89/12/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: برساختگي كشف و كاربرد صائب و جامع دين بر كشف
ما مجموعة نظريه ابتناء را توضيح ميداديم، اصول چهارگانة نظريه مورد بررسي قرار گرفت. فصل چهارم را به اجمال در پايان درس قبلي عرض كرديم كه در اين جلسه يك مقدار توضيح ميدهيم. سپس به فرع بعدي ميپردازيم كه ارائة الگوي مطلوب اجتهاد براساس نظرية ابتناء است.
برساختگي كشف و كاربرد صائب و جامع دين بر كشف
اما اصل چهارم عبارت است از برساختگي كشف و كاربرد صائب و جامع دين بر كشف و كاربرد صائب و جامع برآيند سرشت و صفات مبادي خمسه است. ما درحقيقت چهار مقام و يك نتيجه را اينجا پيش رو داريم، اول اينكه بايد به كشف صائب و جامع مبادي خمسة پيام پرداخت، و دقيقاً سرشت و صفات هريك از عناصر پنجگانه پيام به نحو صائب و جامع كشف شود، و روشن شود كه مبدأ پيام داراي چه سرشت و صفات و ويژگيها و مختصاتي است و نيز محتواي پيام داراي چه سرشت و صفاتي است، نه اينكه محتواي پيام چيست، ما ميخواهيم محتواي پيام را به دست بياوريم. اما پيشاپيش بايد نگاهي راجع به سرشت و صفات محتوا داشته باشيم كه اين محتوا آيا وحياني است يا غيروحياني است، قدسي است يا غيرقدسي است، آيا هدايتمآل است يا طور ديگر است. سرشت اين پيام از چه جنسي است؟ الهي است يا انساني است. صفات آن چگونه است. ميبايست اين اولاً كشف شود، همينطور ساير مبادي، اينكه چه طرقي و وسائل و وسائطي اين پيام الهي را به مخاطب منتقل ميكند. اين طرق از چه سرشت و صفاتي برخوردارند و اينكه ويژگيها و سرشت و صفات حوزههاي پيام، قلمروي پيام را بايد به درستي و جامع كشف كنيم و آخرين مبدأ مخاطب است. يك انسانشناسي درست و جامعي بايد به دست بياوريم، مخصوصاً آن جهتي از انسانشناسي كه در مقام فهم معرفت و دريافت پيام تأثيرگذارند. اولاً ما بايد به كشف سرشت يكيك مبادي خمسه پيام و صفات هركدام از آنها دست پيدا كنيم، ثانياً بايد به برآيند روششناختي سرشت و صفات اين مبادي خمسه دست پيدا كنيم. بگوييم كه اگر مبدأ حكيم است، مصدر دين حكيم است، بايد افعال او حكيمانه باشد. نميشود كه خود او حكيم باشد اما افعال و اقوال و گفتار او غيرحكيمانه باشد. اگر مصدر دين عادل است، نميشود افعال او عادلانه نباشد. بايد علاوه بر اينكه سرشت و صفات را كشف ميكنيم برويم سراغ برآيند اين سرشت و صفات از نظر روششناختي. بگوييم اگر بنا باشد مثلاً مصدر دين حكيم باشد، شارع بايد يك سلسله قواعد و ضوابط حكيمانه را در مقام جعل و تشريع و در مقام ابلاغ و اعمال شريعت رعايت كرده باشد. نميشود شارع حكيم باشد و فعلي به نام تشريع و ابلاغ وحي از او صادر بشود اما وحي او و دين او به زباني بيان شود كه بشر نفهمد. بگوييم يك زبان غيرروشني است و يا معنادار نيست و يا حتي سمبوليك است، طبعاً تكليف زبان دين براساس اين روشن ميشود. وقتي تكليف زبان دين روشن شود ميگوييم كه پس بايد حق به زباني با مخاطب سخن گفته باشد كه مخاطب (انسان) آن را فهم كند. بنابراين نتيجه ميگيريم كه زبان دين همان زبان عقلايي و عرفي انساني است. اگر نه كه اگر حق به زباني سخن گفته باشد كه مخاطب آن را دريافت نكند، اين فعل تشريع و تبليغ وحي، فعل لغوي خواهد بود و غيرحكيمانه است و شارع به مقصودي كه فكر ميكنيم بايد داشته باشد، مثلاً هدايت آدميان، نبايد دست پيدا كند.
براساس اين قواعد مربوط به حجيت ظواهر را درست ميكنيم كه خودبخود حجيت ظواهر بر اين مبنا درست ميشود. سلسله قواعدي توليد ميشود در حجيت ظواهر و فهم نص. به اين ترتيب ما از كشف صائب و جامع سرشت و صفات مصدر دين منتقل ميشويم به كشف يك سلسله اصول و ضوابط و قواعد و فرايندها كه در فهم كلام الهي كاربرد دارد. پس فاز اول كشف صائب و جامع خود سرشت و صفات است، فاز دوم كشف صائب و جامع برآيند روششناختي اين سرشت و صفات است. درواقع روششناختيي كه فراخور اين سرشت و صفات است كه ما كلام چنين مصدري را بفهميم و چنين كلامي را درك كنيم و با مخاطبي به نام انسان با تواناييها و ناتواناييهاي خاصي كه دارد سخن گفته و متناسب با چنين انساني حرف زده و اين سرشت و صفات خودبخود يك برآيند روششناختي دارد كه آنها را ميتوانيم كشف كنيم. اين مقام دوم است، مقام كشف اصل سرشت و صفات، كشف برآيند روششناختي يعني عناصري كه يك روش را پديد ميآورند و گفتيم كه عبارت است از اصول و ابزارها كه به دو قسم قواعد و ضوابط تقسيم ميشد، رويكردها و فرايندها و امثال اينها.
شیوه اول
سپس كاربرد اين برآيند مرحلة سوم ميشود، يعني همان قواعد و ضوابط و عناصر روششناختي كه براساس سرشت و صفات هريك از مبادي به دست آمده بتوانيم در مقام اصطياد و استنباط و استظهار شريعت الهي به كار ببريم. اين را هم بايد به نحو صائب به كار ببريم، اگر در مقام كاربرد خطا كنيم به نتيجه نخواهيم رسيد و همينطور به نحو جامع بايد به كار ببريم، فهم ناقص، فهم دين نيست. آنگاه است كه درواقع معرفت صائب و جامع از دين به دست ميآيد. بايد ما اين چهار مرحله را طي كنيم اگر بخواهيم به معرفت درست از دين دست پيدا كنيم؛ مقام كشف سرشت صفات مبادي، كه پيش از آن فرض بر اين است كه خود مبادي را كشف كرديم و گفتيم مبادي خمسه است، اگرنه كه اول ميشد كشف اين مبادي، بعد فهم اينكه اصلاً دين پيامواره است، مبادي پيام پنج تاست، بعد از آن كشف صائب و جامع و نه ناتمام و ناقص سرشت و صفات، آنگاه كشف صائب و جامع برآيند روششناختي اينها، آنگاه كاربرد صائب و جامع اين برآيند كه برآيند تبديل به يك روشگان ميشود و آنگاه دستيابي به معرفت صائب و جامع.
ما به تعبيري تا دست يافتن به معرفت صائب و جامع چهار فاز داريم و البته به تعبيري پنج يا شش فاز هم داريم. ما اگر بگوييم اول هويت پيام را بايد كشف كنيم كه بدانيم دين چه وضعيتي دارد و از جمله اينكه در مجموع رسالت و پيام است و بدانيم كه پيام و فرايند پيامگزاري پنج مبدأ و عنصر دارد و بعد بفهميم در ارتباط با دين سرشت و صفات اين پنج عنصر چيست و بعد بفهميم كه اين سرشت و صفات مربوط به اين مبادي خمسه چه هستند و برآيند روششناختي آن چه ميشود و بعد آنچه كه به عنوان درآمد روششناختي قلمداد ميشود را صائب و جامع به كار ببريم و آنگاه به معرفت صائب و جامع دست پيدا ميكنيم. اين درواقع لبّ اصل چهارم است كه پس از اصل سوم از جايگاه ويژهاي در مجموعة ساختار نظريه برخوردار است.
اين اصل مثل اصول سهگانة ديگر همان دو وجه را دارد، يعني از حيثي ميتواند به مثابه مباني طراحي يك اصول و يك دستگاه روششناختي قلمداد شود، يعني براساس توصيهها و تجويزهاي اين اصل ما يك روششناسي طراحي كنيم، حيث ديگر هم دارد و آن حيث توصيفي و تحليلي است كه ما با توجه به اينكه روشهايي بين مسلمانان به كار رفته و معرفتهايي پديد آمده و معرفتهاي محققي موجود است، بياييم براساس همين اصل مثل ديگر اصول نظريه معرفت موجود را بسنجيم و نقادي كنيم و ببينيم چه مايه درست است. هم ميتوان به اين اصول و از جمله اصل چهارم پيشيني نگريست و براساس اين نگرش پيشيني منطقي را طراحي كرد و به كار بست و هم ميتوان پسيني به اين اصول نگريست به اين معنا كه براساس اين اصول معرفتهاي ديني موجود محقق را مورد ارزيابي قرار بدهيم كه چقدر آنها صائباند و چقدر جامع نگريسته شدهاند. و ما اينجا اكنون براساس رويكرد اول، پيشيني و به مثابه پيرنگها و پايههاي يك الگوي اجتهادي داريم به اين اصول و از جمله اصل چهارم نگاه ميكنيم.
مجموعة مبادي خمسه با هم تعاملهايي دارند و در مجموع آنچه به عنوان معرفت ديني به دست ميآيد (با نگاه پسيني) محصول تعامل اين مبادي خمسه است. مبادي خمسه دستكم در سه لايه با هم تعامل دارند و يا سه نوع تعامل در بستر مبادي خمسه اتفاق ميافتد؛ تعامل فرامبادهاي كه وقتي از بالا نگاه ميكنيم ميبينيم اين مبادي با هم تعامل دارند و به هر حال وقتي بگوييم مصدر دين حكيم است، خودبخود تأثير دارد در شكلگيري تصور ما از خود محتوا و سرشت دين كه ميگوييم دين هم بايد حكيمانه باشد. از آن سو وقتي ميگوييم انسان عاقل است و چون عاقل است مكلف و مسئول است و چون مكلف و مسئول است ميتواند مصاب و معاقب باشد و تكليف دارد و بايد سراغ دين برود و بايد به دين عمل كند. اينها خود برآيندهاي روششناختي ايجاد ميكند. در همين مطرحشدن عنصر حكمت و عقلانيت ما ميبينيم كه مبادي خمسه با هم يك همافقي پيدا ميكنند و در هم تأثير و تأثر ميكنند. آدمي عاقل است، خدا به او خرد داده و بايد با او خردمندانه سخن بگويد و بايد خرد او را به كار ببندد و در مقام انتقال پيام به خدمت بگيرد. و خرد او بايد حجت باشد، اينجا ميبينيم كه در حوزة معرفتشناسي اثر ميكند و خرد در مبدأ معرفتشناختي پيام وسائط و وسايل انتقال پيام، حجت ميشود.
اينها يك تعامل فرامبادهاي با هم دارند كه دروني آنها نيست، بلكه در بيرون با هم تعامل ميكنند، تعامل برونوجودي و تعامل آفاقي و خارجي با هم دارند كه هم كمك ميكنند كه سرشت و صفات يكديگر را برملا كنند و ما بتوانيم احراز و ابراز كنيم كه اين يك لايه از تعامل است و چون هر يك از مبادي در مجموع از عناصري تشكيل ميشود و يك سلسله عناصر و مسائلي در درون هريك از مبادي وجود دارد كه آن مبادي از آن مجموعه پديد آمدهاند و بالنتيجه در درون هم يك نوع سازواري و يك نوع ديالوگ و يك نوع تعامل و تأثير و تأثر وجود دارد. در داخل يك مبدأ كه مجموعهاي از عناصر آن را تشكيل دادهاند يك نوع سازواري و تعاملي وجود دارد. درواقع در يك لايهاي خود مبادي را داريم و بعد هريك از مبادي از عناصري و باز عناصر لايههاي زيرينتري دارند كه در آن لايههاي زيرين هم يك نوع تعاملي اتفاق ميافتد.
در مجموع تأثير ـ تعامل مبادي و مؤلفههاي اين مبادي را در فرايند تكون و تطور معرفت ديني وقتي بخواهيم پسيني به كار ببريم، هم به صورت افقي و عمودي با هم تعامل دارند و هم گاهي در طول هم تأثير ميگذارند و نحو عمودي هم دارد. درنتيجه ما ميگوييم تأثير ـ تعامل افقي و عمودي و به تعبير ديگر شبكههرمسان است، هم شبكهاي و هم به نحو هرمي بر هم باعث تزايد و فراافزايي ميشوند، از سويي ديگر در سه سطح با هم تعامل ميكنند، درونعنصري، بيناعناصري و فراعناصري. به اين ترتيب معرفتي كه از دين پديد ميآيد برآمده از تعامل اين مجموعة مبادي با يكديگر اما چندگونه تعامل است، تعامل افقي ـ عرضي و شبكهسان و تعامل عمودي كه بر طول هم اثر ميگذارند، از ديگرسو تعامل درونعناصري و در داخل هر عنصري منسجم از هر عنصر، مثل نظرية تناسق كه راجع به عناصر ركني علم ميگفتيم كه با هم سازوار هستند، يعني عناصر اجزائشان با هم تعامل دارند كه ميشود درونعناصري. عناصر خود با يكديگر تعامل دارند كه ميشود بيناعناصري و فراعناصري كه خود مبادي با هم تعامل دارند. به اين ترتيب در سه لايه و سه سطح با هم تعامل ميكنند تا معرفتي پديد ميآيد.
اگر بنا باشد معرفتهاي محقق موجود را تحليل و ارزيابي و نقادي كنيم بايد به اين تعاملها توجه كنيم كه علاوه بر اينكه آيا درست و كامل كشف شده يا نشده، در مقام تعامل ببينيم كه تعامل اتفاق افتاده يا نيافتاده. چون بخشي از آن ارادي است و بخشي غيرارادي است. مقام ارادي را بايد بتوانيم ارزيابي كنيم. به اين ترتيب حتي ميتوانيم به نقادي و ارزيابي معرفتهاي موجود هم بپردازيم، در يك نوع كاربرد پسيني اين نظريه در تحليل و ارزشگذاري معرفتها و نظريههاي ديني موجود. اين اصل چهارم بود.
حالا ما رسيديم به اينكه ما نظريهاي داريم با نام نظرية ابتناء معرفت ديني بر مبادي خمسة فرايند پيامگزاري الهي. هجده ويژگي و شاخص هم براي تشخيص و تعيين الگوي مطلوب منطق فهم دين و يا لااقل استنباط شريعت و روش اجتهادي فقهي بيان كرديم و گفتيم الگويي آنگاه مطلوب است كه اين هجده ويژگي را داشته باشد و يا با اين هجده سنجش و شيوه بتوانيم آن را مطلوبيتسنجي و درستيآزمايي كنيم و برآمديسنجي كنيم. اكنون ببينيم اگر بخواهيم براساس اين نظريه و با لحاظ آن ويژگيها يك منطق مطلوبي را براي استنباط شريعت طراحي كنيم، چگونه بايد طراحي كنيم. بعد ميرسيم به اينكه به فرض كه توانستيم طراحي كنيم چقدر كارآيي دارد و چقدر ميتوان آن را ارائه كرد، چون بعضي از بزرگان از معاصرين مثل مرحوم شهيد صدر اصول را متحول كردند و يك طراحي جديدي بر اصول داشتند و ايشان مجموعة حلقات سهگانه را نوشت، ولي در مقام كاربرد و مقام تدريس رسمي به عنوان درس خارج گفته بودند كه ما بايد به همان روند و شيوة سنتي رايج درس را بگوييم چون اذهان با آنچه ما پيشنهاد ميكنيم مأنوس نيست و معلوم نيست آيا اين شيوه پذيرفته شود يا خير تا رسد به اينكه بخواهيم اينها را به كار ببريم كه اينها مباحث بعدي است و هرگاه ما نگران اين باشيم كه آيا پذيرفته ميشد يا نميشود و آيا ميتوان آن را به كار برد يا نبرد هيچوقت نبايد گامي به پيش برداريم.
من تصور كردم كه ميتوان به سه شيوه به طراحي منطق استنباط و اجتهاد فقهي مطلوب دست يافت و اهتمام كرد، چراكه ما سه جور دستهبندي مطالب را داريم، يكي دستهبندي مطالب و عناصر و مؤلفههاي اجتهادي در قالب مؤلفههاي روش، ما گفتيم هر روش استنباط و يا تحقيقي مشتمل بر اصول، ابزارها، رويكردها، اسلوبها و فرايندهاست و گفتيم يك روش بايد داراي اين پنج عنصر باشد و داراي اصول، مباني و ابزارهايي باشد كه ابزارها را به قواعد و ضوابط تقسيم كرديم كه اگر اينها را هم جدا بگوييم ميشود شش مؤلفه. طبعاً رويكردي را بايد لحاظ كرده باشيم و لزوماً وجود دارد، اسلوبهايي و طرز كاربرد آن ابزارها را داريم و فرايندها، چه سيري در مقام كاربست قواعد و ضوابط طي ميشود. اين پنج يا شش مؤلفه را وقتي با هم داشته باشيم شك روشگان تشكيل شده است. ميتوان ما هم براساس نظريه و در چارچوب اين پنج مؤلفه سازماني پديد بياوريم به نام منطق استنباط. يا به تعبير ديگر در چارچوب نظريه و براساس اين پنج ـ شش مؤلفه يك سامانهاي را پيشنهاد بدهيم و بگوييم روش استنباط اين ميشود كه اين يك شيوة كار است و بگوييم براساس نظرية ابتناء چه اصولي، اصول روش ميشود، چه ابزارها، يعني قواعد و ضوابطي وضع و جعل ميشود، چه رويكرد يا رويكردهايي را بايد رعايت كنيم، چه اسلوبهايي را در كاربست داريم و چه فرايندي در مقام استنباط طي ميشود. اين يك روش و شيوه و مبنا براي ساماندهي يك منطق مطلوب است براساس نظريه.
شيوة دوم
شيوة دوم اين است كه ما براساس سامانة خود مبادي خمسه اصول يا روش استنباط را سازماندهي كنيم. حالا مبادي را نميخواهيم خلط كنيم و شروع كنيم از بررسي سرشت و صفات مصدر دين و امثال اينها كه مبادي ميشوند، فرض كنيم پارهاي از آنها را به عنوان اصول موضوعي بايد پذيرفته باشيم، هرچند كه ما الان در مقام تأسيس هستيم و حق داريم از مبادي شروع كنيم و آنگاه كه روششناسي طراحي شد مبادي را جدا كنيم و بگوييم اينها مباني منطقاند، اما الان بايد از مبدأ شروع كنيم. سرشت و صفات مصدر دين اين است. برآيند روششناختي اين سرشت و صفات چيست؟ سرشت و صفات خود دين چيست؟ برآيند روششناختي آن چه ميشود؟ يعني فصول اين دانش روشگاني اينگونه تنظيم ميشود. سرشت و صفات معرفتشناختي پيام الهي چيست؟ برآيند روششناختي آن چه ميشود؟ سرشت و صفات قلمروهاي پيام الهي كدامها هستند؟ و نهايتاً سرشت و صفات مخاطب پيام يعني انسان به مثابه مكلف و نه به مثابه مفسر چيست و برآيند روششناختي آن چه ميشود؟
در قالب اين پنج فصل سازماندهي كنيم. آن قبلي هم در قالب پنج يا شش فصل سامان پيدا ميكرد، فصلي كه اصول را بيان ميكرد، فصلي كه قواعد را بيان ميكرد، فصلي كه ضوابط را و فصلي كه رويكردها را، فصلي كه اسلوبها را و فصلي كه فرآيندها را . اينجا هم بايد در قالب پنج فصل نظام روششناختي خود را طراحي ميكنيم و طبعاً دانش روششناختي به وجود بيايد و صورت ببندد.
براساس اين شيوه به آن جهاتي كه در اصل چهارم هم عرض كرديم بايد توجه شود و بايد بدانيم كه يكي مقام كشف صائب و جامع خود مبادي را داريم، علي فرض اينكه ما قبلاً فهميدهايم دين پيام است و فهميدهايم كه هر پيام مشتمل بر عناصري است و از آن گذشتيم، از اينجا آغاز ميكنيم كه سرشت و صفات مبادي خمسه چيست و بعد بايد توجه داشته باشيم كه برايند روششناختي اين سرشت و صفات چه ميشود و با اين مبنا اين دانش روششناختي جديد را سازماندهي كنيم.
شيوة سوم
سازماندهي به اين صورت است كه مبتني بر نظرية ابتناء براساس ساختار كنوني اصول فقه بحث كنيم. ما ساختار را به هم نريزيم، بگوييم اصول ما مثلاً يك بحث مباحث الفاظ دارد، بحث امارات را دارد، و احياناً بحث مستقلات عقليه و غيرمستقلات عقليه را داريم، بخش اصول را داريم، به ساختارها و طبقهبنديهاي مختلفي كه در گذشته بوده و يا الان رايج است و يا پيشنهاد ميشود كه بگوييم الان اصول فقه محقق ما چند بخش دارد و اصلاً مبنا را بر اين بگذاريم كه كفايه كه يك كتاب معتبرِ متقنِ مرجع و ناظر و منظور در علم اصول است، از چهار بخش تشكيل شده است. اين چهار بخش را براساس نظرية ابتناء بازنگري و بازسازي كنيم. ساختار و صورت را تغيير ندهيم كه علم اصول بماند و مأنوس هم باشد، منتها ببينند مطالب و مضمون فرق ميكند ولي سازمان همان سازمان است. يا براساس يكي ديگر از ساختارهاي رايج پيشين. ما گفتيم كه سازمان بحث اصول بارها متحول شده است، براساس يكي از آن ساختارهاي پيشين سازماندهي كنيم و يا براساس بعضي ساختارهاي پيشنهادي، بعضي ساختارهايي پيشنهاد شده كه اصول براساس آن تدوين نشده ولي بعضي گفتهاند بايد اينگونه سازماندهي كنيم. حالا آقاي شهيد صدر براساس ساختار پيشنهادي خود يك دوره اصول هم نوشته و بلكه سه سطح اصول نوشته است، آقاي سيستاني پيشنهاد دادهاند اما اصولي بر آن اساس تدوين نكرده، گفته ما اصول را بر حول محور اعتبار سازماندهي كنيم. سرفصلهايي هم در چهاردهتا داده، اما نيامده اصولي هم در چهارده فصل تنظيم كند. حالا فارغ از اينكه مبناي ايشان درست است يا درست نيست و فصلبندي ايشان صحيح است يا نيست، كه ما فيالجمله آن را نقد كردهايم، ايشان به هر حال يك سامانهاي را پيشنهاد داده. و يا تلفيق اين سامانهها.
شيوة سوم اين است كه ما فيالجمله بر ساختار اصول پايبند بمانيم، حالا يا ساختار رايج فعلي را مبنا قرار بدهيم و يا بعضي ساختارهاي پيشين را كه محقق بوده و تغيير كرده و كنار اين نهاده شده، يا برخي ساختارهاي پيشنهادي را و يا تلفيقي از اينها را. اين هم يك شيوه است كه ما ميخواهيم بگوييم روششناسي استنباط چه ميشود، مسئلة ساختار خيلي تعيينكننده و هويتبخش است. مثل وزن و قافيه براي شعر است كه مضمون را متأثر ميكند. لهذا مسئلة ساختار مسئلة كم و كوچكي نيست.
آنچه مسلم است اين است كه شيوة سوم دستكم اين حسن را دارد كه چندان از دسترس انس ذهني ارباب اصول و اهل حوزه خارج نميشود و هر مقدار تغيير كند باز هم نما و هيأت و سامانه و صورت آن دانشي كه پديد ميآيد مأنوس است. يكمرتبه نگويند اين كه اصول نيست. اما اگر بياييم براساس شيوة دوم يا اول دانش اجتهاد را سازماندهي كنيم در معرض اين است كه بگويند اين يك علم ديگري است، حالا مقبول يا غيرمقبول اين علم اصول نيست، يعني اينقدر ساختار ميتواند در تعيين هويت يك دانش تأثيرگذار باشد. و لذا شيوة سوم از اين جهت مناسب است.
اما ما هنوز نياموزدهايم كه آيا با تحفظ بر ساختار رايج يا ساختارهاي پيشنهادي كه در مجموع از يك سنخ و جنس هستند ميشود يك دانش مطلوب را سامان داد؟ آيا تصلب و تحفظ بر ساختار كنوني با اين نظريه ميسازد؟ آيا تمام كارآيي اين نظريه را برميآؤرد، يا هر مضموني ساختار خود را ميخواهد؟ مثل اينكه امروز بگويند اصولاً مضمونهاي مدرن ديگر قالبهاي سنتي شعر را برنميتابد، ما بايد وزن را بشكنيم و قافيه را كنار بگذاريم و سبكها و قالبهاي جديد شعري پديد بيايد. بگويند كه اصلاً مضمون خود را بر قالب تحميل ميكند، همانطور كه قالب ميتواند خود را بر مضمون تحميل كند. درنتيجه شما اگر بر اين قالب متصلب باشيد، مضمون را از دست ميدهيد و نظريه عملاً نميتواند خود را نشان بدهد و نميتوانيد به سراغ پاردايم حاكم برويد و اگر بخواهيد پارادايم را تغيير بدهيد بايد قالب را هم بشكنيد. ديگران هم ميخواهند بپذيرند يا نپذيرند.
درخصوص شيوههاي اول و دوم هم ضمن اينكه بسا مطلوبيتهاي زيادي داشته باشد و دست باز است و به نحو مناسب بتواند مطالب را سازماندهي كند، اما اين يك كاري صعبتر و دشوارتر از تأسيس است. تغيير گاهي از تأسيس دشوارتر است. زماني كه علم اصول را كسي بنا مينهاد، فرض بر اين است كه به آن صورت پيشينهاي نداشت و يك اساسي را نهاد، اما شما يك اساس بيش از هزار سال پذيرفته را بخواهيد تغيير بدهيد اينجا بايد دو تا كار انجام بدهيد، مؤسس اوليه يك كار كرد و بر يك سطح آزاد و بيمانع و بي ساختمان و بينخاله بنايي را گذاشت، اما الان شما بايد يك برج با يك عمر بسيار طولاني و استحكام و استواري شگرف و شگفت را ويران بكنيد و بر جاي او از نو برج و كاخي ديگر بنا كنيد كه اين كار بسيار دشوارتر است. از ميان بردن عادات و انس ذهني ارباب اين فن بسيار كار دشواري است و شبيه به تغيير دين و شبيه به تغيير فطرت قلمداد ميشود، يعني علم اصول رايج فطرت ثانوي ما شده است. اين است كه كار بسيار دشواري است و طبعاً شانس قبول را هم بسيار تنزل ميدهد.
ما در مقام بحث ممكن است براساس سه شيوه نما و به تعبيري دورنما و كليات روششناسي مبتني بر نظرية ابتناء را فقط نشان بدهيم، والا الان بنا نيست كه يك روششناسي جامع و كامل طراحي و ارائه كنيم و اين كار فلسفة اصول و كار علم اصول نيست و پس از اينها بايد انجام شود. حال بايد ببينيم براساس نظريه ابتناء و طبق هريك از اين سه شيوه كليات و دورنما چه از آب درميآيد تا در وقت ديگري و در جلسة ديگري به طراحي و تبيين و حتي كاربرد تفصيلي روششناسي جديد كه به وجود ميآيد اهتمام كنيم.