89/11/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
روز شهادت حضرت امام حسن عسكري(ع) را تسليت عرض ميكنم و پيشاپيش روز امامت حضرت حجت(عج) را تبريك ميگويم.
مقدمه
من يك مقدار تأمل كردم راجع به نحوة ادامة مطالب و بحثهاي مبحث روششناسي اصول، ديدم به آن شيوهاي كه پيشنهاد ميكرديم بخواهيم پيش برويم خيلي مفصل و طولاني خواهد شد. از رويّهاي كه بنا داريم فاصله ميگيريم، هرچند كه بسيار لازم است و در اين زمينه كار درخوري انجام نگرفته، اشتباهات و اشكالات بسياري وجود دارد و اين مدت كه ذهن من معطوف به اين مسئله شده و در صدد برآمدم ببينم آيا كتابها و مقالاتي مناسبي در اين زمينه وجود دارد، يا سلف به بهانهاي در باب از ابواب اصول يا جاي ديگري به مسئلة روششناسي پرداختهاند به اثر و مطلب درخوري برنخوردم. هرچند كه در خلال مطالبي كه در جاهايي در گذشته گفته شده و يا گاهي بعضي كتاب يا مقالاتي را به عنوان ادوار فقه نوشتهاند ميشود در زمينة روششناسي اصول هم نكاتي را يافت، اما اين نكات بسيار محدود است و به شدت احساس نياز ميشود كه راجع به روششناسي اصول يا روششناسي اجتهاد بحث شود، اما اگر بنا باشد كه به تفصيل و در حدي كه درخور اين بحث مهم است، وارد شويم خيلي به طول خواهد انجاميد و به آن نحوي كه سازمان بحث را تنظيم كرده بوديم كه ادوار مختلف يا مكاتب گوناگون يا اسلوبهاي تجربهشده را به بحث و نقد بگذاريم و بنا بر تعقيب اين مبحث با اين شيوه باشد ممكن است بخش عمدة مدت امسال تحصيلي را هم اشغال كند. و شايد در اين حد ضرورت نداشته باشد. به همين جهت به نظرم رسيد كه بعضي مسائل كليتر را در قالب چند نكته عرض كنيم و از اين قسمت از اين مبحث عبور كنيم. البته اين مبحث فروع ديگري دارد كه به آنها خواهيم پرداخت، چون اين مبحث حدود دوازده فصل دارد. در عين حال جاي بازگشت به اين بحث هست و راه بسته نيست. ما اين سير سلسلهمباحث را كه طي كنيم ممكن است در يك مقطعي، مثلاً بعد از پايان مسائل فراعلمي فلسفة اصول و حتي بعد از اتمام مجموعة مباحثي كه مسائل فلسفة اصول قلمداد ميشوند و پيش از ورود به خود اصول، به اين مسئلة بسياربسيار پراهميت بپردازيم و احياناً لازم شد به تفصيل هم اين مطلب را دنبال كنيم. لهذا به بازگفت چند نكته اكتفا ميكنيم و بيش از اين پيش نميرويم، چون ما تا اينجا شيوة محدث ـ فقهيان را بررسي كرديم و شيوة شيخ طوسي را كه به نحوي پايه و مبدأ روش متكلم ـ فقيهان است را هم اجمالاً بررسي كرديم و وعده كرديم كه باقي ادوار يا مكاتب يا اشخاص را مورد ارزيابي قرار بدهيم كه اگر بخواهيم چنين وارد شويم بسيار طول خواهد كشيد.
ما در دو مرحله در همين مبحث روششناسي اصول چند نكتة مقدماتي و كلي را عرض كرديم، يك بار زماني كه وارد بحث ميشديم، دربارة روششناسي بعضي نكات را طرح كرديم، بار ديگر آنجايي كه خواستيم ادوار را وارد شويم و نقد و ارزيابي روشهاي رايج و تجربهشده را و احياناً روشها يا اساليب پيشنهادي معاصر را مورد رسيدگي قرار بدهيم، آنجا هم هفت نكته را عرض كرديم ولي الان به دوازده نكته ارتقاء پيدا كرده است. من از آن دوازده نكته، سه نكته را امروز مطرح ميكنم.
در مورد ادوار يا مكاتب روش اجتهاد يا علم فقه و يا علم اصول، الگوهايي گوناگوني ارائه شده. اينكه عرض ميكنيم ادوار يا مكاتب، وقتي گفته ميشود ادوار توقع ميرود كه بحث معطوف به سير تاريخي مطرح شود و عليالقاعده بايد به نحو طولي، ادوار تصوير شود. اما چون همواره چنين نيست، گرچه چنين پنداشته شده، ميتوان تعبير بديلي را تحت عنوان مكاتب روشي ارائه كرد، مكاتب در روش علم فقه و يا خود فقه، مكاتب در علم اصول. درخصوص سه مقولة روش اجتهاد و علم فقه و علم اصول، ادوار و مكاتب مورد بحث قرار گرفته است. هرچند كه اشكال اساسي اين است كه معمولاً بين اين سه خلط شده است. در هر حال براي اين سه مقوله كه گاهي و غالباً بين اين سه خلط شده است، گاهاً بعضي توجه داشتهاند كه مثلاً ادوار علم فقه را مطرح ميكنند، و نه مثلاً روش اجتهاد را و يا توجه داشتهاند كه دارند ادوار روش اجتهاد را ميگويند و نه دانش اصول را، بعضي با دقت نكاتي را گفتهاند، اما هرچه هست الگوهاي مختلفي براي طبقهبندي روشهاي اجتهاد يا دورههاي علم فقه يا ادوار علم اصول و احياناً مكاتب مربوط به اين سه مقوله مطرح شده است.
دو اشكال عام البلوا در اين دورهبنديها رخ داده است، اول خلط ميان ادوار اين سه مقوله، به رغم اينكه اين سه مقوله بسيار در هم تنيدهاند اما بين اين سه مسئله ميتوان تفكيك قائل شد و ما اگر به خاطر داشته باشيد عرض كرديم كه اين سه مقوله به نحوي بر هم مترتب و به نحوي در طول يكديگر هستند، يعني در تكون اين سه مقوله، بعضي بر بعض ديگر مقدم و بعضي از بعض ديگر متأخراند. به همين ترتيب كه الان ادا ميكنيم هم گفتيم ترتيب و تكون پيدا كردهاند.
اشکال اول
اول روش اجتهاد تكون پيدا كرده. وقتي ميگوييم تكون نميخواهيم بگوييم به سختهگي و پختگي نهايي رسيده، ولي به هر حال پيش از آنكه علم فقهي چونان يك علم شكل گرفته باشد، روش استنباط در بين مسلمين در همان عهد معصومين(ع) رفتهرفته مطرح ميشده و به كار ميرفته است. و با كاربست روش اجتهاد كه اول منحصر به حوزة شريعت هم نبوده و چه با اوايل در حوزة عقايد بيش از حوزة شريعت اجتهاد صورت ميپذيرفته و مذاهب اسلامي از اين نقطه با هم انشقاق و انفصال پيدا كردهاند. تولد مذاهب ناشي از كاربست اجتهاد در حوزة عقايد بوده و در دورههاي تاريخي بعد انفكاكها و مذاهب فقهي به وجود آمده است. اول مذاهب عقيدتي و كلامي ظهور كرد، و بعد مذاهب فقهي.
با كاربست روش اجتهاد در محدودة شريعت علم فقه آرامآرام شكل گرفت. در ذيل علم فقه و درحقيقت در رحم علم فقه، جنين اصول فقه پديد آمد و رشد كرد و آنگاه زاده شد و از مادر جدا شد. لهذا با همين ترتيب اين سه مقوله پيدا شدند و دستكم هريك بر ديگري يك دوره مقدماند. بين اين سه مقوله خلط شده است، وقتي ادوار را ميگويند، گاهي به يك معنا ادوار اجتهاد را ميگويند، به نام ادوار علم فقه، يا ادوار علم فقه را ميگويند به نام ادوار علم اصول و يا بالعكس.
اشكال دوم
اشكال دوم اين است كه هرچند بعضي آشكارا خواستهاند معاييري را براي اين دورهبنديها يا طبقهبنديها ارائه كنند و گاه به معياري كه مد نظر داشتهاند تصريح نيز كردهاند و قطعاً غالب اينها در ارتكاز ذهني خويش معاييري را در نظر داشتهاند كه اين دورهبنديها يا طبقهبنديها را مطرح كردهاند، اما معيارها دقيق نيست، عامالصدق نيست و اگر اين دورهبنديها بررسي شود، بعضي از معايير نسبت به بعضي از طبقهبنديها و ادوار و مكاتب دقيق صدق نميكند و استثناء بسيار است، معيارهايي كه ارائه شده قليلالاستثناء نيست و اين مشكل بسيار بزرگي است. البته نميگوييم اصولاً استثنايي متصور يا متحقق نباشد. به هر حال اين مباحث گاه جنبههاي اعتباري دارد و مثل علوم حقيقي نيست كه بگوييم رابطة علي و ضروري بين مجموعة نكات و جهاتي كه مطرح ميشود وجود دارد. طبعاً استثناء محتمل و مجاز است، اما در حد استثناء، گاهي اين معيارهايي كه ارائه ميكنند انسان وقتي دقيق ميشود ميبيند كه بايد خيلي از موارد را استثناء بكند.
لهذا بايد اول تعريف مشخصي از هريك از اين سه مقوله ارائه بشود و ثانياً مميزهاي دقيقي گذاشته شود كه وقتي ميگوييم دورة اجتهاد از چه چيزي سخن ميگوييم و تفاوت آن با زماني كه ميگوييم علم فقه، از چه چيزي ميگوييم و چيست. كما اينكه آنگاه كه از ادوار مكاتب اصولي سخن ميگوييم مرادمان چيست و تفاوت اين سخن با سخن گفتن از ادوار يا مكاتب يا ادوار و مكاتب اجتهاد و روش اجتهادي كدام است.
بايد دقيقاً ما تعريف ارائه كنيم، مميز بگذاريم و دورهبندي هريك از اين سه مقوله را از ديگري كاملاً تفكيك كنيم. علاوه بر اينها لازم است كه با معيارگذاريهاي دقيق دستهبنديها را روشمند و ضابطهمند بكنيم. وقتي وارد الگوهاي پيشنهادي ميشويم و مورد ارزيابي اجمالي قرار ميدهيم ميبينيم كه دستهبنديها روشمند نيست. مثلاً يك بار از دورة تاريخي سخن گفته ميشود، يك بار از مكتب. يك بار مثلاً گفته ميشود از محدث ـ فقيهان و نظير اين تعبير را براي يك دوره در نظر ميگيرند، يك بار ديگر روي شخص ميرود و روي عنوانهاي اقليمي و جغرافيايي قرار ميگيرد. فرض كنيد كه بگوييم دورة محدث ـ فقيهان بعد بگوييم مكتب نجف، بعد بگوييم مكتب آقاي بروجردي يا محقق اصفهاني يا شيخ طوسي. مضبوط نيست و بايد معايير واحدِ مشخصِ دقيقي را تعيين كرد كه اين دورهبنديها و اين دستهبنديها كاملاً روشمند و ضابطهمند باشد. ما يكمرتبه ميگوييم دورة محدث ـ فقيهان، در همان دوره فقيهين قديمين كه ابن جنيد و اسكافي هستند و مشخصة آنها عقلگرا فقه آنها هست، در همان دوره اين دو بزرگوار هم هستند، پس اينها در اين دوره چه كاره خواهند شد و هر دو معروف به فقيهين قديميناند و اينها درست همان زماني تفقه ميكنند و آثار نوشتهاند و اجتهاد و افتاء كردهاند كه سيطره و سلطه با شيوة فقيهان روايتگر و محدث بوده.
نكتة ديگر كه در ترتيب ما دهمين نكته ميشود اين است كه الگوهاي گوناگوني ارائه شده، اين الگوها همگي قابل بحث و نقد هستند، ما فيالجمله براي اينكه ببينيم چند الگو پيشنهاد شده عرض ميكنيم كه يك الگوي سه دورهاي يا سه گرايشي پيشنهاد شده و بسا تعبير سه گرايش اشد سبقاً باشد بر اين دستهبندي، تا سه دوره. چراكه درواقع و بستر تاريخ اينها دوره نيستند، به اين معنا كه اول يكي، بعد دومي و بعد سومي پيدا شده باشد و در سراسر تاريخ همواره اين سه گرايش نماينده داشته است. هرچند گاهي بعضي از اينها يك نوع غلبهاي پيدا كردهاند، يك دورة افولي داشتهاند، يك دورة ظهوري داشتهاند، يك دورة اوج و كمالي داشتهاند، يك دورة افولي داشتهاند و بعد از مدتي يك دورة بازگشتي داشتهاند. به همين جهت چندان تعبير دوره بر اين تقسيمبندي صدق نميكند ولي اگر بگوييم گرايش بهتر است.
سه گرايش:
1. نقلي
2. نقلي ـ عقلي
3. عقلي.
مثلاً دورة محدث ـ فقيهان را ميشود گفت دورة نقلي است، يا روش و فقه امثال محقق اردبيلي را ميتوان گفت عقلي است. و احياناً رويّة شيخ طوسي و بسياري از فقها را ميتوان عقلي تعبير كرد.
الگوي دوم
الگوي دوم چهاردورهاي است. مرحوم آيتالله بروجردي اين دورهبندي را پيشنهاد كرده كه شهيد مطهري در كتاب تكامل اجتماعي انسان از آن بحث كرده. الگوي چهاردورهاي كه از آغاز فقه تا ماقبل شيخ طوسي دورة اول آن را تشكيل ميدهد. از زماني كه فقه پديد آمده و دستكم از عصر ابنبابويه قمي (صدوق اول)، پدر شيخ صدوق، تا زمان شيخ الطائفه كه عليالقاعده درواقع دور اول حيات علمي شيخ قبل از نجف است كه بيشتر از شيوة محدث ـ فقيهان در اجتهاد پيروي ميكرده و كتابهايي را كه نوشته تهذيبالاحكام است. وقتي وارد ميشويد ميبينيد كه يك قطعه و يك سطر «قال الشيخ» دارد و مطلب شيخ مفيد را نقل ميكند و بعد همة روايات را ميآورد و اسم آن هم تهذيبالاحكام است، كتاب روايي نيست و فقه است. نهاية شيخ هم همينطور است، تا زماني كه مبسوط را مينويسد كه دورة دوم حيات علمي شيخ شروع ميشود كه دورة جديدي براي فقه و اجتهاد شروع ميشود.
دورة دوم اين الگو از تأسيس حوزة نجف تا ظهور شهيد ثاني قلمداد شده است به اعتبار اينكه شهيد تحولات اساسي در فقه و يا روش اجتهاد ايجاد كرده است.
دورة سوم اين الگو از شهيد ثاني آغاز ميشود تا قبل از يك قرن و نيم اخير.
دورة چهارم، سدة اخير است، تا روزگار ما.
اين دورهبندي متعلق به محقق بروجردي است و شهيد مطهري در كتاب تكامل اجتماعي نقل كرده است. اين دورهها طبعاً به نظر كسي كه پيشنهاددهندة اين الگوست، براساس تحول بنيادين و فاحشي است كه كسي ظهور كرده و با دورة قبل خودش به وجود آورده است.
البته اين الگو هم قابل نقد است و من قصد ورود به نقد آن را ندارم، وگرنه ميتوان ارزيابي كرد كه تا چه اندازه درست است كه از بين مجتهدان، فقها و صاحب سبكهايي كه در تاريخ فقه و اصول و به طور كلي اجتهاد بودهاند، بين اينهمه تنها ما شيخ طوسي و شهيد ثاني را به عنوان شخص شاخص نام ببريم كه مؤسس دورهاند. شيخ طوسي را كسي ترديد نميكند، اما شهيد ثاني را به رغم وجود فقهاي بسيار برجسته و قطعاً مؤسس، پيش و پس از او چگونه ما شهيد ثاني را به عنوان شاخص و مفصل يك دورة تاريخي فقه قلمداد كنيم؟
اگر شهيد مطهري امروز ميبود احتمال داشت كه الگوي پنج دورهاي را پيشنهاد بدهد و فقه بعد از انقلاب را يك دوره قلمداد كند كه چنين نيز هست.
الگوی سوم
الگوي ديگر، الگوي خود ما راجع به روششناسي است كه يك الگوي پنجدورهاي يا به تعبير دقيقتر پنج گرايشي است. اين غير از ادوار فقه است كه ما ششدورهاي پيشنهاد كرده و بحث كرديم.
الگوی چهارم
الگوي ششدورهاي كه ظاهراً اين را آيتالله هاشمي شاهرودي پيشنهاد دادهاند و آقاي سيد منذر حكيم در قالب مقالهاي تحت عنوان «مراحل تطور الاجتهاد في الفقه الامامي» در شمارة سيزده مجله فقه اهلبيت درج كرده است. اين شش دوره عبارت است از:
ـ دورة تأسيس
ـ دورة شكوفايي و رشد، كه دورة شيخ طوسي و امثال آنهاست
ـ دورة استقلال، دورة محقق حلي كه ميگويند محقق حلي فقه شيعه را از فقه عامه مستقل كرده است
ـ دورة افراط و تفريط، ظهور امثال محقق اردبيلي كه در سهم عقل براي استنباط متهم به افراط هستند و اخباريون كه در سهم عقل متهم به تفريط هستند
ـ دورة اعتدال، كه دورة بعد از پيروزي وحيد بهبهاني است
ـ دورة كمال كه دورة فعلي را در اين دورهبندي به دورة كمال تعبير كردهاند.
الگوي پنجم
الگوي هشتدورهاي كه عهد حضور ائمه را دورة اول قلمداد كردند و سپس قرن اول پس از غيبت، يعني از غيبت صغري تا غيبت كبري و توجيه هم اين است كه در عهد حضور ائمه، خود ائمه هم استنباط ميكردند و به ديگران و اصحاب خود توصيه ميكردند كه دست به استنباط بزنند. در دورة غيبت كه دسترسي به معصوم محدود شد يا به اقل رسيد، خودبهخود شيعيان وارد اجتهاد و استنباط وسيع براي گذران امور خود و يافتن پاسخ شدند، لهذا دورة مستقلي شد و در اين دوره بيش از دويستوشصت سال دورة معصومين(ع) كار اجتهادي صورت گرفت و فقه توليد شد و روش اجتهاد پديد آمد. همانطور كه ملاحظه ميكنيد، مثلاً عهد حضور ائمه را نميتوان گفت دورة فقه است، بلكه دورة تشريع و تفصيل شريعت است.
دورة متكلمان كه امثال شيخ مفيد را كه يك نوع عقلگرايي داشتند اما عقلگرايي غيرفلسفي كه اين دوره را دورة متكلمان قلمداد كردهاند. به موازات همين در بين اهل سنت هم دورة متكلمان بوده است،
بعد مكتب شيخ طوسي،
سپس مكتب شهيد اول. ملاحظه ميكنيد كه در دورهبندي قبلي شهيد ثاني مؤسس بود، در اينجا شهيد اول صاحب مكتب شد.
فقه دورة صفوي،
مكتب وحيد بهبهاني و مكتب شيخ انصاري با هم، كه هشت دوره را به وجود ميآورد.
ملاحظه ميكنيد كه در دورهبنديها پريشانيهايي وجود دارد. يك بار مبنا در دورهبندي عهد حضور ائمه است، بعد بحث غيبت است كه با هم پيوندي دارند، بعد يكباره دورة متكلمان ميشود، بعد مكتب يك شخص يعني شيخ طوسي ميشود، يا مكتب شهيد اول، دوباره تاريخي ميشود، يعني فقه دورة صفويه، دورة تاريخي در حاشية يك دولت شيعي. بعد مكتب وحيد بهبهاني و مكتب شيخ انصاري به عنوان اشخاص. اينها نشان ميدهد كه معيار واحد نيست و انسجام در دستهبندي وجود ندارد و خلط و خطا زياد است.
الگوي ديگر، الگوي نُهدورهاي است كه آقاي دكتر گرجي در كتابي به عنوان تاريخ فقه و فقها ارائه كردهاند.
ـ عصر تفسير و تبيين، يعني عصر ائمه، يعني عهد پيامبر اعظم(ص) را عهد تشريع انگاشته، پس جزء فقه نيست زيرا شريعت غير از فقه است. اين عهد توسط ائمه(ع) صورت ميبسته و شريعت تفسير يا تبيين ميشده است.
ـ عصر محدثان،
ـ عصر آغاز اجتهاد. گويي كه تا اينجا اجتهادي واقع نميشده و محدثان، گويي مجتهد نبودهاند، كه از شيخ طوسي شروع ميكنند. هيچ كسي در مؤسس بودن شيخ طوسي خدشه نكرده است. بيجا نيست كه از او به شيخالطائفه توصيف كردهاند، يعني شيخ طوسي را در رديف ائمه اربعة مذاهب فقهي اهل سنت كه هريك را صاحب مكتب و مشرب و رويّهاي در فقه و شريعتشناسي قلمداد ميكردند، در قياس با آنها شيخ را شيخالطائفه قلمداد كردهاند. لهذا كسي نيست كه شيخ را از قلم بياندازد يا منكر باشد. حتي در الگوي سه گرايشي هم گرايش نقلي عقلي با شيخ طوسي آغاز ميشود.
ـ عصر كمال اجتهاد،
ـ عصر تقليد و همان دورة 150 سالة ركود و ركون بر آراء شيخ،
ـ عصر نهضت مجدد مجتهدان، كه با صاحب سرائر شروع ميشود،
ـ عصر پيدايش مذهب اخباريان،
ـ عصر جديد استنباط بعد از سقوط اخباريه،
ـ عصر حاضر.
ايشان نُه دوره تصوير كردهاند كه البته قابل نقد است و شايد نقد وارده بر اين طبقهبندي بيشتر از دستهبندي ديگر الگوها باشد.
نكتة آخر اينكه ميشود الگوهاي دورهبندي يا دستهبندي را با معيارهاي گوناگوني ارائه كرد. البته بايد بپذيريم كه در مجموع مشكل عدم بساطت ادوار فقه، اجتهاد و علم اصول و به تعبير ديگر دشواري مفصلگذاري و تعيين نقطة جوش و جهش موجب ميشود كه تداخلهايي در نقطههاي مرزي دورهها به نظر بيايد و يا به دليل عدم بساطت، نه در دورههاي مرزي كه در طول تاريخ، بعضي ادوار با بعض ديگر و بعضي مكاتب با بعض ديگر تداخل ميكنند. اين مشكل در هر حال وجود دارد و مطلق نميتوان از آن عبور كرد، بلكه ميتوان به حداقل رساند و به نحوي سامان بخشيد و صورتبندي كرد كه كمتري تداخل و تقاطع بين دورهها يا دستههاي پيشنهاد اتفاق بيافتد.
اين مشكلاتي كه عرض كرديم، يكي عدم بساطت ادوار است، ديگري تداخل و تقاطع تاريخي در غالب الگوهاست، ديگر اينكه چه بسا روش را نتوانيم دورهاي نتوانيم تقسيم كنيم، بايد دستهبندي و طبقهبندي كنيم و نه دورهبندي. يا به جهت اينكه اصلاً اين روشها و اسلوبها رفت و برگشتي و ادواري است و به نحوي در هر دوره و دستهاي تجديد حيات ميكند، لهذا كاملاً و صددرصد نميتوان دورهها و دستهها را از هم تفكيك كرد.
ولي براي طبقهبندي و دستهبندي ميتوان با معيارهاي مختلفي وارد شد، يكي همين شيوهاي است كه به الگوي پنج گرايشي منتهي ميشود:
1. براساس گرايش يا دستگاه معرفتي حاكم بر ذهنيت اصحاب مناهج رايج، بدون اصالت بخشيدن به ظروف تاريخ و يا جغرافيايي آنها. بدون اعتنا به اين معايير، براساس گرايش و دستگاه معرفتي حاكم بر ذهنيت اصحاب فقه و اصول و روشگانها دستهبندي كنيم، مانند طبقهبندي به محدث ـ فقهيان و متكلم ـ فقهيان، اخبارگرا ـ فقيهان، فيلسوف ـ فقيهان. محدثان نه چندان به اصول حمله كردهاند و نه در مقابل قواعد اصوليه قاعدهاي طراحي كردهاند. چندان قاعدهگذاري نكردهاند و به اتكاء ارتكازات خود استنباط و افتاء ميكردند، اما اخباريون به نقد اصول و مقابله با اجتهاد پرداختند و خود بيآنكه بپذيرند آن هم يك نوع اصولي است، دانشي را براي روششناس پيشنهاد دادند و يك سلسله قواعدي را وضع كردند. همچنين عرفيگرا ـ فقيهان يا قانونانگار ـ فقيهان كه شريعت را هم چونان قانون تلقي ميكنند يا به عرف اعتنا و اهتمام خاص دارند، چون ميگويند كه شرايع و قوانين براي عرف و به زبان عرف تشريع شدهاند. با همين نگاه هم بايد ببينيم و طبعاً اين نگاه سبب ميشود كه بسياري قواعد و ضوابط فهم بنا شود و اعتبار پيدا كند و بعضي از اعتبار خارج شود. مثلاً عرفيگرا ـ فقيهان با فيلسوف ـ فقيهان كاملاً در تعارض با هم هستند. آنها ميخواهند مداقّههاي برهاني و عقلي بكنند، اينها ميگويند اينجا اصلاً جاي عرفيگرايي نيست، اينجا حوزة اعتبار است و حوزه، حوزة رفتار عقلايي است، لهذا بايد با همين زاويه هم وارد استنباط شد، اين يك ملاك و يك جور دورهبندي است كه ميتوان صورت ببندد.
ميتوان با محوريت يكي از عناصر ركني از عناصر ششگانة نقشآفرين در تكوين روشها دستهبندي و دورهبندي را مشخص كرد. ما گفتيم روش از شش عنصر تشكيل ميشود، از منابع تا مباني اصول تا ابزارها كه قواعد و ضوابط ميشدند، تا فرايندهاي استنباطي و امثال اينها. ما بياييم بر محوريت يك عنصر ركني از اين عناصر ششگانه دستهبندي و طبقهبندي را انجام بدهيم. مانند محور قرار دادن منابع و مجاري معرفت. كساني كه گرايش كتابي آنها بيشتر است تا جايي كه منجر شده به پيدايش شبهفرقهاي به نام قرآنيون، و كساني كه به سنت و حديث اهتمام بيشتري دارند كه در اهل سنت، اهل حديث و بين ما، محدثان و اخباريگرايان به وجود آمدند، و كساني كه به نحوي به عقل اهتمام داشتهاند و عقل را محور انگاشتهاند كه از بين اينها فقهاي عقلگرا مثل محقق اردبيلي و يا فقهاي فيلسوف ـ فقيهان به وجود آمدند، نظير محقق اصفهاني، و يا كساني كه به فطرت اعتناي ويژه ميكردند، ولو نهچندان رايج و شناخته و شايع است كه فطرت را چونان منبع يا مجراي معرفت قلمداد كنند، ولي به نگاه فطري و احكام اهتمام خاص داشتند و چيزي مثل عرفيگرايي به اين شيوه نزديكتر است.
يا مثلاً برمبناي اصول و پيشانگارههاي حاكم بر روش و دوره، دورهبندي كنيم. اينكه مثلاً محور ما اعتبار است يا چيز ديگر، در تشخيص و تعيين روش دخالت ميكند و در طبقهبنديها مؤثر است.
يا از شيوة سوم براساس تلفيقي از معايير يا اعتبارات مختلف، و يا بلكه تقريب برخي از ملاكات بر ديگري، برحسب مورد دستهبندي كنيم. همانطور كه بعضي مثلاً عهد تشريع را يك دوره گفتند و يك معيار ماهوي را مبناي تعيين دوره قرار دادند، يك بار ديگر آمدهاند يك شخص را و گفتند مكتب شيخ طوسي، دورة شيخ طوسي؛ يك بار جغرافيا و يك بار هم چيز ديگري را ملاك قرار دادهاند.
ممكن است بگوييم اينها در حدي حق هم داشتهاند، براي اينكه براساس شاخصترين عنصري كه آن دوره يا دسته از بقيه جدا ميشدند نامگذاري كردند. در يك مقطع اينكه اعتناي خاص به منبعي خاص بشود، سبب شاخص شدن اين دوره و دسته شده است.
يك بار ديگر ديدهاند كه يك شخص به ميان آمده و قهرمان آن دوره و دسته است و قلة آن دوره است، به نام آن شخص نامگذاري كردند.
يك بار ديگر ديدند كه اين مكتب يا دوره در يك منطقة جغرافيايي رخ داده، اين را منسوب به منطقة جغرافيايي كردهاند.
ممكن است با اين شيوه تعبير كنيم، درنتيجه ما هر بار با تغليب يكي از ملاكها، حسب مورد يك دوره و دسته را تعريف ميكنيم و نامگذاري ميكنيم كه اين هم يك شيوه و معيار است.
چهارمين نوع معيارگذاري به اعتبار جغرافياست، مانند مكتب بغداد، مكتب نجف قديم، مكتب حلّه، مكتب سامرا، مكتب نجف معاصر، مكتب مشهد، اگر مكتب تفكيك را يك مكتب روشي اصولي و احياناً فقهي بيانگاريم، مكتب قم معاصر، چون قم قديم و قم محدثان، دورهاي از قم است.
بسيار روشن است كه اقليم و جغرافيا هيچ نقش جوهري در طبقهبندي و دستهبندي ندارد. اين نسبت به مكانها و شهرها چيزي مثل عنوان مشير به يك واقع است و معيار دقيق قلمداد نميشود. با اين عنوان ميخواهند اشاره كنند به واقعيتي كه ميتواند نام ديگري پيدا كند و قطعاً در پس صحنة فكري اين گروهبندي معايير ديگري مثل محوريت و غلبة منبع يا مباني يا عنصر ديگر روششناختي حضور داشته، ولي به اين نام طبقهبندي كردهاند.
ششمين شيوة معيارگذاري اين است كه ما صرفاً با محوريت دادن و شاخص كردن شخصيتهاي مؤسس دورهها يا مكاتب را صورتبندي كنيم. مانند اينكه بگوييم مكتب ابنبابويه قمي، مكتب شيخ مفيد، مكتب شيخ طوسي، مكتب محقق حلي، مكتب مقدس اردبيلي، مكتب صاحب معالم، مكتب ملا محمدامين استرآبادي، مكتب شيخ حرّ عاملي، مكتب وحيد بهبهاني، مكتب ميرزاي قمي، مكتب شيخ محمدحسن نجفي (صاحب جواهر)، مكتب شيخ انصاري، مكتب ميرزاي شيرازي، مكتب محقق خراساني، مكتب ميرزاي نائيني، مكتب محقق اصفهاني، مكتب محقق بروجردي، مكتب شهيد صدر و مكتب امام(ره). من اين اسامي را با تعمد ذكر كردم، زيرا به نظر من اينها در جايگاه تاريخي خود، هريك مؤسس بودهاند. من فيالجمله فهرست فقها و اصوليون نامدار را ديدهام و از بين اينها، اين نوزده نفر را مقيد شدم كه نام ببرم، و معتقدم هر كدام در حدي مؤسس هستند. حالا آيا مؤسسيت آنها به حدي ميرسد كه يك روش مستقل پديد بيايد و مكتب مشخصي صورت ببندد، يا در حد ارائة اسلوبها و يا رويكردهاي خاص در مقام اجتهاد، تأسيسات داشتهاند، قابل بحث است و بايد تأمل كرد كه مبنا در انتخاب اين چهرهها چيست و مبناي واحدي هم مد نظر بنده نبوده است. فيالجمله مؤسسيت را ملاك قرار دادهام. معيار ما شخص نشد و نه مثلاً عقلگرايي يا مقطع تاريخي يا نقطة مكاني. به همين جهت بنا بر اشخاص وقتي ميآييم، آن معيارها فرع ميشوند و شخص اصل ميشود.
ميتوان روي اين شش گونه معيارگذاري كار كرد، هرچند به صورت استقرايي فردي ميتواند معيار هفتم يا هشتمي هم پيشنهاد بكند.
در كل ما با مشكلات و ابهاماتي بسياري در زمينة دورهبندي يا دستهبندي اجتهاد، روش اجتهاد يا علم فقه يا علم اصول مواجه هستيم، در هر صورت پيشنهاد ما اين است كه هر دوره يا هر دستهاي از روششناسيهاي اجتهاد براساس كمالات و كاستيها و احياناً كژيهاي واقعشده راجع به عناصر تشكيلدهندة آن دوره و يا آن مسلك بايد مورد ارزيابي قرار گيرند. عناصري كه روش را تشكيل ميدهد، گفتيم عنصر منابع و مجاري معرفت در اين روش عنصر جوهري و ركني است. عنصر اصول و پيشانگارهها، عنصر ابزارها، يعني قواعد و ضوابط، عنصر رويكردها، يعني اتجاهات، عنصر اسلوبها و سبكها و ششمين عنصري كه در تعريف يك روش بايد لحاظ شود و در مقام ثبوت نيز در روش تعبيه شده است فرايندهاي استنباطي است.
براساس اين عناصر يك روش ميتواند مورد ارزيابي قرار گيرد. آيا رخنهاي و خدشهاي در منابع آن هست، يا در اصول آن، يا در ابزارهاي آن، يا در رويكردهاي آن، يا در اسلوبهاي آن و يا در فرايندهاي استنباطي آن؟
به اين ترتيب مجموعة دورهبنديها و دستهبنديهاي پيشنهادي را ميتوانيم به نقد بكشيم. اين بحث كلياتي كه توضيح داده شد، سبب شد كه ديگر وارد ارزيابي ادوار و مكاتب و احياناً اشخاص نشويم و عبور كنيم. من مطالب خامي را نسبت به ادوار مختلف و احياناً اشخاص و احياناً ساير طبقهبنديها و دستهبنديها آوردم ولي ميخواهيم عبور كنيم و بعد تدريجاً تكميل خواهيم كرد. والسلام.