89/10/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
بحث گذشته
درخصوص تحول اصول و روشهاي آن بحث ميكرديم. عرض شد كه ادواري را براي تحول اصول ميتوان در نظر گرفت كه نخستين دوره، دورة تكون دانش اصول و روش اجتهادگرايي است. در اين دوره عمدتاً در خلال تشريع و در كنار رواج تدريجي استنباط و افتاء، دانش اصول شكل ميگرفت و تكون پيدا ميكرد. در دورة دوم، عمدتاً به تصنيف در اصول به صورت مستقل و تفكيك اصول از فقه و استقلال اصول به مثابه يك علم مستقل پرداخته ميشد.
درباب اينكه چه كسي مؤسس اصول است ديدگاههاي مختلفي مطرح شده است. برخي شافعي را مؤسس اصول دانستهاند. مشهور اهل سنت بر اين نظر هستند، اما به نظر ما اين نظر از جهات مختلف مخدوش است.
يكي از جهاتي كه ميتوان مطرح كرد و بر اين انگاره خدشه وارد كرد اين است كه روش اجتهاد از عهد بعثت رايج بوده است. روش اجتهاد از دورة بعثت از سوي اصحاب و سپس ائمة اطهار(ع) به كار بسته ميشده و تأسيس در بستر اجتهادورزي و استنباط اتفاق افتاده است. اجتهادورزي و استنباط ميان اصحاب و ائمه و نيز تابعين رواج داشته و شافعي متأخر از اصحاب و تابعين است.
شاهد دوم اينكه به طور مشخص حضرات باقرين(ع) قواعد استنباط را بازگو فرمودهاند و اصحاب آن بزرگواران املاء كردهاند. قواعدي كه القاء ميشد و از سوي آنها املاء ميشد را نوشتهاند و بخش قابل توجهي از آنچه آن دو بزرگوار القاء و املاء كردهاند باقي مانده و به دست ما رسيده است. آنچه كه در كف ماست از قواعد القاء و املاءشده از سوي ائمه طاهرين(ع) به حيث كمي و كيفي درخور توجه است و در حد تنظيم يك دانش مستقل و يك جلد كتاب به مثابه تدوين اولية يك دانش هست. ما به موارد و شواهدي از روشي كه ائمه اعلام ميكردند، قواعدي كه به كار ميبستند و دستورهايي كه به اصحاب ميدادند در جلسة گذشته اشاره كرديم. حضرات باقرين(ع) نسبت به همة كساني كه ادعا ميشود آنها مؤسس اصول باشند از لحاظ تاريخي مقدم هستند و اگر بنا باشد كسي مؤسس دانش اصول انگاشته شود بايد حضرات باقرين(ع) باشند.
اين نكته نيز بايد محل توجه باشد كه عمدة آنچه كه به صورت دانش اصول فراهم آمده است قواعد عقلايي است كه پيشتر و حتي پيش از اسلام بين انسانها و عقلا رايج بوده است و پيام و كلام كسي را كه به آنها ميرسيده براساس همين قواعد فهم ميكردند. لهذا مقدم بر دورة اسلامي و حتي عهد بعثت، اين نوع قواعد كه از جنس قواعد عقلائيه هستند يا مورد امضاء و تأييد شارع قرار گرفتهاند، رواج داشته كه اين هم نكته بسيار مهمي است.
نكتة بعد، اگر ما از حق مؤسسيت ائمة(ع) صرفنظر كنيم باز شافعي نميتواند موسس باشد. به جهت اينكه شافعي از ميان ائمة اربعة اهل سنت آخرين آنهاست و قبل از شافعي ائمة سه مذهب ديگر اجتهاد ميكردند. اگر فرض كنيم كه شيعه به جهت حضور ائمة معصومين(ع) حاجت به اجتهاد نداشته و دسترسي به ائمه داشته كه آنها همة تعاليم را از نبي اعظم گرفته بودند و دستشان پر بود. شيعه مراجعه ميكرده و مطالب را رأساً از ائمه دريافت ميكرده. اگر شيعه حاجت به اجتهاد نداشته و يا اجتهاد رايج نبوده و يا رواج چشمگيري پيدا نكرده بوده، اما اهل سنت بعد از رحلت چون مرجعيت علمي ائمه را دستكم جز اميرالمؤمنين قبول نداشتند لاجرم بايد دست به اجتهاد ميزدند و به همين جهت هم هست كه مذاهب اربعه توسط ائمة اربعة آنها تأسيس شد. طبعاً رهبران هر سه مذهب قبل از شافعيه به اجتهاد دست ميزدند. بالنتيجه آنها مقدم بر شافعي بودند. وقتي كسي دست به اجتهاد ميزند، تصادفي و اتفاقي اجتهاد نميكند، مبتني بر يك روشي است، پس آنها روش داشتند، پس روشي به وجود آمده بوده كه آنها با آن روش به اجتهاد ميپرداختند. به همين جهت هم هست كه گفتيم برخي ابوحنيفه را گفتهاند كه مؤسس اصول است، برخي ابويوسف شاگرد ابوحنيفه را، بعضي ديگر شيباني شاگرد ديگر او را كه چند سالي متأخر از ابويوسف است را مؤسس علم اصول ميدانستند. به هر حال هم ابوحنيفه اجتهاد ميكرده و هم احمدبن حنبل و هم مالك، هر سه اجتهاد ميكردند، وقتي اجتهاد ميكردند براساس يك روش بوده پس روشي به وجود آمده بوده و وقتي شافعي آمد آن روشها رايج بوده.
نكتة پنجم اينكه وقتي به الرساله كه گفته ميشود اولين كتاب اصولي جامعِ نگاشتهشده است و شافعي را به اعتبار نوشتن اين كتاب مؤسس علم اصول قلمداد ميكنند مراجعه ميكنيم ميبينيم كه اين كتاب گويي نگاشتة بنانِ خود شافعي نيست كه خود به دست خود نوشته باشد. شايد حاصل بيان اوست و او به شاگردان خود املاء كرده و شاگردان تدوين كردهاند. شواهدي در متن اثر وجود دارد كه نشان ميدهد اثر مستقيماً به قلم شافعي تأليف نشده است. مجموعة كتاب به سه جزء تقسيم شده و در آغاز هر سه جزء مصححين در حد يك صفحه مطلبي را افزودهاند كه نشان ميدهد در هر سه جزء كتاب گويي اول كتاب افتادگي داشته و آن نسخهاي كه در اختيار است با دو واسطه به شافعي نسبت داده ميشود. ابوالقاسم عبدالرحمن بن نصر از ربيعابن سليمان، از شافعي نقل ميكند. به همين جهت هم هست كه در آغاز جزء اول مصححين داخل قلاب آوردهاند: «قال ابوالقاسم عبدالرحمن بن نصر، قالنا ابوعلي الحسن بن حبيب، قالنا الربيع بن سيلمان، قال اخبرنا اباعبدالله محمدبن ادريس ابنالعباس عثمانبن شافع» كه به خاطر اينكه اسم جد اعلاي شافعي، شافع بوده به او شافعي ميگفتند. نسل شافعي به عبدالمطلب ميرسد كه پسرعموهاي پيامبر به حساب ميآيند.
درواقع كتاب اينگونه است كه ابوالقاسم عبدالرحمن از ابوعلي حسنبن حبيب، از ربيعبن سليمان كه شاگرد شافعي است نقل ميكنند. در سرآغاز جزء دوم هم همين اتفاق افتاده است و به اين صورت افتادگي ترميم شده است. ابوالقاسم از ابوعليالحسن از ربيعبن سليمان نقل كرده و از قول ربيعبن سليمان هم اينجور نقل شده است كه: انا الربيع بن السليمان، قال اخبرنا الشافعي، كه البته من احتمال دادم كه مثل نسخههاي ديگر بايد تعبير قالنا باشد، چون مصححين دو نقطة تفصيل را بين «قال» و «نا» گذاشتهاند ولي در اول جزء دوم «و انا الربيعبن السليمان» دارد، از اينرو كه واو هست خيلي دشوار است كه آدم بگويد اين «نا» شده «انا» و اگر واو نميبود ميشود گفت كه اين همزه اينجا افزوده شده است و احتمال هم دارد مثل جزء اول «قالنا الربيعبن السليمان» بوده. يا بايد بگوييم آن كسي كه استنساخ كرده بيسواد بوده «ان الربيعبن سليمان» را «ان الربيع بن السليمان» نوشته است. قال اخبرنا الشافعي، ربيعبن سليمان گفته شافعي به ما اخبار كرد، قال بسماللهالرحمن الرحيم، و بخش دوم كتاب آغاز ميشود. در بخش سوم هم تقريباً نظير همين ترميم صورت گرفته و در هر حال معلوم است كه با سه واسطه اين كتاب در اختيار افراد قرار گرفته و بعد اشاره ميكنيم كه در جايجاي كتاب ميگويد قال الشافعي كه معلوم ميشود كتاب به قلم خود شافعي نيست.
مصححين در مقدمه گفتهاند: «و الرّاجح انّه املاء الرسالهًْ علي الربيع» راجح اين است كه شافعي رساله را بر ربيعبن سليمان املاء كرده است. «املاءً كما تشير فقرهًْ رقم 337» گفتهاند كه در فقره 337 به اين مطلب اشاره شده است. من مراجعه كردم فقره 337 بر اين مضمون دلالت ندارد. و بعد اين را افزودهاند: «و نسخهًْ الربيع مكتبوهًْ بخط الربيع نفسه» نسخة ربيع به خط خود ربيع مانده است: «حيث كتب بآخرها اجاز الربيع ابن سليمان صاحب الشافعي نسخ كتاب الرساله و هي ثلاث اجزاء في طلقهًْ سنهًْ خمس و ستين مأتين و كتب الربيع بخطه» از اين عبارت خواستند استفاده كنند كه نسخهاي كه ربيعبن سليمان مستقيم از شافعي گرفته به خط خود ربيع باقي است. ممكن است كسي بر دلالت اين عبارت بر اين ادعا خدشه كند: «اجاز الربيعبن سليمان صاحب الشافعي نسخ كتاب الرساله». ممكن است بگوييم كسي غير از ربيع اين را گفته: «اجاز ربيعبن سليمان» اصلاً ربيعبن سليمان به فرد ديگري اجازه داده، به آن كسي كه كتاب از او در اختيار مردم است، «صاحب شافعي» يعني همراه و شاگرد شافعي، نسخ كتاب رساله را. درواقع نفري كه نوشته با اجازة ربيع نوشته از نسخة ربيع استنساخ كرده است. بعد گفته كه در تاريخ 235 اين استنساخ صورت گرفته و ربيع به خط خود اين را نوشته بوده. ضمن اينكه گفته ميشود الان هم اينجا تصريحاً ميگويد «نسخ كتاب الرساله» درحاليكه ميگويند اسم كتاب را شافعي، الرساله نگذاشته بوده و شايد ديگران اسم اين نوشته را الرساله گذشتهاند. به جهت اينكه ميگويند الرساله را دو بار شافعي نوشته، كه نسخه اول آن مفقود شده و معلوم نيست چه تفاوتهايي بين اين دو نسخه وجود داشته و نوشتن آن نسخه هم به سفارش حاكمي بوده كه خواسته بوده قواعد خاصي را براي فهم قرآن براي او بنويسد و چون اين را فرستاده براي همين به الرساله موسوم شده است.
«و هناك قرائن ايضاً انّ الربيع كتب هذه النسخ من املاء الشافعي حيث كتب الربيع في آخر الكتاب بخطه باجازهًْ نسخه» كه مصححين گفتهاند كه در همينجا قرائني است كه ربيع كتاب را به املاء شافعي نوشته و شافعي خودش نگارش نكرده است، چراكه در پايان كتاب ربيع با خط خود نوشته و اشاره به اجازة نسخ و استنساخ داشته است.
اين هم يك نكته كه آيا اين كتاب اصولاً اثر شافعي رأساً باشد يا تقريراتي است كه ربيعبن سليمان از مطالب او اخذ كرده، شواهد مبني بر اينكه اين كتاب به بنان و قلم خود شافعي نيست بلكه به بيان و القاء اوست، اين احتمال تقويت ميشود.
مطالب كتاب به شيوة كتب حديثي و در قالب بندهاي كوتاه و شمارهگذاريشده تنظيم شده و كل كتاب از 1821 بند تشكيل شده، بندهاي نيمسطري تا سه سطري كه همة بندها كوتاه است. در جايجاي كتاب با تعبير قال الشافعي مطلب را نقل كرده است. من از باب نمونه قال الشافعيهاي جزء اول را ثبت كردهام كه براي نمونه بند سه صفحة 42 بند سيوچهار صفحة 43، بند 37 صفحة 44 و همينطور تا بند 490 صفحة 144 از جزء اول همگي با قال الشافعي شروع شده. طبعاً خود شافعي كه نبايد بگويد قال الشافعي، دستكم ميشود گفت كس ديگر مستقيم از شافعي شنيده است.
ميشود از اين مطلب فراتر از اين را هم احتمال داد و آن اينكه اصلاً كتاب را كس ديگري نوشته است و تنها آن قسمتهايي متعلق به شافعي است كه از شافعي نقل ميشود كه اول آن قال الشافعي دارد. مؤيد چنين احتمالي اين است كه اولاً نثر اثر نثر خامي نيست، يك مطلب گفتاري و محاورهاي شفاهي نيست. كتاب مشافهي و محاورهاي نظير محاورات عاديه زوائد زياد دارد، گاه فعل و اسم افتادگي دارد، نثر تا بيان نوعاً تفاوت زيادي دارد و از متن موجود و برگرفته از بيان شفاهي كاملاً برميآيد كه اين بيان است و فرد القاء كرده و كسي آن را نگارش كرده است. ولي پيداست كه يك كسي قلم زده و متن را به صورت منقحي نگاشته است. حالا ممكن است ربيعبن سليمان شاگرد شافعي اين كار را كرده و بعد نصر آن را درست كرده و از القائات او يك متن فاخر و پختهاي را به وجود آورده است. در عين اينكه در كتاب مطالب تكراري زياد است. يك مضمون را در جايجاي كتاب با تفاوت اندك و يا فاحش عبارات آورده است. اين هم ميتواند مؤيد اين باشد كه اين كتاب اثر مكتوبي كه به دست شافعي نوشته شده باشد نيست.
يك چيزي در بخشي از كتاب وجود دارد كه موضوع نوشته شدن كتاب به وسيله خود شافعي را تقويت ميكند. در بعضي از جاها ضمن اينكه گفته قال الشافعي، بعد از آغاز مطلب گفته «و فيما كتبنا في كتابنا هذا» در آنچه كه در اين كتابمان نوشتهايم «دليل علي انّ كذا» يك مطلبي را بيان كرده است. اين عبارت ميگويد كه شافعي از كتابش كه دستش بوده مطلب را ميخوانده و به همين جهت هم هست كه در اين نقطه به نقطة ديگري از كتاب ارجاع داده كه گفتيم چنين چيزي دليل بر اين مدعاست كه اگر چنين عبارتي را بپذيريم ممكن است اين احتمال كه كتابي بوده است به قلم شافعي سپس املاء شده و ديگري ثبت كرده و يا در اختيار كسي قرار گرفته و استنساخ شده را تقويت ميكند. ضمن اينكه اين عبارت: «و فيما كتبنا في كتابنا هذا» دلالت بر اين دارد كه كتابي بوده كه در دست او بوده و از روي آن ميخوانده و براي غير املاء ميكرده است و اينكه اين مطلب را كجاي نوشته بايد ديد كه آيا در همين كتاب چنين مطلبي وجود دارد. شايد ربيعبن سليمان الرسالة موجود را نوشته ولي بخشهايي از آن را از شافعي نقل كرده و حين اينكه شافعي يك قسمتي را ميگفته و او هم ثبت كرده، او به كتاب خود اشاره كرده و نه به اين الرساله. «و فيما كتبنا في كتابنا هذا» نه اين الرساله، اشاره به كتابي كرده كه از روي آن براي ربيع ميگفته، نه كتابي كه ربيع نگارش ميكرده. اما در هر حال اگر ما اين احتمال اخير را جدي نگيريم و برگرديم به اينكه همين كتاب را شافعي املاء كرده و ربيع نوشته، آنوقت بايد قال الشافعيها را بايد توجيه كنيم كه بايد بگوييم خود شافعي مدام گفته قال الشافعي و به تعبير سومشخص آورده احياناً از باب تواضع. مثل اينكه گفته ميشود به اطلاع ميرساند كه چنين يا چنان.
در قسمتهايي از كتاب از جمله از فقرة 998 تا فقرة 1308، صفحة 250 تا 309، كه دربارة حجيت خبر و مباحث مربوط به اخبار بحث كرده، شافعي مطلب را در قالب گزارش گفتگوي بين خود با يك قائلي كه از او سئوالي كرده، گفته من جواب دادم، دوباره او پرسيد، دوباره من پاسخ دادم، باز او سئوال كرد و من دوباره جواب دادم، با تعبير قال، قلت نقل ميكند. البته اين محل تحمل ميشود كه اگر اين قال قلتها را شافعي گفته باشد و در بيرون واقع شده كه قال قلت بوده، قائلي بوده است اين هم جواب او را داده، يك مقدار اين احتمال را تقويت ميكند. بنابراين اين متن، متن نگاشتة خود شافعي است.
مثلاً فرقة 1309 با عبارت «قال الشافعي» كه «فقال لي قائل» شروع شده و بند 1310 با عبارت «قال» يعني همان شافعي و از قول شافعي ميگويد: «فقلت له» و وارد مبحث اجماع شده است.
در مجموع يك نكتة ديگر هم قابل طرح است، اين است كه اصلاً اين كتاب چه اندازه كتاب اصولي است. مروري اجمالي بر اين كتاب روشن ميكند كه اين كتاب يك اثر صرفاً اصولي نيست، بلكه مجموعهاي است مشتمل بر بررسي پارهاي آياتالاحكام و مسائل فقهيه و پارهاي مطالب و مباحث اصولي و مباني استنباط، يعني علاوه بر اين حتي يك سلسله بحثهايي را مطرح كرده كه جنبة قاعدهاي ندارد ولي مقدماتي است كه اگر بنا باشد وارد استنباط شويم به اين مقدمات بايد توجه كنيم.
من فهرست كتاب را براساس همين نسخة مصحَح آوردهام. يك نسخهاي را ظاهراً احمد شاكر دارد، تصحيح و تحقيق كرده و تحقيقات خوبي انجام داده، رسالة متأخر از او خالد السبع العلمي و زهره الشفيق الكبي كتاب را تصحيح كردهاند. اينها مجموعة فهرست كتاب را گاهي هم خودشان ترميم كردهاند و داخل دو قلاب گذاشتهاند، در مجموع فهرستي را كه دادهاند به اين شرح است.
فهرس المحتويات
مقدمهًْ التحقيق/ 5
تطور علم الأصول/9
ـ عصر الرسول(ص)/ 9
ـ عصر الصحابهًْ/ 10
ـ عصر التابعين/ 12
ـ عصر كبار الفقهاء / 15
تدوين أصول الفقه/22
ـ أوليهًْ التدوين/ 22
ـ طريقتا التأليف/ 23
ـ التأليف عليالطريقين/ 24
ترجمهًْالإمام الشافعي/27
كتاب الرسالهًْ/ 31
عملنا فيالتحقيق/ 34
الجزء الأول
الخطبهًْ / 37
الصلاهًْ عليالنبي/ 45
باب كيف البيان / 47
باب البيان الأول / 50
باب البيان الثاني/ 51
باب البيان الثالث / 56
باب البيان الرابع / 56
باب البيان الخامس / 57
باب ما نزل من الكتاب عامّاً يراد به العام ويدخله الخصوص/ 68
باب ما أنزل من الكتاب عام الظاهر و هو يجمع العام و الخاص/ 69
باب بيان ما نزل من الكتاب عام الظاهر يراد به كله الخاص/ 71
باب الصنف الذي يبيّن سياقه معناه/ 73
الصنف الذي يدلّ لفظه علي باطنه دون ظاهره/ 74
باب ما نزل عاماً دلّت السنّهًْ خاصهًْ علي أنه يراد به الخاص/74
بيان فرض الله في كتابه اتّباع سنّهًْ نبيّه/87
باب فرض الله طاعهًْ رسول الله مقرونهًْ بطاعهًْ الله و مذكورهًْ وحدها/ 88
باب ما أمر الله من طاعهًْ رسولالله / 91
باب ما أبان الله لخلقه من فرضه علي رسوله اتّباع ما أوحي إليه و ما شهد له به من اتّباع ما أمر به ومن هداه و أنه هادٍ لمن اتبعه/ 93
ابتداء الناسخ والمنسوخ / 101
الناسخ و المنسوخ الذي يدل الكتاب علي بعضه و السنهًْ علي بعضه / 107
باب فرض الصلاهًْ الذي دلّ الكتاب ثم السنّهًْ علي من تزول عنه بالعذر و علي من لا تكتب صلاته بالمعصيهًْ /110
الناسخ والمنسوخ الذي تدل عليه السنهًْ والإجماع / 123
باب الفرائض التي أنزل الله نصاً /128
الفرائض المنصوصهًْ التي سنّ رسول الله معها/ 134
الفرض المنصوص الذي دلت السنهًْ علي أنه إنما أراد به الخاص/ 137
جمل الفرائض / 143
في الزكاهًْ / 150
فيالحج / 156
[في العِدَد] / 157
[في محرمات النساء] / 158
الجزء الثاني
[في محرمات الطعام] /161
[فيما تمسك عنه المعتدهًْ من الوفاهًْ] / 163
باب العلل في الأحاديث / 164
وجه آخر من الناسخ و المنسوخ/ 181
وجه آخر/ 177
وجه آخر / 183
وجه آخر من الاختلاف/ 193
اختلاف الروايهًْ علي وجه غير الذي قبله / 198
وجه آخر مما يعد مختلفاً و ليس عندنا بمختلف / 202
وجه آخر مما يعد مختلفاً / 207
وجه آخر من الاختلاف / 210
[في غسل المجعهًْ] /213
النهي عن معني دل عليه معني في حديث غيره / 217
النهي عن معني أوضح من معني قبله / 220
النهي عن معني يشبه الذي قبله في شيء و يفارقه في شيء غيره/ 221
باب آخر / 229
وجه يشبه المعني الذي قبله / 232
صفهًْ نهي الله و نهي رسوله / 237
[باب العلم] / 245
[باب خبر الواحد] /250
الجزء الثالث
الحجهًْ في تثبيت خبر الواحد/ 267
[باب الإجماع] /309
[القياس] / 313
[باب الاجتهاد] /318
[باب الاستحسان] /326
[باب الاختلاف] /353
[أقاويل الصحابهًْ] /367
[منزلهًْ الإجماع والقياس] / 368
از اين فهرست برميآيد كه شافعي علاوه بر اينكه مباحث مربوط به بيان را كه بيان را به معناي دليل شرعي و نقلي اتخاذ كردهاند، موارد صغروي عام و خاص را مورد بحث قرار داده است، صفحة 68 تا 84. مباني و ادلة حجيت سنت را از صفحة 74 تا 100 بررسي كرده. خبر واحد را هم از صفحة 250 تا 309 مورد بحث قرار داده. بحث ناسخ و منسوخ را از صفحة 101 تا 128 آورده است. مختصري در اجتهاد و تقليد بحث كرده. بحث اجماع را در صفحة 309 آورده. بحث قياس را هم در دو جا بحث كرده، صفحة 309 همراه با اجماع و يك بار هم در صفحة 361 به صورت مستقل. بحث استحصان را صفحة 326 آورده. الاختلاف را در صفحة 353 تا 367 مطرح كرده. الاختلاف يعني تعارض بين اخبار. بحث اقوال صحابه را آورده كه بسياري از اهل سنت بر حجيت اقوال صحابه معتقدند. اينها نوع مباحث وجه اصولي دارند اما در خلال كتاب مباحثي مطرح شده كه جنبة كلامي دارد، جنبة فقه دارد، جنبة تفسيري دارد و مباحث از فقه مثل بيع و ربا و زكات و حج و محرمات النساء و انواع عِده و محرمات طعام و غسل الجمعه و امثال اينها را مطرح كرده كه اينها بحثهاي فقهي است.
مطلب ششم كه قابل طرح است، اينكه مجموعة مطالبي كه در اين كتاب آمده از يك ساختار منطقي و مترتب به معرفتي و از يك بافتار منسجم برخوردار نيست. چنانچه عرض شد به سه جزء تقسيم شده ولي چندان روشن نيست كه اين اجزاء چه تفاوتي با هم دارند. يعني آنگونه نيست كه مثلاً بگوييم مباحث الفاظ در جزء اول آمده، بعد مباحث امارات در جزء دوم آمده و مباحث اصول عمليه در جزء سوم آمده. اصولاً به اصول عمليه نپرداخته و البته در اصول اهل سنت به اصول عمليه چندان بها نميدهند. كتاب يك سامانة منسجمي ندارد به همين جهت عرض كرديم كه در بسياري جاها مطالب تكرار شده. مثلاً راجع به مبحث بيان و معناي بيان و امثال اينها در جايجاي كتاب تكرار پيش آمده.
نكتة هشتمي كه ميشود گفت علي فرض قبول نقش و شأني براي شافعي دربارة علم اصول آنچه وي پديد آورده هيأت اجتماعي مجموعة مطالبي است كه پيشتر از سوي ديگران گفته شده بوده. حرف نو و مطلب تازهاي را شافعي تأسيس نكرده تا او را مؤسس علم اصول بدانيم. اگر كسي اصرار بورزد كه الرساله اولين كتاب جامع اصولي است كه نگاشته شده است، صرفنظر اشكالاتي كه تا اينجا گفتيم حداكثر چيزي كه اثبات ميشود اين است كهآقاي شافعي مدون است و نه مؤسس. نظير نسبت ارسطو به منطق كه اين تعبير را فخر رازي هم دارد. ميگويد شافعي به اصول نسبت ارسطو است به منطق. منطق موجود بوده و ارسطو آن را تدوين كرده. نوع اين مطالبي كه شافعي گفته، پيشينيان او، آنها را گفته بودند و او احياناً آمده باشد در قالب يك كتاب تدوين كرده باشد و نقش او تدوينگري باشد و نه تأسيس.
عمدة قواعدي كه در اصول به كار ميرود نوعاً عقلائيه است و پيشتر از اسلام حتي وجود داشته ولي در دورة اسلامي هم اين قواعدي را كه او ذكر كرده، قبل از او به كار ميبردند و ديگران اين قواعد را به زبان آورده بودند. اين نيست كه بگوييم ايشان اين قواعد را ابداع كرده.
نهايتاً بايد گفت كه كتاب، كتاب باارزشي است. به هر حال در نيمة دوم قرن سوم نگاشتن چنين كتابي حكايت از هوشمندي و كوششگري ستودة مؤلف آن ميكند و به هر صورت شافعي آدم باهوشي بوده و آثار او حاكي از اين است به رغم اينكه در 54 سالگي فوت شده و سن زيادي نداشته اما يك فقيه برجستهاي شده كه طي قرون ملت كثيري از او پيروي كردند و بعد از ظهور سه امام اهل سنت به عنوان نفر چهارم جايگاه خود را در تاريخ تثبيت كرد و اين كتاب در كل حاكي از ذكاوت و هوش فوقالعادة شافعي دارد و كتابي در جايگاه خود ارزشمند است. اما اينكه بگوييم با اين كتاب ميتوان مؤسسيت شافعي را اثبات كرد قابل اثبات نيست، حداكثر مدون بودن او را ميتوان اثبات كرد. در تدوين هم شواهدي هست كه هم از بين اهل سنت و هم شيعه و اصحاب ائمه، كتابهاي متعددي در اصول نوشته شده بوده، منتها تكنگاريهايي بوده كه غالباً به مسائل محدودي پرداخته. كتاب الرساله دايرة وسيعتري را پوشش داده ولي با اينهمه كتاب جامعي نيست، يعني در قرن چهارم كتب اصولي كاملاً ساختارمند و منطقي نگاشته شده بود. در قرن پنجم به همين ترتيب كه الرساله را با آنها هرگز نميتوان به عنوان يك كتاب مدون در علم اصول مقايسه كرد. والسلام.