89/12/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مناسبات چيدمان علوم با ديگر عناصر ركني علم
بحث گذشته
درخصوص ساختارشناسي علم اصول عرض كرديم كه نُه مطلب بايد مورد بررسي قرار گيرد. اولين آن مسئلة مراد و معناي ساختار و چيدمان علم بود. دوم، مختصات چيدمان مطلوب بود كه ما هشت مختصه را براي چيدمان مطلوب يك علم بيان كرديم و عرض كرديم كه بعضي از اين شاخصها و ويژگيها مانند موارد آخر، مثل عدم اختلاط مباحث، حداقلي كردن نياز به تكرار، سهلالتعليم و التعلم بودن، وجه ترجيحي دارد ولي باقي شاخصها لابدي هستند و با لحاظ آنها هست كه ساختار تحقق پيدا ميكند و اطلاق ساختار درست است.
فرع سوم: مناسبات چيدمان علوم با ديگر عناصر ركني علم
فرع سوم درخصوص نسبت و مناسبات چيدمان علوم با ديگر عناصر ركني علم و جايگاه ساختارپژوهي در فلسفة دانش است. چه نسبت و تعاملي ميان مسئلة ساختار يك علم با عناصر ديگر آن علم، يعني عناصر ركني آن و عناصري كه تكونبخش و هويتساز آن علم هستند وجود دارد و طبعاً براساس اينكه چه نسبتي قائل باشيم و چه نوع مناسبات و روابطي را بين چيدمان و ديگر عناصر ركني علم قلمداد كنيم، جايگاه اين مسئله در فلسفة آن دانش مشخص ميشود. درواقع در اين فرع دو مطلب را بررسي ميكنيم، اول نسبت و مناسبات و دوم اينكه مسئلة ساختارپژوهي در فلسفة هر دانش چه جايگاهي دارد. بين مسائلي كه در فلسفة دانش بررسي ميشود ساختارپژوهي كجا قرار ميگيرد؟
سنجش و تعيين نسبت و مناسبات هر عنصري از عناصر ركني با ديگر عناصر براساس نظرية مبنا و ديدگاههاي مختار بايد صورت ببندد. بارها عرض كرديم كه ما نميتوانيم براساس ديدگاههاي ديگران به بررسي و نسبت و مناسبات بپردازيم. زيرا اولاً ما بسا آن ديدگاهها و نظريههاي مختار را اصولاً قبول نداشته باشيم و عليالمبنا هم اگر بخواهد بررسي شود گاهي امكان بررسي نسبتها نيست، به جهت اينكه انسجامي در بعضي از نظريهها نيست تا بفهميم منطقاً هر يك عنصر با عناصر ديگر چه رابطهاي دارد. هرچند ممكن است ارتكازاً، نوعاً اصحاب علوم آنچرا كه ما نظرية تناسق ناميديم را مد نظر داشته باشند و توجه داشته باشند كه اركان يك علم با هم تلائم و تناسب و تعامل بايد داشته باشند. اما چون اين نگاه ارتكازي است بسا در جاهايي به صورت ناخودآگاه اين اصل و شرط تحقق پيدا نكند، درنتيجه ضمانتي ندارد كه يك نسبت منطقي بين عناصر ركني براساس همة آراء و همة تلقيها برقرار باشد تا بشود از مناسبات اين عناصر با يكديگر سخن گفت.
فراتر از اين ما بايد براساس كداميك از تلقيها اين نسبت و مناسبات را بررسي كنيم؟ براي برخي معلوم نيست مرجحي وجود داشته باشد. به اين دلايل معمولاً در اين جور مباحث ميگوييم براساس مبناي خودمان و براساس تلقيهايي كه ما كردهايم نسبت و مناسبات را بررسي ميكنيم. بنابراين اصل اين است كه هم سنجش و تشخيص نسبت و مناسبات و تعيين و نظري و معرفتي نسبت و مناسبات هر عنصري با عناصر ديگر بايد براساس نظرية مبنا و ديدگاههاي مختار راجع به هريك از عناصر و مجموعة آن صورت ببندد.
قبلاً ما يك مبنايي را راجع به اينكه چگونه ميتوان چيدمان و ساختار يك دانش را تعيين كرد و يا در بحث فرع دوم گفتيم مختصات چيدمان مطلوب چيست؟ وقتي چنين بگوييم كه مختصات چيدمان مطلوب از نظر ما چيست، بنابراين راه تشخيص چيدمان هم همان ميشود. وقتي ميگوييم مختصات يك چيدمان و ساختار مطلوب اين است و مجموعة نُه ويژگي را بيان كرديم كه البته گفتيم برخي جنبة ترجيحي دارند، از طرف ديگر هم گفتيم چيدمان يك علم را عبارت از صورت خارجي آن علم ميدانيم، گفتيم وقتي يك علم را تعريف ميكنيم و مثلاً در مورد علم اصول ميگوييم: «علم يبحث فيها ان المناهج العامه لتحصيل الحجه في اطار الشريعه» اگر اين تعريف را به عنوان تعريف مختار ارائه ميكنيم، درواقع وجود مفهومي و ذهني علم است كه ما بيان ميكنيم. ميتوان گفت كه ساختار هر علمي صورت خارجي آن علم است، اگر تعريف آن صورت ذهني آن باشد. درحقيقت ساختار علم وضعيت تحققيافته و عينيشدة همان تعريف است.
بر اين اساس مختصاتي را كه به صورت فشرده در تعريف يك علم ميآوريم بايد عيناً در ساختار بيابيم. پس طريق كشف نسبت و مناسبات خود همين خواهد بود. به تعبيري ما ميتوانيم نسبت و مناسبات چيدمان علم را با ديگر عناصر ركني بر اين مبنا مشخص كنيم و در اين چارچوب بررسي كنيم كه بدانيم چيدمان و ساختار همان تعريف عينيتيافته است و نسبت بين عناصر ركني يك علم در قياس با چيدمان آن علم درواقع همان نسبتي است كه در مقام تعريف ممكن است مد نظر داشته باشيم.
لهذا چيدمان علم اگر همان تعريف محقق است، پس ميبايست ديگر مبادي و ديگر عناصر ركني شناخته شود و ببينيم از آن چه به دست خواهد آمد. آنچه به دست ميآيد چيدمان است. براين اساس ساختار علم مترتب بر همة عناصر ركني است. يعني بايد بحث ديگر عناصر ركني را بكنيم، پس از آن بگوييم ساختار چه ميشود. چون فرض بر اين شد كه ساختار همان وضعيت تحققيافته و عينيت علم است و علم هم از عناصر ركني خود تكون يافته است. هرچند ساختار هم از عناصر ركني است، اما اين عنصر بر ديگر عناصر مترتب است.
به اين ترتيب درواقع نسبت بين عنصر ساختار يك علم با ديگر عناصر ركني، نسبت تأثيرشوندگي نسبت به تغذيهكنندگي است و ساختار عملاً مترتب بر ديگر عناصر است. در مقام نظر هم بايد همينطور باشد، يعني وقتي داريم از آن بحث ميكنيم بايد متأخر از آنها بايد بحث كنيم. در مقام تحقق آنها هستند كه تلقي از آنها پديد ميآيد و در خارج تحقق پيدا ميكنند و در قالب ساختار علم متبلور ميشوند. اين در مقام ثبوت و تحقق است. در مقام اثبات و تعرّف و معرفت هم همين است. ما زماني ميتوانيم راجع به ساختار سخن بگوييم كه راجع به ديگر عناصر سخن گفته باشيم. به اين ترتيب ساختارپژوهي متأخر از بررسي همة عناصر ميشود و لذا در فلسفة دانش بايد از مباحث متأخرتر باشد. ما در اينجا به عنوان فصل هشتم آورديم، بعد از مباحث هفتگانه كه از مباحث اساسي فرادانشي فلسفة اصول قلمداد ميشود. بسا ممكن است دو فصل ديگر هم از همين جهت بايد مقدم بر مبحث ساختارپژوهي قرار ميگرفت ولي گفتيم به اعتبار اينكه در مسئلة روششناسي در آخر بحثمان منتهي به بيان روش مطلوب شد و در بيان روش مطلوب براساس نظريه ابتناء گفتيم كه اصول را ميتوان چند جور طراحي و چينش كرد و چون به بحث چينش براساس نظرية مطلوب رسيديم، كه آن سازمان و ساختار دانش روششناختي يا اصول فقه مطلوب را مطرح كرديم، گفتيم تناسب دارد كه به مسئلة ساختارپژوهي منتقل شويم. از اين جهت فصل هشتم آورديم كه طبق ترتيب سابق ما فصل دهم بود. در هر حال ما باز هم متأخر عمدة عناصر ركني اين مطلب را بحث ميكنيم.
فرع چهارم: شيوههاي تشخيص يا مناهج تنظيم چيدمان علوم
فرع چهارم راجع به شيوههاي تشخيص يا مناهج تنظيم چيدمان علوم است. ما در هر علمي اگر بخواهيم ساختار آن را با نگاه پسيني تشخيص بدهيم از چه راهي ميتوانيم تشخيص بدهيم. دوم؛ اگر بخواهم با نگاه پيشيني و منطقي چيدمان خوبي به اين علم بدهيم و تنظيم چيدمان از چه طريقي ممكن است. يك وقت علم موجود و ساختار موجود را ميخواهيم مطالعه كنيم و به چيدمان رايج علم موجود پي ببريم. اين نگاه پسيني است، علمي محقق و موجود است برميگرديم نگاه ميكنيم و انواع عناصر آن را مطالعه ميكنيم كه يكي هم مطالعة ساختار و ساختارشناسي آن است. يك بار ديگر ميگوييم ما ميخواهيم ساختار مطلوب به يك علم بدهيم، راه آن چيست؟ اگر امروز بخواهيم بگوييم ساختار اصول كدام است يا بهتر است چگونه باشد، با دو پرسش روبرو هستيم، يكي اين است كه بگوييم ساختار علم اصول هماكنون چگونه است و ميخواهيم ساختار علم اصول موجود را شناسايي كنيم. ديگربار ميگوييم از جمله نقايص و عيوب علم اصول اين است كه ساختار مطلوبي ندارد و اشكالاتي بر ساختار آن وارد است، اگر بخواهيم ساختار مطلوبي به اين دانش بدهيم راه آن چيست؟
در مسئلة اول يعني شيوههاي تشخيص ساختار موجود علوم كه بحث پسيني است، راههاي گوناگوني هست، كمابيش مشابه با راهها و شيوههايي كه در تشخيص ديگر مسائل پيشنهاد ميكنيم، چون مبنا داريم و مبانيي را مطرح كرديم كه براساس آن طبعاً راهكارها بايد شبيه به هم باشد. به همين جهت راههايي از قبيل رجوع به تصريحات اصحاب علم قابل طرح است، همچنين تدبر در منابع اصيل هر علمي و كشف استقرايي ساختار آن؛ بررسي اقتضائات عناصر ركني هر علمي، ثبوتاً اگر علم داراي ساختار واحد است و اختلافي در ساختار آن نيست و اگر تلقي واحدي بين اصحاب يك علم درخصوص عناصر ركني آن وجود دارد، والا در مقام اثبات و براساس معرفتي كه افراد مختلف دارند و ما به دست ميآوريم ميتوانيم ساختار را بررسي كنيم.
اينها شيوههايي است كه ميتوان به كار بست و ساختار را تشخيص داد. شما در نوع علوم مراجعه ميكنيد، بسا اين جهت تحقق يافته كه اصحاب آن علم ميگويند دانش را اينجور سازماندهي كنيم، ساختاردهيهايي را نقد ميكنند، امتيازات ساختار پيشنهادي خودشان را مطرح ميكنند و با اين تصريحات ميگويند كه ساختار اين علم چگونه است. در باب اصول هرچند كه متأخرين به اين جهت توجه كردهاند و مسئلة ساختاردهي و ساماندهي جديد را مطرح كردهاند و در گذشته اين جهت كمتر محل توجه بوده و يا ارتكازاً ملتزم بودند و اعمال ميكردند؛ شما ساختاري را كه سيد مرتضي در الذريعه و شيخ در العده مطرح ميفرمايند به آن صورت تصريح ندارند كه چگونه سازماندهي ميكنيم. سيد مطالب الذريعه را در حدود چهارده بخش و فصل طبقهبندي و تنظيم كرده و ارتكازاً يك مبنايي داشته و تأمل داشته و طبعاً و قطعاً تحت تأثير ساختار اصول قبل از شيعه و بين اهل سنت اين سازماندهي صورت بسته است. در مجموع هم منطقاً از مباحث مقدماتيتر و كليتر آغاز شده و پيش رفته است، اما بعدها افرادي آمدهاند و تصريح كردهاند به اينكه ساختار علم اصول چگونه است و يا بايد چگونه باشد و ساختار موجود را به نقد كشيدهاند و از تصريحات آنها ميتوان ساختار اصول را به دست آورد. امثال مرحوم شيخ بهايي در زبده دقيقاً به اين بحث تصريح كردهاند كه مبادي بايد از دانش اصول خارج شود و دانش اصول را چنين سازماندهي كنيم. يا مرحوم صاحب وافيه سازماندهي جديدي ارائه كرده و اشارهاي در آغاز كتاب به اين مطلب دارد. شيخ اعظم(ره) كه نابغه اصول در تاريخ علم اصول و تصور ميشود كسي در ايجاد تحول ساختاري، اصطلاحسازي و نظريهپردازي در اصول به اندازه شيخ كار نكرده و سهم ندارد، هرچند توقف نكرده كه ما اصول را چگونه سازماندهي كنيم ولي به هر حال تقسيماتي كه كرده و وضعيت مكلف و حالت روحي و رواني و نفساني مكلف را مبنا قرار داده كه ما يا به تكليف علم داريم يا ظن داريم يا شك داريم و بعد آمده يك نوع سازماندهي را خصوصاً در مباحث مربوط به قطع و ظن و امارات اصول و امثال اينها انجام داده و يك ابتكاري بوده و پس از او بسياري با مبناي ايشان سازمان اصول را تنظيم كردند. رفتهرفته محقق اصفهاني در اصول الفقه علي النهج الحديث بحث كرده كه بايد دانش اصول را اينچنين سازماندهي كنيم و سازمان جديدي را ارائه كرده و پيشنهادهاي غريبي را با صراحت مطرح كرده، مثل اينكه گفته اصول عمليه اصلاً جزء علم اصول نيست و تا الي يومنا هذا مرحوم شهيد صدر كه تصريح كرده به اينكه چگونه بايد ساختار اصول را اصلاح كنيم و فضلاي جوان كنوني هم پيشنهادهاي مختلفي را براي سازماندهي اصول اراده كردهاند.
اينها گاه با نگاه پسيني تحليل كردهاند و درواقع چارچوب موجود را بيان كردهاند، بعضي ديگر با نگاه پيشيني خواستهاند چارچوب جديدي را ارائه كنند. پس اين يك روش است براي تشخيص ساختار موجود علوم.
روش دوم تدبر در منابع اصيل هر علمي
روش دوم تدبر در منابع اصيل هر علمي و كشف استقرايي ساختار آن علم است. ما منابع معتبر و اصلي و اصيل در يك علم را مرور ميكنيم و به سادگي ميتوانيم ساختار را كشف كنيم كه اين هم يك شيوة استقرايي است. آن اولي را اصطلاحاً شيوة ميداني ميگوييم، دومي هم شيوة استقرايي در متون است. مثلاً پنج يا ده متن اصلي و اصيل اصول را پيش رو ميگذاريد، مرور ميكنيد و با نگاه به فهارس آن ميتوانيد ساختار علم اصول را كشف كنيد.
روش سوم بررسي اقتضائات عناصر ركني
روش سوم بررسي اقتضائات عناصر ركني هر علمي است، ثبوتاً. ما در علمي يكي از دو وضعيت را داريم، گاه فرض ميكنيم بين اصحاب يك علم از نظر تلقي راجع به عناصر ركني علم از جمله ساختار آن اجماع وجود داشته باشد، علاوه بر اين علم و ساختاري كه عملاً محقق شده است از يك انسجام درخور و فراخوري نيز برخوردار است. در اين صورت شما ميتوانيد با توجه به تلقي مشترك و اجماعي كه از عناصر ركني آن علم و در ميان اصحاب آن وجود دارد به راحتي با عنايت به اقتضائات اين عناصر براساس آن تلقي مشترك پي ببريد كه ساختار اين علم بايد چگونه باشد. خصوصاً كه گفتيم ساختارشناسي متأخر است از بحث از عمدة عناصر ركني يك علم. بالنتيجه وقتي آن عناصر مشخص بوده باشند و به صورت اجماعي تلقي واحدي هم از آنها باشد اقتضائات آنها را ميتوانيم مطالعه كنيم و بگوييم به اقتضاي اينكه موضوع علم اين است، غايت علم اين است، روش علم اين است و به اقتضاي اينكه اينها عناصر ركني هستند لازمهاش اين ميشود كه چنين ساختاري داشته باشد و شما به راحتي ميتوانيد از اقتضائات عناصر ركني ديگر كه تلقي واحد اجماعي از آنها بين اصحاب علم وجود دارد به آن ساختار محقق موجود در علم پي ببريد.
اما اگر وضع دومي بود و آن اينكه بگوييم تلقي واحدي از عناصر ركني بين اصحاب يك علم نيست كه غالباً هم اينطور است و اختلافات در بين اصحاب علوم و به خصوص علوم انساني فراوان است. اينجا ديگر مقام اثبات و معرفت است. ما با مجموعهاي از معرفتها و تلقيها مواجه هستيم، درنتيجه بين تلقيهاي اصحاب يك علم تفاوتهايي وجود دارد، يا گاهي در ادوار مختلف، تلقيها از عناصر ركني علم متفاوت ميشود. طبعاً در آن زمان بايد حسب هر تلقي بگوييم اقتضاي مجموعهاي از تلقيهاي يك فرد يا يك دوره از عناصر ركني يك علم در هر ساختار چه ميشود. به اين ترتيب ممكن است يك علم ساختارهاي مختلفي داشته باشد و همين هم هست. ميگوييم تقلي شما از خود دانش اين است، تلقي شما از موضوع اين است، تلقي شما از غايت اين است، تلقي شما از روش اين است، تلقي شما از مسئلة علم اين است و تلقي شما راجع به جزئيت و عدم جزئيت مبادي علم اين است، براساس تلقيهاي شما ساختار چنين ميشود، چون اقتضائات تلقيهاي شما در مسئلة ساختار علم اين است، ديگري كه تلقيهاي او با اين فرد در اين عناصر متفاوت است ساختار پديد آمده و مبتني بر تلقيها هم متفاوت ميشود و قاعدتاً به همان صورت سازماندهي كرده است. فرض ما بر اين است كه تلقيهايي كه يك فرد از عناصر ركني دارد را آگاهانه اعمال كرده در ايجاد ساختار، والا اين را هميشه عرض كرديم كه ممكن است براساس تلقيهاي مختلف نتوان به ساختار رسيد، براي اينكه گاهي تلقي يك فرد از عناصر با ديگران فرق ميكند اما بين تلقيهايي كه از عناصر مختلف دارد سازگاري نيست و در نتيجه مستلزم اين نيست كه يك ساختار خاصي به دست بيايد. تعريف را از علم طوري مطرح ميكند و مسائل را طور ديگر. در تلقي او از مسائل اصول عمليه جزء مسائل ميشود، در تعريفي كه ارائه ميكند اصول عمليه جزء مسائل نيست و از اينگونه مسائل در اصول زياد داريم. بالنتيجه كسي كه تلقيهاي او از عناصر ركني همساز نيست از چنين كسي و براساس تلقيهاي چنين فردي توقع ساختار معين نبايد داشت.
ما گفتيم ساختار آن نيست كه فقط مطالب را كنار هم قرار بدهيم. در تعريف ساختار گفتيم كه ساختار آن است كه يك سامانة عرضي و افقي داشته باشد، سامانة عمودي داشته باشد و در سامانة افقي تناسب و تلائم و ترتيب منطقي وجود داشته باشد و در عمودي هم ترتب منطقي وجود داشته باشد.
در آن صورت ممكن است كسي يا به دليل اينكه تلقيهاي او ناهمساز هستند و از آن تلقيها نسبت به عناصر ساختار سازگار و منسجمي به دست نميآيد يا ممكن است تلقيهاي خود را سازماندهي خوبي نداده است. در هر صورت ممكن است بگوييم اين ساختار نيست، چون ساختار آن نيست كه مطالب را كنار هم قرار بدهيم، بلكه ساختار آن است كه مطالب براساس منطق عرضاً ترتيب منطقي داشته باشد و طولاً ترتب منطقي داشته باشد اگرنه كه ساختار به حساب نميآيد. اگر اين است كه ما هر مجموعهاي از قضايا را در انباني بريزيم و بگوييم اين هم علم است. ما اصلاً گفتيم علمشدگي مجموعة قضاياي متشتته به دستگاهوارگي آنهاست و عنصر جوهري دستگاهوار شدن مجموعهاي از قضايا آن است كه ساختار منطقي پيدا كند. ولذا بايد چنين توقعي داشته باشيم.
به هر حال ما با فرض اينكه يك علمي ثبوتاً انسجام دروني دارد و تلقي همة اصحاب آن علم هم از عناصر ركني يكسان است، در اين صورت بررسي اقتضائات براساس اين عناصر ميتواند ما را به ساختار برساند و به ساختار واحدي هم ميرسيم. ولي اگر چنين نبود و تلقيها متفاوت بود و يا در ادوار مختلف تلقيها يا عناصر متفاوت بود، مسائل كم و زياد شده باشد و يا كيفاً تفاوت كرده باشد، اگر شما الرساله شافعي را اولين يا از اولين كتب اصولي قلمداد كنيد، اصلاً تلقي از علم اصول در الرساله با تلقي آن در الذريعه و با ديگر كتب اصولي اهل سنت فرق ميكند. وقتي تلقي فرق ميكند يا اصلاً مطالب و مسائل فرق ميكند خودبهخود در ساختار تأثير ميگذارد و ميتواند چندين ساختار وجود داشته باشد. ولذا با اين فرض بايد بپرسيم ساختارهاي علم اصول چگونه است. براساس تلقيهاي مختلف، اثباتاً؛ براساس وضعيتها و تكونهاي مختلف در مقام ثبوت و در ادوار گوناگون يا براساس سلايق گوناگون. اينها راههايي است كه ميتوان ساختار موجود و محقق را تشخيص داد.
اما شيوههاي تعيين ساختار مطلوب براي يك علم با رويكرد پيشيني. ما با اينكه علم اصول الان چگونه چينش شده است كاري نداريم، بگوييم بهتر است يا بايد و شايستي يا بايستي است كه علم اصول چگونه سامان بيابد. به سامان كردن اصول منطقاً و نه استقرائياً و محققاً چگونه بايد باشد. وضعيت مطلوب را ميخواهيم ترسيم كنيم و ساختار جديدي را ميخواهيم پيشنهاد بدهيم. ظاهراً مبنا در اينجا روشن است، ما گفتيم اگر بخواهيم به يك ساختار مطلوب برسيم بايد ويژگيهاي مطلوبيت را بشماريم و نُه ويژگي را گفتيم و گفتيم پارهاي از اين ويژگيها هرچند مطلوب است اما الزامي نيست و درواقع رجحان دارد، ولي بعضي از آنها الزامي و لابدي است كه اگر آنها محقق نشود ساختار محقق نيست يا معيوب است.
ما عرض كرديم ويژگيهايي كه براي يك ساختار مطلوب ميتوان برشمرد و بايد در يك ساختار رعايت شود براساس آن مبنا كه ميگوييم ساختار صورت تحققيافتة همان علم است و گويي علم در خارج است. جامعيت؛ اگر تعريف شما جامع نبود ميگوييد تعريف ناقصي است يا اصلاً تعريف قلمداد نميشود چون مطلب را نميرساند. مانعيت، جهتمندي، تلائم تام داشتن با ديگر عناصر ركني علم، ابتناء بر گرانيگاه و مبحث كانوني و برخورداري از ترتيب و ترتب منطقي، يعني ترتيب سطحي و افقي و ترتب عمودي و طولي. كارآمدي در تأمين حداكثري غايت و كاركردهاي متوقع از علم.
اين شش ويژگي، ويژگيهايي است كه در يك ساختار و چينش مطلوب بايد رعايت شود. البته اين نُه موردي كه عرض شد حالت استقرايي دارد هرچند عمدتاً مبتني بر مبنايي است و هر كدام را توضيح داديم كه چرا شرط ميكنيم، چون فرض ما بر اين است كه گفتيم ساختار صورت عينييافته و مكتوبشدة تعريف است، پس بايد شرايط تعريف علم يعني جامعيت، مانعيت و جهتمندي را داشته باشد. و وقتي ميگوييم ساختار صورت عينيشده و تحققيافتة يك علم است بنابراين همانطور كه در خود علم در مقام ذهنيت و معرفت و در مقام تحقق و واقع و نفسالامر بين عناصر آن انسجام باشد در همين هم كه صورت كتبي آن است بايد انسجام داشته باشد و در اينجا ويژگي چهارم مطرح ميشود. و همينطور بحث گرانيگاه كه ولو از عناصر ركني است ولي خصوصيت دارد و ما داريم ذكر ميكنيم تا مبناي بحث ترتيب و ترتب افقي ـ عمودي را گفته باشيم.
كارآمدي در تأمين حداكثري ولو مسئلة غايت و كاركرد و مخصوصاً غايت از عناصر ركني است اما براي تحقق غايت چينش خيلي نقشآفرين است. اينكه غايت چيست بايد با غايت سازگار باشد و در مقام عمل اين مسئله خيلي خصوصيت دارد. لهذا اين ويژگيها را براساس همان مباني كه اتخاذ كرديم شرط ميكنيم اما به هر حال وقتي بناست يك ساختار مطلوبي را پديد بياوريم ميبايست توجه داشته باشيم كه اين عناصر رعايت شود و محقق شود. آنچه اين عناصر اقتضاء ميكند بايد در قالب ساختار تبلور پيدا كند. درحقيقت مبناي ساختار مطلوب پيشنهادي ما اين است و تلقيهاي ما از هويت يك علم مطلوب اينها است. بالنتيجه ساختار هم برخاسته و برآمده از همين ميتواند پديد بيايد. والسلام.