاني نوشت و علامة شبّر در ادامة كار اين بزرگان كتاب الاصول الاصليه را مستند به آيات و روايات و البته با همان سياقي كه شيخ حرّ عاملي و ملا محسن فيض كاشاني نوشته بودند، نوشت. تا اينكه مرحوم سيدهاشم موسوي خوانساري كتاب اصول آل الرسول الاصليه را نوشت كه سازماندهي آن كاملاً همسان با كتب اصولي استدلالي است. سير مباحث بيشتر بر كتب اصولي تطبيق داده شده است. هرچند كه ملاحظه خواهيم كرد در الاصول الاصليه علامه شبّر هم كمابيش سعي شده كه ساختار متعارف در كتب اصوليه رعايت شود.
مرحوم علامه محسن عاملي رضوانالله تعالي عليه صاحب اعيانالشيعه گزارش خوبي را در جلد اول كتاب خود در خصوص كتب اصولي كه براساس روايات اهل بيت نوشته شده آورده است. كما اينكه مرحوم صدر، صاحب تأسيس الشيعه هم يك بحث خوب و مستدل و تاريخي را درخصوص نقش ائمه طاهرين(ع) و كتب اصولي مأثور آورده و قبلاً آنها را مورد بحث قرار داده.
كتاب الاصول الاصليه با اين عبارات شروع ميشود: «بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على محمد و آله الطاهرين أما بعد: فيقول المذنب الجاني و الأسير الفاني قليل البضاعة و كثير الإضاعة أفقر الخلق إلى ربه الغني عبد الله بن محمد رضا الحسيني وفقهما الله تعالى لطاعاته و مراضيه و جعل مستقبل حالهما خيرا من ماضيه و عاملهما بفضله العميم و رزقهما حبه الجسيم: هذه أوراق قليلة قد اشتملت على فوائد جليلة و تضمنت استنباط مهمات المسائل الأصولية التي تستنبط منها الأحكام الشرعية الفرعية من الآيات القرآنية و الأخبار المعصومية و سميتها الأصول الأصلية و القواعد الشرعية» و بعد از مباحث مفصلي كه در بيش از سيصد صفحه اين كتاب را سامان داده با اين جمله هم كتاب تمام ميشود: «و الله العالم بالصواب و إليه المرجع في المآب و الحمد لله و صلى الله على محمد و آله.» مرحوم محقق تهراني صاحب الذريعه كه از منابع ارزشمند كتابشناختي و شخصيتشناختي شيعه است كه در روزگار ما تأليف شد، در جلد پنجم كتاب الذريعه صفحه 71 و جلد دوم صفحة 78 درخصوص اصول الاصليه علامه شبّر ميفرمايد كه اين مجموعة كتاب عمدة مباحث اصولي منصوص و مأثور و مندرج در آيات و روايات را تدوين كرده، با استفاده از 1430 آيه و 1903 حديث. مرحوم علامه شبّر كتابي دارد به اسم جامعالمعارف و الاحكام كه اين كتاب الاصول الاصليه به عنوان جلد چهارم اين كتاب قرار داده است و ميگويد من نسخة اصلي كتاب را در دست سيد علي شبّر كه نوادة علامة شبّر است ديدهام.
كتاب سعي كرده كمابيش سير مباحثي را كه در كتب متداول اصولي مطرح است رعايت كند. از مباحث الفاظ و مباحث قواعد لفظيه آغاز كرده، مسائل حقيقت و مجاز، بحث مفاهيم و اوامر و نواهي را آورده. به دنبال آن بحث مقدمة واجب، مسئلة ضد، مسئلة اجتماع امر و نهي، عام و خاص و مباحث مربوط به سنت، اخبار، عقل و حتي به بحث برائت اشاره كرده و مبحث اجتهاد و تقليد و مبحث اجزاء و اصل احتياط و يكي دو قاعدة فقهيه مثل لاضرر و تقيه را مطرح كردهاند. مباحثي كه در كتاب آمده هرچند همة مسائل مطرح در كتب اصولي دورة ايشان را شامل نميشود اما بالنسبه در حد يك كتاب اصولي جامع ميتواند قلمداد شود و در زمرة كتب اصولي جامعنگر ميتواند باشد و شيوة بحث آن هم اين است كه ابتدائاً آيات و يا روايات را ميآورد، بعد از آن مباحث را در سه لايه تحليل ميكند، تحت عنوان «اقول» توضيحاتي را در ذيل آيه و روايت بيان ميكند، يا تحت عنوان «ايضاح»، بعد يك بحث استدلالي ميكند و مبحث را تمام ميكند. كتاب فيالجمله جامع است هرچند كه عرض كرديم در حد كتب اصولي ديگر از جامعيت برخوردار نيست و بعضي از مباحث و مسائل را از قلم انداخته و شايد نتوانسته آيات و رواياتي به عنوان مبنا يا شاهد بعضي از مباحث دست و پا كند. در عين حال ميتوان گفت هرچه هست كتاب ارزشمندي است، ولي از لحاظ سازمان بحث طبعاً به كتابهايي كه بعدها نوشته شد، مخصوص محقق خوانساري كه سازماندهي منطقيتر و آزمودهتري دارد كه مطابق با سازمان كتب اصولي فعلي است، در آن حد نيست ولي در مجموع سعي بر رعايت مجموعة مباحث و ساختار رايج را داشته است.
از عمدة كتب تفسيري مأثور و مجامع روايي و كتب فقهي مأثور استفاده كرده و بيشترين منابع را مراجعه كرده براي گردآوري اين روايات و در مجموع ميتوان گفت كه استقراء قابل توجهي هم تفاسير براي اينكه آياتي را كه مرتبط با اصول است و هم در كتب روايي داشته و مجموعه را گردآوري كرده است. من دو فهرست را از اين كتاب آوردهام، يكي فهرست خلاصهاي است كه مطرح نكرديم ولي فهرستي كه آخر كتاب در حد پنج صفحه هست را آوردهام كه مرور ميكنيم. ايشان در اين كتاب اول از مبادي لغويه شروع كرده و مبحث مبادي لغويه را به مثابه بحث اصلي قرار داده. بعد ابوابي مثل:
ـ باب الحقيقهًْ و المجاز و اقسامه
ـ باب الثبوت الحقيقهًْ الشرعيه و الدينيه في الكتاب و السنه. اشاره كرديم كه حقيقت لغويه داريم، حقيقت شرعيه داريم و حقيقت دينيه. حقيقت اللغويه معاني حقيقي الفاظ در مقابل معاني مجازي آنهاست كه فارغ از شرع و دين معناي لغوي و مجازي از هم تفكيك ميشود. حقيقت شرعيه به بررسي الفاظي ميپردازد كه در حوزة شريعت ممكن است معناي حقيقي داشته باشند و از لسان شارع در معناي شرعي در قلمروي شريعت و فقه به كار رفته باشند. اما حقيقت دينيه فراتر از اين است. ممكن است اصطلاحاتي در حوزة عقايد، در لسان شارع مطرح شده و با معناي خاص ديني آن در لسان شارع به كار رفته است. و اگر حقيقت شرعيه منعقد شده باشد ايشان بابي با باز كرده با عنوان:
ـ باب التقديم الشرعيه علي غيرها
ـ باب التقديم الحقيقهًْ العرفيه علي الغويه عند التعارض. لفظ معاني لغوي خاصي دارد، در عرف هم معانيي پيدا كرده است. ايشان ميگويد معاني حقيقيه عرفيه بر معاني لغوي اگر در تعارض باشند تقدم دارد چون لسان شارع عرفي است تا لغوي خاص.
و همين مباحثي كه در كتب اصولي مطرح است مثل، استعمال لفظ در اكثر از معنا، استعمال مشترك، جايز هست يا نيست و نظر چيست. بحث دلالت اقتضاء و دلالت التزام. دلالت التزامية الفاظ علاوه بر دلالت مطابقية آنها. مفهوم اولويت كه بحث از مفاهيم ميكند. قياس اولويت، مفهوم وصف، مفهوم شرط. راجع به ادوات يك سلسله بحث دارد، راجع به ضماير بحث كرده. بعد مبادي احكاميه را به عنوان يك باب مطرح كرده. تا اينجا مبادي لغويه بود، بعد مبادي احكاميه را آغاز ميكند كه دلالت امر بر وجوب است، نهي بر چيست، بحث ميكند و اما اگر امر بر وجوب و نهي بر تحريم دلالت كرده باشد آنوقت در ندب و كراهت هم اينها استعمال ميشوند و اگر استعمال ميشوند چه وضعي دارند، بحث دلالت نهي بر فساد منهيٌ عنه در عبادات و غيرعبادات را مطرح ميكنند. بحث اجتماع امر و نهي را عنوان ميكنند، بحث نهي از ضد را مطرح ميكند. امر به شيء آيا مقتضي بر نهي از ضد آن هست؟ و انواع واجبات و تقسيمات واجب را مطرح ميكند كه سلسله مبادي احكاميه قلمداد ميشود. عام و خاص را بحث ميكند و مباحث مطلق و مقيد را مطرح ميكند. مباحث مربوط به كتاب كه درواقع بخش مستقلي است تحت عنوان ابواب الادلهًْ الشرعيه كه اولين آنها باب كتاب است، مسائلي كه دربارة كتاب مطرح است، مثل مسئلة محكمات و متشابهات و ضرورت احاطه به همة كتاب و توجه به معاني باطنيه كتاب و شأن تأويل كتاب و كساني كه حق تأويل كتاب را دارند كه پيامبر(ص) و ائمه(ع) هستند. مباحث مربوط به قرائات را مطرح ميكند. حجيت ظواهر و وجوب عمل به آيات را بيان ميكند. در ادامة بحث از ادلة شرعيه ابواب مربوط به سنت را مطرح ميكند، وجب تبعيت از سنت، يعني حجيت سنت را مطرح ميكند و مسئلة طريق وصول را بيان ميكند. مباحث مربوط به احوال روات و دستهبندي روايات را عنوان ميكند. حجيت اخبار و اينجور مباحث را مطرح ميكنند كه به اعتبار گرايش خودش و فضاي اخبارگرايانه كه در آن دوره بوده نسبتاً مفصل وارد شده است.
در پايان پارهاي تذكرات راجع به اهميت علم رجال و علوم حديث و امثال اينها را دارد. سرانجام برخي قواعد فقهيه را ايشان وارد شده. مثلاً مبحث تقيه و بحث كتمان، بحث قاعدة عسر و حرج را مطرح ميكند كه يك قاعده است كه اينجا آوردهاند. بحث خطاب و اينكه آيا خطاب معطوف به حاضرين است، غايبين است، معاصرين است، غيرمعاصرين است و همان بحثي كه در اصول هم مطرح است ايشان ميفرمايد شامل جميع مكلفين است. قاعدة لاضرر را عنوان ميكند. و با بحث تقيه كتاب به پايان ميرسد.
همانطور كه ملاحظه ميكنيد اين ساختار، يك ساختار خاص است. در عين حال كه سعي ميكند به ساختار مباحث اصوليه پايبند بماند ولي ساختار و مباحث كتب اصولي مأثور با كتب اصولي استدلالي، عام و خاص منوجه است، يعني بعضي از مسائل در كتب اصولي استدلالي آمده، احياناً در كتب اصولي اثري بحث نشده، شايد به اين جهت كه آيات و روايات قابل استنادي پيدا نكردهاند. بنابراين از اين جهت پارهاي از مباحث در كتب اصول استدلاليه هست كه در اين كتابها نيست. عكس آن هم هست، پارهاي از مباحث تحت عنوان مباحث اصولي، از باب نمونه علامه شبّر پرداختهاند كه در كتب اصوليه به آنها پرداخته نميشود. نمونههاي متعددي از مباحث هست كه مباحث اصولي قلمداد نميشوند. پارهاي از مطالب مثل باب ان الكفار مكلف بالفروع مضافاً الي الاصول، بحث كلامي است كه در كتب اصولي هم ميآيد. اما گاهي بعضي از مطالب درخصوص روايات آمده كه احوال روايات است و در كتب اصوليه نميآيد. مثل «للروايات تبيين الدرجات و انّ اخبارهم عليهمالسلام فيها المحكم و المتشابه و انه يجب ردّ متشابهات الي محكمه الكتاب» بحثهايي كه محوريت مباحث آن بيشتر با روايات است و معطوف به احاديث است و در آنجا كاربرد دارد. در مجموع از حيث ساختار ميتوان گفت كه نسبت بين كتب اصولي مأثوري با كتب اصولي استدلالي عام و خاص منوجه است، اينها اضافاتي دارند كه در كتب استدلالي نيست و بالعكس. ولي مشتركات آنها غلبه دارد. به اين اعتبار ميتوان اين كتب را كتابهاي اصولي ناميد. برخلاف الرساله كه در مقطعي در يكي از مباحث مورد نقد قرار داديم كه آيا الرساله شافعي يك كتاب اصولي تام و تمام است، ملاحظه كرديد كه چنين نبود و مباحث فقهي در آن فراوان بود. به حدي كه در هويت اثر تأثير گذاشته بود. ولي در كتبي كه شيعه ولو متأخر از آنها به عنوان اصول اثري نوشتهاند، جنبة اصولي و فني اين كتابها كاملاً حفظ شده و ميتوان اينها را كتب اصولي قلمداد كرد و از همينجا دوباره نقب ميزنيم بر آن مطلب كه مؤسس علم اصول شافعي و حنفي نيستند كه صادقين(ع) هستند و شاهد آن هم همين كتابهاست كه اين كتابها آنچنان اصولي نگاشته شده كه كاملاً ميتوان به مثابه متن اصولي به آنها مراجعه كرد و به قواعد اصولي كه در آنها آمده براي استنباط تمسك كرد، اما كار شافعي اين وضعيت را ندارد و از اين جهت بسيار ضعيف است و اين نشان ميدهد كه عمدة مطالب و مباحث اصوليه را در لسان وحي و حديث ما داريم و اصول يك دانش بومي اسلامي بالمعني الكلمه است.
در جلسه به مطارح و فرائد شيخ و كفايه آخوند و حلقات اصول شهيد صدر خواهيم پرداخت. پس از آن سراغ الگوهايي ميرويم كه بعضي از متأخرين و معاصرين پيشنهاد دادهاند. البته بناي ما بر اين بود كه كتب موجود را كه از ساختار متفاوت برخوردارند تحليل كنيم و در پايان جمعبندي آسيبشناسانه داشته باشيم و احياناً نقدي بر ساختار رايج علم اصول و فصل را ببنديم و بعد سراغ مدلها و الگوهايي برويم كه متأخرين و معاصرين براي سازماندهي اصول پيشنهاد دادهاند و آنها را مورد ارزيابي و نقد قرار بدهيم كه منتهي شود به ارائة ساختار و الگوي چينشي مورد قبول خودمان. والسلام.