درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

90/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

بحث گذشته

بحث ما در بررسي الگوهاي ساختاري علم اصول بود كه الذريعه را به عنوان اولين اثر اصولي مورد بررسي قرار داديم. دومين متن جامع اصولي شيعه العده في اصول الفقه است كه شايد از مهم‌ترين آثار تاريخ علم اصول قلمداد شود و در طول تاريخ شيعه هم در عهد خود به عنوان اثري كه در يكي از ادوار اصولي شيعه كه مي‌شود آن دوره را دورة تدوين نامگذاري كرد شايد مهم‌ترين و تأثيرگذارترين متن و كتاب قلمداد شود. اين كتاب هرچند كه همزمان و يا با فاصلة كمي از الذريعه نوشته شده ولي نسبت به الذريعه بسياربسيار پيشرفته‌تر است. الذريعه يك امتياز اساسي نسبت به العده دارد و آن اين است كه به هر حال مقدم بر العده است و به عنوان متني كه به شدت از مبادي اصول پيراسته است شناخته مي‌شود، چراكه در آغاز سيد اين وعده را داده بوده كه به هيچ وجه به مبادي نپردازد. در فصلي از كتاب اجمالاً به مبادي و يا مبادي‌پژوهي بيشتر پرداخته و در خلال اصول هم گاهي اشاراتي را به بعضي از مبادي دارد، ولي كتاب از بحث مبادي پيراسته است. آن دوره هم دوره‌اي است كه از جهتي لازم بوده به مبادي پرداخته شود و آن جهت اين است كه اصول شيعه استقلال خود را هم از اصول عامه بازمي‌يافته و هم از فقه. در روزگار شيخ مفيد و سيد مرتضي و شيخ طوسي اصول هم از متن فقه جدا مي‌شده و هم اين‌كه در قبال اصول عامه، علم اصول شيعي صورت استقلالي خود را پيدا مي‌كرده و لاجرم مي‌بايست مبادي و مباني اصول بر مشي و ممشاي شيعي مطرح مي‌شد و مستند مي‌شد كه چرا هر اصل و قاعده‌اي بر اين شكل مطرح است و در مقابل آراء اهل سنت چرا ما تفاوت‌هايي داريم. درواقع از اين جهت لازم بوده كه مباني ذكر شود. ولي از يك جهت ديگر چون اين دوره قبل از نزاع‌هاي شديد بين معتزله و اشعريه است هنوز آنچنان كه بايد نزاع‌هاي كلامي در نگرفته بوده و هنوز به اوج خود نرسيده بود و حاد نشده بوده، مسائل كلامي كمتر محل بحث بوده است. از اين جهت بايد گفته شود كه در مجموع طرح مباحث كلامي ضرورت نداشته است. اما در هر حال آنچه كه عمده بوده از نظر سيد پرهيز از طرح مباحث كلامي و يا در مجموع مبادي بوده ولي شيخ از اين مسئله پرهيز نكرده است.

در العده مرحوم شيخ اول باري كه وارد بحث شده منطقي را براي طرح بحث عنوان كرده، و آن‌ اين‌كه آنچه در اصول بحث مي‌شود يكي از سه مسئله است، يا بحث از طريق به خطاب است، چون محور اصول خطاب است كه در اين مسئله با سيد مرتضي مشترك هستند، يا اين‌كه درخصوص خود خطاب بحث مي‌شود و يا در باب آن مباحثي است كه ربطي به خطاب ندارد و از نظر ما مردود است.

ايشان سه محور را به صورت ساختاري در باب اصول مطرح مي‌كند كه ما سه مسئله را در اصول بايد مورد بررسي قرار بدهيم، يكي طرق وصول به خطاب است، ديگري در خصوص خود خطاب و سومي آنچه كه خارج از خطاب است. بر همين اساس هم ايشان بعد از فصل اول كه راجع به مقدمات و مبادي هست و تعريف و موضوع اصول را مطرح مي‌كند، اول بابي را كه باز مي‌كند مسئلة‌ اخبار و درخصوص اخبار بحث مي‌كند و سپس راجع به خود خطاب و انواع خطاب بحث مي‌كند و در آخر سه چهار بابي را باز مي‌كند كه درواقع به اين ترتيب است، يك باب مقدمه است كه راجع به خود اصول، تعريف اصول و موضوع آن و امثال اينها بحث مي‌كند و اين موضوع را مطرح مي‌كند كه محور اصول خطاب است، درنتيجه آنچه در اصول فقه بحث مي‌شود يا دربارة وصول به خطاب است يا دربارة خطاب است و يا طبعاً بايد راجع به مباحثي كه مطرح شده ولي ارتباطي به خطاب ندارد بحث شود. درواقع منطق ساختار عدهًْ‌الاصول اين است.

ـ الباب الثاني الكلام في الأخبار. چرا اخبار را مطرح مي‌كند؟ براي اين‌كه ممكن است با الذريعه مقايسه كنيم كه ايشان راجع به خطاب و احكام خطاب در باب اول بحث كرده، بعد اوامر و نواهي و عموم و عام و خاص و انواع تخصيص و مجمل و مبين و نسق و متعلق به نسخ را بحث كرده، سپس اخبار را. يعني جلد اول الذريعه به اين ترتيب است، در آغاز جلد دوم راجع به اخبار بحث كرده و آنچه كه اخبار دال به آن هست بحث افعال هم با اخبار اثبات مي‌شود و بعد مطرح شده است. چون درواقع از طريق اخبار است كه ما به فعل معصوم دست پيدا مي‌كنيم. چون در تقسيم مي‌گويد در اصول ما يا از چيزي كه طريق به خطاب است بحث مي‌كنيم، يا دربارة خطاب بحث مي‌كنيم و يا آنچرا كه بحث مي‌شود كه مي‌توان با آن به خطاب رسيد، به همين جهت چون بحث اخبار را كه طريق به وصول است را اول آورده، درحالي كه اگر به اين جهت توجه نشود در بدو مواجهه با متن انسان مي‌گويد چه دليلي دارد كه از اخبار شروع شده، چرا از كتاب شروع نشده است؟ يا مثل متأخرين و حتي مثل سيد چرا از اوامر و نواهي و عام و خاص شروع نشده؟ سرّ آن اين است كه اول بحث طرق وصول به خطاب الهي را مورد بحث قرار مي‌دهد، بعد انواع خطابات را مطرح مي‌كند. خطاب يا امر است، يا نهي است كه از ناحية حق‌تعالي آمده يا اين‌كه عام و خاصي وجود دارد و بين خطاباتي كه در دسترس ما هست بعضي را عام و برخي را خاص مي‌بينيم، يا مبيّن است و يا مجمل، اينها هر دو كتاب و سنت به صورت مشترك مطرح مي‌شود و منطق تقدم اوامر و نواهي، عام و خاص و مبين و مجمل بر بحث ناسخ و منسوخ هم اين است كه اينها بين كتاب و سنت مشترك هستند، ناسخ و منسوخ ظاهراً خاص كتاب است و درخصوص كتاب آمده است. در اوامر و نواهي لزوماً جمع هم مطرح نيست. عنصر مشترك اين چهار باب اين است كه همان شيوه‌اي كه مرحوم شيخ بهايي در زبده مبحثي را باز مي‌كند تحت عنوان مشتركات بين كتاب و سنت. چون منهج اول را به مبادي پرداخته و تعريف راجع به خود اصول است و سپس مبادي لغوي و مبادي احكاميه، و بعد در مرحلة دوم ادلة شرعيه است، راجع به خود كتاب و سنت و اجماع و بعد مشتركات كتاب و سنت را مثل امر و نهي و عام و خاص را بحث مي‌كند. اين منطق به يك معنا در العده هم لحاظ شده است. يعني بحث از اوامر و نواهي و عام و خاص و مبين و مجمل را به عنوان چهار بحثي كه در ارتباط با كتاب و سنت هر دو قابل طرح هستند، و بعد بحث ناسخ و منسوخ را كه مطلب خاص مربوط به كتاب هست مطرح مي‌كند، مقدم بر مطالب خاص مربوط. بعد بحث افعال را مطرح مي‌كند كه از طريق خبر به آن مي‌رسد، بعد اجماع را كه فعل جزئي از سنت است پس متأخر از كتاب و وحي است و مسئلة اجماع را كه باز اجماع به نحوي جزئي از سنت است، با مباني شيعي كه ما داريم اجماع به اين جهت حجت است كه طبق مبناي تأسيسي خود شيخ از باب قاعدة لطف، اجماع لطفي است، چون اول بار اين مبنا را مطرح كرده كه چرا اجماع حجت است از اين باب كه اگر بنا باشد همة فقها و علماي امت يا شيعه بر چيزي اجماع كنند و خطا باشد از باب لطف بر معصوم واجب است كه به نحوي از انحاء اجازه ندهد اجماع بر خطا باقي بماند. يا خود اظهار كنند يا به صورتي به بعضي علما كه احياناً با آن بزرگوار ارتباط دارند القاء كند و به طريقي از طرق اجماع را نقض كند و اجماع از بساطت خارج شود. اين مبنا را شيخ بنا گذاشته است. بنابراين به نحوي مي‌توان گفت كه اجماع هم جزئي از سنت است و به نحوي كاشف از سنت است، مثل افعال كه جزء سنت و قسم دوم سنت قلمداد مي‌شود، يعني قول معصوم و فعل معصوم، ولي به جهتي مي‌توان گفت آنطور كه فعل دلالت دارد، لبّي است مثل اجماع كه دليل لّبي است و درواقع لفظي نيست و ما لفظي را در اختيار نداريم، مثل سنت قولي. و به نحوي گويي كه فعل و عمل و تقرير و اقرار معصوم حكايت از سنت ديگري مي‌كند، يعني ما از فعل تازه نظر معصوم را كشف مي‌كنيم و فعل حكايت مي‌كند نظر معصوم را. وقتي فعلي از معصوم صادر مي‌شود، با اين مبنا كه معصوم نمي‌تواند خطا بكند و فعلي كه از او سر مي‌زند حتماً مرضي الهي است، بنابر اين يا حاكي از مشي تشريعي الهي است و يا حاكي از نظر خود معصوم است. بنابراين افعال حاكي هستند. خود فعل بايد تحليل شود تا به نظر معصوم يا مشيت تشريعي الهيه برسيم. فعل از حيثي چيزي شبيه به اجماع است كه در اجماع هم درحقيقت تحليلي مي‌كنيم و از آن كشف مي‌كنيم رضاي معصوم را. يعني اينها يك شباهتي به هم دارند. گفته نشود كه چطور افعال بعد از اين مباحث آمد، به هر حال اخبار كاشف از قول معصوم و فعل معصوم است، چرا ما بحث مستقلي درخصوص سنت قولي نكرديم؟ بحث مستقلي راجع به سنت فعلي مي‌كنيم؟ سنت فعلي جزئي از سنت مگر نيست؟ اين نكته ظريف را حتي اگر شيخ تصريح نكرده باشد، در ذُكر شريع ايشان بوده كه فعل با قول اين تفاوت را دارد كه قول نص رأي معصوم است و فعل گويي حاكي از رأي معصوم است. وقتي كاري از معصوم سر مي‌زند او كه نمي‌تواند برخلاف رأي خود عمل كند و نمي‌تواند رأي او خطا باشد و فعلش خطا باشد. نمي‌تواند فعلي از او سر بزند كه خلاف مشييت تشريعي الهي باشد، يعني به يك معنا فعل حاكم مي‌شود و از اين جهت با اجماع كه اجماع علماي امت حاكي از رضاي معصوم است، معصوم به اين اجماعي كه واقع شده است رضا دارد والا از باب لطف مي‌بايست با اين اجماع مخالفت مي‌كرد و اجماع را از بساطت خارج مي‌كرد. اينها با هم يك سنخيتي دارند و بعد متأخر از مباحثي كه مشترك بين كتاب و سنت است واقع شده.

بنابراين ناسخ و منسوخ مسئلة خاص كتاب است، افعال و اجماع به نحوي مسئلة خاص سنت گويي قلمداد مي‌شوند و اين دقت را اين بزرگوار داشته است. هرچند كه بحث افعال مي‌توانست بعد از اخبار قرار گيرد، از باب اين‌كه با خبر به فعل مي‌رسيم، ولي گويي اين وجه كه فعل وجه حكايتگري نيز دارد اينجا برجسته شده است. و در عين حال به تعبير ديگري مي‌توان گفت بحث از اخبار يك بحث مشترك هم هست، يعني ما با اخبار به كتاب هم مي‌رسيم، چون ما قرائات كتاب را متواتر مي‌دانيم و به خبر متواتر به ما رسيده است. به نحوي مي‌توان گفت كه بحث از اخبار از هر حيثي مقدم بر همة مباحث است، با تقسيمي كه مرحوم شيخ دارد و آن طريق وصول به خطاب است، حالا خطاب يك وقت به طريق وحي است و نازل شده و به بشر رسيده است، يك بار هم هست كه خطاب از ناحية معصوم و به قول معصوم آن خطاب الهي به ما مي‌رسد و پيامبر اعظم خود شارع نيز هست. ديگر معصومين اگر شارع و واضع شريعت نباشند احياناً مبين هستند و ما بايد يا به مشرع برسيم يا به مبين. وحي هم درواقع ابلاغ تشريع است. بنابراين ما با اخبار مي‌توانيم هم به كتاب برسيم و كتاب به اثبات برسد كه اين وحي است و تحريف نشده است، هم به سنت قولي برسيم و حتي به سنت فعلي به معنايي برسيم. از اين جهت بحث اخبار شامل‌ترين بحث است و مي‌بايست جلوتر از همة مطالب بيايد. لهذا پس از طرح مباحثي راجع به خود علم اصول و در باب اول به عنوان مقدمه ايشان اخبار را آورده است. بعد مشتركات بين كتاب و سنت مطرح شده، سپس مسئلة خاص كتاب كه نسخ است و بعد از آن مسئلة افعال كه باز خاص سنت است، اجماع هم مي‌توان گفت به اعتباري خاص سنت است و بعد از اين‌كه آنچرا كه مورد قبول شيعه است ايشان مطرح كرده سه مطلب را كه مورد قبول نيست عنوان كرده. ايشان بحث قياس را كه اهل سنت و عامه آن را حجت مي‌دانند مطرح كرده و اثبات كرده است كه از طريق قياس نمي‌توانيم به خطاب برسيم. بعد بحث اجتهاد را مطرح كرده. اجتهاد دست‌كم به دو معنا به كار رفته است، اجتهاد به مثابه روش و اجتهاد به مثابه منبع. اجتهاد به مثابه منبع به اين معناست كه ما وقتي در كتاب و سنت چيزي را نيافتيم مي‌رويم سراغ عقل خودمان و عقل ما هرچه را گفت همان را عمل مي‌كنيم. آن هم نه عقل برهاني بلكه رأي عقلاني ما و موظف هستيم به رأي عقلاني خودمان عمل كنيم. اين معنا از اجتهاد، اجتهاد را مثل منبع مي‌انگارد و گويي كه يكي از منابع در كنار كتاب و سنت است، نه به عنوان شيوة فهم كتاب و سنت بلكه در عرض كتاب و سنت به عنوان منبع قلمداد مي‌شود.

در اجتهاد به معنايي كه اهل سنت هم طرح مي‌كنند بحث بر سر اين نيست كه ما اقامة‌ دليل عقلي بكنيم بلكه آن دريافتي را كه حسب رأي ما به آن مي‌رسيم و هر كسي مي‌تواند به چيزي برسد، يعني نزاع در اينجور مباحث مقارنه و مقايسه نيست كه بگوييم برهان شما چيست و برهان من چيست، مي‌گويد من به يك مذاقي مي‌رسيدم و آنچرا كه به آن دست پيدا مي‌كنم به مثابه رأي تكليفي جز اين ندارم و اجتهاد به اين عنوان نقش دليلي و منبعي پيدا مي‌كند. اجتهاد به معناي استفراغ وسع و بذل جهد در طريق تحصيل حكم الهي منظور نيست كه شامل فحص و تحقيق در كتاب و سنت هم بشود. بنابراين اين بحث هم در اينجا مطرح مي‌شود به اعتبار اين‌كه بخواهد به عنوان شيوه‌اي كه مطرح شده و تصور شده از اين طريق مي‌توانيم به تكليف برسيم رد شده. سپس بحث حظر و اباحه عنوان شده كه بسياري بر حظر و اصالهًْ‌المنعي هستند كه اگر در جايي با چيزي مواجه شديم كه ما لا نص فيه بود، آنجا آيا اصل حظر و منع است يا اصل اباحه است كه ميل اهل سنت به سمت حظر است و گويي از اين طريق يك نوع كشف مشيت تشريعي بشود كه ايشان قائل به اباحه است و عمدتاً شيعه قائل به اباحه است. به اين ترتيب بحث اصالهًْ‌الحظر را هم اينجا رد مي‌كند.

بنابراين منطقي كه بر عده حاكم است با محوريت خطاب مي‌خواند. يعني چون خطاب را گرانيگاه علم اصول مي‌داند، حول اين گرانيگاه همة مسائل را سازماندهي كرده است و از همين‌جا مي‌توان اين را بدست آورد كه ايشان سازماندهي مباحث را با اين مبنا مناسب مي‌داند كه ما پيرامون گرانيگاه علم بايد بحث كنيم و به نحوي گرانيگاه دانش با موضوع دانش يكي انگاشته مي‌شود. سازمان بسيار منسجم و در مجموع دقيقي را ايشان پديد آورده است.

درخصوص عدهًْ‌الاصول كتاب‌هاي متعددي نوشته شده هم در معرفي اثر بعضي از بزرگان حتي امثال محقق حلي، گاه در تخصيص عده و گاه در تبيين و تشريع آن و گاهي در تعريف و معرفي العده كتاب‌هاي متعددي نوشته‌اند و همين‌طور مقالات زيادي. يكي از مقالات خوب كه جا دارد براي اداي حق يك محقق ذكر شود مقاله‌اي است كه مرحوم دكتر گرجي نوشته و انصافاً مقالة باارزشي است. اين مقاله از همان اتقان و دقتي كه آثار مرحوم گرجي دارد، برخوردار است، تحت عنوان شيخ طوسي و العده. يك مقالة حدود پنجاه صفحه‌اي است و به نظر مي‌آيد مال گذشته است و توسط نشريه‌اي كه در دانشگاه تهران منتشر مي‌شده انتشار پيدا كرده است. در آن زمان مرحوم آقاي گرجي مدير گروه فقه و مباني حقوق اسلامي بودند كه اين مقاله را نوشته‌اند كه انصافاً مقالة دقيقي است از اين جهت كه جايگاه شيخ را در عدهًْ‌الاصول و جايگاه عدهًْ‌الاصول را در دانش اصول معرفي مي‌كند و خيلي دقيق ايشان عده را خلاصه كرده است. چون فرصت نشد اين مقاله را بخوانم و فقط مرور كردم، ديدم كه در آخر ايشان آرزو كرده روزي خدا توفيق بدهد كه كتاب عده را تلخيص كند و با اين مقاله به مثابه مقدمه منتشر كند كه ظاهراً چنين اتفاقي نيافته است.

آقاي گرجي احياء و تحقيق و تصحيح بسيار ارزشمندي روي الذريعه كرده و الذريعه را در دو جلد تصحيح انتقادي كرده و تحقيق كرده با سامان‌بخشي خيلي خوب و حتي در حدي كه بعضي كلمات را اعراب‌گذاري كند و تبويب مناسب و فهارس از ناحية دانشگاه تهران منتشر كرده كه خدمت ارزشمندي است چون اين‌گونه كتاب‌ها كتاب‌هاي منبع و جوهري شيعه به حساب مي‌آيد و متأسفانه نسخه‌هاي منقح از آنها در اختيار نيست. بعد از انقلاب به لطف الهي بسياري از اين آثار احياء شد، از جمله همين الذريعه كه به اين شكل احياء شده. من از العده نسخة جديدي نديدم و اگر كسي هم كاري كرده من نديدم. ولي از مرحوم آقاي گرجي برمي‌آيد. آقاي گرجي با اين‌كه دانشگاهي شده بود اما روحيه طلبگي خود را داشت. ايشان اجتهاد داشت ولي دانشگاهي بود. مثل مرحوم دكتر شهيدي، كه هر دو هم از شاگردان مرحوم خويي بودند و هر دو هم از ايشان اجتهاد داشتند. والسلام.