89/12/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
بحث گذشته
ما فصل هفتم كه روششناسي علم اصول بود تمام كرديم و بيش از اين در آن توقف نميكنيم و فصل هشتم را كه چيدمان علم اصول مطرح ميكنيم. در سازماني كه پيشتر براي ترتيب مباحث مطرح در نظر داشتيم، اين مبحث فصل دهم بود ولي با توجه به آنچه كه در اواخر فصل هفتم در زمينة كيفيت تبويب علم اصول و به تبع روششناسي اصول مطرح شد ما اين فصل را فصل هشتم قرار داديم. طبق روال، اول مجموعة محورهايي را كه در ذيل اين عنوان بايد مورد بررسي قرار بگيرد را عرض ميكنيم. مثل هميشه بحثي تحت عنوان درآمد داريم كه از ضرورت ساختارمندي و فوائد مترتب بر آن و غايت بحث از آن صحبت ميكند و بحث مفهومشناسي و تعريف مسئله را مطرح ميكنيم. مراد از چيدمان علم چيست. سپس مختصات چيدمان مطلوب را بازگو خواهيم كرد. يك چيدمان مطلوب و مناسب كدام چيدمان و ساختار است؟ آنگاه از شيوههاي اكتشاف چيدمان يك علم و از جمله علم اصول و يا شيوههاي تنظيم چيدمان مطلوب بحث ميكنيم، بعد از آن نسبت و مناسبات مسئلة چيدمان علوم را با ديگر عناصر ركني علوم مورد بررسي قرار ميدهيم. مسئلة چيدمان چه رابطهاي با عناصر ديگر هويتبخش و تكونبخش علم دارد؟ با مسئلة موضوعشناسي، غايتشناسي، روششناسي و امثال آن؟
سپس موضوع گونهشناسي چيدمانهاي علم اصول را طرح خواهيم كرد. در طول تاريخ و يا در يك دوره و عهدي و نيز در روزگار ما، چيدمانهاي مختلفي يا اعمال شده و اصول آن چيدمانها را پشت سر نهاده و اصول براساس آن چيدمانها سامان يافته و يا چيدمانهايي را برخي پيشنهاد دادهاند. طبقهبندي نظريههاي مختلف درخصوص چينش علم اصول را بررسي ميكنيم. در نوبت بعد مرور ميكنيم بر تطورات ساختار علم اصول در تاريخ و علل اين تطورات. طبعاً دانش اصول از بدو پيدايش خويش به مثابه يك دانش تاكنون تطورات بسياري را ديده است. اگر به فرض الرساله شافعي را نخستين اثر مدون اصولي قلمداد كنيم، چه در بين اهل سنت و چه در بين اهل تشيع، در طول قرون اين دانش بارها به لحاظ سازمان و ساختار مطالب متطور شده است. اولين اثر جامع در دسترس كه الذريعه و العده است، با آخرين آثاري كه امروزه در اختيار ما هست و به عنوان متن مبنا و معيار مورد بهرهبرداري مثلاً كفاية الاصول، چقدر تفاوت كرده است؟
بعد از اين به آسيبشناسي چيدمان رايج و فعلي علم اصول ميپردازيم. چيدمان و ساختار كنوني علم اصول از چه نقاط ضعفي برخوردار است؟ هرچند در ذيل همين فرع ميتوان از نقاط قوت چيدمان كنوني هم سخن گفت و سازمان فعلي يكسره ضعف و عيب نيست، سازماني است كه طي قرون و تحت تأثير تجارب و درحقيقت تبلور و انباشته تجارب فحول و بزرگان است كه امروز در اختيار ما قرار دارد و عناصر مثبت و نقاط قوت بسياري اين سازمان دارد و نوع بزرگاني كه بر سازمان فعلي مشيء كردهاند بر نقاط ضعف آن هم تفطن و توجه داشتهاند.
در مرحلة هشتم مبحثي را كه مبحثي بنيادين در ساختاردهي به علم و نيز علم اصول است را مطرح ميكنيم. نظريههاي مختلف در مورد گرانيگاه علم اصول. اصولاً سازماندهي يك دانش بدون كشف گرانيگاه آن و اهتمام توجه خاص به اين جهت ميسر نيست. خداآگاه و ناخودآگاه مسئلة كانون اصلي و هستة مركزي مطالب و مباحث يك دانش نقش كمابيش مقسَم را حتي ايفا ميكند در طبقهبندي مطالب آن به صورت عرضي و طولي. لهذا بحثهاي فراواني راجع به اينكه گرانيگاه و مبحث كانوني و مركزي دانش اصول چيست ميشود و ميبايست بر محور چه عنصري مجموعة دانش اصول سازماندهي شود؟ آيا براساس ادله و حتي اينكه براساس ادله بسته به اينكه همين مطلب را چگونه ادا كنيم كه در گذشته اين را بررسي كرديم. ادلة استنباط، ادلة فيالجمله تعيين تكاليف و تأمين امكان انقياد، يا ادله بما هي ادله و يا ادله از آن جهت كه شأنيت استنباطي دارند و يا كانون و گرانيگاه حجت است، كانون و گرانيگاه اعتبار است، كانون و گرانيگاه حكم است، كانون و گرانيگاه آنچنان كه ما عرض كرديم مناهج عامه است؟ به هر حال اين مبحث بسيار مهم است و كاملاً در پيوند با مانحنفيه است و سرانجام چيدمان پيشنهادي را مطرح خواهيم كرد براساس مجموعة مختصات و ويژگيهايي كه براي يك چيدمان مطلوب بيان خواهيم كرد. اين سير بحث ما در اين فصل خواهد بود.
به عنوان وروديه بر اين فصل و مدخل مباحث اين فصل، طبعاً اولاً بايد از فوايد ساختارپژوهي سخن گفت و گاه مسئلة ضرورت ثبوتي مطلب را در ضمن فروع فصل در فصول ديگر ميآورديم، يعني مثلاً در فصل روششناسي اينكه دانش بايد روشمند باشد را به عنوان يك فرع مستقلي در خلال مباحث طرح كرديم، اينجا هم ميشد ضرورت ساختارمندي علم را در عداد و شمار مباحث اصلي اين فصل و به مثابه يك فرع مستقل مطرح ميكرديم ولي به نظرم رسيد كه همينجا مطرح كنيم.
به همين جهت تحت عنوان درآمد دو مطلب را بايد عنوان كرد:
1. ضرورت ساختارمندي علوم و از جمله علم اصول
2. فوايد ساختارپژوهي، چرا بايد اصولاً به ساختارشناسي بپردازيم؟
ضرورت ساختارمندي علوم و از جمله علم اصول
من در اينجا يك نكته را عرض كنم كه مطالبي را كه در فصول بحث در اين سلسله از دروس عرض ميكنيم دستكم دو لايه دارند و در دو سطح مطرح ميشوند، در يك سطح و لايه به بررسي مطالبي راجع به آن و راجع به موضوع يك فصل ميپردازيم، مثلاً دربارة ساختارپژوهي، دربارة اصل ساختارمندي و در اين افق و لايه مسئله ظاهراً صورت كبروي دارد و منحصر به دانش اصول و يا هر دانش خاص ديگر نيست، بعد لايه دومي كه بحث ميكنيم طبعاً مباحث و مطالب مربوط به موضوع يك فصل را در ارتباط و در پيوند با خود آن دانش طرح ميكنيم. ظاهر امر اين است كه دستة اول نسبتي مثل نسبت مبادي با مسائل يك علم دارند و از جنس مبادي هستند و ممكن است كسي بگويد همانطور كه ميگوييم در علم اصول نبايد مبادي مطرح شود و دانش اصول بايد فقط حول محور مسائل ساماندهي شود و در تدريس و تدرس و تحقيق ما فقط به بحث و بررسي مباحث بپردازيم و مبادي در دانش ديگري بايد مورد ارزيابي قرار گيرد، اينجا هم ممكن است بگويند مثلاً ضرورت ساختارمندي علوم مطلبي است كه بايد در فلسفة علم مطلقي مورد بررسي قرار گيرد. و يا مراد از چيدمان علم بايد در يك دانش پيشيني و احياناً عالي و مقدم بر دانش اصول و هر دانش ديگري مورد بررسي قرار گيرد. ما هم آن عذر را سلف را راجع به اينكه به مبادي در دانشها و از جمله علم اصول ميپردازند را طرح ميكنيم، اكنون فلسفة مطلق علمي وجود ندارد، بگوييم علوم انساني، علوم ديني يا مطلقاً دانشها با رويكرد بومي و اسلامي و مورد نياز ما محقق است، اين مطالب بايد آنجا بحث شود، اولاً چنين چيزي نيست، ثانياً ما هرچند كه به ظاهر پارهاي از عناوين را از اين دست بدون حصر بررسي و بحث از آن عناوين به علم اصول مطرح ميكنيم، اما درحقيقت ميخواهيم در مانحنفيه و محل بحث به اين موضوع اشاره كنيم، يعني وقتي ميگوييم ساختارمندي اصول، گاهي ميگوييم و از جمله علم اصول. درحقيقت ميخواهيم بگوييم ضرورت ساختارمندي دانش اصول. گرچه اين مطلب كبروي و اعم از علم خاصي است و حصر به دانش خاصي نميشود، اما اين مسئله و مطلب را راجع به علم اصول بايد بپرسيم و پاسخ بدهيم و وقتي بررسي ميكنيم بسا غالباً مطالب و دلايل آن منحصر به مانحنفيه و دانش اصول نيست ولي درحقيقت و باطناً داريم دربارة دانش اصول بحث ميكنيم. وقتي از ضرورت ساختارمندي علوم ميگوييم در ذيل آن ميخواهيم ضرورت و بايستگي ساختارمندي دانش اصول را بيان كرده باشيم. با اين دو عذري كه عرض شد از مسئله عبور ميكنيم.
ما دو مطلب را اينجا طرح ميكنيم:
چرا دانش در مقام ثبوت و در نفسالامر ساختارمند است و يا چرا بايد ساختارمند باشد؟
مطلب اول اينكه چرا دانش در مقام ثبوت و در نفسالامر ساختارمند است و يا چرا بايد ساختارمند باشد؟ دستكم براساس مبنايي كه در تعريف علم و خصوصاً علم اصول مطرح كرديم، ما دستگاهوارگي را شرط علمبودگي دانستيم. اينكه چه زماني مجموعهاي از مطالب و مباحث، يك علم ميشود، گفتيم آنگاه كه به صورت يك دستگاه درآمده باشد، هرچند تنها شرط علم بودن و استقلال يك علم و تمايز آن با ديگر علوم دستگاهواره بودن نيست، اما دستگاهوارگي نقش بسيار مهم و سهم بسيار اساسي را در علم تلقي شدن مجموعهاي از قضايا و مسائل ايفا ميكند. چه زماني مجموعهاي از مطالب و مباحث يك علم قلمداد ميشوند؟ اين خود خيلي جاي بحث دارد و برخي به عرف ارباب فن ارجاع ميدهند، به مذاق اصحاب يك دانش و يك حوزة معرفتي برميگردانند كه آنگاه كه مجموعة اهل فن در يك حوزة معرفتي احساس كنند كه اين انباشتة از قضايا ميتواند يك علم مستقل انگاشته شود و در عين حال معيار ديگري هم ممكن است مطرح شود كه آنچنان حجم مطالب اندك نباشد كه وقتي مجموعة مطالب و قضايا را يك علم قلمداد كنيم مستهجن به نظر بيايد و يا مجموعة قضايا و مطالب و مسائل آنچنان گسترده نباشد كه قابل تعليم و تعلم و احياناً قابليت تدوين نداشته باشد و يا از انسجام خارج شود، مانند اينكه ميبينيم يك دانش چندين و چند غايت را تأمين ميكند. با چنين معيارهايي مسئلة علمشدن مجموعهاي از قضاياي انباشته را ميخواهند توجيه كند.
يكي از شاخصهها و حتماً يكي از معيارها و چارچوبها براي اينكه مجموعهاي از قضايا و معارف را يك علم بدانيم اين است كه به صورت يك دستگاه درآمده باشد و مجموعة مسائل و مطالب مطرح در آن از يك انسجام دروني منطقي و دقيقي برخوردار شده باشد كه اين يعني همان ساختار. لهذا علم بودن و علم شدن مجموعة قضاياي انباشته در گرو دستگاهوار بودن و ساختارمند شدن است، پس مسئله از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است. درحقيقت يكي از شروط ركني دستگاهوارگي يك علم ساختارمند شدن و ساختاردهي و ساختار داشتن آن است.
فوائد ساختارپژوهي است
مطلب دوم فوائد ساختارپژوهي است. فوائد مترتب بر ساختارمندي و ساختاردهي يك دانش و از جمله علم اصول. ما بحثي را خواهيم داشت درخصوص مختصات چيدمان مطلوب كه يك چيدمان و سازمان معرفتي و مباحثي چه زماني مطلوب است؟ و نشانهها و ويژگيهاي يك چيدمان مطلوب چيست؟ ما حدود هشت شاخص را ذيل اين عنوان مطرح خواهيم كرد،
ـ جامع و مانع بودن چيدمان
ـ تلائم تام داشتن با ديگر عناصر ركني علم
ـ برخورداري از ترتيب و ترتب منطقي
ـ عدم اختلاط مباحث و سنخههاي مطرح شده در درون علم با يكديگر
ـ حداقلي كردن تكرار مطالب، مجموعة قضايا و قياست در قالب يك علم آنچنان سامان پيدا كند كه كمتر مستلزم تكرار باشد
ـ تأمين حداكثري غايت و كاركردهاي يك علم
ـ سهلالتعليم و تعلم بودن آن علم. و امثال اينها.
از مختصات يك چيدمان مطلوب كه البته ذيل مختصات چيدمان مطلوب دو دسته مطالب را ميگوييم، يك دسته مطالبي كه از جنس بايستگيهاست و بايدها و نبايدهاي چيدمان مطلوب كه الزامي است، دستة ديگر شايدها و نشايدها، رواييها و نارواييها، شايستهها و ناشايستههاي يك علم چيدمان را در ذيل اين عنوان مطرح ميكنيم. آن دسته از عناصري كه در چيدمان مطلوب به مثابه شرط صحت و دقت چيدمان قلمداد ميشوند، يعني بايدها و نبايدها آنها اشاره ميكنند به فوائد و اهميت ساختارپژوهي. چرا بايد ساختارپژوهي كرد؟ به جهت اينكه ساختارپژوهي يكي از طرق شناخت يك دانش است. براي اينكه ما پي ببريم به هويت يك دانش و با ابعاد و اطراف آن، اجزاء و جزئيات آن آشنا شويم به ساختارپژوهي و ساختارشناسي آن بايد بپردازيم. كما اينكه اگر بخواهيم نقاط قوت و ضعف علم بودن يك علم را درك كنيم، چون علمبودگي ازجمله در گرو دستگاهوارگي كه دستگاهوارگي مبتني بر ساختارمندي است، اگر ما بخواهيم نقاط و ضعف يك علم را از آن جهت كه يك علم است بررسي كنيم، مسلماً بايد كه آن مبحث از اين زاويه كه از چه ساختاري برخوردار است و آن علم داراي چه ساختاري است مورد ارزيابي و بررسي قرار گيرد. آسيبشناسي علمها از جمله از زاويه ساختاردهي صورت ميپذيرد.
به لحاظ ارتقاء هم اصولاً يك علم از جهات گوناگون اصلاح ميشود و ارتقاء پيدا ميكند، منجمله از ناحية ساختار. يعني وقتي ميگويند يك دانش تحول پيدا كرده است، فرض كنيد درخصوص اينكه آيا فلسفه در دوران ما متحول شده است و احياناً تحول تكاملي داشته است؟ انواع تحولات ميتواند در يك دانش رخ دهد كه از جملة آنها تحول ارتقائي و تكاملي است و نه قهقرايي و تنازلي. درخصوص فلسفه فيالجمله بحثي كه راجع به نقش مرحوم علامه طباطبايي زماني مطرح كرديم و به عنوان فلسفة نوصدرايي امروز مشهور است و كمابيش از ناحية اهل فلسفه و نسل جديد فلسفه پذيرفته شده است، آنجا ما مطرح كرديم كه علامه طباطبايي از جهات مختلف فلسفه را ديگرگون و متحول كرده است. از حيث روش، و علامه به رغم اينكه خود گرايش شهودي و اشراقي داشت و يك عارف نيز بود، و فوقالعاده در عرفان نظري متبحر بود و در عرفان عملي و سلوك هم صاحب مقامات و مراتب بود، اما فلسفه را كاملاً از مباحث اشراقي تهذيب كرد و به نحوي فلسفة صدرايي را كه بيشتر به اشراق متمايل بود، اما علامه جهت را تغيير داد و به سمت مشاء برگرداند. اين رويكرد و روش تغيير اساسي در يك دانش است.
در محتوا گزارهها و مباحثي كه ايشان مطرح كرد و اختصاصات و ابداعات محتوايي و بحثي كه ايشان در فلسفه افزود قابل توجه است كه در اين باب هم تحقيقاتي انجام شده و من در مقالة گفتمان فلسفة نوصدرايي فهرست نوآوريهاي ايشان را آوردم و بعد هم دوستان تحقيقات تفصيلي انجام دادهاند كه منتشر شده است و يا در دست انتشار است.
علاوه بر اين نوع از تحولات و تغييرات و تصرفات در جهت ايجاد تطور و ديگرگوني در دانش مسئلة ساختاردهي را به عنوان يك شاخص براي ارتقاء فلسفه به دست علامه طباطبايي مطرح كرديم، البته، عمدتاً در اصول فلسفه و روش رئاليسم، چراكه بدايةالحكمه و نهايةالحكمه كمابيش ميتوان گفت كه چكيده اسفار قلمداد ميشود و در ساختار چندان از ساختار اسفار و كتب رايج فلسفه اعراض نكردهاند، اما در اصول فلسفه يكباره سازمان فلسفه را ديگرگون كردهاند و برخلاف همة تاريخ فلسفة اسلامي و شرقي و كلاً از دوران يونان تا دورههاي اسلامي سازمان فلسفه را تغيير داده، البته تحت تأثير مباحث جديد فلسفي روزگار خود و به جاي اينكه فلسفه را از هستيشناسي شروع كند از معرفتشناسي شروع كرده و مباحث را عمدتاً برده به سمت مباحث معرفتشناختي، چنانكه فلسفه خصوصاً از كانت به بعد همين وضعيت را پيدا كرده بود. و اين تغيير ساختار خود يك شاخص مهم به حساب ميآيد در شناخت هويت يك دانش، در ارزيابي نقاط ضعف و قوت يك دانش، در مسئلة تحول در يك دانش و كما اينكه در مقام آموزش و تعليم و تعلم هم ساختار نقش بسيار مهمي را ايفا ميكند. لهذا بعضي بزرگان براي تحقيق ساختاري را پيشنهاد دادهاند، براي تعليم ساختار ديگري را. شهيد صدر حلقات الاصول را كه سه حلقه و لاية اصول و سه دوره اصول نوشته، ابتدائي، متوسطه، انتهايي، سازماندهي غيرمتعارف و غيرمأنوسي را پيشنهاد داده. سازماندهي كمابيش منطقيتر و قابل تعلمتر براي مقام آموزش و متون درسي نوشته، اما در مقام تحقيق. براي تدريس در درس خارج اصول خود كمابيش از همان ساختار متعارف و مأنوس پيروي كرده و خود هم گفته علت اينكه در مقام تدريس در سطوح عالي و خارج از همان رويّه و روش اصحاب اصول پيروي كردهام اين است كه حوزويان با آن انس ذهني دارند و اگر زياد تغيير بدهيم دچار يك نوع گسست ميشويم.
به هر حال سازماندهي در مقام تعلم و تعلم هم بسيار نقشآفرين و تعيينكننده است. درنتيج بحث از ساختار يك علم و چيدمان آن يك بحث تعليم و تعلمي نيز قلمداد ميشود. كما اينكه از ساختارپژوهي ميتوان براي كشف ديگر عناصر ركني يك علم هم مدد گرفت. ساختار يكي از عناصر ركني است، درواقع يكي از علل اربعه يك علم است و درواقع علت صوري است. درنتيجه اگر شما بخواهيد هويت يك علم را كشف كنيد از اين زاويه هم بايد نگاه كنيد كه يك علم چيست و هر معلولي را به علل آن و از جمله علت صوري آن ميشناسيم. لهذا مسئلة ساختارپژوهي از اهميت فوقالعادهاي برخوردار ميشود.
مراد از چيدمان علم چيست؟
مراد از چيدمان علم چيست؟ وقتي ميگوييم ساختار علم از چه چيزي ميخواهيم سخن بگوييم؟ سازماندهي مباحث و مطالب ذاتي و مطرح در يك علم براساس مبنا و موازين صحيح و يا نوع از موازين ار ساختار آن علم ميدانيم. اينكه مباحث و مطالبي را كه يا ذاتاً بايد در آن علم مطرح شود و يا عرفاً و به عبارتي به نحو عارضي به تعبير صاحب هدايه، اين مطالب در آن علم مطرح ميشود. چنانكه ميگويند در بين اصحاب علوم سنت شده است كه در هر علمي، مبادي آن مطرح شود. مباديپژوهي جزء مباحث ذاتي علم نيست ولي يك رويّه شده. سازمان يك علم ميتواند مشتمل بر مباحث و مطالبي باشد كه ذاتاً بايد در چارچوب آن دانش طرح ميشده و مطالب و مباحثي كه اگر نبايد اما رسم و دعب اهل آن دانش و اصحاب آن علم بر آن قرار گرفته است. البته هرگونه سازماندهي بر يك مبنايي و در چارچوب موازيني رخ ميدهد. اين را چيدمان علم ميگوييم. چيدمان علم به اشكال مختلف قابل طبقهبندي و دستهبندي است كه در آينده ممكن است به تفصيل وارد شويم، اما اجمالاً يكي از دستهبنديهاي چينش در يك علم دستهبندي مطالب و نگاه از زاوية افقي و زاوية عمودي است. سامانة افقي يك علم، سامانة عمودي مطالب يك علم. بخشبندي دانش براساس سنخة مباحث در عرض هم سامانة افقي يك علم را به وجود ميآورد. مانند اينكه مثلاً در دانش اصول ميگوييم مبحث الفاظ. براساس سنخة مباحث دستهبندي فراتر از حدود دستهبندي مسائل، بلكه ميگوييم مباحث و مباحث را وسيعتر از مسائل قلمداد ميكنيم و براساس سنخة مباحث كه در يك دانش مطرح ميشود آن را طبقهبندي كنيم. مانند اينكه به مباحث الفاظ، امارات، مستقلات عقليه، غيرمستقلات عقليه و اصول عمليه و تعادل و تراجيح تقسيمبندي كنيم. و سازماندهيهاي مختلفي كه پيشنهاد شده است. برخي دانش اصول را كلاً به دو بخش تقسيم كردهاند، بعضي به چهار بخش، بعضي به پنج بخش، شش قسم و هشت قسم تقسيم كردهاند. مثلاً كفايه ضمن اينكه تقريباً از تقسيم چهاربخشي پيروي كرده ولي كل كتاب را هشت مقصد كرده. اين نگاه افقي به سامانة يك علم است كه درحقيقت با يك نگرش كلان و صرفاً براساس سنخيت مطالب و مباحث كه در هم ضميمه شدهاند و بخشي از آن دانش را تشكيل دادهاند نگريسته ميشود و مورد نظر است. اين نگاه به مسئلة هندسة معرفتي علم نزديك ميشود. اگر ما ضرورت و مشروعيت مطرحشدن مباديپژوهي را در يك علم بپذيريم، به قلمروي ساختاري نزديك ميشود ولي در عين حال متفاوت است.
برش ديگر درخصوص چيدمان علم، برش طولي و عمودي است، در مقابل برش افقي. سامانة عمودي علم، يعني مجموعة مباحثي كه در هريك از مجموعة همسنخ از مباحث چگونه بر هم ترتب پيدا ميكنند. به هر حال مباحث و مطالبي كه در يك دانش مطرح ميشوند، به نحوي بر هم مترتباند، بعضي مقدمة ديگري هستند، برخي كلي است و ديگري جزئي، بعضي كل است و ديگري جزء. اين مسئله خيلي مهم است، ما در مباديپژوهي يك طبقهبندي از مبادي داديم، كه طبعاً براساس نظرية ابتناء است، در مسائل هم طبقهبنديهايي را مطرح كرديم، يعني انواع طبقهبندي مسائل. كمتر ممكن است در آثار مشاهده كنيم و بسا اندكي از كساني كه به مثلاً دانش اصول پرداختهاند به اين نكته تفطن و توجه كردهاند كه مسائل يك سنخ و در يك سطح نيستند. البته سنخيت را با بخشبندي نشان دادهاند كه توجه است، اما سطوح مطالب ضمن اينكه سنخه فرق ميكند، سطوح هم فرق ميكند. ما خيال ميكنيم كه مبادي داريم و مبادي هم يكجور هستند و مسائل هم بر مبادي مبتني هستند. در همين دانش اصول مجموعة مباحث اصولي را به صورت نمودار درآورديم كه نشان ميدهد چقدر در يك حوزه بعد از اينكه از مبادي عبور ميكنيم مسائل لايهلايهاند و در يك سطح نيستند و مسائل هر مبحثي چندين لايه دارد. داريم تلاش ميكنيم كه همانطور كه مبادي را براساس شاخصهايي طبقهبندي كرديم و سنخبندي و سطحبندي كرديم، مسائل را هم دقيقتر سنخبندي كنيم كه البته سلف اين كار را كردهاند و ممكن است ما ايراد داشته باشيم، اما سطحبندي نكردهاند. بايد توجه داشته باشيم مسائل علم اصول سطوح مختلف و لايههاي مختلفي دارد. ما وقتي وارد مبحث اوامر ميشويم خيال ميكنيم همة مطالبي را كه در آنجا چونان مسئله قلمداد ميشوند و از جنس مبادي نيستند، و احياناً خارج از علم اصول نيستند كه بگوييم مسئلة فقهيه شده باشند، همين مسائل لايهلايه و سطح به سطح هستند كه ما به صورت نمودار اينها را درآورديم و نشان داديم كه به موقع طرح خواهيم كرد.
در هر صورت ما در چيدمان و ساماندهي دانش به صورت عمودي اگر بنگريم نوعاً مطالب يك دانش يك تدوين طولي دارد و اين هم يك برش از چيدمان يك دانش به حساب ميآيد كه براساس يك ترتب منطقي بر هم مبتني هستند و بسا يك مسئله مبنا و مبدأ مسئلة ديگر بشود. به اين ترتيب است كه ما مبادي ممتزجه را مطرح ميكرديم و ميگفتيم بعضي از مطالب در دانش از يك زاويه مبدأ است و از يك زاويه مسئله است و اين دسته را مبادي ممتزجه ميگفتيم. به لحاظ معرفتشناختي ميگفتيم اين دسته از مطالب را نميتوان از يك علم بيرون برد به بهانة اينكه اينها جزء مبادياند. مبادي ممتزجه در خود دانش مطرح ميشوند و ترتيب و ترتب لايهها و سطوح مختلف مسائل و مطالب درحقيقت تا اين حد است كه گاهي، بعضي از حيثي و در يك نوبت مبدأ است و در نوبت ديگر در همان علم مسئله ميشود.
تفاوتهاي چيدمان و هندسة
مطلب ديگري كه بايد مطرح كنيم تفاوتهاي چيدمان و هندسة (يا به قول عربها هَندسه كه صحيحتر هم هست) معرفتي است. ما در قلمروي هندسة معرفتي داشتيم، آنجا گفتيم قلمروي هندسة معرفتي معطوف به بيان قماش بخشهاي كلان يك علم است از زاوية ديد معرفتشناختي كه به لحاظ معرفتشناختي و براساس ماهيت معرفتشناختي مطالب ما يك دانش را مشتمل بر چه ابعادي ميدانيم. ابعاد يك دانش را از زاوية ديد ارزيابي معرفتشناسانه و ماهوي معرفتشناختي مطالب چگونه ميبينيم؟ آيا يك دانش صرفاً و كاملاً يكدست عقلي است و همة مباحث و مطالب آن عقلي است؟ يا عقلايي است؟ يا نقلي است؟ آنجا اين بحث را مطرح ميكرديم و ما قلمروي هندسة معرفتي را طرح ميكرديم تا بگوييم در مجموع دانش اصول مشتمل بر چه قماش و قلم و از مباحث از حيث معرفتشناختي است.
اما در چيدمان به وجه معرفتشناختي و هويت معرفتشناختي مطالب مطرح شده در يك دانش و از جمله اصول، چندان عطف توجه نداريم. اينجا ما به انواع شاخصها و معيارها براي سنخهبندي، دستهبندي و گونهشناسي مطالب تشكيلدهندة يك علم توجه داريم و نبايد مسئلة چيدمان با هندسة معرفتي خلط شود. آنجا معرفتي و ابعاد هندسة يك علم با لحاظ اضلاع معرفتشناختي مد نظر است و اينجا چنين نيست و خُردتر است و در چيدمان سنخههاي مختلفي را كه يك دانش صرفاً عقلي دارد را هم بررسي ميكنيم. فلسفه يك دانش صرفاً عقلي و از علوم حقيقي است، طبعاً مباحث و مطالبي كه در آن مطرح ميشود همگي عقلي هستند. هرگز مباحث عقلاني، حكمت عملي، مباحث لفظي و مسائل شرعي در فلسفه راه ندارد، از آن جهت كه شرعياند، از آن جهت كه عقلايياند، از آن جهت كه لفظياند، از آن جهت كه قدسياند، بلكه همگي از آن حيث كه عقلي و برهاني هستند در فلسفه جاي گرفتهاند. ولي به رغم اينكه به يك معنا دانش فلسفه ابعاد متنوعي ندارد و به كره و دايره ميماند اما ميتوانيم از چيدمان آن سخن بگوييم و از يك چيدمان كاملاً متنوع و با برشهاي مختلف از وضعيت متكثري برخوردار شود. لهذا مسئلة چيدمان را با مسئلة قلمروي هندسة معرفتي نبايد خلط كنيم و دو مقوله قلمداد ميشوند. انشاءالله در جلسه بعد وارد بحث از مختصات يك چيدمان مطلوب خواهيم شد كه بحث بسيار جوهري و اساسي است. والسلام.