89/11/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مدخل
امروز بحثي را به صورت فشرده و گذرا وارد ميشويم، چراكه هم چندان منابعي در زمينة اين بحث نيست و هم اگر بخواهيم وارد شويم و طولاني بحث كنيم خيلي زمان خواهد برد و آن اين است كه ببينيم مجموعة روشها يا اسلوبهايي كه در تاريخ اصول تجربه شده و يا روشها و اسلوبهايي كه امروز پيشنهاد ميشود. اينها چه هستند، آنها را طبقهبندي كنيم و احياناً يكيك آنها را ارزيابي كنيم. چون مجموعة اين شيوهها هركدام مختصاتي دارند، نقاط قوت و ضعفي دارند كه ارزيابي آنها براي دستيابي به يك شيوه و روش مطلوب و يا اسلوبها و رويكردهاي مطلوب در روش بسيار ضروري و لازم است.
نکته اول
ميشود از دو دسته از روشها يا اسلوبها يا رويكردها سخن گفت، تجربههاي تاريخي، آنچه كه در طول اصول و اجتهاد آزموده شده كه ما طي چند جلسه داشتيم كه درحقيقت اين تجربهها در بستر اين ادوار اتفاق افتاده است. بعضي پيشنهادهايي كه تجربه نشدند از سوي معاصرين و نوعاً تحت تأثير نظريهها و مكاتب عصري ارائه و پيشنهاد ميشود. اين پيشنهادها به كار بسته نشدهاند، اما بعضي خصوصاً فضلا و فقهاي جوان اينها را پيشنهاد ميكنند. پس دو دسته روش يا اسلوب يا رويكرد است كه قابل تحليل و ارزيابي است:
ـ تجربههاي تاريخي به كار رفته
ـ پيشنهادي عصري نيازموده.
نکته دوم
نكتة ديگري كه قابل طرح است اين است كه اصولاً يك رابطة جدي وجود دارد قريب به حد اينهماني، بين روشهايي كه در اصول پيشنهاد ميشود و تجربههايي كه در فقه به كار بسته ميشود. پيشتر گفتيم كه رابطة بين دانش فقه و اصول رابطة تعاملي است، يا به تعبيري در يك فرايند رفت و برگشت بين اين دو علم است كه روش متولد ميشود و اين رفت و برگشت صورت حلزوني دارد و در عين اينكه در مجموع و در نهايت طولي است و احياناً تكاملي است، اما در يك فرايند دادوستدي رخ ميدهد. لهذا دشوار است تفكيك بين اينكه بگوييم روش اصول چيست و روش فقه كدام است و ادوار هركدام از اينها كدام است و در آينده خواهيم گفت كه به نحوي روش به معناي دوم، يعني روش حل مسائل در اصول با روش فقه دست در آغوش هم دارند و آنچرا كه اصول توليد ميكند به عنوان مسئله، قواعد و ضوابط و روش دانش فقه ميشوند.
نکته سوم
نكتة سوم اينكه يك بحث به عنوان روش داريم، يك مطلب هم به عنوان اسلوب و نيز مطلب ديگري به عنوان رويكرد. اوايل اين مبحث ما تفاوت روش، منطق، منهج و متد را با اسلوب، سبك و رويكرد و اتجاه بيان كرديم. غالباً وقتي اين نوع مباحث مطرح ميشود بين اينها تفاوت نميگذارند. توجه به تفاوت اينها هرچند به نحو قراردادي نيست، از روش مرحوم آيتالله بروجردي وقتي بحث ميشود گاهي ممكن است بگويند روش فقهي ايشان، روش اجتهادي ايشان، گاهي ممكن است بگويند سبك اجتهادي ايشان، گاهي ممكن است بگويند اسلوب اجتهادي ايشان، حالا ما سبك و اسلوب را به يك معنا ميگيريم. و گاهي ممكن است بشود تعبير كرد به رويكرد اجتهادي ايشان، اينها با هم فرق ميكند. بايد ديد آيا در طول تاريخ اصول چند روش پديد آمده و تجربه شده يا اينكه اصول يك روش بيشتر ندارد و در آن روش تطوراتي رخ داده است. نقطة اول اين ميشود كه اصولاً طي ادوار مختلف روشي از ميان رفته، روش ديگري جايگزين آن شده باشد، تا اينكه بگوييم اصول داراي روشهايي است و چند روش دارد، اما اگر بگوييم كه اصول خود يك دانش روشي است و يك روش بيشتر ندارد، منتها در همين روش تطور رخ ميدهد، يعني جوهر روش بر جاي خود باقي است، اما اسلوبها و سبكهاي كاربرد آن روش تغيير ميكند، مانند اينكه كسي همين روش اجتهادي را به كار ميبرد ولي به اين شيوه كه اول آراء مختلف را نقل و نقد ميكند بعد رأي خود را ارائه ميكند و احياناً به كرسي مينشاند. اين يك سبك در كاربرد روش اجتهادي است.
ديگري اول رأي خود را تقرير و تثبيت ميكند و در ذيل آن، ديگر آراء را هم مورد ارزيابي اجمالي قرار ميدهد و درواقع معتقد است كه وقتي رأي صحيح و درست را خوب تقرير و اثبات كرديم ديگر نيازي به ابطال ديگر آراء نيست و خودبهخود ديگر آراء باطلشدهاند و ابطال ديگر آراء در اين شيوه چندان مؤونه نميبرد. اما در شيوة اول هر رأيي را وقتي تقرير ميكند با قدرت بايد بتواند رد كند، استدلال كند، كنار بزند، بعد رأي بعدي تا به رأي خود برسد. اين اسلوب ممكن است كه در سراسر استنباطات يك فرد و در همة فقه تكرار شود و به مثابه يك اسلوب فراگير همهجا همينگونه عمل شود. اينجا روش عوض نشده، اسلوب بهرهبرداري از روش تغيير كرده كه يكي به شيوه و سبك و اسلوب اول و ديگري به سبك و اسلوب دوم روش اجتهاد را به كار ميبرند.
گاهي ممكن است جوهر و ذات روش بماند و به مثابه بستر استدلال مورد بهرهبرداري قرار گيرد اما با رويكردهاي متفاوت، مانند اينكه كسي ميآيد هر بحثي را كه مطرح ميكند به پيشينة تاريخي آن مراجعه ميكند، اول يك پيشينهكاوي ميكند و سراغ آراء و انظار از احياناً اهل سنت تا بزرگان شيعه ميرود و يكييكي آنها را مرور ميكند، در ذهن مخاطب و متعلم بستر درك و بصيرت بهتري را ايجاد ميكند و بعد رأي و مسئلة مسئله را رأي خود و يا آراء مختلف معاصر مطرح ميكند. درواقع اين يك رويكرد است. ديگري اين كار را نميكند، همواره بنا دارد كه مثلاً با نگاه شيعي به مسئله نگاه كند، بدون بازگشت به نگاه و نگرش اهل سنت و نگاه تاريخي به مسئله. درواقع آن اولي در بحث رويكرد تاريخي دارد، دومي چنين رويكردي ندارد. درواقع روش يكي است و هر دو از يك روش اجتهادي استفاده ميكنند، اما يكي رويكرد تاريخي دارد و ديگري ندارد. مرحوم آيتالله بروجردي در نوع مباحث به اين نحو شروع ميكرده و بحث را مطرح ميكرده. نگاه تاريخي داشته و معتقد بوده بايد اين كار را بكنيم. ميگفته كه فقه ما حاشيه بر فقه اهل سنت است، به اين معنا كه فقه ما ناظر به آراء آنهاست و ما تا پيشينه و زمينة هر مسئله و آراء را در فقه اهل سنت نبينيم انگار نميدانيم قضيه از چه قرار بوده و نزاع بر سر چيست و بستر كار وقتي خوب ديده نشود بصيرت لازم براي بحث از آن موضوع به وجود نميآيد. و به اين ترتيب ايشان ميگفته كه بايد به پيشينه مراجعه كنيم.
يا برخي هستند كه وقتي وارد طرح مسئلهاي ميشوند و ميخواهند موضوع را مورد بحث قرار دهند، كلمات كليدي كه در آن بحث به كار رفته و آن كلمات معاني مختلف يا استعمالات گوناگون دارد را تبيين ميكنند و بعد ميگويند مراد ما در اين بحث اين معنا يا اين اطلاق و استعمال از آن است. براي پيشگيري از خلط تلقيهاي مختلف از يك كلمه و جلوگيري از رهزني اشتراك در لفظ و احياناً خلط بين معاني حقيقي و مجازي اين كار را ميكنند. اين يك رويكرد است، ديگري اين كار را نميكند. اين است كه گاه روش به جاي خود هست، رويكردها فرق ميكند. بنابراين بين تطور و تحول در روش با تحول و تفاوت در اسلوب و سبك و همچنين تفاوت روش با رويكرد تفاوت هست بايد به اين حيث توجه داشت.
اينكه عرض كرديم گاهي به تفاوت اين عناوين توجه نميشود، مثلاً ميگويند روش فلان فرد، گاهي مراد آنها از روش روش اجتهاد نيست، روش كاربرد و سبك استفاده از روش اجتهادي است، يا گاهي حتي سبك استفاده از روش اجتهادي هم نيست، انواع رويكردهايي را كه ممكن است در بستر يك روش واحد كسي پيش بگيرد مطرح است و رويكردها متفاوت است و نه روش. توجه به اينكه ما به چه نحوي عمل كنيم كه بين اينها خلط نشود مسئلة مهمي است.
نکته چهارم
چهارمين نكته اينكه وقتي بحث از تحول در روش ميكنيم و يا احياناً اساليب، اتجاهات، سبكها و رويكردهاي ذيل يك روش، بايد بدانيم بين مقولة روش يك علم با عناصر و مقولات ركني ديگر آنچنان ترابط و تأثر و تعاملي هست كه گاه تحول در يكي از آنها منجر به تحول در ساير موارد ميشود. مثلاً وقتي ما از مهندسي مباحث يك علم بحث كنيم و در مباحث و مسائل يك علم به نحوي تغيير و تحول ايجاد كنيم در ديگر عناصر آن ممكن است تحول به وجود بيايد. بين روش و چيدمان و هندسة مباحث و مسائل يك علم رابطة وثيقي وجود دارد.
اصولاً ممكن است جابهجا كردن سير مراحل و مراتب يك روششناسي در فرايند به تحول در روش منجر شود يا به تحول يك روش نزديك شود. مثلاً شما اگر به جاي شيوة كمابيش متعارف و معهود در مقام اجتهاد كه اول سراغ آيات ميروند و بعد از آيات سراغ روايات و سنت، بعد از كتاب سنت، سراغ اجماع، بعد از آن سه به سراغ عقل ميروند، اين روش متعارف و معهود در اجتهاد فقهي ماست و منطق آن هم اين است كه سند اول ما كتاب است، سنت مفسر يا مفصل كتاب است، اجماع طريق به سنت است، عقل مفسر كتاب است در كاربرد ابزارياش، يا مفصل آن و مكمل كتاب و سنت است در غيرمعصوم. معصوم آنقدر از قرآن ميفهمد كه حاجت به سنت و اجماع و نياز به كاربرد عقل ندارد. اين سير و فرايند براساس چنين منطقي در مقام استنباط دارج و رايج است، حالا اگر كسي همين چينش را تغيير بدهد، بگويد ما از عقل آغاز ميكنيم يا منبع ديگري به نام فطرت داريم و از فطرت آغاز ميكنيم، اول ببينيم فطرت آدمي و مقتضاي فطرت چيست، در حوزة معرفت و معيشت، در مقام نظر و علم و در مقام عمل و واقعيت و گرايش و كنش. چراكه فطرت به وجود و خلقت آدمي نزديكتر است.
منبع ديگري كه خدا در وجود آدم تعبيه فرموده عقل است، پس بايد سراغ عقل برويم، يعني اول برويم سراغ منابع دروني و انفسي، سپس برويم سراغ كتاب و سنت يعني منابع بروني و آفاقي و احياناً ممكن است حتي در ترتيب بين اينها مثل اخباريون كه به جايي اينكه سراغ كتاب بروند سراغ سنت ميرفتند و ميگفتند ما اصلاً كتاب را نميفهميم و بايد سراغ اخبار برويم و اگر هم ميخواستند سراغ كتاب بروند لاجرم از معبر اخبار وارد ميشدند، پس بايد اول اخبار را مطرح ميكردند و بعد از اخبار بايد سراغ آيات ميرفتند. اگر ما فرايند و سير مراحل كاربست روش اجتهاد را تغيير بدهيم اين مهندسي متفاوت بسا منتهي به روش متفاوت ميشود، يعني در حد تفاوت و تحول در روش اجتهاد را تحت تأثير قرار ميدهد. اين است كه يك ترابط فوقالعادهاي ميان عناصر ركني با عنصر روش كه يكي ديگر از عناصر ركني است وجود دارد. اين را از اين جهت هم مطرح كردم كه عرض كنم، ما چندان در آثار اصحاب اصول و فقها مطلب سراغ نداريم كه به روششناسي اصول و اجتهاد پرداخته باشند. بسيار ميشنويم كه اساتيد ما ميگويند استاد ما يا اساتيد ما چنين و چنان بودند و از اين روش استفاده ميكردند، ولي پيش نيامده كه شاگردي بنشيند و آنچرا كه ادعا ميكند استادش به عنوان يك نوع ابداع يا استقلال در روش به آنها ملتزم بوده تقرير و تبيين كند و به صورت يك مكتب و سيستم و سامانة مشخص و يك نظام معين، روش استاد خود را تقرير و تبيين كند. به صورت پراكنده نكاتي را ميگويند، بالنتيجه هر شاگردي روش يا اساليب يا رويكردها و اتجاهات استاد خودش را بلد است و كسي مجموعة اينها را به قلم نميآورد و مكتوب نميكند. ما چندان چيزي در اختيار نداريم كه بخواهيم از ادوار، اطوار، روشها، اساليب و اتجاهات فقها و مجتهدين به صورت منسجم بحث كنيم، اما ميشود سراغ آراء سلف در زمينهها و عناصر ديگر علم اصول رفت و از آنها به روش يا اسلوب و رويكرد آنها پي برد و از اين ترابط و تعاملي كه ميان روش با ديگر عناصر ركني وجود دارد به كشف روش يا كشف اسلوب در روش يا كشف رويكرد در روش دست يافت.
كساني كه درخصوص گرانيگاه و محور دانش اصول پيشنهادي را عنوان ميكنند، اينها لزوماً نزديك ميشوند به تحول در روش و يا بسا روش آنها متحول شود. وقتي كسي از سبك و روش يا چيدمان سخن ميگويد، از گرانيگاه علم اصول حرف ميزند و با ديگري متفاوت است، بسا منجر به تحول و تطور و تفاوت در روش هم بشود. اگر فرض كنيد كه كسي ميگويد گرانيگاه اصول حجت است، آن ديگري ميگويد گرانيگاه اصول اعتبار است، آنچنان كه آقاي سيستاني مطرح ميكنند، اين دو به لحاظ سبك و به لحاظ رويكرد در كاربست روش و بسا، سرانجام در روش با ديگري متفاوت شوند. اگر راجع به روش و اسلوب خود به صورت آشكارا چيزي نگفته باشند، ما ميتوانيم از اينگونه نظرات و مناظر پي به روش منظور نظر هريك از اينها ببريم. يا ديگران احياناً تحليل و ارزيابي كامل و كافي از روش يا اسلوب اينها نكرده باشند. ميشود با مراجعه به اين نگاهها و نظرات كليدي بعضي، كشف كرد كه اسلوب آنها در روش و يا احياناً روش آنها در اجتهاد چگونه بوده است.
مطلب ديگري كه ميتوان مطرح كرد اين است كه ما با چه شيوههايي روشها را كشف كنيم، قبلاً سه چهار شيوه را عرض كرديم و الان تكرار ميكنيم.
درستيآزمايي و كارآمديسنجي روشهاي علوم و اسلوبها و رويكردهاي روشها
مطلب ششمي كه ميتوان مطرح كرد شيوههاي درستيآزمايي و كارآمديسنجي روشهاي علوم و اسلوبها و رويكردهاي روشهاست. با روشهايي ميشود روشها را آزمود و سنجيد، يا اساليب و سبكها و رويكردهاي ذيل روشها را ارزيابي كرد. ما سه روش شيوه را عرض ميكنيم:
1. ارزيابي ميزان انطباق روش با تعريف پيشنهادي يا پذيرفتهشده روشگذار. كسي روشي را به كار ميبرد و در عين حال از روش هم تعريفي ارائه كرده. ما سه تعريف براي روش ارائه كرديم، يكي مجموعة اصول، قواعد و ضوابط سازوار به هم پيوستهاي كه كاربست آنها در يك فرايند مشخص حل مسئلهاي و تكون معرفتي را ميسر ميسازد. ما روش را اينگونه تعريف كرديم. اگر روش را اينجور تعريف كرديم، بعد بگوييم ما يك روش خاص داريم، روش ما بايد بر اين تعريف منطبق باشد و اگر انطباق نداشت اين روش زير سئوال ميرود.
2. روش دوم وارسي تلائم يا عدم تلائم روش با ديگر عناصر ركني علم است. گفتيم براساس نظرية تناسق روش يكي از عناصر ركني است و بايد با ديگر عناصر ركني آن علم سازوار باشد و تلائم داشته باشد.
3. كسي روش پيشنهاد ميكند، براي اينكه بيازماييم كه اين روش درست است يا نه و چه ميزان كارآمد است، عملاً به كار ببريم، يعني كاربست تجربي روش در توليد معرفت و حل مسائل.
شيوههاي مختلفي براي درستيآزمايي و كارآمديسنجي روشهاي علوم و نيز اسلوبها و رويكردهاي روشها وجود دارد كه سه مورد از موارد را عرض كرديم و بسا با تأمل بتوان شيوههاي ديگري را هم پيشنهاد كرد.
مطلب آخر اينكه ما گفتيم روش داريم، اسلوب داريم و رويكرد داريم و عرض شد كه نوعاً در محاورات علمي به تفاوت اينها توجه نميشود، به همين جهت گاهي يك مطلب جزئي كه حداكثر يك سبك در ارتباط با كل اجتهاد يا حتي بخشي از اجتهاد در يك قاعدة اجتهادي است، آن را تأويل به روش ميكنيم. درحقيقت چون ما راجع به هيچيك از اين كلمات كليدي مجمعٌعليه نداريم كه همه براي آن توافق كرده باشيم و يا به اين جهت كه اصولاً اين واژهها را به معناي لغوي آنها به كار ميبريم، در معاني لغوي اشكال ندارد كه بگوييم اسلوب همان روش است، گرچه نميشود گفت كه رويكرد، روش است. بالنتيجه اينها خلط ميشود.
نكتة آخري كه امروز عرض ميكنيم اين است كه بسا نوع اين تحولات و تطوراتي كه ميگوييم در روشها هست يا تفاوتهايي كه بين روشها قائل هستيم، غالباً تطورات يا تفاوتها در اساليب و اتجاهات باشد، در سبك كاربرد روش يا در رويكرد در مقام كاربست روش تفاوتي بين يكي با ديگري هست يا احياناً در طول زمان تطور به وجود ميآيد و خيلي از اينهايي كه گاهي ما ميگوييم روش اينجا، روش آنجا، مانند اينكه گاهي گفته ميشود مدرسة سامرا، مدرسة نجف، مدرسة قم، يعني مكتب روششناختي سامرا، نجف و قم و تصور اين است كه هركدام از اين حوزههاي مهم و بزرگ فقهي و شيعي از يك روش خاصي در اجتهاد استفاده ميكردند، درحاليكه تفاوت بين اينها بسا حداكثر در حد تفاوت در سبك كاربست روش اصولي و اجتهادي است. روش يكي است و همان روش اجتهادي و اصولي است. ممكن است بگوييم روش اصولي با روش اخباري فرق ميكند، اما روش اصول يكي است، و در بستر اين روش اساليب مختلفي تجربه شده يا پيشنهاد ميشود. لهذا ممكن است خيلي از چيزهايي را كه ما در قالب مدارس و احياناً روشها تعبير ميكنيم، در حد اسلوب با هم متفاوت باشند يا به نحوي در رويكردها ميان اينها تفاوت وجود داشته باشد.
ما دورهاي را داريم به عنوان فقيه ـ محدثان كه يك روش اجتهادي خاصي داشتند، تا زمان شيخ طوسي و تا زماني كه شيخ طوسي مبسوط را مينويسد خود شيخ طوسي هم در تأليف نهايه و كتابهاي ديگر خود از همين روش پيروي كرده است. ممكن است بگوييم روش است. شيخ طوسي روش را تغيير داده. بسا با دقت بگوييم نهخير؛ اينها دو سبك هستند بر يك روش، ولي تفاوت و فاصله بين روش فقيه ـ محدثان و فقه مأثور با روش اصوليان كه فقه استنباطي و اجتهادي را ترويج كردند زياد است و شايد بتوان گفت كه اين تحول روشي است. اما به هر حال ما ميتوانيم از چيزي به نام روش فقيه ـ محدثان و چيز ديگري به نام روش اجتهادي جامعالاطراف سخن بگوييم كه شيخ طوسي بعد از هجرت از بغداد به نجف باني آن بوده است. بعد روش محقق حلي و منتبع او مطرح ميشود، روش محقق اردبيلي مطرح ميشود و نهضت اخباريگري يك واكنش است در مقابل مكتب و روشي است كه محقق اردبيلي بنا گذاشت و بعد توسعه پيدا كرد و به حد افراط رسيد در اعتماد و اتكاء به عقل و كمرنگ شدن نقش كتاب و سنت و خصوصاً سنت و خبر كه اخباريون يك نوع احساس خطري ميكنند از قبل غلبة عقلگرايي در اجتهاد و آن نهضت را پديد ميآورند. دلايل مختلفي دارد كه به بعضي از آنها قبلاً اشاره كرديم از قبيل تأثر مرحوم استرآبادي از اهل حديث مكه و مدينه يكي از آنهاست. اما جهت ديگر هم اين است كه يك نوع عقلگرايي نزديك به مفرط بعد از مقدس اردبيلي به وجود آمد، آراء و فتواي مقدس اردبيلي به بعضي آراء و فتواي فقهاي شاذگرا و احياناً روشنفكر معاصر ما نزديك است. خيلي از فتوايي را كه مقدس اردبيلي دارد به رغم اينكه بسيار مقدس بوده، بسيار متعقل بوده و بسيار عقلگرا بوده است. و از روش مدرسة سامرا، روش مدرسة نجف، روش مدرسة قم بحث ميشود، محقق بروجردي و حضرت امام داراي روش بودند، روش مدرسة مشهد كه مراد از آن مكتب تفكيك است چون به صورت يك روششناسي مرحوم ميرزامهدي اصفهاني مكتب تفكيك را در فهم دين و از جمله اجتهاد فقهي مطرح ميكند.
اينها را كه مطرح ميكنيم بسا بعضي از اينها روش متفاوت با روش قبلي خويش قلمداد نشوند، بلكه در حد تفاوت در سبكها و گاهي حتي رويكردها در بستر همان روش واحد از هم متفاوت ميشوند. اين هم نكتة ديگر كه توجه داشته باشيم گاهي ميگوييم تفاوت روشها ممكن است در اين تعبير مسامحه باشد و تفاوت در اسلوبهاست و حتي كمتر از اسلوب، تفاوت در رويكردهاست. والسلام.