90/01/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: انواع تطورات و نوسانات ساختاري
بحث گذشته
فرع پنجم از فصل مربوط به ساختارشناسي را آغاز كرديم، كه عبارت است از تطورات چيدمان علم اصول و علل آن. در اين فرع انواع تطورات پديد آمده طي ادوار علم اصول در ساختار اين دانش و علل تطورات گوناگون مورد بررسي قرار ميگيرد. ما براي اينكه اين بحث را پيش ببريم در سه بخش اين مبحث را تعقيب ميكنيم. قبل از اينكه وارد بررسي تطورات بشويم، اشاره ميكنيم به روش تطورشناسي و نقد الگوهاي ساختار اصول كه به چه روشي بايد تطورات را شناسايي و نقد كرد.
اشاره ميكنيم به انواع تطورات و نوسانات ساختاري علوم از جمله علم اصول، سپس عوامل تطور پديد آمده در ساختار دانش اصول را بررسي ميكنيم، حسب ادوار و الگوها؛ بعد به نقد به آسيبشناسي چيدمان كنوني علم اصول ميپردازيم كه مطلب اخير ميتواند موضوع يك فرع مستقل باشد.
قبل از اينكه ساختار و فهارس كتب معتبر يا الگوهاي مختلفي را كه در ساختار دانش اصول قابل طرح است را بيان كنيم كه در جلسة قبل بعضي نمونهها را آورديم، چند نكته را توضيح ميدهم؛ راجع به تطورشناسي براي دستيابي به ساختارشناسي ادوار اصول و انواع تطورات پيشآمده در ساختار اصول و تحليل و نقد الگوهاي ساختاري اولاً بايد كتب معتبري كه ميتواند در تطورشناسي مورد استناد قرار بگيرد از آن جهت كه اين كتابها به حيث ساختاري تفاوت فاحش با كتابهاي ديگر و خود يك ساختار خاصي را پديد آوردند. بايد مشخصات كتابشناختي چنين كتابهايي شناسايي شوند و طبعاً مشخصات كتابشناختي آنها بيان شود و مختصات محتوايي آنها هم توضيح داده شود به اين معنا كه مثلاً بخشهاي اصلي كتاب و فصول هر بخش و كميت ميزان مطالبي كه به هر بخش و فص اختصاص يافته و به هر مسئلهاي پرداخته شده، بيان شود. ثانياً ظروف معرفتي و تاريخي ـ اجتماعي مؤثر بر صورتبندي ساختار هريك از الگوها و ادوار و آثار توضيح داده شود، چرا كه تطور در ساختار يكي از تطورهاي اساسي در علوم قلمداد ميشود و تحول در علوم تحت تأثير عوامل معرفتي و عوامل غيرمعرفتي مؤثر بر معرفت اتفاق ميافتد. به همين جهت فيالجمله بايد هر اثر و يا هر دورهاي را به جهات معرفتي و زمينههاي تاريخي، اجتماعي و ظروف و شرايط عيني و اجتماعي كه در پيدايش آن اثر مؤثر بوده و در صورتبندي ساختار آن ميتوانسته مؤثر باشد تحليل شود و از خلال آن به عوامل تحول پي ببريم.
ثالثاً الگوهاي ساختاري را بايد دستهبندي كرد و سپس به تحليل و نقد مختصات و اختصاصات هر كدام از الگوها يا احياناً هر كدام از آثار كه يك الگو را ارائه ميكند پرداخته شود تا بدانيم چند الگوي ساختاري داديم و هركدام داراي چه نقاط قوت و ضعفي هستند و در پايان مجموعة تحولات چيدماني علم اصول و همچنين مجموعة آسيبهايي كه متوجه ساختار اصول است بيان شود.
در اين محور، موضوع ساختار جاري و رايج كنوني و احياناً نقاط قوت و ضعف اين ساختار بايد محل توجه بيشتري قرار گيرد كه در آن صورت كما اينكه ما در فصول و فروع مربوط به فصل ساختارشناسي اين كار را كرديم، بررسي و آسيبشناسي ساختار كنوني ميتواند موضوع يك فرع مستقل باشد.
انواع تطورات و نوسانات ساختاري
مطلب دوم راجع به انواع تطورات و نوسانات ساختاري است. چند نوع تطور ميتواند رخ بدهد. ما چون ساختار را عبارت دانستيم از دو سامانه كه يكي سامانة افقي است و ترتيب عرضي و افقي محورهاي اصلي يك علم را اراده ميكنيم، دوم سامانة عمودي كه مسائل ذيل هر محور و ترتيب اين مسائل به نحوي ترتب مسائل يك محور بر يكديگر را سامانة عمودي تعبير كرديم. طبعاً تحول هم بايد در يكي از اين دو حوزه اتفاق بيافتد. پس خود اينكه چندگونه تحول رخ ميدهد ميتوانيم بگوييم تحول افقي و تحول عمودي. اما در عين حال تحولات گاهي فراافزايشي و گاهي فروكاهشي است. به اين معنا كه تحولاتي كه در ترتيب افقي محورهاي اصلي يك علم اتفاق ميافتد گاه از فراافزايش و اضافه شدن مباحث و محورها ناشي ميشود و به تعبير ديگر ضمن اينكه ترتيب تغيير ميكند در اين ترتيب ما يك نوع افزايشها و افزودههايي داريم. گاه فروكاهشي است و با كاسته شدن مطالب ترتيب تغيير ميكند. در تحول عمودي هم همين وضعيت است. تحول عمودي عبارت است از ترتب مباحث و زيرفصلهاي يك محور است آنجا هم گاهي فراافزايش رخ ميدهد و گاه فروكاهش اتفاق ميافتد. در مجموع در تحولات اصول و تطور ساختار علم اصول چه به صورت افقي و چه به نحو عمودي گاه نوعي رفت و برگشت و حالت ادواري ديده ميشود، يعني مثلاً اگر در دورههايي مباحث مربوط به مباحث لفظي مقدم بر ديگر مباحث است، بعد تغيير ميكند و اين به اين معنا نيست كه براي هميشه مباحث الفاظ متأخر از ديگر محورها قرار ميگيرد. گاهي دوباره به چينش سابق برميگردند. يك نوع صورت ادواري و فرايند رفت و برگشتي دارد.
نكتة سومي كه قابل طرح است اين است كه تطوراتي در هر دانش از جهات مختلف ميتواند رخ بدهد. ما پيشتر هم گفتيم گاه تطور در مباني يك دانش كلي تأثير ميگذارد بر تحول در مسائل آن و اصولاً مسائل زادة مبادياند، آنگاه كه به مبادي پيشيني نگاه كنيم اين مبادياند كه مسائل را توليد ميكنند و وقتي تحول در مبادي رخ ميدهد در مسائل تحول رخ ميدهد، وقتي در مسائل تحول رخ داد در چيدمان تحول رخ ميدهد، در مسائل وقتي تحول به وجود ميآيد در كاركردهاي آن علم هم تحول پديد ميآيد و به اين ترتيب سلسله و زنجيرهاي از تحولات رخ ميدهد.
گاهي هم ممكن است تحت تأثير عوامل ديگري غير از تحول در مبادي، تحول در مسائل يا غايات يا كاركردها رخ بدهد. و ممكن است تحول در روش روي بدهد. اين است كه در يكي از فصول به اين قسمت اشاره كرديم كه تحولات ميتواند گوناگون باشد. علل و عواملي كه سبب تحولات و تطورات در علوم ميشود هم بسيار متنوعاند كه علل و تطورات و تحولات را روزي در فصل مستقلي به عنوان تحولات علم اصول بحث خواهيم كرد. تحولات گاه تحت تأثير عوامل معرفتي اتفاق ميافتند، يك فلسفة نيرومندي ظهور ميكند و شياع و رواج پيدا ميكند و ساية آن بر همة معارف ميافتد و بخشهايي از علوم و معارف را تحت تأثير قرار ميدهد. و طبعاً تأثرات اين علوم و معارف از جهات مختلف و از جمله ساختار ميتواند باشد. اين گويي از جنس تحول در مبادي است كه خود را در تطور ساختاري يا ديگر تطورات نشان ميدهد.
گاهي ممكن است يك كلاننظريه در علوم به وجود بيايد، يك نظرية حاكم و فراگير و گسترده پيدا ميشود كه نقشي شبيه به نقش يك گفتمان معرفتي را ايفا ميكند. مانند اينكه مثلاً در يك جامعهاي نسبيت فلسفي پذيرفته شود، شكاكيت پذيرفته شود، اين يك دانش نيست و احياناً يك مكتب هم نيست بلكه يك رويكرد است. يا ممكن است مبدأ آن يك نظريه باشد، يك نظريه معرفتشناختي است، يك نظريه در فلسفة علم است، اما همين نظريه به رغم اينكه تنها يك نظريه است بر علوم و معارف سايه ميافكند و همه را تحت تأثير قرار ميدهد. گاه عوامل معرفتي از اين دست و به اين نحو در تطور و تحول علوم مؤثراند و خودبهخود ساختارها را هم تغيير ميدهند.
گاه عوامل از نوع عناصر غيرمعرفتياند. تحولات تاريخي گاهي سبب تحولات علمي ميشود. يك جامعهاي در معرض ديگرگوني گسترده قرار ميگيرد و از تاريخ خود منقطع ميشود و شرايط ديگري به وجود ميآيد و علوم هم تحت تأثير آن دگرگون ميشوند و تحولات فرهنگي، سياسي و اجتماعي در پي آن رخ ميدهد. انقلابها اگر اصيل و ريشهدار باشند، اگر ايدئولوژي نيرومندي داشته باشند كه بتوانند فكرت و معرفت را تغيير بدهند چنين نقشي را ميتوانند ايفا بكنند. گاهي مهاجرتها چنين نقشي را ايفا ميكنند. مهاجرت در طي تاريخ و از ديدگاه جامعهشناختي منشأ تحولات اساسي در حيات انسان و از جمله در معرفت او ميشود. در تاريخ نمونههاي زيادي رخ داده، مهاجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه صرفاً به اين جهت نبود كه فضاي بازي در مدينه پديد ميآيد و دست مسلمانان باز ميشود، خود مهاجرت پيامدهايي دارد، ظهور چيزي به نام ايالات متحدة آمريكا حصيله و وليدة يك مهاجرت است. جمعي از سرزميني به سرزمين ديگر مهاجرت ميكنند و آنجا را اشغال ميكنند و خود اين يك سلسله تحولاتي را سبب ميشود. جنگها بسيار تحولات ايجاد ميكنند، گاه يك جنگ در مقياس جهاني ديگرگوني ايجاد ميكند. جنگهاي اول و دوم جهاني كلاً مسائل و مناسبات جهاني را دگرگون كردند. جنگ در ژاپن منشأ تحول و تكامل جامعة ژاپني شد. در معرفت هم همين تأثير را ميگذارد. و يا حوائج جديدي كه پديد ميآيد، هرچند ممكن است بعضي از اين عوامل معلول بعضي ديگر باشند. حاجات فرهنگي و سياسي و اجتماعي كه در جامعه ظهور پيدا ميكند گاه تحت تأثير مهاجرت و تحت تأثير انقلاب و جنگ است. ممكن است بعضي از عوامل نسبت به بعضي ديگر نقش سببي داشته باشند و بعضي ديگر مسبب، ولي در هر حال مجموعة تحولات و ظروف فرهنگي، سياسي، اجتماعي به مثابه عوامل غيرمعرفتي مؤثر بر معرفت گاه منشأ تحولات عظيمي ميشوند و علت اينكه سبب تحول ميشوند اين است كه گاه باعث تضييق در عناصر ركني علوم ميشوند و گاه باعث توسعه و گاه باعث تغيير و تحول و ديگرگوني. وقتي در يك دورهاي اهتمام خاصي در سهم و نقش يكي از منابع معرفت بشود، مثلاً نقش عقل برجستهتر شود و يكچنين گفتماني و چنين گرايشي به وجود بيايد خودبهخود در فصول بسياري از علوم چه علوم تجربي و چه غيرتجربي تغيير ايجاد ميكند و گاه منشأ ديگرگوني كامل بعضي از علوم ميشود و تغيير در منابع يك علم باعث توسعه ميشود.
گاه زماني كه سهم عقل محدود ميشود طبعاً بعضي از علوم لاغر ميشوند و يا بعضي از محورها و فصول آنها لاغر ميشوند و متقابلاً بعضي از محورها و فصول آنها فربه ميشوند. زماني كه نسبت به سهم يا نقش عقل در توليد معرفت ديني با رويكرد اخباري يك نوع تفريطي اعمال ميشود دانشي كه به مثابه دانش اجتهاد و علم اصول بتواند تدوين شود چيزي شبيه الفوائد المدينيه محمدامين استرآبادي ميشود. طبعاً حجم خيلي كم ميشود چرا كه آنها بر اين پافشاري ميكنند كه چندان نياز به اجتهاد نداريم و همين نصوص و خصوصاً روايات ما كفايت ميكند براي پاسخگويي به مسائل و لازم نيست چندان ورود كنيم و عقل را وارد كنيم و يا در نصوص تحليل و تفسير روا بداريم و ميتوانيم به همان نصوص روايات عمل كنيم و خودبهخود نقش و سهم كتاب هم فروكاسته ميشود و به اين ترتيب حجم مسائل روششناختي و مباني اجتهاد محدود ميشود. خود اين موجب فروكاسته شدن مطالب و هم تحول و تطور در چينش مسائل ميشود. حجم بخشهايي افزوده ميشود، حجم برخي از مباحث كمتر ميشود، ترتيب و ترتب مطالب هم تغيير ميكند. اين است كه عوامل معرفتي و غيرمعرفتي مؤثر ميتوانند به ما ديد بدهند و توجه به آنها به انسان ديد بدهد براي تفسير تحولات و تطوراتي كه در ساختار علوم اتفاق ميافتد.
ما سه مطلب را مطرح كرديم يكي روش تطورشناسي و نقد الگوهاي ساختاري چگونه بايد باشد و دوم انواع تطورات و نوساناتي ساختاري كه در علوم ميتواند رخ بدهد و از جمله علم اصول و سوم عوامل تطور در ساختار دانشها. البته اينها مقدمه بحث است. ما ساختاري را كه در جلسة پيش به فهرست بعضي از منابع رجوع كرديم و عرض كرديم كه ميشود با مرور بر فهارس منابع معتبري كه به نحو شاخص و فاحشي در ساختار با ديگر منابع و كتب متفاوتاند تحليل كرد كه چه تطوراتي در ساختار علم اصول اتفاق افتاده، مجموعه كتبي كه بستر تحول ساختاري دانش اصول هستند را تجميع كرديم و به بيست و دو كتاب رسيديم و جدولي طراحي شد كه در محورها و سرفصلهاي هركدام از منابع داراي ساختار خاص ذكر كرديم و ذيل هركدام ويژگيها و اختصاصات آن را بيان ميكنيم و نقاط ضعف و قوت هر اثر را كه نمونة الگوي ساختاري قلمداد ميشود بررسي ميكنيم و يكييكي موارد بررسي ميكنيم كه البته بايد تعداد كتابها را كمتر كنيم.
در آخر نقاط ضعف و قوت مجموعة ساختارها و آسيبشناسي دانش اصول را عليالاطلاق مورد ارزيابي قرار ميدهيم و بعد به ارزيابي و نقادي ساختار كنوني علم اصول ميپردازيم كه زمينه فراهم شود براي طرح آن ساختار مورد نظر. به اين ترتيب انشاءالله بحث را تعقيب خواهيم كرد. والسلام.