89/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
بحث گذشته
درخصوص ادوار اجتهاد و تحول و تطور روششناسي اصولي عرض كرديم كه دورة نخست دورهاي است كه در ضمن تشريع و در دورة ابتدايي و اولية اجتهاد قابل تعريف است كه دورة تأسيسِ دانش اصول قلمداد ميشود.
دورة دوم دورة اجتهادورزي روايي و تصنيف آثار مستقل اصولي است. در عهد معصومين عليهمالسلام عمدتاً به مراجعة به معصوم و دريافت حكم از محضر معصوم و كمتر به اجتهاد ميپرداختند. ولي بعد از غيبت صغرا كه دسترسي به معصوم ميسر نبود طبعاً شيعه بايد به اجتهاد ميپرداخت، هرچند كه اهل سنت بعد از رحلت و در همان دورة حضور هم به اجتهاد دست ميزدند و جهت هم اين بود كه آنها بعد از پيامبر كسي را به عنوان منبع و به عنوان مرجع تشريع يا ابلاغ تشريعات نميشناختند. گرچه آنها گاه براي كلمات اصحاب را و حتي برخي تابعين هم حجت قائل هستند و همان معاملهاي را كه ما با كلمات ائمة معصوم(ع) ميكنيم با كلام صحابه و حتي تابعين انجام ميدهند. با اين مبنا طبعاً نميبايست در اين مقطع كه دورة صحابه و تابعين هست آنها هم اجتهاد ميورزيدند.
مرحلة اول
مرحلة اول اجتهادورزي اجتهاد روايي است، يعني عمدتاً به ملاحظة روايات و احياناً رواياتي كه ذيل آياتالاحكام است اكتفا ميشده و چندان به قواعدي مانند قواعد عقليه چه مستقله و چه غيرمستقله و يا به اصول عمليه رجوع نميشده. اصولاً اين دسته از قواعد هنوز به صورت منقح تدوين نشده بود، هرچند در خلال پارهاي استنباطات احياناً به قواعد عقليه يا اصول عمليه هم تمسك ميشده. اين دوره، از غيبت صغرا كه در سال 260 واقع شده تا سال 448، نزديك به دويست سال طول ميكشد و علت اينكه ما سال 448 را به عنوان نهايت اين دوره قلمداد ميكنيم، اين است كه بعد از اينكه شيخ در بغداد تحت فشار قرار ميگيرد از ناحية حكام متعصب اهل سنت و شيعيان در مضيقه ميافتند و به بيت شيخ حمله ميشود و كتابخانة ايشان به آتش كشيده ميشود، شيخ ناچار به مهاجرت از بغداد به نجف ميشود. هنوز نجف به عنوان پايگاه علم و يك شهر پررونقي قلمداد نميشده، با انتقال شيخ از بغداد به نجف و برقراري كرسي درس در نجف آرامآرام آنجا رونق علمي گرفت و حوزة علمية نجف تأسيس شد. شيخ تسلط فوقالعادهاي بر آراء اهل سنت و شيعه داشته، به همين جهت در بغداد و حتي در نجف هم فقه شيعه را تدريس ميكرده و هم فقه اهل سنت را و در خلال مباحث فقهي خود نوعاً به مباحث اهل سنت هم ارجاع ميداده و آنها را مطرح ميكرده. در اين دوره فروع با تحفظ بر عبارات احاديث بيان ميشده. شما كتب صدوقين(ره) را مراجعه كنيد عملاً به نحوي همين روايات تدوين شده، شبيه به وسائلالشيعه كه وسائلالشيعه هم هرچند بند به بند و روايت به روايت نقل شده اما سرفصلي كه شيخ حرّ عاملي ميزند فتواي خودش است براساس روايات آن فصل و از نظر خودش از روايات الاوثق فالاوثق و العَدل فالعدل تنظيم كرده و رواياتي كه موثقتر هستند اول آورده و سپس روايات بعدي و رواياتي كه صراحت و ظهور بيشتري دارند و بعد روايات بعدي. ولي وسائلالشيعه درحقيقت هم كتاب روايي است و هم كتاب فتوايي.
در آن دوره هم مثل دورة اخباريه متن روايات و نصوص اخبار، متون فقهي ما را تشكيل ميداده است و اين شيوه را مرحوم شيخ طوسي هم در نهايه رعايت كرده و به همان رويّة سلف فتوا داده است. اما وقتي به نجف منتقل شدند و حوزة نجف تأسيس شد، ايشان رويّه را كاملاً تفكيك كرد. شيوة خود را تغيير دادند و به شيوة عامه كه روايات را به عنوان سند ميآوردند، ولي متن از آن خودشان بود به همين رويّه به افتاء و تفقه دست زد و كتاب مبسوط را نوشت. فقه اين دوره فقه مأثور است و اصول فقه در خلال استنباط از روايات و احياناً آيات مورد استفاده قرار ميگيرد.
دو فقيه بزرگ داريم كه به آنها قديمين ميگويند، حسنبن عليبن ابيعقيل عماني (متوفاي 368) و ابوعلي محمدبن احمد جنيد كاتب اسكافي (متوفاي 381). اين دو، دو فقيه متقدم يا قديم و عقلگرا بودهاند و اينطور مشهور است كه اين دو بزرگوار عنصر عقل را در گردونة استدلال فقهي وارد كردهاند. گو اينكه پيش از اينها هم عقل كلاً در استنباطات فقهي، مطرود و مغفول نبوده است ولي اين دو بزرگوار به صورت رسمي به جايگاه عقل در جريان استنباط توجه ميكنند و در پي آنها شيخ مفيد كه شاگرد ابنجنيد اسكافي است، اولاً، اولين كتاب اصول جامع را با عنوان التذكره باصول الفقه را مينويسد و ثانياً تصريح ميكند به اينكه عقل به مثابه منبع ابزاري يا دليل ابزاري، آلي و نه استقلالي، ميتواند به خدمت فهم نقل گرفته شود. البته به منبعيت عقل در عرض كتاب و سنت اذعان نميكند كه درواقع كاربرد استقلالي ميشود ولي به صورت كاربرد آلي اين موضوع را شيخ مفيد مطرح ميكند.
كتابهاي اصولي ديگر به صورت مستقل نوشته شده و آرامآرام شيوة اجتهادي غيرروايي و فراروايي در اين مقطع بنيانگذاري شد. سيد مرتضي الذريعه را نوشت، شيخ طوسي العده را نوشت. اين دوره، دورة اجتهاد روايي است و تحفظ بر نصوص عبارات اخبار در تبيين فروع فقهي.
اما بعد از مهاجرت شيخ به نجف و نوشتن كتاب مبسوط، كتاب مبسوط يك كتاب فقهي محض ميشود و همزمان با تأليف الذريعه و العده و قبل از آن التذكره، اصول از فقه جدا ميشود و كاملاً به عنوان يك دانش مستقل مطرح ميشود و از اين دوره اجتهادگرايي فراروايي رايج ميشود كه اجتهاد از روايت فراتر ميرود و فقط روايت و شريعت نيست، بلكه حقاً اجتهاد عقلانيِ شريعت است كه طبعاً از اخبار استفاده ميشود، از آيات استفاده ميشود و در عين حال دليل عقل نقشآفرين ميشود. در همين دوره اجماع وارد استنباط فقهي شيعه ميشود. اجماع يك طريق عامي است و عاميتبار است و اجماع در اين دوره به مثابه دليل يا طريق وارد گردونة استنباط فقه ميشود و مرحوم سيد مرتضي در الذريعه تصريحاً دارد كه اجماع سنيتبار است، منتها بعد از اينكه وارد فقه شيعه شد، فقهاي شيعه براي اجماع مبناسازي كردند. مبناي اهل سنت براي اجماع اين است كه «لا يجتمع امتي علي خطا»، امكان ندارد كه امت من بر خطا اجماع كنند و يا نفس اجتماع را رحمت قلمداد ميكنند، برخلاف بعضي روايات كه تفرق را رحمت امت قلمداد ميكند و همينكه اهل نظر بر چيزي اجتماع ميكند اين را حجت ميدانند. مبناي آن هم اين است كه علماي امت من يا امت من بر خلاف و خطا اجتماع نميكنند.
ولي وقتي اجماع وارد فقه شيعه ميشود، مرحوم شيخ طوسي براساس قاعدة كلامي لطف، اجماع را تبيين ميكند و آن هم به اين صورت است كه اگر بنا باشد كه همة فقها بر استنباط يك فرعي خطا كنند، قاعدة لطف اقتضاء ميكند كه امام معصوم اجماع در خطا را بر هم بزند و اجازه ندهد كه همه به خطا بروند. به نحوي از انحاء يا با القاء به بعضي از فقها و يا احياناً به نحوي ابراز رأي به مثابه يك فقه، ولو او را نشناسند، بايد امام اين اجماع بر خطا را بر هم بزند و بعضي شواهد هم آورده ميشود كه اتفاق افتاده، مثل داستاني كه در خصوص فتواي شيخ مفيد پيش ميآيد كه كسي مراجعه ميكند كه دختر من فوت شده ولي بچهاي در شكم دارد بايد چه كار كنم؟ آيا بايد شكم او را بشكافيم و بچه را خارج كنيم؟ ظاهراً در فتواي ابتدايي فتوا ميدهد كه حفظ ميت لازم است، بنابراين به همان صورت دفن كنيد. وقتي آن مرد برميگردد، يك مرتبه ميبيند از پشت صدايش ميكنند و ميگويند شيخ گفتند كه بچه را از شكم مادر خارج كنيد، بعد شكم مادر را بدوزيد و دفن كنيد. پانزده سال بعد ميگويند آن مرد با همان بچه كه پس پانزدهسالهاي شده بوده خدمت شيخ ميآيد و ميگويد اين بچه همان است كه شما اول گفتيد دفن كنيد و بعد پيغام فرستاديد كه اين كار را نكنيد، الان بزرگ شده و پانزده سال دارد. معروف است كه ميگويند شيخ متوجه ميشود كه اشتباه كرده بوده و حضرت حجت اين فتوا را تصحيح كرده است و خيلي ناراحت ميشود و مدتي خانهنشين ميشود و پيغام از حضرت ميآيد كه اين كار را نكنيد و شما فتوا بدهيد، ما خودمان مراقب هستيم.
اينجور موارد هم نقل ميشود و اين موضوع براساس قاعدة لطف تبيين ميشود و اجماع در شيعه مبناي كلامي پيدا ميكند و مباني هشتگانة ديگري كه براي اجماع در طول تاريخ اصول گفته شده، مباني بعد هم به وجود ميآيد. به اين ترتيب اجماع وارد گردونة روش استنباط در فقه شيعه ميشود و همچنين خبر واحدِ ثقه را كه سيد مرتضي حجيت آن را رد كرده بوده و قائل به حجيت خبر واحد ثقه نبوده، شيخ استدلال ميكند و حجيت خبر واحد ثقه را اثبات ميكند. به اين ترتيب خبر واحد ثقه در روش و فرايند استنباط جايگاه خاصي را پيدا ميكند.
بعضي بعد از شيخ دورهاي را تصوير كردهاند با عنوان دورة تقليد و ركون و ركود و علت آن هم اين است كه بعد از شيخ طوسي، اجتهاد دچار ركون و ركود ميشود، از سويي ركون و تصلب بر آراء شيخ به خاطر عظمت شيخ در بين فقهاي شيعه رواج پيدا ميكند و كسي روي قول شيخ فتوا نميدهد و همه در حاشية فقه شيخ كار علمي ميكنند. چيزي حدود 150 سال اين دوره طول ميكشد. تا اينكه با ظهور صاحب سرائر، محمدبن ادريس حلي(ره) و نقد آراء شيخ توسط ابنادريس حلي اين سطوت شكسته ميشود. بعضي ميگويند ابنادريس از نوادگان دختري شيخ بوده است. ولي به هرحال ابنادريس شروع به نقد آراء شيخ ميكند و اول هم به شدت مورد هجوم قرار ميگيرد و اين را جرأت و جسارت قلمداد ميكنند. جوان هم بوده و جوان هم از دنيا ميرود ولي به هر حال با مطالعة انتقادي آراء شيخ اين دوره به پايان ميرسد. اين دوره كه حدود 148 سال طول ميكشد به دو جهت فقه را دچار ركود كرده بود، يكي عظمت شيخ كه در تاريخ ما خيلي اتفاق افتاده است. شايد در تواريخ ديگر ملل هم همينطور بوده است. يك شخصيت عظيمي كه ظهور ميكند و آراء او پذيرفته ميشود و قبول عام و تام پيدا ميكند كسي جرأت نميكند روي قول او حرف بزند. آراء آن شخص بس عظيم است كه غالباً ركون به آراء او پيدا ميكنند. در تفسير ما خيلي داريم، شيخ در تفسير هم همينطور بوده است. بعد از تفسير شيخ مدت مديدي كسي تفسير نمينوشت تا مجمعالبيان نوشته ميشود. بعد از مجمعالبيان هم باز يك دوره ركون و ركودي در تفسير قرآن هست و به همين ترتيب تا ادوار مختلف. در فقه هم همين حالت بوده، در حكمت هم همينطور بوده. در فلسفه هم امروز بعد از ملاصدرا كه چهارمين قرن را طي ميكنيم همه مفسران و شارحان ملاصدرا هستند، هرچند كه آراء برجستهاي هم از فلاسفه طي اين حدود چهارصد سال ابراز شده اما سطوت فلسفة صدرايي اجازه نداده مكتب جديدي به وجود بيايد. تا يك حدي مدرس زنوزي و آقاعلي نوري و از معاصرين ما مرحوم علامه طباطبايي اين سطوت را نقض كردهاند و علامه با نوشتن بدايه و نهايي، فلسفة صدرايي را كه بيشتر رنگ اشراقي يافته بود، منقح كرد و به سمت مشاء ارجاع داد و با نوشتن اصول فلسفه و روش رئاليسم اصلاً مكتب تازهاي را در فلسفه بنا نهاد كه ما از آن به فلسفة نوصدرايي تعبير ميكنيم و پيرامون آن هم در پژوهشگاه زياد كار شده است.
اين پديدهاي است كه در تاريخ علم وجود دارد. بعد از شيخ هم اين حالت به وجود ميآيد و ابنادريس كسي است كه اين ركون را از بين ميبرد.
از طرف ديگر در دورة شيخ كه تحت فشار ناچار به هجرت به نجف شد و تا زمان ابنادريس از سوي حكام متعصب اختناقي عليه شيعه به وجود آمده بود كه اجازه نميدادند فقه شيعه رشد كند. هستند ستارگان و چهرههايي كه در فاصلة شيخ تا ابنادريس ظهور كردند، ولي با اينحال در قياس با ساير دورهها، بسيار دورة فقيري است و با ظهور ابنادريس و شكستن سطوت شيخ و بعد در پي آمدن علامه حلي و محقق حلي بعد از آنها، ملاحظه ميكنيم كه حتي از نجف هم علم و فقاهت به حله كوچ ميكند. اين دوره، دورة شكوفايي فقه قلمداد ميشود، مخصوصاً با ظهور محقق و علامه فقه و اصول ما فوقالعاده متحول ميشود؛ يعني شخصيت علامه و محقق از نظر نقطهعطف بودن در تاريخ اصول و فقه هر دو قابل مقايسه با شيخ طوسي است. به اين ترتيب دورة بازشكوفايي اصول و اجتهادگرايي عقلاني رواج پيدا ميكند، منتها با ظهور اخباريه اين دوره دچار چالش ميشود و عملاً اجتهادگرايي با چالشهاي بزرگي كه از ناحية محمدامين استرآبادي و محمد استرآبادي و ديگر اخباريون تا مرحوم شيخ حر عاملي و ملامحسن فيض كاشاني و امثال اينها، اجتهادگرايي اصولي و اصولگرايي اجتهادي دچار چالش شديد ميشود و خود اين هم يك دوره قلمداد ميشود.
ما دورة ركون و ركود بعد از شيخ را دوره قلمداد نكرديم، به نظر ما از عهد شيخ طوسي دوم تا عهد محقق علامه يك دورة بسيط است و شرايط سياسي، اجتماعي، تاريخي را هم در آن ركود و ركون بايد در نظر گرفت و آن عهد يك دورة خاص قلمداد نميشود. ولي از عهده كه محقق حلي و علامه حلي ظهور ميكنند، دورة جديدي آغاز ميشود و اين ادامه دارد تا زمان ظهور اخباريون. ولذا ما از شيخ طوسي دوم تا دورة محقق و ادامة آن، دورة ظهور اخباريون را دورة بازشكوفايي اصول قلمداد ميكنيم.
در دورة اخباريگري كه نزديك به دويست سال طول كشيد، محمدامين استرآبادي و استاد ايشان محمد استرآبادي كه ظاهراً متأثر از اهل حديث اهل سنت بودهاند، مكتب اخباريگري بنا نهاده ميشود. يك دورة نسبتاً طولاني را محمد استرآبادي و شاگرد او در سفر به حرمين شريفين و اقامت در آنجا كه به شدت تحت سيطره اشاعره و اهل حديث بوده، ظاهراً متأثر از آنها مكتب اخباريگري را تنظيم ميكنند. اين را مرحوم سيد حسن امين فرزند سيد محسن امين، صاحب اعيانالشيعه كه يك دايرهًْالمعارف شيعي نوشت و چند سال پيش مرحوم شدند در جلد دوم صفحة 226 آوردهاند، اخباريگري و اخبارگرايي متأثر از اهل حديث اهل سنت بوده است. مرحوم محمدامين استرآبادي در مدينه كتاب الفوائد المدنيه را مينويسد كه نقد اجتهادگرايي و اصول و طراحي اصول و مباني اخباريگرايي به صورت خيلي افراطي است. كتاب قويم و محكمي است و به همين جهت هم اصوليگرايي را به شدت متزلزل كرده و با چالش مواجه كرد.
تا اينكه مرحوم علامة بهبهاني ظهور كرد و در جنگ روياروي بسيار عالمانه و قويم و قوي، نهضتي را عليه اخباريگري برپا كرد و قدرت و قوت علمي و نظري اخباريگري را فروپاشاند به نحوي كه رفتهرفته بعضي از اخباريون در اواخر عمر خود متمايل به اصوليگرايي شدند و حتي مرحوم شيخ يوسف بحراني، صاحب حدائق كه از كبار اخباريون است وصيت ميكند كه مرحوم علامه بهبهاني نماز ايشان را بخواند و در اواخر عمر شاگردان خود را پاي درس علامه بهبهاني مينشانده. علامه بهبهاني درواقع اخباريگري را در هم ميشكند و دورة جديد آغاز ميشود كه با ظهور شيخ انصاري اين دوره كامل ميشود.
شيخ انصاري مكمل كاري است كه مرحوم علامه بهبهاني آغاز كرده بود. ادامة اصول و روشهاي استنباطي و اجتهادي تا روزگار ما همه بر سر سفرة شيخ انصاري است. روال و شيوة شيخ انصاري تا به امروز ادامه دارد، هرچند كه شخصيتهاي عظيمي از شاگردان او نسل بعد ظهور كرد كه كم از شيخ انصاري ندارند. امثال محروم آخوند خراساني كمتر از شيخ انصاري نيست و امثال ميرزاي نائيني كمتر از شيخ انصاري نيست و شخصيت عظيمي است و در روزگار ما مرحوم آيتالله خويي و امام در اصول شخصيتهاي بزرگي هستند. از دوران مشهور بود كه ميگفتند اصول امام قويتر از فقه آقاي خويي است. چون اصول آقاي خويي همان اصول ميرزا است و آقاي خويي شاگرد ميرزاي نائيني است و اجمل التقريرات را كه دروس نائيني است نوشته است و در حقيقت در اصول آقاي خويي چيز جديدي نياورده است. اما امام اينجور نيست، امام هرچند در اصول و در فقه شاگرد مرحوم شيخ عبدالكريم حائري است، اما چندان پايبند مباني استاد خود نيست و فاصلة بين اصول با درر مرحوم آشيخعبدالكريم حائري كه كتاب اصولي آن بزرگوار است خيلي زياد است و امام كمابيش در دورة خود نقش مؤسس را دارد. در فقه هم در عمل نشان دادند بسيار توانا هستند، از تأسيس حكومت برمبناي فقه و ارائة بعضي آراء نو در فقه كه در تاريخ فقه شيعه سابقه ندارد.
در هر حال دورة ششم، دورة تجديد حيات اصول و بسط اجتهاد قلمداد ميشود كه با نهضت علامه وحيد بهبهاني آغاز شده و با شكست اخباريون و خارج شدن اخباريون از صحنة علمي و به حاشيه رانده شدن آنها كه البته در حاشيه اخباريون حضور داشتهاند و هنوز هم هستند، چيزي مثل مكتب تفكيك يك نوع اخباريگري نو است و ادامة آن اخبارگرايي است. البته بعضي از آقايان گفتهاند اخباريگري غير از اخبارگرايي است ولي با بازي با كلمات نميشود ماهيت مطلب را عوض كرد و اخبارگرايي همان اخباريگري است و درحقيقت مكتب تفكيك ادامة اخباريگري ملامحمدامين و محمد استرآبادي است.
اما به دورة جديد ميرسيم كه دورة خودمان هست و دورة بسيار مهمي است. به نظر من دورة تحول و تكامل اصول و روششناسي فهم دين است.
علاقمند هستم يك جلسه را درخصوص دورة هفتم يعني دورهاي كه الان در آن قرار داريم اختصاص بدهم. گفتيم ادوار را به سه، چهار، پنج، شش، هفت و يا نه دوره بيان كردهاند و متأخرين بيشتر نه دوره با بيان ميكنند ولي ما دو دوره را حذف كرديم و عنوانگذاري و تبيين ماهيت هر دوره هم ادواري كه ما عرض ميكنيم با آنچه ديگران گفتهاند متفاوت است و اين دورة اخير را كسي مطرح كرده به يك معنا ما آن نه دوره را شش دوره ميگوييم ولي دورة جديدي به نظر ما شروع شده كه اين دوره، دورة ماندگاري است و از همة ادوار گذشته پربارتر خواهد شد. هرچند در آغاز راه هستيم، اتفاقاتي كه الان در حال وقوع است، در حوزة روش فهم دين و از جمله اصول فقه، اتفاقات نادر و بيپيشينهاي است كه قابل اعتنا است و اصول فقه و روش فهم دين را به كلي ديگرگون خواهد كرد، ولي نسلي پيشقراول اين دوره هستند كه جوانند و نسل سوم حوزة فعلي قم قلمداد ميشوند، هرچند كه در عراق و نجف هم نوآوريهايي در اصول و روش فهم دين آغاز شده است.