درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

89/11/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

مسئله اول

درخصوص روش‌شناسي اصول، تاكنون نُه فرع و بحث را مطرح كرديم، آخرين آن آسيب‌شناسي و نقد عمومي روش رايج اصول فقه بود كه ما به ارزيابي اجمالي روش‌شناسي اصول براساس تلقي و ديدگاه خودمان پرداختيم. اين مسئله جاي بحث بسياري دارد، مي‌توان به تفصيل وارد شد و از دو جهت، يكي از جهت اين‌كه ما مجموعة عناصر روش را در نظر داشته باشيم و براساس تلقي خود اين عناصر را در روش كنوني علم اصول براساس تلقي خودمان تشريح كنيم، بعد مورد ارزيابي قرار بدهيم. از اين جهت مي‌توان تفصيل داد و در پنج شش عنصر تشكيل‌دهندة روش، روش رايج و جاري علم اصول را ارزيابي كرد.

مسئله دوم

از يك جهت ديگر هم مي‌توان تفصيل داد و آن اين‌كه براساس تلقي‌هاي ديگران و يا براساس طرح‌هاي ديگران و پيشنهادهايي كه جديداً مطرح مي‌شود وارد آسيب‌شناسي روش اصول شد. خصوصاً براساس تلقي‌هايي كه راجع به روش كنوني اصول فقه رايج وجود دارد، مي‌توان مسئله را تفصيل داد و مورد بحث و بررسي قرار داد. اما اين باب هم از همان ابوابي است كه اگر وارد شويم، به طول خواهند انجاميد و بناي ما در اين دوره از دروس بر اجمال است. من علاقمند هستم و از خداوند توفيق مي‌خواهم كه بتوانم هر يك فصل را به تفصيل كار كنم و بسا بسياري از فصولي را كه ما طراحي كرديم بتوان به حدي تفصيل داد و غني ساخت كه حق مطلب ادا شود و راجع به هريك از فصول در حجم يك جلد، بحث علم را تدوين و تنظيم كرد. ولي بنا باشد كه ما اينجور تفصيل بدهيم بسا هر يك فصلي به اندازة يك سال زمان بخواهد كه مباحث خيلي مطول مي‌شود. به همين جهت ما از اين فصل هم عبور مي‌كنيم كه دورة بحث خيلي طولاني نشود، وگرنه كه ما يك فصل مستقل را در تلقي‌هاي مختار دربارة روش رايج اصول مي‌توانستيم باز كنيم و راجع به تلقي مختار هم مي‌توان مفصل‌تر از آنچه تاكنون بحث كرده‌ايم وارد شد.

مي‌خواهيم آخرين فرع از فصل روش‌شناسي اصول را مطرح كنيم كه عبارت است از «ارائة منطق مطلوب اجتهاد و بيان مختصات و مؤلفه‌هاي آن». ما با نگاهي پيشيني و فارغ از وجود يك روشگاني به عنوان اصول فقه، براي اجتهاد ببينيم چه روش و منطقي براي اجتهاد مجموعة معارف دين كه شامل عقايد و اخلاق و احكام و احياناً علم ديني نيز بشود قابل طرح است. مختصات چنين منطقي چيست و عناصر آن و اصول و مؤلفه‌هاي آن كدام است.

قبل از ورود به اين مبحث چند نكته را تحت عنوان بايد و نبايدهاي روش‌شناختي دين‌پژوهي، علي‌الاطلاق و خاصه استنباط شريعت عرض كنيم، سپس به ارائة الگوي مورد نظر بپردازيم. اگر بنا باشد كه ما يك روش جديد و يا منطق نويي را ارائه كنيم، براي شناخت دين و كشف گزاره‌ها و آموزه‌هاي ديني و خصوصاً درباب استنباط شريعت كه يكي از حوزه‌ها و اضلاع هندسة معرفت ديني است، بايد يك سلسله جهات و نكاتي را مد نظر داشته باشيم، اولاً روش منطبق بر همان تعريفي باشد كه عرض كرديم كه روش، منابع و مباني و ابزارها و رويكردها يا رويكرد و فرايندهاي مشخصي داشته باشد تا بتوان به آن روش اطلاق كرد. گفتيم بعضي چيزها را روش مي‌گويند ولي اسلوب يا رويكرد است. روش آن است كه هم اشاره به منابع خود داشته باشد كه از چه منابعي مي‌خواهد استنباط كند، هم به ابزارها و قواعد و ضوابط، ادله و چارچوب‌ها اشاره داشته باشد، هم به اساليب و سبك‌هاي كاربرد اين قواعد و ضوابط و هم به فرايند و سير و مسير كار استدلال، ولو فرايند متعدد و احياناً متنوع باشد، فرايندهاي مورد كاربرد به تبع هويت قواعد و ضوابطي كه در اين روش به كار بسته مي‌شود.

روش‌شناسي به نحوي بايد معرفت‌شناسانه طراحي شود. در هر صورت اگر فارغ از معرفت‌شناسي اگر روش طراحي كنيم جواب نمي‌دهد و جهت آن اين است كه روش‌شناسي در استنتاج درحقيقت كوششي است براي تحصيل معرفت. روش اصول، منطق و منج و دستگاهي است براي اين‌كه ما را به معرفتي برساند. اگر مقصود تحصيل معرفت است، هرچند معرفت‌شناسي يك رفتار علمي پسيني است و پس از آنكه دانش و معرفتي توليد شد به آن معرفت‌شناسانه نگاه مي‌كنيم، اما چون لاجرم روزي به آنچه فراچنگ مي‌آيد بايد معرفت‌شناسانه نگاه كنيم و اصولاً اگر اصول و قواعد معرفت‌شناختي در يك روش رعايت نشود معلوم نيست كه بتوان با كاربست آن به تحصيل معرفت دست يافت، ما بايد جهات و نكات معرفت‌شناختي را در طراحي يك روش جديد رعايت كنيم.

مسئله سوم

نكتة سوم اين‌كه در روش‌شناسي ما كاملاً انطباق روش مختار يا روش پيشنهادي و مقترح را با هويت معرفتي متعلَق شناخت و آن چيزي كه بناست با به كار بردن اين روش آن را بشناسيم انطباق كامل مي‌دهيم. هر روشي براي تحصيل معرفت به هر مسئله و موضوع و متعلَقي كفايت نمي‌كند. اينجور نيست كه ما براي شناخت مقولات مجرد بتوانيم از روش‌هاي تجربي استفاده كنيم و چنين نيست كه ما روش عقلي را بي‌آنكه مقدمات حسي داشته باشد بتوانيم در شناخت طبيعت به كار ببنديم. همچنين در حوزة دين هم بسته به اين‌كه ما روش را براي استنباط و اكتشاف كدام حوزه از حوزه‌ها و اضلاع هندسة معرفتي دين به كار مي‌بريم، آيا براي استنباط عقايد ديني است؟ براي استنباط احكام ديني است؟ يعني حقوق و تكاليف ديني؟ براي استنباط اخلاق ديني است؟ براي اكتشاف علم ديني است؟ بايد روشي كه براي هريك از اين چهار حوزه برمي‌گزينيم، چون هريك از اين حوزه‌ها هويت معرفتي مخصوصي دارند كاملاً با آنها تطابق داشته باشد.

بارها عرض كرده‌ايم درخصوص طرق يا منابع يا ابزارها بايد سنخيت بين اينها با آن ميدان و مصبي كه اينها براي كار روي آنها و اكتشاف حقايق در آن حوزه به كار مي‌روند رعايت شود. ما در حوزة عقايد و علم در پي اكتشاف واقع تكويني هستيم، اما در حوزة احكام و اخلاق لزوماً در مقام كشف واقع تكويني نيستيم، چراكه قضاياي حُكمي مانند قضاياي حِكمي نيستند كه در پي كشف واقع باشند و يا اصلاً داراي واقع تكويني باشند كه درصدد كشف آن باشيم. بنابراين شرط سوم اين است كه سنخيت و تناسب روشي را كه استخدام مي‌كنيم براي كشف يا فهم آن حوزه و مجموعة قضايا و آموزه‌ها كاملاً اين سنخيت رعايت شود.

مسئله چهارم

مسئلة چهارمي كه اينجا قابل طرح است اين است كه روش بايد واقع‌بينانه باشد. روش‌هاي انتزاعي جواب نمي‌دهد، روش انتزاعي كه ما يك روش بسيار مطلوب ظاهراً ايده‌آلي را پيش خود طراحي كنيم و بعد بخواهيم آن را به كار ببنديم، اين معلوم نيست كه در مقام اجرا و عمل جواب دهد. بسا وقتي وارد ميدان استنباط مي‌شويم، موفق به نتيجه‌گيري نشويم. ما با يك مجموعة گزاره‌ها و آموزه‌هاي سازوارِ قدسيِ‌ جامعي كه مآل و مقصد آن هدايت بشر است مواجه هستيم. اين مجموعه‌اي كه مي‌خواهيم آن را كشف كنيم، مبدائي دارد، آن مبدأ مختصاتي دارد و خود مجموعة قضايايي كه به نام دين بناست مكشوف شود داراي اضلاعي است و حوزه‌هاي مختلفي را شامل مي‌شود كه هركدام از سنخيت و هويت خاصي برخوردار هستند.

اين واقع كه آدمي از يك محدوديت‌هاي معرفت‌شناختي رنج مي‌برد. بشر علي‌الاطلاق قادر نيست هرآنچرا كه اراده مي‌كند، بشناسد. انسان محدوديت معرفت‌شناختي دارد و بلكه ممنوعيت معرفت‌شناختي دارد كه البته ممنوعيت معرفتي ناشي از محدوديت معرفتي است. نمي‌توان راجع به ذات باري تفكر كرد، دليل هم آن است كه اين نمي‌توان اخلاقي و يا احكامي نيست، نمي‌توان، چون نمي‌شود. نمي‌توان، محدوديت قدرت فاعل شناسا است و اين محدوديت توان معرفت‌شناختي فاعل شناسا اين ممنوعيت را ايجاب مي‌كند. گسترة هندسة معرفتي دين، چندضعلي و بسيار است و بالطبع مي‌بايست در روش‌شناسي مطلوب از تنوع منابع بهره بگيريم، چراكه هر چيزي را همانطور كه با هر روشي نمي‌توان كشف كرد، از هر منبعي هم نمي‌شود به دست آورد.

مجموعاً در مقام مواجهه با دين، چون مقرر است كه دين از مقام معرفت و از لاية نظر عبور كند و به مقام معيشت نيز وارد شود و در مقام معيشت نيز حضور پيدا كند و يا به تعبير ديگر، علاوه بر اين‌كه به رأي و نظر مي‌رسيم به اعتقاد و التزام نيز بايد برسيم و آنچه بناست به دست بيايد يا متعلَق اعتقاد است و يا متعلق التزام. اينجا هم يك سلسله محدوديت‌هايي وجود دارد، يعني همانطور كه در مقام معرفت و شناخت محدوديت هست، در مقام اعتقاد و التزام هم محدوديت‌هايي وجود دارد، در مقام عمل نيز محدوديتي وجود دارد. به هر حال در كل يك سلسله از واقعيت‌ها را بايد پذيرفت و روش‌شناسي بايد واقع‌گرايانه باشد.

اين‌كه آيا ما مي‌توانيم روش‌شناسي جامعِ واحدي را طراحي كنيم كه در همة حوزه‌هاي هندسة معرفتي دين آن را بتوان به كار بست يا نه، محل تأمل است و واقع‌گرايي اقتضا مي‌كند كه ما با لحاظ مختصات هر حوزه و قلمرو يك سلسله قواعد و ضوابط و احياناً فرايندها را در روش‌شناسي ببينيم. به اين ترتيب ممكن است بگوييم كه مباني و كليات در روش‌شناسي فهم دين و كشف دين مشترك است، اما وقتي به مقام كاربست نزديك مي‌شويم، الگويي را كه براي روش‌شناسي استنباط و اكتشاف شريعت نياز داريم، تفاوت‌هايي با روش‌شناسيي كه براي استنباط و اكتشاف عقايد لازم است و همچنين اين دو با حوزة اخلاق و هر سه با حوزة علم تفاوت‌هايي دارند كه اقتضاء واقع‌گرايي و لحاظ سنخيت ايجاب مي‌كند كه ما از چهار روش براي استنباط و اكتشاف بهره ببريم. لهذا روش كاربردي و استعمالي مناسب هريك از چهار حوزة هندسة معرفتي دين با ديگري تفاوت‌هايي دارد در عين اين‌كه در مباني و كليات با هم مشترك هستند.

اين چند نكته، نكاتي هستند كه مي‌بايست در كلان منظور باشد، يك نكته را هم مي‌توان افزود و آن اين‌كه روش‌شناسي هم در لاية استنباط روش و منطق فهم و كشف، هم در لاية توليد گزاره‌ها و قضاياي مورد نياز و ممكن و هم در لاية انتقال به غير كه چگونه آنچرا كه از معارف ديني كشف مي‌كنيم به ديگري منتقل كنيم، و هم در لاية تطبيق و تنفيذ يعني اجراي آنچه كه از دين به دست مي‌آيد، روش‌شناسي بايد حضور داشته باشد. به تعبيري روش‌شناسي را صرفاً براي فهم يا كشف نياز نداريم كه براي فعل و اجرايي كردن هم نياز داريم. اين قسمت در مقام بحث از روش اخلاق و روش احكام خود را نشان مي‌دهد و شرطي است كه براي اين قسمت بايد پيش‌بيني كرد كه به هر حال وقتي روش ما به كار بسته مي‌شود، دستي در تحصيل معرفت و كشف واقع (تكويني و تشريعي) داشته باشد و دستي ديگر به واقع خارجي و مقام اجراء و تحقق.

بايد استنباط ديني و شريعت را به نحوي عمل كنيم كه قابليت اجرا داشته باشد و مقام اجرا را ببينيم. درحقيقت استنباط براي اجراء را هم روشمند كنيم و اين روش ما بايد پاسخگوي اين جهت هم باشد كه اين نكته و جهت طبعاً معطوف به فهم و يا كشف شريعت است.

بعد از اين چند نكته و بايد و نبايدهايي كه عرض شد، آنچرا كه ما به آن معتقد و ملتزم هستيم منطقي است كه از نظرية ابتناء مي‌تواند به دست بيايد. ما با فرض اين‌كه چنين منطقي را بايد پديد بياوريم درحقيقت اين نظريه را مطرح كرديم. من در اين بخش به اجمال اين نظريه را مطرح مي‌كنم. شايد يكي‌دو روز هم طول بكشد.

نظرية پشتيبان از يك منطقِ فهم و كشف جامع و علاوه بر آن روش جامع، خُرده‌روش‌هاي معطوف به چهار حوزة دين مي‌تواند قلمداد شود. نظرية پشتيبان داراي چنين منطقي است.

در ابتدا نظريه ابتناء را تبيين مي‌كنيم و سپس روشي را كه روش مطلوب قلمداد مي‌شود و مي‌تواند مبتني بر نظرية ابتناء‌ طراحي شود را توضيح مي‌دهم.

نظرية ابتناء بر چهار اصل مبتني است، اصل نخست فرايندمندي تكون معرفت و برآيندوارگي معرفت ديني است. فرض بر اين است كه تكون معرفت در يك فرايندي اتفاق مي‌افتد، تكون معرفت يك جرقه نيست كه دردم پديد بيايد، و البته ممكن است كسي بگويد پس الهامات چه مي‌شود، ما در پاسخ ممكن است بگوييم آنها از جنس معرفت نيست، كما اين‌كه بعضي گفته‌اند. ما معرفتي را كه بشر از طرق عادي تحصيل مي‌كند را عرض مي‌كنيم. تكون معرفت از يك نقطة عزيمتي آغاز مي‌شود و مراحلي را طي مي‌كند و به يك نتيجه و به يك گزاره و يا فراتر از گزاره منتهي مي‌شود. درنتيجه معرفت برآيند يك فرآيند است و معرفت ديني هم يك نوع معرفت است با مختصات خاص خود.

درخصوص فرايند تكون معرفت نظريه‌هاي مختلفي مطرح شده است. نظريه‌هايي كه گوش و ذهن ما با آنها آشناست، مانند نظرية معرفت‌شناختي كانتي كه امروز در بين اوساط دانشگاهي ما رايج است، درواقع يك جور تبيين فرايند تكون معرفت است كه ما دوازده مقوله داريم، دو عالَم داريم (من و جز من) و عملاً يك خطاي روشمند فراگيري همة‌ معرفت‌ها را متأثر مي‌كند و مجموعه‌اي از نكاتي كه مطرح مي‌شود كه چگونه ارتباط ما با واقع خارجي تبيين مي‌شود و چه رابطه‌اي است بين عين و ذهن. اين نكات و مطالب كه مطرح مي‌شود درواقع يك سامانه‌اي است براي تبيين فرايند تكون معرفت. يا نظرية‌ عقول همين‌طور است كه ما عقول اربعه يا عشره داريم و هركدام چه نقشي ايفا مي‌كنند و هريك چگونه فعاليت دارد و سرانجام به عقل فعال مي‌رسد و به توليد عقل بالفعل منتهي مي‌شود. اين يك نوع تبيين است براي اين‌كه بگوييم معرفت در آدمي چگونه تكون پيدا مي‌كند. نظرية مُثُل هم همين‌طور است. اين‌كه ما نظرية مثل را مطرح مي‌كنيم هرچند كه در مقام ثبوت و نفس‌الامر هم گفته مي‌شود مثلي وجود دارد كه كلي‌هاي موجوداتي هستند كه در دسترس ما هستند، اما مي‌گويند كه وقتي علم به اين جزئيات پيدا مي‌كنيم از طريق علم به آن كليات است. به تعبير مثال غاري كه مطرح مي‌شود ما با سايه‌هايي بر ديواره‌هايي مواجه هستيم كه مي‌بينيم اينها راه مي‌روند، حرف مي‌زنند، مي‌نشينند و به اينها معرفت داريم ولي درواقع اينها عكس و تصوير و ساية‌ موجودات واقعي‌تري هستند كه در بيرون غار تردد مي‌كنند. ما اگر بخواهيم از اين جزئي‌ها آگاهي پيدا كنيم بايد به آن كلي آگاهي پيدا كنيم. آنگاه كه ما به آن كلي كه مُثُل هستند اطلاع و اشراف پيدا مي‌كنيم و به آنها اتصال پيدا مي‌كنيم به اين جزئي‌ها هم پي مي‌بريم. اين درواقع تبيين يك فرايند براي تكون معرفت است كه معرفت چگونه تكون پيدا مي‌كند. اين قبيل نظريه‌ها درحقيقت نظريه‌هاي تبيين سير و سامانه و سازكار پديدايي معرفت است.

نکته اول

فيلسوفان مختلف در طول تاريخ سامانه‌ها و سازكارهايي را براي تبيين فرايند تكون معرفت بيان كردند، ما يك سامانه و سيستم خاصي را كه دور از سامانه‌هاي پيشنهادي ديگران نيست مطرح كرده‌ايم. هر انگاره و نظريه‌اي لاجرم متأثر از نظريه‌ها و نگاه‌هاي موجود است و همواره بر شانة نظريه‌ها و نكته‌ها و گفته‌هاي پيشينيان ايستاده است. ما يك چيزي را به عنوان سازة سه‌ضلعي سازكار ساخت معرفت مطرح كرديم كه اجمال آن را توضيح مي‌دهيم. اين سازه قصد تبيين همين فرايند را دارد كه فرايند تكون معرفت چگونه است.

معرفت تام و تناهي‌ناپذير مختص ذات تام و نامتنهاي حق‌تعالي است و به اقتضاي محدود و مشروط بودن وجود ديگر موجودات جز حق‌تعالي و از جمله انسان همه چيز از جمله معرفت‌هاي اين موجودات، محدود و مشروط است. هم لايتناهي نيست و هم در ظروف مناسب و مستعدي مي‌تواند اتفاق بيافتد. نمي‌شود بدون وضع و محازات بين قوة باصرة ما و مبصَر ما به بصيرت برسيم، اصلاً چنين چيزي ممكن نيست. ما به جاي اين‌كه با شيء يا ديواري مقابل بشويم و محازاتي به وجود بيايد كه فعل و انفعالاتي اينجا واقع شود، حال به هر نظريه‌اي كه مسئلة ديد و نگاه را تصوير كنيم، نمي‌توان به ديد دست يافت. ما نمي‌توانيم پشت به شيء بيايستيم و بتوانيم ببينيم. ما چون محدود هستيم فرايند و ابزار و امكاناتي كه براي تحصيل ديد و دانش و بينش به كار مي‌گيريم محدود است و معرفت ما همواره ناقص است.

نکته دوم

نكتة دوم اين‌كه علاوه بر خصايص نوعيِ ذاتيِ مؤثر بر سطح توسعة معرفت آدمي،‌ آحاد انساني داراي خصائص شخصي سلبي و ايجابي گوناگوني هستند كه كمابيش بر فرايند تكون معرفت ايشان تأثيرگذار هستند. فردي از نبوغ خاصي برخوردار است، ديگري فاقد نبوغ است. كسي قدرت تجريد دارد، ديگري قدرت تجريد ندارد. حتي يك نفر از قوة بينايي قوي‌تر برخوردار است، ديگري فاقد چنين قوه‌اي است. لاجرم تفاوت‌هايي بين آحاد و اشخاص آدمي وجود دارد. كسي پيش‌دانسته‌ها و پيش‌يافته‌هاي دقيقي دارد، ديگري فاقد آنهاست. كسي علاوه بر اين‌كه پيش‌دانسته‌هاي عميق و دقيقي دارد، پيش‌دانسته‌هاي او صحيح هم هستند، ديگري مخدوش است. اين تفاوت‌ها بين آحاد و افراد وجود دارد و اينها طبعاً در تكون معرفت نقش خاصي دارند.

نکته سوم

بند سوم اموري كه متعلق معرفت قرار مي‌گيرند هم همگي داراي سرشت و صفات واحدي نيستند، مجموعاً عناصري كه از نظر نوع و نحوه و حد و حيث تعلق معرفت به آنها، متعلق شناسا قرار مي‌گيرند، لااقل به سه گروه شناخت‌پذير و شناخت‌ناپذير و ديرياب و زودياب مي‌توانند تقسيم شوند. معرفت به بعضي سهل‌التناول است، بعضي امكان معرفت به آنها نيست، بعضي هرچند دير اما به هر حال معرفت‌پذير هستند.

نکته چهارم

نكتة چهارم اين‌كه ما در مقام معرفت با سه ركن مواجه هستيم، ركن عامل معرفت و فاعل شناسا، ركن متعلَق معرفت و آنچه كه معرفت به آن تعلق پيدا مي‌كند و ركن سومي كه از آن به پيراشناخت‌ها تعبير مي‌كنيم. مجموعة موانع و عوامل و مجموعة عناصر ايجابي و سلبي مؤثر بر معرفت كه بيرون از ذات متعلق معرفت و فاعل معرفت هستند كه آنها هم به دو دستة سلبي و ايجابي تقسيم مي‌شوند به عنوان مانع و مقتضي. كما اين‌كه همين‌ها مي‌توانند طبقه‌بندي‌هاي ديگري هم داشته باشند.

نکته پنجم

نكتة پنجم در تبيين اصل اول، با توجه به فرض‌هاي متنوعي كه از تركيب‌هاي محتمل و قابل تحقق ميان مؤلفه‌ها و عناصر هريك از اضلاع ثلاثه سازه (فاعل شناسا، متعلق شناسا و پيراشناخت‌ها) با ديگري دارد برايند فرايند تكون مي‌تواند وضعيت‌ها و صورت‌هاي چهارگانه را پديد بيارود. با توجه به اين‌كه فاعل شناسا داراي وضعيت‌ها و مختصات گوناگوني است. در مجموع، آحاد و افراد در مقام معرفت‌ياب و معرفت‌پذير و به عنوان فاعل شناسا متفاوت هستند. متعلق شناسا هم متفاوت است. بعضي ممنوع‌المعرفه است و تعرف بر آنها تعلق پيدا نمي‌كند، بعضي سهل‌التعرف‌اند، بعضي ديگر صعب‌التعرف هستند و بعضي مجرداند، بعضي مادي هستند و امثال اين تفاوت‌ها را با يكديگر دارند. از سوي سوم هم، ضلع سوم يعني پيراشناخت‌ها كه به دو دستة‌ معدات و موانع تقسيم مي‌شدند هم بسيار متنوع‌اند و بسته به اين‌كه كدام و چه مقدار از پيراشناخت‌ها در فرايند تكون يك معرفتي حضور داشته باشند وضعيت‌هاي مختلفي متصور است. درنتيجه مي‌توان اينجور فرض كرد كه در وضعيت‌هاي مختلف مربوط به هريك از اين اضلاع سه گانه و يا چهارگانه (اگر معدات و موانع را دو دسته قلمداد كنيم) وضعيت‌هاي مختلفي كه مي‌تواند فرض شود كه با هم جمع شوند مي‌توان چهار گونه دربارة نتيجه پيش‌بيني كرد كه نتيجة معرفت چه باشد.

يك وقت آنچنان است كه عملاً وقتي ما در يك فرايند تحصيل معرفت با واقع مواجه مي‌شويم از واقع اصلاً دور مي‌افتيم. ما در يك نقطه ايستاده بوديم، به سراغ تحصيل معرفت رفتيم و تازه پرت مي‌شويم و از آن مرحله هم دورتر مي‌شويم. اگر ما ابزاري يا مبانيي را كه براي تحصيل معرفت به كار مي‌بنديم براي يافتن معرفت و تحصيل معرفت به يك متعلق، صحيح يا مناسب نباشد و آن را به كار ببنديم و به يك معرفت كاذب دست پيدا كنيم، اينجا نه‌تنها واقع را كشف نكرديم، نزديك به واقع هم نشديم و نه‌تنها ما دچار جهل هستيم كه دچار نوعي جهل مركب مي‌شويم و از نقطة گرفتار جهل بودن عقب‌تر مي‌آييم و درواقع دچار تبعد مي‌شويم. آن‌كه دچار جهل است به واقع نزديك‌تر است تا آن‌كه دچار جهل مركب است. آن‌كه دچار جهل است با آن‌كه به علم غلط كه ظاهراً خيال مي‌كند علم است، دست يافته، فاصله او با واقع كمتر است. لهذا يك احتمال اين است كه در وضعيت‌هاي متصوَر ما مبتلا به تبعد از واقع شويم. در ورطة انحراف افتاده و از وضعيت اوليه كه جهل ساده بود و شناختگر مبتلا به آن بود فاصله بگيريم و به جاي واقع، ناواقع يا واقع كاذب را قرار بدهيم. در اين صورت آدمي كه مبتلا به جهل ساده بود از آن فاصله بگيرد و مبتلا به جهل پيچيده شود.

وضعيت دوم تحجب از واقع است. ما بنا داشتيم با واقع مواجه شويم، به واقع نرسيديم، نه اين‌كه واقع كاذبي را به جاي واقع صادق و صائب برگزيده باشيم، بلكه بر همان جهل سادة اوليه باقي مانديم. ممكن است اينگونه شود و از فرايندي كه ما طي كرديم نه سلباً و نه ايجاباً كاري برنيايد.

وضعيت سوم تقرب به واقع است. به واقع چند قدم نزديك‌تر شده‌ايم ولي واقع را فراچنگ نياورده‌ايم. دريافت‌هاي نارس و ناقص از واقع، مثلاً علم اجمالي به كف آورده‌ايم، اما علم تفصيلي به دست نياورده‌ايم. واقع كما هو فراچنگ ما نيامده است، اما مثل حالت اول كه فاصله ما از واقع بيشتر شده باشد يا مثل حالت دوم كه همان جايي كه بوديم سر جاي خودمان ايستاده باشيم، وضع ما اينچنين نيست و به يك اطلاعات اجمالي راجع به واقع دست يافته‌ايم.

وضعيت چهارم تعرف به واقع است يعني واقع را بشناسيم. مباني، ابزارها، فرايند همگي درست است، موانع بركنار، معدات فراهم و درنتيجه واقع را كشف مي‌كنيم. حصول معرفت به واقع كما هو، مثلاً علم تفصيلي به دست آورديم راجع به متعلق شناسا.

چهار وضعيت متصور است و آنچه كه كانت معرفت مي‌كند فكر مي‌كنيم به فرض اول بسا نزديك‌تر است تا فرض سوم و تا چه رسد به اين‌كه او ادعا مي‌كند دست‌كم فرض سوم است. چون او به شيوة انتقادي با عقل مواجه مي‌شود و به تصور خودش يك نوع عقل‌گرايي واقع‌گرايانه و انتقادي را پذيرفته ولي مشكل اساسي او در خيلي چيزها و از جمله در اين است كه همان چيزي را كه شيوه و يا ابزار سنجش و نقد و داوري قرار مي‌دهد، همان چيز را نفي مي‌كند. يعني وقتي ما مي‌خواهيم كارايي عقل را از طريق خود عقل اثبات و يا نفي كنيم، دچار دور مي‌شويم. كانت دچار يك چنين مشكلي است.

مجموعة اين اضلاع سه يا چهارگانة سازة ساختمان و دستگاه معرفت و تكون معرفت را در قالب يك نمودار نشان داده‌ايم.

با توضيح اين نكته خواستيم اين اصل را بيان كنيم كه تكون معرفت در يك فرايندي اتفاق مي‌افتد، از يك نقطة عزيمتي آغاز مي‌شود، يك مسيري را طي مي‌كند كه در اين مسير با عناصر و عوامل و سازكارهايي مواجه است و تفاوت‌ها و تهافت‌هايي در مسير او قرار دارد تا برسد به معرفت و اتصال پيدا كند به متعلق معرفت و از آن معرفتي به دست بياورد.

اصل دوم كه به تبيين عناصر دخيل بايد بپردازد اين است كه سازكارهاي دخيل در تكون معرفت ديني و به تبع امكان سره‌گي و ناسره‌گي در معرفت هم يك اصل است. به هر حال سازكارهاي دخيل گاه نادرست‌اند و خطاانگيزاند، گاه درست‌اند و ثواب‌آور و كمك‌كننده براي دستيابي به معرفت صائب.

اصل سوم اين است كه دين پيام‌واره است، اصل پيام‌وارگي دين و شمول آن بر مبادي خمسة دخيل در فهم پيام كه توضيح خواهيم داد كه واقعيت پيام داراي پنج ضلع است و دين همين خصوصيت را دارد و در فهم دين مي‌بايست اين خصوصيات را مد نظر داشت.

اصل چهارم، برساختگي كشف و كاربرد صائب و جامع دين بر كشف و كاربرد صائب و جامع مبادي مبتني است.

اين مقدمات و فرايند را اگر درست كشف كنيم به كار ببريم به فهم و كشف درست دين دست خواهيم يافت والا به خطا خواهيم رفت.

اين چهار اصل اصول نظرية ابتناء هستند كه اصل اول را في‌الجمله تبيين كرديم، اصول ديگر را در جلسات بعد تبيين مي‌كنيم و سپس آن تصوري كه از منطق مطلوب براي روش اجتهاد داريم را مبتني بر اين اصول چهارگانه و در مجموع نظرية ابتناء عرض خواهيم كرد. والسلام.