89/12/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: چهار اصل نظرية ابتناء
درخصوص شاخصهها و مختصات روش مطلوب و منطق اجتهاد شايسته براي استنباط شريعت هجده ويژگي را عرض كرديم و تصور ما اين است كه مجموعة اين هجده ويژگي را از آن روششناسي كه مبتني بر نظرية ابتناء باشد ميتوان به دست آورد. نظرية ابتناء از چهار اصل تشكيل ميشود:
چهار اصل نظرية ابتناء
1معرفت فرايندمند است
معرفت فرايندمند است، تكون معرفت در يك فرايند خاصي پديد ميآيد و اتفاق ميافتد، درنتيجه خود معرفت يك برايند است و ثمرة يك سير دروني است.
2. سازكارهاي دخيل در تكون معرفت ديني
سازكارهاي دخيل در تكون معرفت ديني به گونههاي مختلف طبقهبندي ميشوند و البته در مجموع دو گونهاند، دستهاي از آنها بحق و صائباند، دستهاي ديگر نابحق و غيرصائباند. خودبخود وقتي مجموعة سازكارهاي دخيل در تكون معرفت را دو دسته بدانيم، محصول كاربرد و يا تأثيرگذاري اين سازكارها هم خودبخود دو دسته خواهد شد.
3. پياموارگي دين
. پياموارگي دين. دين پيام است، وقتي پيام شد، پيام داراي پنج ضلع است و در مقام دريافت و درك اين پيام بايد مجموعة اين پنج ضلع را مبدأ پيام و محتواي پيام، پيامافزار و عناصر پيامرسان، تأثيرگذار و ذينقش در انتقال پيام و قلمروي پيام و سرانجام مخاطب پيام، اين پنج عنصر را كه مبادي خمسة دخيل در فهم پيام قلمداد ميكنيم بايد به درستي درك كرد و در فرايند پيام در اين پنج مبدأ بايد به دقت و به صحت اطمينان پيدا كرد.
4. كشف و كاربرد صائب و جامع دين بر كشف
. كشف و كاربرد صائب و جامع دين بر كشف و كاربرد صائب و جامع مبادي بسته است. ما اگر بخواهيم دين را صائب و جامع كشف كنيم و صائب و جامع آن را به كار ببنديم، مستلزم اين است كه در كشف مبادي خمسه به نحو صائب و جامع عمل كنيم، در كاربرد اين مبادي خمسه نيز صائب و جامع عمل كنيم. اگر اينجور اتفاق بيافتد ما پيام الهي را درست درك كردهايم.
اصل نخست را در جلسهاي توضيح داده بوديم و اينك مشروح اصل دوم را عرض ميكنيم. عوامل و عناصر دخيل در فرايند تكون معرفت، متكثر و متنوعاند. بسياري عناصر در فرايند تكون معرفت دخالت ميكنند، از عناصر و عواملي كه در درون وجود آدم است، تا عناصر و عواملي كه از برون وجود شناختگر در تكون تأثير ميگذارند. عناصري كه جنبة معرفتي دارند، عناصري كه غيرمعرفتياند، همگي عواملي هستند كه در تكون معرفت دخيلاند. وقتي هم ميگوييم دخيلاند به اين معنا نيست كه اينها سرنوشتساز هستند و يا عليالاطلاق غيرارادي و غيرآگاهانه دخالت ميكنند، بلكه آن اصل چهارم نظريه ميخواهد همين را بگويد كه ميشود دقت كرد، عناصر را درست تشخيص داد و به كار برد و عناصر صحيح و صائب را از بين عناصري كه صحيح و صائب نيستند گزينش كرد، چراكه عناصري كه دخالت ميكنند در تكون معرفت ميتواند از حيثي به دسته تقسيم شود. پارهاي از عناصر در تكون معرفت حقاً دخيل هستند، به علاوه بحق هم دخيلاند و بايد دخيل باشند. مانند اينكه بگوييم خواهناخواه و حتي در آن كساني كه ضدعقلاند و عقل را حجت و كارآمد نميدانند، عقل در فهم آنها دخالت ميكند. حتي آنگاه كه نقش عقل را رد ميكنند با عقل رد ميكنند. كانت كه عقل را زير سئوال برد و آن را مطالعة انتقادي كرد، براي تضعيف عقل و براي ارزيابي كارآمدي و كاركرد عقل باز از عقل استفاده كرد. به هر حال انسان در مقام معرفت و فهم از سيطره و تأثير عقل نميتواند رها شود يعني حقاً دخيل است. در تحصيل معرفت ديني از ساحت الهي هم عقل بايد دخالت كند. حقاً دخيل است و بحق هم دخالت ميكند.
پارهاي دخيلها هستند كه حقاً دخيلاند ولي نابحق دخيلاند، دخالت ميكنند اما بايد پيشگيري كرد. مثلاً وضعيتهاي روانشناختي و روحي فهمنده و مفسر و محقق و مجتهد در فهم و رأي او تأثير ميگذارد و حقاً هم تأثير ميگذارد. نميگوييم عليالاطلاق و به صورت موجبة كليه تأثيرگذار است اما اجمالاً تأثير عوامل دروني روحي و روانشناختي و احياناً اخلاقي فهمنده و مفسر و مجتهد در رأي و فهم او قابل انكار نيست. بعضي نكاتي كه بعضي بزرگان مطرح ميكنند حاكي از اين قضيه است كه مثلاً بزرگي قبل از اينكه رأي بدهد راجع به نجاست چاه، يعني بحثي كه تا مقطعي در تاريخ فقه بعضي احكام آن اجرايي بوده و بعدها نقض شده است، در بعضي شرايط گفته ميشده كه چاه پاك نميشود و حتي در دورة شهيد اين مطلب بوده و مفصل بحث شده است. اين ضربالمثل شده كه بزرگي چاهي در منزل داشته اول دستور ميدهد چاه را پر كنند و بعد برود كار علمي و فقهي بكند كه مبادا گوشة ذهن او حكم مربوط به چاه و مصداقي كه در اختيار اوست تأثير بگذارد كه شده ضربالمثل كه اول چاه را پر كن و بعد فتوا بده.
شهيد مطهري ميفرمايد كه به هر حال فقيه بسته به اينكه از كدام جغرافيا باشد، روستايي باشد، شهري باشد، عرب باشد، عجم باشد در فقه او تأثير ميگذارد و تعبير ميكند كه فقه فقيه عرب بوي عربيت ميدهد و يا روستايي بوي روستايي ميدهد. اين البته در همين حد است يعني اينكه ميتوان استشمام كرد كه اين فرد عرب يا عجم است و نميخواهيم بگوييم فقه را به كلي دگرگون ميكند اما قابل انكار نيست كه روحيات و عرف و سوابق فرهنگي فرد تأثيرگذار است و حتي وضعيت خانوادگي او. اينها همه عناصري است كه دخيلاند، اما مهم اين است كه اين عناصري كه دخيلاند چون بحق دخيل نيستند بايد راهي براي پيشگيري از دخالت آنها پيدا كرد تا فقه به سلامت از ذهن و زبان فقيه به عرصة اثر و عمل منتقل شود. دستة دوم در يك طبقهبندي عناصر حقاً دخيل اما نابحق دخيل قلمداد ميشوند.
گروه سومي فرض ميشود، چيزهايي كه ميگويند دخيلاند ولي حقاً دخيل نيستند و خودبهخود معلوم است كه بحث از اينكه به حق دخيلاند يا نه، جايي ندارد. درواقع در يك طبقهبندي ميتوان گفت كه عناصري در شكلگيري فهم و تكون رأي آدمي بر پديد آمدن و تحصيل معرفت دخيلاند، پارهاي از آنها حقاً و بحق دخيل، پارهاي حقاً اما نابحق دخيل و پارهاي ديگر هم دخيلانگاشتهاند و بعضي تصور ميكنند كه دخيلاند اما دخيل نيستند. اينكه بعضي گفتهاند كه در آنسوي عالم و افلاك و كيهان ذرهاي بجنبد در همة عالم به اعتبار ترابطي كه هست اتفاقاتي ميافتد و تا به اين عالم و تا معرفت ما و تا معرفت ديني ما تأثير ميگذارد، شاعرانه و خطيبانه است و حرف علمي نيست. به اين ترتيب عملاً معرفت دستيافتني نخواهد شد، اگر بخواهيم به اين صورت دخالت عناصر را برجسته كنيم. اما فيالجمله و به صورت موجبة جزئيه ميتوان دخالتها را پذيرفت.
درخصوص دستهبندي عوامل دخيل ما چند نوع دستهبندي را در اصل دوم مطرح ميكنيم. هفت نوع دستهبندي ميتواند مطرح شود كه يكي همين است كه عرض شد، عوامل دخيل را به عوامل روا، حقاً و بحق دخيل و حقاً دخيل اما نابحق دخيل و دخيلانگاشته ميتوان تقسيم كرد و در يك جمله عوامل دخيل را به عوامل روا و ناروا ميتوان تقسيم كرد.
تقسيم ديگر براساس نظرية سازة سهضلعي تكون معرفت است كه به اجمال به مناسبتي در دورة اصول قبلي عرض كرديم و آن نظريه اين است كه سه تكون معرفت در چارچوب يك هندسة سه يا چهار ضلعي اتفاق ميافتد. از سويي ما عنصر شناختگر (فاعل شناسا) را داريم كه نفس آدمي است، از سوي ديگر متعلَق شناسا (شناختگر) را داريم، از سوي سوم عناصر و عواملي كه بيرون از اين دو عنصراند و پيرامون اين دو عنصر و يا پيرامون فرايند تكون معرفت نقشآفرينند كه به آنها پيراشناختها ميگوييم. عنصر شناختگر، عنصر شناخته و پيراشناختها، همان مسائلي كه ميتوانند از بيرون تأثير بگذارند. فرض كنيد وقتي مثلاً علم فيزيك پيشرفت ميكند روي فلسفه تأثير ميگذارد و احياناً زمان و مكان ميگوييم كه در فتوا تأثير ميگذارد و بايد تأثير بگذارد. عناصري خارج از ذات شناختگر و ذات متعلق شناسا كه اين گروه سوم يعني پيراشناختها ميتواند به دو دسته تقسيم شود، عناصري كه نقش ايجابي دارند، يعني كمك ميكنند به تكون معرفت، عناصري كه نقش سلبي دارند و در فرايند تحقق معرفت مانع ايجاد ميكنند. دستة اول را طبعاً معدات ميتوانيم تعبير كنيم كه ما از آنها به شناختيارها ياد ميكنيم و دستة دوم موانع كه شناختشكن هستند و اجازه ميدهند شناخت تحقق پيدا كند.
به اعتباري مجموعة عناصر دخيل در فرايند تكون معرفت را به سه يا چهار دسته ميتوان تقسيم كرد:
1. فاعل شناسا (شناختگر)
2. متعلق شناسا (شناخته)
3. معدات شناخت (شناختيارها)
4. موانع شناخت (شناختشكنها)
به اعتباري چون اين دستة سوم و چهارم در حاشيه هستند و عناصر ذاتي نيستند و دخالت آنها لاجرمي نيست و پيرامون فرايند شناخت نقشآفرينند از مجموعة اين دو دسته به پيراشناختها تعبير ميكنيم. تفاوت نظرية ما با نظريههاي رايج مدرن در معرفتشناسي كه همگي متأثر از كانت هستند در اين است كه كانت نقش اصلي را به اين پيراشناختها داده و عملاً منكر وقوع معرفت شده و در عمل به يك ايدئاليسم تن درداده كه از نظر كانت هيچگاه دست ما به واقع نميرسد. نظرية معرفتشناختي كانت خواهناخواه منتهي ميشود به اينكه عملاً شناخت براي ما ميسر نباشد. براي اينكه ميگويد واقع مستقيم در چنگ ما نيست، ما يك عيني داريم و يك ذهني و با خارج ما مستقيم مواجه نميشويم، مقولات دوازدهگانه در تحقق معرفت دخالت ميكنند، آنچنان كه ما لاجرم به واقع دست پيدا نميكنيم، ما از دالان زمان و مكان براي مواجهه با واقع و عين عبور ميكنيم، زمان و مكاني كه واقعيت خارجي هم ندارند و مقولات دوازدهگانه ايشان به غير از مقولات عشري حكمت اسلامي است كه اينها دخالت ميكنند و درنتيجه هرچه تلاش ميكنيم كه به واقع برسيم و با واقع تماس بگيريم چون در اين ميان وسائط و وسائل و موانعي وجود دارد، دست ما هميشه از واقع كوتاه است، درنتيجه آميزهاي از عين و ذهن پديد ميآيد كه اسم آن را معرفت ميگذاريم و هميشه آنچه به كف ميآوريم همين آميخته است، در تعامل بين ذهن و عين پديدة سومي به وجود ميآيد كه همان معرفت است و عجيب است كه كانت خود را رئاليست و واقعگرا ميداند ولي واقعگرا نيست و ايدئاليست است، چراكه وقتي شما بگوييد آنچه به كف ماست واقع خارجي نيست و آميزهاي از تعامل و ديالوگ بين عين و ذهن است، پس آنچه به دست آمده خارج نيست، همينقدر كه بگوييد پنجاه درصد سهم ذهن ماست پس صددرصد واقع به دست نيامده است. بعضي چيزها هم هستند كه اگر صددرصد به دست نيايند با اينكه صفردرصد به دست آمده باشند فرقي نميكنند، چون واقع، واقع است و آنگاه كه آميخته شود ديگر واقع نيست، پس ما هيچوقت به واقع دسترسي نداريم. حالا اشكالات بسياري بر كانت وارد است كه ما به اعتبار اينكه پلوراليسم ديني جان هيك مبتني بر يك نظريه است ما آنجا در چارچوب همين فرايند اشكالاتي را كه بر كانت وارد است مطرح كردهام كه اينجا مقام بحث آن نيست. به هر حال يكي از پرسشها اين است كه كانت و فقط كانت در همة تاريخ بشريت و بين همة انسانها چه اعجازي كرد و چه كرامتي از او سر زد و خدا چه نعمتي به او داد كه سر از قطار همة بشريت بيرون آورد و بيرون را ديد و فهميد كه بيرون غير از درون است و عين غير از ذهن است.
در مجموع به اين تفاوت بايد توجه داشت كه ما متهم به ايدئاليسم و شكاكيت و نسبيت نشويم كه ما عرض ميكنيم پيراشناختها نقش پيراموني دارند، نقش اصيل و نقش چارهناپذير ندارند و چارهپذير هستند و كانت ميگويد كه اصولاً خطاي منسجم و خطاي فراگير دست همه را بسته است و احدالناسي در عالم بشريت نيست كه بتواند فارغ از خطا باشد و در عين حال خود كانت بسياري چيزها را خطاناپذير ميداند، مثلاً رياضيات را خطاناپذير ميداند كه سئوال است كه اين چگونه استثناء شده است.
در هر صورت ما ميگوييم نقش اصلي را شناختگر و شناخته ميكنند و بين اين دو نقش اول را شناختگر برعهده دارد، درنتيجه به شكاكيت كه هيچ، به نسبيت هم اين نظريه منتهي نميشود. براساس نظرية سازة سه ضلعي تكون معرفت، مجموعة عناصر دخيل و ذيسهم و ذينقش را به سه گروه تقسيم ميكنيم كه البته در يك تعبير ميتوان به چهار گروه تقسيم كرد و ميتوان پيراشناختها را به دو دسته تقسيم كرد.
هرچند كه امروز در معناشناسي همه چيز را به همين چيزي كه من عرض ميكنم برگرداندهاند، يعني ما راجع به دين ميگوييم، دين پيامواره است و پنج ضلع دارد، الان در نشانهشناسي ميگويند كه همه چيز پيام است، ما بايد نشانههاي پيام را پيدا كنيم و امروز همه چيز را پيامواره ميانگارند. ما دين را اينگونه تعبير كرده بوديم. درنتيجه اگر بگوييم كه همة معرفتها داراي پنج ضلع هستند و عناصر دخيل در تكون همة معرفتها پنج گونه است، براساس نظريههاي نشانهشناختي به خطا نگفتيم. معرفتهاي غيرديني را هم همينطور ميگويند و ميگويند همة عالم نشانه است. آنها ميگويند همه چيز به پيام ميماند و درنتيجه همة عناصر پيامانگاري را آنجا هم بايد لحاظ كرد.
البته من عناصر پنجگانة پيام را از نشانهشناسها الهام نگرفتهام، از آقاي مطهري دريافت كردهام كه ايشان در بحثي راجع به خطابة منبر اين بحث را مطرح كردهاند و گفتهاند پنج ضلع دارد. اين طرح ايشان را روي دين پياده كردم و اين اواخر ديدم كه در نشانهشناسي همه چيز را پيام ميانگارند و اين پنج ضلع را مطرح ميكنند.
پس براساس مبادي خمسه پيام ميتوان گفت كه عوامل دخيل پنج قسماند، منتها ممكن است بفرماييد چطور شد كه شما از سويي ميگوييد در تكون معرفت سه يا پنج عنصر دخيلاند، از حيث ديگر ميگوييد پنج عنصر؟ اين عناصر خمسه نيز بر همان عناصر ثلاثه يا اربعه قابل تطبيق هستند. اينها تقسيماتي واقعي هستند ولي بر هم ميتوانند منطبق شوند. از يك زاويه كه نگاه ميكنيم سه دسته ميشوند از زاوية ديگر پنج دسته. اين طبقهبنديها با هم تهافت ندارند.
طبقهبندي چهارم به اين است كه ما عناصر دخيل را به ركني و غيرركني و اصلي و فرعي تقسيم كنيم. نقش شناختگر، نقش اول است، نقش شناخته، نقش دوم است، نقش پيراشناختها، نقش سوم است و پيراشناختها هرچه باشند فرعي و غيرركنياند اين شناختگر و شناخته است كه وقتي در شرايطي قرار ميگيرند و شناخت بر شناخته تعلق پيدا ميكند معرفت پديد ميآيد و نقش اصلي را اين دو ايفا ميكنند اما در عين حال عناصر ديگري هم هستند كه مؤثرند. در چارچوب معرفت ديني به متغيرهايي كه نقش ايجابي تعيينكننده در تكون معرفت ديني دارند، مانند دوالّ دروني (عقل و فطرت) كه از خصايص ذاتي شناختگرند و در نتيجه به عنصر شناختگر پيوند ميخورند و دوالّ بروني (وحي و سنت) كه بيرون از وجود شناختگر هستند. وحي به مثابه طريقي كه رب با عبد تماس ميگيرد و سنت كه كساني هستند كه وجود آنها از يك طهارت و قداستي برخودار است كه مجلاي ارادة تشريعي الهي هستند و از آنها، آنچه صادر ميشود مثل وحي مقدس و معتبر است كه از آن به سنت تعبير ميكنيم و سنت قولي و فعلي. به هر تصوري كه در صدور پيام از وجود معصومين داشته باشيم ميتوانيم سنت بناميم و حتي آنگاه كه سكوت كنند، نهتنها فعل به معناي ايجابي آن كه فعل به معناي سكوت و عدم ردع و عدم مخالفت نشانههاي مشيعت تشريعي الهي قلمداد ميشوند و حجتاند. اينها عناصر اصلي و ركني معرفتبخش هستند و نقش گسترده و جايگزينناپذيري هم دارند. اما عوامل غيرركني و فرعي كه دخيلاند مثل شرايط و ظروف اجتماعي، تاريخي، سياسي، فرهنگي، محيطي و عناصر رواني و اخلاقي دروني فرد كه بر معرفت مؤثرند ولي عوامل غيرركني و فرعي تلقي ميشوند. در يك طبقهبندي هم عوامل را ميتوان به ركني و غيرركني طبقهبندي كرد.
طبقهبندي پنجم، عوامل معرفتي و عوامل غيرمعرفتي است كه اين هم يك طبقهبندي مدرن است و امروز مطرح است. متغيرهايي كه وجه معرفتي دارند مثل پيشيافتهها و پيشدانستهها و فاعل معرفت و فاعل شناسا. متغيرهاي بينشي، دانشي، روششناختي را عوامل معرفتي و متغيرهاي ارزشي و منشي و محيطي و ظروف بيرون وجود فرد را عوامل غيرمعرفتي مينامند. اينكه سياستها چه تأثيري بر معرفت ميگذارند عوامل غيرمعرفتي مؤثر بر معرفتاند. چگونه يكباره معتزله منقرض شدند و اعتزال منقضي شد و جاي آن را اشعريت و اشعريان گرفتند؟ خوب پشت اين قضيه سياست بود. خلفا ميديدند كه اشعريت براي تحميق مردم خيلي مناسب است و هر چيزي را به يك شكلي برميگرداند به مشيت مبهم الهي و بشر را مجبور ميپندارند و عقل را تعطيل ميكنند. هرچند اعتزال يك نوع عقلگرايي افراطي بود و چندان قابل دفاع نيست اما براي دستگاه خلافت اشعريت خيلي مطلوبتر بود به همين جهت در مقابل معتزله و شيعه ايستادند و بارها و بارها تقابل وسيع و خونين هم اتفاق افتاد اما تشيع پابرجا ماند ولي معتزله ازبين رفتند.
سياست در اينكه حتي يك دستگاه معرفتشناختي به وجود بيايد و يكي بر ديگري غلبه كند تأثيرگذار است. عامل غيرمعرفتي است ولي مؤثر است.
دستهبندي ششم، طبقهبندي پيشنهادي خود ماست كه عوامل دخيل را به انفسي و آفاقي تقسيم كنيم. عواملي كه از درون مفسر و فهمنده برميخيزند و انفسي است، عناصري كه از بيرون وجود او برميآيد كه از آنها به آفاقي تعبير ميكنيم. اين به نحوي موضوع را به دو گروه طبقهبندي ميكند ولي درحقيقت به نحوي شناختگرمدار است. ما در طبقهبندي قبلي هم شناختگرمدار طبقهبندي كرديم. معرفتي و غيرمعرفتي كه ما ميگوييم يعني به هر حال نهايتاً بر شناختگر چه عناصر و عواملي تأثير ميگذارند؟ آيا اين عوامل معرفتي هستند يا غيرمعرفتياند؟ انفسي و آفاقي روشنتر است كه حول محور شناختگر و با محوريت و اساس قلمداد كردن انسان و نسل آدمي كه شناختگر است اين تقسيم را مطرح ميكند.
روحيات و اخلاقيات و حتي وضعيت وراثتي و ژنتيكي فرد، دروني است. عوامل ديگر از قبيل عوامل اقتصادي بر معرفت تأثير ميگذارند، عوامل مديريتي، عوامل سياسي و حتي عوامل اقليمي، اينكه يك منطقه خشك و كويري است و منطقة ديگر خوش آب و هوا است، و حتي تغذيه هم بر معرفت تأثير ميگذارد. البته ما در اينجا عوامل صوري و مادي را ميبينيم، اگرنه كه در فضاي ديني، تقوا تأثيرگذار است، اخلاص تأثيرگذار است و حتي توكل در پيدايش و پالايش معرفت آدمي تأثيرگذار است، گناه تأثير منفي دارد. مال حرام، غذا و خوراك غيرحلال صرف كردن تأثير دارد. جنبههاي ارزشي فوقالعاده در معرفت مؤثراند. اين عوامل را ميتوان به دو دستة انفسي و آفاقي تقسيم كرد.
هفتمين دستهبندي طبقهبندي عوامل دخيل به مكتوم و غيرمكتوم و خودآگاه و ناخودآگاه است. خيلي روشن است كه پارهاي از عوامل دخيلاند اما حتي نميدانيم و آنها را نميشناسيم و مكتوم و ناشناختهاند و عواملي هم آشكارا دخيل هستند و آنها را ميتوانيم بشناسيم. عواملي ناخودآگاه دخيلاند و ما متفطن دخالت آنها نميشويم. عواملي كه خودآگاه دخالت ميكنند و ما تفطن داريم و ميتوانيم جلوگيري كنيم.
دستهبندي هشتم كه به نحوي همان دستهبندي اول است طبقهبندي عوامل دخيل به روا و نارواست. يعني اگر عوامل حقاً دخيلاند، آيا همينها به روا دخيل هستند يا به ناروا؟ به حق دخيلاند يا نابحق؟ درواقع دستهبندي اول به حقاً دخيل و نابحق دخيل، حقاً دخيل و نابحق دخيل و دخيلانگاشته به اين زبان ميتواند دوباره بازگو شود كه بگوييم عوامل روا و ناروا.
اين هم اصل دوم نظريه است كه در مجموع نشان ميدهد كه عوامل متنوع و متكثري در تكون معرفت دخيلاند. حالا چگونه بايد اين عوامل را شناسايي كرد، سازماندهي كرد و به كار بست و يا از دخالت آنها پيشگيري كرد خود يك بحث بسيار مهمي است كه در اصل چهارم بايد مورد بررسي قرار گيرد و اجمالاً اشاره خواهيم كرد و سعي ميكنيم اصل سوم را كه تقريباً از همه مفصلتر است در يك جلسه عرض كنيم و اگر رسيديم اصل چهارم را كه ممكن است كوتاهتر هم باشد در ادامه بگوييم والا اصل چهارم هم ظاهراً يك جلسه زمان ميخواهد. والسلام.