89/12/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
بحث گذشته
من يك بحث ناقصي را ويژگيهاي روش مطلوب و نحوة سنجش و درستيآزمايي و كارآمديسنجي عرض كردم، بعد وارد توضيح نظرية ابتناء شدم كه بعد براساس آن بتوانيم روش پيشنهادي خود را عرض كنيم. اما ديروز يك وقت مكفي گذاشتم و تأملات زيادي داشتم و به عناصر وسيعي در زمينة مشخصات يك روش مطلوب و روش و سنجههاي سنجش روشهاي استنباط رسيدم كه ميخواهم عرض كنم و بعد از آن اصول نظريه ابتناء را ادامه بدهيم.
در مجموع روش استنباط را ميتوان از طرق مختلف سنجيد، هم صحت و درستي آن را و هم كمال و كارآمدي آن را. در عين حال يك سلسله سنجهها و ابزارهاي سنجشي هست كه ميتوان با آنها درستي كارآمدي را سنجيد و درحقيقت كاربرد آنها خودبهخود به معني استفاده از همين طرق و روشهاي سنجش است.
يكي از طريق ارزيابي كيفيت عناصر ركني مفروض و محقق؛ هر روشي هرچند حتي به حد يك دانش هم نرسيده باشد، ما كه اكنون در جايگاهي هستيم كه ميخواهيم روش استنباط را در حد يك دانش بررسي كنيم، اما حتي اگر به حد دانش هم ارتقاء پيدا نكرده باشد مبتني بر مجموعهاي از مباني است و مجموعهاي از عناصر ركني مفروض يا محقق آن را ساختهاند. اينكه آن مباني و عناصر چه مايه قومي و دقيقاند، چقدر صحيح و صائباند، نشان ميدهد كه اين روش چه مقدار قوي و صائب است. البته خود اين يكي از اصول اربعة نظرية ابتناء است كه روششناسي و فهم ما لاجرم مبتني بر يك سلسله مبادي و مباني است. بسته به اينكه آن مبادي و مباني چه مايه قوي، دقيق و صحيح و صائب باشند، و نيز چه مايه اين روش و يا فهم بر آن مباني و مبادي استقرار و ابتناء داشته باشد. مبادي و مباني يك روش براي فهم و استنباط چقدر قوي و دقيق است، چه مقدار صائب و صحيح است و همچنين چه مقدار اين روش ما و فهم به دست آمده از كاربرد آن بر آن مباني و مبادي قوي و دقيق، صحيح و صائب ابتناء دارد؛ اين درواقع بهترين شيوه براي سنجيدن اين است كه آيا يك روشگان كارآمد هست، آيا درست هست يا نه.
بنابراين روشگان استنباطي را اولاً ميتوان از رهگذر ارزيابي كيفيت عناصر ركني مفروض و محقق آن كه گفتيم عناصر ركني هم عبارتاند از علل اربعه تكونبخش هر چيزي. ثانياً از رهگذر وارسي ميزان دقت ابتناء آن بر اين عناصر. روشي محقق است و در صورت يك دانش سامان يافته و الان موجود است، ارزيابي كنيم چه مقدار اين روش بر آن مبادي و مباني ابتناء دارد. ثالثاً در مقام عمل تحليل كنيم كه مباني اين روش چه مقدار قوي و صحيح است، ببينيم باز خود اين روش حقيقتاً چقدر بر آن مباني ابتناء دارد، اين مقام نظر، در مقام تجربه و عمل هم ميتوان آزمود كه وقتي ما اين روش را به كار ميبنديم چه مايه در توليد معرفت مورد نظر ما توانا و كامياب است، چه مقدار در حل مسائل موفق است؟ در مقام كاربست و ارزيابي نتايج مترتب بر آن هم ميتوان يك روش را سنجيد.
اين سه طريق كه بسا طريق اول و دوم مكمل هم قلمداد شوند، ميتوانند طرق ارزيابي و درستيآزمايي و كارآمديسنجي يك روش مطلوب قلمداد شوند. در عين حال همينكه ما بتوانيم به اين طرق برسيم و به عبارتي در فرايند كاربست اين طرق و در جهت اعمال اين روشها و رهگذرها قرار بگيريم، بايد از يك سلسله سنجهها بايد استفاده كنيم كه با توجه به آن سنجهها هست كه ميتوان اين رهگذرها و طرق و روشها را در درستيآزمايي و كارآمديسنجي اعمال كرد.
فيالجمله هفده سنجه به ذهن من رسيده كه هم سنجه هستند و هم شاخص، هم به ما ميگويند كه با به كاربردن بعضي از اينها روش و دانش روشگاني را بسنجيد و هم شاخص و نشانگر هستند كه ما در صورت وجود و تحقق اينها ميفهميم كه اين دانش روشگاني، دانش و روش مطلوبي است. به همين جهت درحقيقت اين هفده سنجه و نشانگر را به مثابه تفصيل همان روشهاي سنجش بايد قلمداد كرد.
1. . ابتناء روش بر مبادي دقيق
. ابتناء روش بر مبادي دقيق، متقن و معتبر، به هر حال گفتيم هر روشي بر يك سلسله مبادي استوار است و هم فهمي مبتني بر مجموعهاي از پيشانگارهها، پيشدانستهها و پيشتوقعات است و از آنها سيراب ميشود و متأثر است. اينكه آن مباني و آن مبادي چه مقدار دقيق باشند و چه مقدار متقن باشند و چه اندازه از نظر شرعي معتبر باشند، بسيار تعيينكنندهاند در اينكه بگوييم اين روش چقدر دقيق، متقن و معتبر است. فرض بر اين شد كه دانش اصول مبتني باشد بر مجموعهاي از مبادي كه در حوزة كلام مثل سيد مرتضي(ره) فرمود كه كل اصول فقه بر كل اصول دين مبتني است. ما هم عرض كرديم كه اين تازه بخشي از مبادي اصول فقه است و بسياري ديگر مبادي هست كه از سنخ كلام نيست. ميدانيم كه اصول يك سلسله مبادي معرفتشناختي دارد و يك سلسله مبادي عقلي محض و احياناً مبادي هستيشناختي دارد. مسئلة حسن و قبح ذاتي يك نوع بحث هستيشناسانه است كه آيا در نفسالامر و واقع، فارغ از نظر ما و فارغ از جعل شارع، افعال ذاتاً حسن و قبيح هستند يا نه؟ اين يك نوع بحث هستيشناختي است. حتي يك مسئله كلامي هم نيست، هرچند كه بعضي اين را كلامي دانستند و وقتي مثال براي مبادي كلامي ميزنند نوعاً به همين حسن و قبح ذاتي مثال ميزنند ولي حسن قبح ذاتي يك مسئله عقلي است و مبناي فلسفي است، منتها يك مرحلة بعدي داريم و آن اين است كه اگر در واقع و نفسالامر افعال داراي حسن و قبح باشند و به دو دستة حسن و قبيح تقسيم شوند، آيا عقل ميتواند آن را كشف كند؟ يا آن واقع را باشد شارع بگويد؟ آنهايي كه ميگويند شارع بايد مشخص كند ممكن است مثل اخباريون بگويند در مقام نفسالامر و ممكن است حسن و قبيح باشد اما عقل نميرسد. ممكن است بگويند در نفسالامر هم حسن و قبحي وجود ندارد و شارع بايد بگويد كه چه چيزي حسن است و چه چيزي قبيح است، كه نظر مشهور اشعريه اين است. بين اخباريه و اشعريه اين تفاوت نوعاً هست كه البته ممكن است تقريرات ديگري هم باشد كه بر يكديگر منطبق باشند. آن مقام ذات را بحث ميكند، اشعريه ميگويند ذاتاً اصلاً افعال حسن و قبيح نيستند و اخباريون ميگويند افعال ممكن است ذاتاً حسن و قبيح باشند ولي عقل نميتواند كشف كند. اصوليون يا فلاسفه و يا متكلمين ميگويند قابل كشف است. ابتناء روش بر مبادي دقيق، متقن و معتبر.
2. . تلائم بروني روش با ديگر عناصر ركني علم مربوط
تلائم بروني روش با ديگر عناصر ركني علم مربوط. بناست كه روش يكي از عناصر ركني يك علم قلمداد شود، يعني خود روش داراي عناصر است و داراي مبادي است، اما در عين حال روش خودش به نوبة خود مبدائي است از مبادي علمي كه بناست اين روش در آن به كار برود. در اين مقام دوم روش ديگر خود يكي مبادي است، يكي از عناصر ركني است و يكي از علل اربعة دانشي است كه با اين روش توليد ميشود. درنتيجه روش به مثابه يكي از عناصر ركني يك علم با ديگر عناصر براساس نظرية تناسق بايد تلائم كامل داشته باشد. اين هم يك نظريه ديگر است كه ميتوانيم از اين راه بسنجيم كه آيا اين روش درست است يا درست نيست. ميگوييم روش استنباط فقهي و روش اصول چنين است. وقتي ميگوييم روش استنباط فقهي چنين است بايد اين عنصر با ديگر مباديي كه فقه دارد كاملاً متلائم و سازگار باشد. سازگاري و انسجام بروني با ديگر عناصر بايد داشته باشد. در عين حال در درون خود هم بايد انسجام داشته باشد و با عناصر خود هم بايد منسجم باشد. لهذا شاخص سوم به وجود ميآيد
3 وجود پيوستگي و انسجام تام دروني اصول
. وجود پيوستگي و انسجام تام دروني اصول. ما گفتيم روش شامل اصول، ابزارهايي كه به دو دستة قواعد و ضوابط تقسيم ميشدند، رويكردها، اسلوبها و فرايندهاست. اگر روشي مشتمل بر اين مجموعة پنج يا شش عنصر است، اين عناصر بايد با هم سازوار باشند. هر اصلي و يا هر گروه از اصولي با هر گروه ابزارهايي و اين دو گروه با هر گروه رويكردها يا اسلوبهايي سازواري ندارد. طبعاً در هر روشي مجموعة اصولي كه آن را پديد آورده است و مجموعة ابزارهايي كه در درون آن هست و مجموعة رويكردهايي به كار ميرود و مجموعة اسلوبهايي كه از آنها استفاده ميشود و مجموعة فرايندهايي كه در آن روش طي ميشود با يكديگر بايد سازگار باشند و آن روشي مطلوب، درست و كارآمد است (وقتي ميگوييم مطلوب است هم از درستي سخن ميگوييم و هم از كارآمدي بحث ميكنيم، هرچند كارآمدي بر درستي ميتواند مبتني باشد)، درنتيجه وجود پيوستگي و تلائم تامّ دروني ميان اصول، ابزارها، رويكردها، اسلوبها و فرايندهاي تشكيلدهندة يك روش، يكي از نشانگرها و سنجههاي درستيآزمايي و كارآمديسنجي روش است.
4. بومي بودن
. بومي بودن. گاهي روشهايي را كه از غرب آمده، بعضي به كار ميگيرند. پارهاي از جوانترها كه با علوم و فنون و فلسفهها و روششناسيها و متولوژيهاي غربي آشنا هستند، به صورت مفرط به سمت اصطياد و بوميسازي و كاربرد آن روشها رويآور شدهاند. برخي از حضرات كه بدون آشنايي با اين معارف و علوم و فنون طوطيوار چيزي شنيدهاند به همين روشها و فنون تمسك ميكنند. كه آنها بيش از جوانترها در مقام به دست آوردن معرفت خطا ميكنند. جوانها اگر از اين جهت كه يك سلسله روشهاي غيربومي و غيربرآمده از معارف خودي و غيرمبتني بر مباني معتبر خود استفاده ميكنند، خطاست، اما نتيجهاي متناسب با اين روشها را ميگيرند، اما بعضي كه نه حرفهاي جديد را بلداند و عملاً در ابتناء مطالب خود بر آنها هم كامياب نيستند ميزان خطا و لغزششان در ارائة معرفت مضاعف و صدچندان ميشود و اين يك خطر است. به رغم اينكه بهرهمندي از معارف بشري و تجارب ديگر ملل و دانشوران و انديشمندان سراسر جهان خوب است و ما در طي تاريخ همواره بر اين روال بودهايم و در بعضي از مقاطع معارفي را از ديگر ملل اخذ كردهايم، ولي بهكلي آن را دگرگون كردهايم و كاملاً خوراند معارف خودمان كردهايم و مورد بهرهبرداري قرار دادهايم. فلسفهاي كه ما از يونان و اسكندران و ايران و امثال اينها اخذ كردهايم آنچنان ديگر كرديم كه يونانيان دورة باستان و ماقبل ميلاد اگر بنا باشد زنده شوند و با اين معارف فلسفي ما مواجه شوند بايد بيايند و فرا بگيرند. اينقدر كه دگرگون شده است، هم به لحاظ كمّي بنا به بياني هم كه علامه طباطبايي دارد كه دويست مسئلة يوناني را ما هفتصد مسئله كردهايم، بنابراين به حدي است كه بايد كسي بيايد و فرا بگيرد. و بسا امروز مسائل افزونتر از اين هم شده باشد. به لحاظ كيفي هم آنچنان تحول به وجود آمده كه آن فلسفهاي كه گرچه غالب بزرگان معتقدند كه حكماي يونان موحد بودند و نظراتي هم هست كه نبودهاند، اگر موحد نبودهاند فلسفة ما توحيدي است و اگر بودهاند، توحيد ناب در اين فلسفه توسط مسلمانان اشراب شد.
هيچ ايرادي ندارد كه ما از معارف و دستاوردهاي معرفتي ديگر اقوام و اقاليم ما بهرهبرداري بكنيم، اما اينكه بياييم روششناسي فهم دين و خصوصاً شريعت را كه بايد از حاق خود همان دين برخاسته باشد آغشته و آميخته كنيم به دادهها و يافتههاي وارداتي بيگانهتبار بسيار بياحتياطي است، لهذا سيراب بودن روششناسي از آبشخور ميراث معرفتي بازمانده از سلف ميتواند يكي از شاخصههاي مطلوبيت روش باشد و اصول فقه از اين جهت يك نمونة مثالزدني است. يعني از اين جهت كه ذرهاي از معارف ديگر ملل بهره ندارد، جز آنچه كه فطري همة انسانهاست. بسياري از مبادي و مسائل اصول هماني است كه از فطرت آدمي برميخيزد و شرقي و غربي ندارد. و اما آنچه كه امروزه به عنوان اصول فقه در اختيار ماست تماماً بومي است و بدون هيچ كم و كاستي ميتوان آن را اسلامي عليالاطلاق ناميد. اين نبايد مخدوش شود و اين شاخصه حتماً بايد حفظ شود و اين شاخصهاي است كه اصول فقه كنوني دارد.
5 تمحض كامل داشتن بر توليد و تحقيق در مسائل محور علم
. تمحض كامل داشتن بر توليد و تحقيق در مسائل محور علم. بايد دانش روشگانيي كه براي فهم دين و حل مسائل يك علمي به كار ميرود، كاملاً متمحض باشد، تماماً بر توليد و تحقيق مسائل محوري همان علم و يا به تعبير رايج موضوع آن علم و مسائلي كه به موضوع آن علم ارتباط وثيق ندارد نبايد در علم مطرح شود و احياناً اين دانش به مسائل ديگري هم بپردازد.
پيراستگي از مباحث مباديپژوهي
. پيراستگي از مباحث مباديپژوهي. جز مبادي ممتزجه كه پرداختن به آنها اجتنابناپذير است و نيز عاري بودن از مباحث فاقد كاربرد. يك سلسله بحثهايي كه خاصيت و خصلت روششناختي ندارد و در تحقق رسالت اصلي اين دانش سهم و نقشي ندارد ما نبايد بيجا در آن دستگاه روشي مطرح كنيم. ما يك سلسله بحثهايي را كمابيش در اصول داريم كه با هويت و غايت روششناختي و روششناسانة اصول پيوند ندارد، ولو بحث مفيدي است و يا از جهات ديگري ميتواند بحث ارزشمندي باشد و يا با وسائطي ممكن است روزي حتي در فهم دين به كار بيايد، اما اينها رسالت اصلي و اولي اين دانش نيستند و اين دانش بايد منزه و پيراسته از اين مباحث باشد.
نهتنها عاري از مباحث فاقد كاركرد بلكه تهي و دور از مباحث قليلالجدوي باشد. اينكه بعضي مواقع در موارد نادر ممكن است كاربرد پيدا كند، ما اگر دانش را معطل اينگونه مباحث كنيم اصلاً به جا نيست. و نيز خالي بودن از استطرادات كه لااقل اگر روزي بحث اقتضاء ميكند كه بعضي مطالب گفته شود بايد به حداقل برسد.
7. انطباق تام داشتن به تعريف مختار
. انطباق تام داشتن به تعريف مختار. ما زماني كه تعاريف اصحاب را راجع به اصول بررسي ميكرديم، ملاحظه ميكرديم كه بعضيها تعاريفي ارائه كرده بودند كه با اصول سازگار نبود و يا اصول آنها با تعريفشان نميخواند. دانشي كه مطرح ميكنيم و تعريفي از او ارائه ميكنيم اين دانش بايد با آن تعريف كاملاً انطباق داشته باشد. ممكن است بفرماييد كه تعريف فرع بر دانش است، ما وضع موجود و روش محقق را تعريف ميكنيم كه اين حرف درست است، اما وقتي بناست پيشيني نگاه كنيم و بخواهيم تصوير مطلوبي از روش مطلوب ارائه كنيم بايد بگوييم كه تعريفي را كه از پيش ارائه كردهايم بايد آنچرا كه پديد ميآوريم بر اين تعريف كاملاً منطبق باشد.
8. برخورداري از توانايي كافي براي كشف و كاربرد همة مدركات و مدارك حجت در اكتشاف شريعت
. برخورداري از توانايي كافي براي كشف و كاربرد همة مدركات و مدارك حجت در اكتشاف شريعت. دانش روشگاني و آن روشي كه مورد نظر است بايد از توانايي كافي براي اينكه همه همة مدركها را كه معرفتزا هستند و همة مدارك را كه احياناً معرفتبخشاند يا واسطة معرفتاند و مجاري معرفتاند را بتواند كشف كند. فقط به كتاب و سنت اكتفاء نكند. مثل نوع مدارس و سامانههاي اصولي كه ما در اوايل داريم كه كمتر به سهم عقل توجه شده است. اگر حقيقتاً، فطرت آنگونه كه ما حس ميكنيم جايگاه فوقالعادهاي در جوهر دين دارد و در روش فهم آن و دريچهاي است براي مواجهه با معارف ناب ديني، سهم فطرت در روششناسي بايد لحاظ شود. آنچه كه خود مُدرِك هستند مثل عقل و فطرت و آنچه كه مَدرَكاند، مثل خبر و حتي سنت و كتاب، چراكه كتاب و وحي مجراي دستيافتن به ساحت الهي است كه شارع است و مانند اجماع كه فينفسه حجت نيست و معرفتي را القاء نميكند و درواقع حامل سنت است و ما را به سنت متصل ميكند. علاوه بر اينكه در كشف توانا باشد بايد قادر باشد در كاربرد همة اين مدركات و مدارك. كشف بكند اما در مقام عمل و قاعدهسازي و حل مسئله آنها را به كار نبرد ناقص و نارس است. اين جنبة قضيه.
در جنبة سلبي هم عدم اتكاء به ادلة غيرمعتبر، به قياس، به استحصان و مصالح مرسله و امثال اينها اعتماد نكنيم، يا به شهرت فتوايي متأخرين و حتي اجماع متأخرين، اگر واقعاً شهرت قدما و متقدمين و اجماع ميان آنها حجت باشد.
اتكاء به مدارك و ادلة غيرمعتبر و يا مدرِكهاي غيرمعتبر و يا مدركهايي كه اگر ذاتاً معتبراند و يا براي صاحب آن معتبراند، براي غير، موجه و حجت نيستند. شما اگر امكان داشته باشد كه از طريق شهود به حكم الهي دست پيدا كنيد، اما شهود و اشراق نميتواند مدرِك يا مَدرَك قلمداد شود و توسط آن حكم شرعي استنباط شود.
9. پيچيده نبودن فرايندهاي استنباطي.
. پيچيده نبودن فرايندهاي استنباطي. يكي از اشكالاتي كه ممكن است بر فرايندهاي اصول فعلي وارد كرد (هرچند از حيثي ديگر ممكن است بگوييم حسن است و نشانة قوت است)، اين است كه فرايندها بسيار پيچيده و گاه پيشبينيناپذير است، تا جايي اين پيچيدگي و پيشبينيناپذيري در اصول كنوني و مخصوصاً در مقام استنباط در خود فقه كه برخي گفتهاند كه اصلاً نميشود براي استنباطات فقهي فرايند تعريف كرد و اين فقيه و شمالفقاهه است كه جهت ميدهد و نهايتاً ما را به حكم ميرساند. اين پيچيدگي بسا حسن نيست و روان و روا و ساده و روشن و شفاف بودن فرايندهاي استنباطي حسن است و ميتواند يك شاخص براي مطلوبيت يك روششناسي باشد. و البته بايد روان باشد در عين قاعدهمندي و در عين ضابطهمندي حداكثري. فرايند در اينكه به شدت قاعدهمند هست و رها و يله نيست و مبهم نيست و به شدت ضابطهمند است، اما روشن و روان و شفاف باشد.
10 جامعيت و اشتمال بر همة مسائل مورد نياز براي استنباط همة شريعت
. جامعيت و اشتمال بر همة مسائل مورد نياز براي استنباط همة شريعت. اين مسئله خيلي مهم است. روششناسي بايد ما را از مراجعه به ديگر علوم همعرض بينياز كند. البته ديگر دانشهايي كه مقدم بر روشاند نبايد جزء اصول قرار گيرند. ما بايد رجال و درايه بخوانيم، تاريخ بايد آشنا باشيم، آراء فقها را بايد بدانيم و بسياري از شروط و شرايطي كه در جاي خود بزرگان ما ذكر فرمودهاند كه بايد اينها را داشته باشيم تا قادر به اجتهاد بشويم، و يا بالاتر از همة اينها شمالفقاهه و مهارت در كاربست قواعد كه مسئلة بسيار مهمي است، اما با اينهمه بايد خود روش از جامعيت و شمول كافي و اشتمال بر تمام مسائل مورد نياز براي استنباط تمام شريعت برخوردار باشد. نه آنچنان باشد كه شامل همة مسائل نباشد و فاقد برخي از مسائل مبتلابه باشد در مقام حل مسائل و نه آنچنان كه به رغم داشتن همة مسائل در آنها متمركز بر بخشي از شريعت باشند بلكه تمام شريعت را بايد بتوان كشف كرد، چه به صورت استنباطي و اكتشافي و چه به صورت استظهاري.
و سرانجام بايد بتوان گفت كه ما به شريعت دست يافتيم، هرچند هيچگاه نميتوان تضمين كرد كه تمام يافتههاي ما صائب و دقيق بوده باشد.
11 كارآمدي در تأمين غايات وسيطه و قريبة مفروض و برخورداري حداكثري از كاركردهاي مرتبط
. كارآمدي در تأمين غايات وسيطه و قريبة مفروض و برخورداري حداكثري از كاركردهاي مرتبط. علاوه بر اينكه بايد بتواند غايات را تأمين كند، كاركردهاي مرتبط با غايت اصلي خويش را هم بتواند فراهم بكند.
12. واقعگرايي
. واقعگرايي. واقعگرايي خيلي مهم است و از ويژگيهايي است كه در نظرية ابتناء مورد نظر ما هست. ما بايد با معرفت و معيشت واقعگرايانه مواجه شويم. آدمي يك سلسله محدوديتهايي را در مقام معرفت دارد و هيچگاه آن محدوديتها مرتفع نميشود و مطلقاً منتفي نميشود. يك سلسله محدوديتها و ناتوانيهايي در مقام معيشت عمل دارد، اينها هرگز از آدمي دست برنميدارند. در مقام فهم دين و كشف شريعت بايد به اين دو وجه توجه داشته باشيم، بالنتيجه واقعگرايانه به سراغ شريعت برويم و اين روش بتواند به كار برود. آنچنان باشد كه آن مقدار كه آدمي ميتواند معرفت كسب كند را تأمين كند، و فراتر از آن را بيجا ادعا نكند. و آنچنان شريعت و قضاياي تشريعي و حكمي را استنباط كند كه بتواند در مقام عمل، عملي باشد و فوق طاقت و حرجآور نباشد و در ظروف مختلف عملي باشد. اين جهت بسيار مهم است. واقعگرايي در مباحث مربوط به دليليت و حجيت، مقام معرفت، مقام دلالتگري، مدلولات و معداهاي كاربست ادله. درواقع روش بايد سهم و نقش واقعي مبادي حقاً و بحق دخيل در تكون و تطور معرفت را اعتراف و اذعان كند و بپذيرد. و در عين حال از صفت انتقادگري واقعبينانه هم برخوردار باشد، خودش ارزيابگر و ارزيابيكننده باشد و خودش قادر باشد كه عوامل دخيل را روا و ناروا تفكيك كند و بتواند تشخيص بدهد كه چه عناصر ناروايي در فهم ما تأثير ميگذارد كه بتوان از آنها پيشگيري كرد. ما كمتر در اصول به اين جهت توجه داريم كه اصول در عين حال وظيفهمند است كه پيشگيري كند از دخالت عناصر ناروادخيل در شكلگيري و تكون معرفت و اجازه ندهد آنها وارد شوند و اين خود نيازمند وضع قواعد و ضوابط است و غالباً ضوابط و چارچوبها هستند كه تأمين ميكنند، حراست ميكنند و امنيت سير و مسير را تأمين ميكنند كه بتوان به مقصد دست يافت و انسان در راه مبتلا به رهزنهايي كه معمولاً ذهن را به خطا ميبرند نشود. بتواند مغالطات را بشناسد، بتواند با جدل مواجهه كند، بتواند با خطابه مواجهه كند و اجازه ندهد مغالطات وارد روند و فرايند استنباط شود. اين انتقادگري و تفكيكگري و سنجشگري خود ميتواند يك شاخص مستقلي قلمداد شود و ميتوانيم به عنوان يك شاخص مستقل بپذيريم و در اصل نظرية ابتناء من اين را به عنوان شاخص مستقل آوردهام.
15 برخورداري از قدرت مصونيتبخشي
. برخورداري از قدرت مصونيتبخشي كه مكمل همان تفكيكگري است كه ميبايست بتواند سازكار لازم را براي تصحيح و ترميم پسيني داشته باشد كه اين را به صورت يك عنصر مستقل و شاخص مستقل در پايان آوردهايم.
16 برخورداري از هندسة معرفتي متوازن و ساختاري سخته و منسجم
. برخورداري از هندسة معرفتي متوازن و ساختاري سخته و منسجم. هندسة معرفتي يك روشگان بايد كاملاً متوازن باشد، مخصوصاً وقتي به صورت يك دانش درميآيد. اصول فقه ما الان اين توازن را از دست داده است. بسياري از مسائل هست كه بايد بر آنها اهتمام بيشتري شود و احياناً حتي افزايش داشته باشيم، بسياري از مباحث هست كه در اصول نابجا و غيرموجه فربه شده است كه ميبايست كاهش پيدا كند و توازن در ساختار علم اصول الان نيست.
. تناسب تام داشتن با ماهيت و مختصات حوزة معرفتي مورد استنباط كه اين هم نكتة بسيار مهمي است. بايد هر روشي را كه براي حل مسئله در هر حوزهاي به كار ميبريم و هرگونه معرفتي، اين روش با آن حوزة معرفتي تناسب تام داشته باشد. شما نميتوانيد روشي را كه به درد استنباط عقايد ميخورد براي استنباط اخلاق به كار ببريد و بالعكس. امكان دارد يك وقتي جامع باشد ولي تناسب آن با مصب كاربرد كم است. خبر واحد و يا ادلة ظني مطلق يا خاص را اينجا ميتوان مثال زد. اينها در هر حال ظنياند، ما روش را پديد بياوريم كه بسياري از اين ابزارها و قواعد و ضوابط آن ظني باشند، آنوقت اين را در عقايد به كار ببريم، درحاليكه در عقايد ما احتياج به طريق قطعي داريم چراكه بايد به كشف دست پيدا كنيم. اما تناسب دارند با احكام كه ايرادي ندارد و اعتباري است و احياناً اگر ظني هم بود مهم اين است كه طريق علمي باشد. اگر خود طريق علمآور نيست ولي بايد به طريق علم داشته باشيم.
تناسب تام داشتن با ماهيت و مختصات حوزة معرفتي مورد استنباط (كه اينجا شريعت است)، مانند اعتباري بودن و تعلق به قلمروي تقنين كه خصوصيات شريعت است و روشي كه براي استنباط شريعت به كار ميرود بايد به اين جهت توجه داشته باشد. ما در جدولي كه در اصل نظرية ابتناء آوردهايم با بيست شاخص، چهار حوزة هندسة معرفتي دين را با هم مقايسه كردهايم كه عقايد با علم، و هر دو با احكام و هر سه با اخلاق مقايسه شدهاند كه چه تفاوتها و چه تشابههايي با هم دارند.
روش بايد با آن حوزة معرفتي متعلق كاربردش تناسب كامل داشته باشد.
17. روزآمدي.
. روزآمدي. به هر حال روش به رغم اينكه بايد بومي باشد و استوار باشد و به سادگي تغيير نكند و پابرجا باشد، اما روزآمد هم بايد باشد، با ادبيات روششناختي روز بايد در پيوند باشد و بسياري چيزها امروزه در جهان مطرح است كه ميتواند وارد اصول شود و مورد بهرهبرداري قرار گيرد. و اگر حتي وارد نشود به اين معنا كه ما دارا باشيم به لحاظ ادبيات بايد بتوانيم با آنها همافق باشيم و ثروت و سرمايه و ثمين سازوارا مباهات را بتوانيم به دنيا ارائه كنيم. همافق بودن با ادبيات علمي روششناختي معاصر و گرانبار از دستاوردهاي قابل قبول نظريههاي معرفتشناختي و روششناختي جديد بودن ميتواند يك امتياز قلمداد شود، با تحفظ بر بحث بوميبودن.
و نهايتاً خويشتصحيحگري،
. و نهايتاً خويشتصحيحگري، خودترميمگري و تكاملپذيري مدام. روش بايد در عين حال راكد نباشد و بايد پيوسته بتواند خود را تصحيح كند و رخنهپوشي كند و خلاءها را خود پر كند و هميشه رو به تكامل داشته باشد.
در مجموع اين هجده سنجه و نشانگري است كه ميتوان براي درستيآزمايي و كارآمديسنجي روشهاي فهم و از جمله روششناسي استنباط شريعت به كار بست. و لابد آن روشگاني مطلوب است و مختار كه اين هجده شاخص را داشته باشد. حال بايد ببينيم بعد از توضيح اصول نظرية ابتناء، روششناسي مبتني بر اين نظريه، آيا داراي اين ويژگيها و مختصات هست يا نيست؟ والسلام.