درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

89/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

 

بحث گذشته

بحث ما در زمينة ادوار علم اصول، البته با تاكيد بر تطور روش اصول بود. عرض كرديم كه در زمينة تطور علم از هر حيثي و از جهات گوناگوني بايد بحث كرد كه آثار و فوائد فراواني بر آن مترتب است. تطور در مبادي، موضوع و محور، قلمروي هندسي، مسائل، غايت و قلمروي كاركردي و نيز روش و همچنين تطور در چيدمان و ساختار، تطور در گسترة كاربرد، تطور در سبك و اسلوب كاربرد يك دانش و عرض شد كه تطورات در اين حوزه‌ها و زمينه‌ها مي‌تواند به صورت كمّي يا كيفي اتفاق بيافتد و تطور مي‌تواند به صورت ادواري و در زمان باشد و مي‌شود به نحوي تطورات را به صورت اجمالي دوره‌بندي كرد. براساس نظرية تناسق عناصر ركني علم، تطوري اگر در يكي از اركان به صورت فاحش رخ بدهد، چون سريعاً در ديگر اركان هم تأثير خواهد گذاشت و ديگر اركان هم متأثر خواهد كرد و تحول در آنها هم رخ خواهد داد، نتيجتاً تطورات به صورت همزمان، اجمالاً صورت مي‌بندد و عملاً يك دوره پديد مي‌آيد، منتها در هر دوره نقطة ثقل ممكن است با دورة ديگر فرق كند. اين‌كه تطور در كدام عنصر وسيع‌تر انجام گرفته كه ديگر عناصر را متأثر كرده، در هر دوره‌اي ممكن است فرق كند. در يك دوره روش تطور پيدا كند، در دورة‌ ديگر مبادي عوض شود، در دورة ديگر در حوزة قلمروي كاربردي و يا قلمروي كاركرد تحول اتفاق بيافتد.

مطلبي را عرض كرديم كه قابل تأمل است كه تطور فاحش در عناصر ركني و چيدمان و كاربرد دانش مي‌تواند منتهي به وقوع تحول ماهوي در آن دانش گردد. آثار و پيامدهايي كه بر تطورات بنيادين و اساسي در عناصر ركني يك علم مترتب است، بسيار زياد است.

ما اول يك سلسله پرسش‌هايي را در خصوص تطور روش علم يا روش‌هاي علوم عرض مي‌كنيم كه يكي از تطورات بسيار اساسي است، به مناسبت مصب بحث كه تطور روش اصول است، هرچند كه اينجا در مقام پاسخگويي به يك‌يك اينها نيستيم و اين مقدار نمي‌خواهيم در اين مبحث توقف كنيم، اما براي اين‌كه مسئلة تطور در روش‌شناسي روشن شود و اهميت و ابعاد آن آشكار شود اين پرسش‌ها را مطرح مي‌كنيم. از زاوية تطورشناسي علوم، پرسش‌هاي بسياري در زمينة تطور در روش يا روش‌هاي علوم و طبعاً و نيز دانش اصول درخور طرح و تحقيق است، ازجمله اين پرسش‌ها اينهاست:

پرسش اول

پرسش اول، مراد از تطور در روش علوم چيست؟ مي‌گوييم روش يك علمي ديگرگون شد يا بايد در روش دانش دگرگوني پديد آورد، مراد چيست. گاهي در مقام تحليل تحولات يك علم مي‌گوييم در روش آن علم تحول به وجود آمد، در ساختار آن علم تحول به وجود آمد، در مسائل آن كمّاً و كيفاً تحول به وجود آمد و اين متعارف است. آنگاه كه مي‌گوييم تطور در روش يك علم رخ داده، چه اتفاقي افتاده است؟

به نظر مي‌رسد كه تطور در روش مي‌تواند به صورت‌هاي گوناگوني شكل بگيرد، گاه تطور در روش در حد سبك و اسلوب به‌كارگيري آن روش و اسلوب به كار بست قواعد تشكيل‌دهندة آن روش است. كساني كه مثلاً معاصر‌اند و اجتهاد مي‌كنند و در چارچوب همين روش‌شناسي همين روش‌شناسي اجتهاد هم استنباط مي‌كنند، در طرز به‌كارگيري قواعد و سير و مسيري كه در مقام استنباط طي مي‌كنند گاه ممكن است با هم متفاوت باشند. مثل اين‌كه بعضي مانند محقق بروجردي(ره) اول يك‌يك اقوال را نقل مي‌كند، خوب تبيين و تحليل مي‌كند، بعد نقد مي‌كند، سپس رأي مختار را مطرح مي‌كند و آن‌را تبيين و تقويت مي‌كند يا احياناً اگر جديد است استدلالي براي آن اقامه مي‌كند. مبناي اين روش اين است كه ايشان معتقد بوده كه ما اصلاً هيچ مسئله و مطلبي را بدون پيشينه‌كاوي و مرور بر سابقة آن نمي‌توانيم بررسي كنيم، مخصوصاً اين‌كه بسياري از مسائل پيشينة در معرفت و در آراء و علوم عامه دارد و ايشان گاهي تعبير مي‌كرده‌اند كه فقه ما حاشيه بر فقه عامه است، براي اين‌كه ائمه عليهم‌السلام معطوف به آنها نظر داده‌اند. آنها جمعيت غالب بودند، اكثريت بودند، فقه آنها فقه رايجِ رسمي و احياناً حكومتي بوده و ائمه ما عليهم‌السلام معطوف و ناظر بر آراء فقهاي آنها ابراز نظر مي‌كردند و همين‌جاست كه مسئلة‌ تقيه معنا پيدا مي‌كند، در بعضي از ظروف تاريخي، اجتماعي و سياسي لاجرم مي‌بايست در بعضي موارد و مسائل تقيه رعايت مي‌شده، يا در بعضي مواقع جايز يا لازم نبوده كه تقيه شود. در اصول هم اوايل همين وضع بوده است. ايشان با اين مبنا و براي اين‌كه پيشينة بحث را روشن كند و روش تحقيق و پژوهش، امروز هم همين است كه مي‌گويند مرور بر ادبيات علمي مسئله، اول بايد ديد كه چه گفته‌اند و چه مطالبي موجود است، سپس اتخاذ رأي كرد، يا ابداع رأي كرد، درحالي‌كه آقاي بروجردي همين اجتهاد را داشته و بسياري ديگر هم از همين روش بهره مي‌بردند.

اما حضرت امام همين اجتهاد را به سبك و اسلوب ديگري عمل مي‌كرده‌اند. اول رأي مختار را مطرح مي‌كرده، وقتي خوب رأي مختار را تبيين و تقويت كرد و يا احياناً اگر رأي جديد است، استدلال كافي بر آن اقامه كرد، به خوبي كه رأي جا افتاد آنوقت اشاره به آراء ديگران در ذيل رأي خود مي‌كرد و به سرعت عبور مي‌كرده‌اند، با اين مبنا كه وقتي ما رأي صائب و صحيح و از نظر خودمان به حق را داريم آن را بايد خوب بيان بكنيم، وقتي بيان شد، با استدلال به رأي صحيح خودبه‌خود آراي ديگر از صحنه خارج مي‌شوند. معني آن اين مي‌شود كه اگر نظر درست اين است باقي ديگر درست نيستند و زياد روي آراء رقبا و معارضين توقف نمي‌كردند كه اين هم يك سبك و اسلوب است. البته روش همان روش است، روش اجتهادي است، قواعد همان قواعد‌ است، اما در سبك مرور بر قواعد و طي فرايند اين دو بزرگوار با هم تفاوت دارند. خوب تحول در روش گاهي مي‌تواند در همين حد باشد.

گاه تحول در روش در حد تحول ماهوي است، مانند اين‌كه مثلاً روش روايي و حديثي به روش فراروايي و فراتر از اين‌كه فقط به روايات تمسك كنيم ارتقاء پيدا مي‌كند، يا از روش روايي به روش عقلي تبدل پيدا مي‌كنيم و منتقل مي‌شويم. يك وقت به روايت و حديث و سنت به مثابه محور استدلال و گرانيگاه اجتهاد نگاه مي‌كنيم، مثل دورة اول فقه شيعه كه حتي عبارات كتب فقهيه‌ هم همان عبارات احاديث‌اند و يك تحفظي بر عبارات احاديث هست و به نحوي روايت شريعت است تا درايت شريعت.

يك‌مرتبه روش با كار شيخ طوسي و نگارش مبسوط، تحول پيدا مي‌كند از روش روايي به روش فراروايي و احياناً در بعضي دوره‌ها اندكي فراروايي و نگاه جامع ممكن است به سمت روش‌هاي عقلي و گاه فقه عقلي ميل پيدا كند. گاهي به فقه قرآني، در بين اهل سنت كساني بودند كه به آنها قرآنيون مي‌گفتند كه در مقام استدلال و فهم دين فقط به قرآن بسنده مي‌كردند، به سنت اعتنا نمي‌كردند و در مقابل اهل حديث بودند كه حديث بيشتر رجوع مي‌كردند و اخباريون ما احياناً به خبر به عنوان گرانيگاه استدلالي نظر دارند و به كتاب كمتر، به عقل كمتر و يا اصولاً به عقل اعتنايي نمي‌كنند و اين‌گونه تطور يك نوع تطور ماهوي است و منشأ آن تحول در منبع روش است، يعني وقتي شما تك‌منبعي هستيد يك روشگاني پديد مي‌آيد، وقتي چندمنبعي هستيد روش ديگري شكل مي‌گيرد، وقتي منبع شما روايت و خبر است روش روايي و اخباريگري رواج پيدا مي‌كند، وقتي منبع شما احياناً كتاب است مثل همين روش قرآنيون كه در بين اهل سنت بوده و در جهان شيعه چنين چيزي نبوده و اخيراً كسي هست كه چنين گرايشي را ترويج مي‌كند و آنگاه كه ما از حالت تك‌منبعي خارج مي‌شويم طبعاً يك روشگانِ جامعِ آميخت‌ساختگاني و امتزاجي پديد مي‌آيد.

پرسش دوم

پرسش دوم: آيا تطور در روش تكامل و توسعة دانش‌ها يا روش‌هاي حل مسئلة علوم، به ويژه علم اصول امكان دارد؟ پرسش دوم بعد از پرسش از مفهوم، پرسش از امكان است. تطور در روش تكون ممكن نيست ولذا نپرسيديم، براي اين‌كه علم تكون پيدا كرده و تمام شده است. اما تطور در روش تكامل و توسعة دانش‌ها، دانشي پديد آمده، موجود است، سپس مسير و طريق تكامل را به لحاظ كيفي طي مي‌كند، طريق توسعه را طي مي‌كند، به لحاظ كمي، آيا روش مي‌تواند تطور پيدا كند؟ هيچ ايرادي ندارد و بسا بدون تحول در روش آن دانش، دانشي طريق تكامل و توسعه را نتواند بپيمايد.

آيا روش‌هاي حل مسئلة علوم مي‌تواند ديگرگون شود؟ بله. زماني در طبيعيات عمدتاً روش عقلي بوده و مسائل معطوف به كيهان‌اخترشناسي با روش عقلي و محاسبات حدسي مي‌خواسته حل شود و يكباره در دوره‌هاي ما روش تغيير كرد، شد تجربي و با اتكاء به حس و مشاهده بنا شد مسائل اخترفيزيك و كيهان‌شناسي حل شود. در اصول هم همين اتفاق افتاده است، زماني قواعد اصوليه حول محور روايت و حديث تمركز داشته، عقل چندان سهمي در دانش اصول نداشته، آرام‌آرام وقتي عقل وارد گردونه استنباط مي‌شود طبعاً در اصول هم پايگاه بزرگي پيدا مي‌كند و به اين ترتيب مسئله‌هاي اصوليه و همچنين مسئله‌هاي فقه كه حل آن به عهدة اصول است با روش‌هاي جديدتر يا وسيع‌تري راه حل پيدا مي‌كرده. ما در تحول فقه از فقه روايي به فقه فراروايي توسط شيخ طوسي اين را به صورت بسيار جدي مشاهده مي‌كنيم. بعد از شيخ طوسي و از زمان ابن‌ادريس (صاحب سرائر) كه اعتنا به عقل بيشتر مي‌شود طبعاً مشاهدة تحولاتي را مي‌كنيم و پيش‌تر مي‌آيد تا دورة محقق و علامه(ره) كه عقل سهم بيشتري پيدا مي‌كند و عقل به مثابه منبع مستقل و در عرض كتاب و سنت قلمداد مي‌شود، طبعاً در روش‌شناسي تحول اساسي رخ مي‌دهد. اين است كه نه‌تنها ممكن است، بلكه واقع نيز شده است.

پرسش سوم

پرسش سوم، چندگونه تطور در اصول متصور و ممكن است كه في‌الجمله اشاره كرديم.

پرسش چهارم

پرسش چهارم، آيا انواع تطورات متصور در همة دانش‌ها به طور يكسان امكان وقوع دارد؟ لزوماً اينگونه نيست، به هر حال دانش‌هاي علوم حقيقيه با علوم اعتباريه تفاوت‌هاي بسياري دارند، علوم نظري با علوم عملي تفاوت‌هاي بسياري دارند، درنتيجه تطورات متصور مي‌تواند وسيع‌تر از خصوصيات و مختصات حوزه‌هاي معرفتي و دانش‌هاي گوناگون باشد و دانش‌ها به طور يكسان امكان تحول ندارند. بعضي از علوم در مقام روش در طول تاريخ از تطورات بيشتري برخوردار بوده‌اند تا بعضي ديگر. روش فلسفه احياناً متصلبانه‌تر يا به تعبير دقيق‌تر، محدودتر است، چون فرض بر اين است كه فلسفه عمدتاً بايد بر تعلق متكي باشد، حتي فلسفه‌هاي جديد كه در يك شاخة بزرگ آن، تاريخي‌نگري و در شاخة بزرگ ديگر آن، تحليلي حاكم است، باز در مجموع خود را عقلاني و يا حتي عقلي مي‌دانند، هرچند كه چونان فلسفه‌هاي اسلامي و فلسفه‌هاي سنتي برهاني نباشند، اما باز بيشتر با تمسك به عقل و به كارگيري روش عقلي سعي مي‌كنند مسائل خود را حل كنند. طبعاً ميدان تحرك براي تحول روشي در فلسفه محدودتر است، اما علوم ديگر مثلاً علم طب، انواع شاخه‌هاي متفاوت و گاهي متباين با يكديگر دارد كه طبيبي از يك روشي راه معالجه را انجام مي‌دهد و از روش ديگر اصلاً مطلع نيست كه طبيب ديگر به چه شيوه‌اي درمان مي‌كند. كسي كه مثلاً به طب گياهي و طب سنتي گياهي آشناست با طب سنتي سوزني هيچ آشنايي ندارد و اين‌دو احياناً ممكن است با طب مدرن هيچ آشنايي نداشته باشند و كلاً روش‌ها آنچنان متفاوت است كه يكي از ديگري اصلاً خبر ندارد.

پرسش پنجم

پرسش پنجم، علل تطور در روش‌هاي علوم چيست؟ ما همان‌طور كه عرض كرديم نمي‌خواهيم به تفصيل اين پرسش‌ها را پاسخ بدهيم، مي‌خواهيم فقط اين پرسش‌ها را طرح كنيم و ابعاد و اهميت مسئلة تطور در روش فقط آشكارتر شود، ولي مي‌شود علل تطور در روش‌هاي علوم را به اشكال و صور مختلف طبقه‌بندي كرد، ازجمله به علل انفسي و علل آفاقي. پاره‌اي از عوامل تحول درون‌خيز است، به وضعيت‌هاي روحي، اخلاقي و مختصات دروني اصحاب يك علم مربوط مي‌شود و تحول ناشي از ويژگي‌هاي دروني و درون‌خيز اصحاب آن علم است. از اينها تحت عنوان علل انفسي تعبير مي‌كنيم.

پاره‌اي از عوامل از بيرون بر علم و ارباب آن علم تأثير مي‌گذارند و سبب تحول در آن علم مي‌شوند. ما بر اين اساس مي‌توانيم علل را به علل انفسي و علل آفاقي تحول تقسيم كنيم.

دسته‌بندي ديگري كه مي‌شود كرد، طبقه‌بندي علل تحول براساس علل اربعه است. اين‌كه بگوييم گاه هم نوع تحول و هم علت تحول معطوف است به فاعل، يعني بازمي‌گردد به ارباب آن علوم، يا اگر فاعل را دقيق‌تر معني كنيم، علت فاعلي، مبادي علم است. و گاه تحول راجع مي‌شود به غايت و غايت موجب تحول در يك علم مي‌شود. تحول در غايت سبب تحول در امور آن علم و عناصر آن علم و از جمله روش آن علم مي‌شود، چراكه هر غايتي با هر روشي قابل تأمين نيست.

گاه تحول ناشي است از تغييري كه ما در مواد آن علم ايجاد مي‌كنيم، طبعاً در عناصر آن تحول به وجود مي‌آيد و اين يك نوع تحولِ تابع علت مادي است. گاه در صورت آن و ساختار آن و چيدمان آن كه قبلاً هم به مواردي اشاره كرديم.

طبقه‌بندي سوم كه تقريباً مدرن است و امروز در حوزة معرفت‌شناسي مطرح است، اين است كه پاره‌اي علل معرفتي موجب تحول مي‌شود، پاره‌اي علل غيرمعرفتي. اصولاً عواملي كه بر معرفت آدمي تأثير مي‌گذارند به دو دستة معرفتي و غيرمعرفتي تقسيم مي‌شوند. گاهي عوامل فرهنگي، اجتماعي، سياسي، تاريخي، اقتصادي تأثير مي‌گذارند بر معرفت آدم كه اينها علل غيرمعرفتي هستند و همين‌ها گاه در ديگرگوني روش يك علم هم مؤثر مي‌افتند. در تقسيم اول ما اينها را به علل آفاقي تعبير مي‌كنيم. البته علل آفاقي از حيثي اعم از علل غيرمعرفتي است و درواقع اينها عام و خاص من‌وجه هستند. بعضي از حالات و وضعيت‌ها و مختصات دروني اصحاب يك علم از نوع علل غيرمعرفتي‌اند ولي از نوع علل آفاقي نيستند، كما اين‌كه پاره‌اي علل معرفتي مي‌تواند در تحول علم تأثير بگذارد. اين‌كه مثلاً فلسفه در يك جامعه‌اي و در يك حوزه‌اي توسعة بيشتري پيدا كند و بر ديگر علوم تأثير بگذارد و از اين رهگذار بر مباني ارباب علوم مختلف اثر كند و تحول در علوم مختلف به وجود بيايد و حتي ممكن است يك نظام فلسفي را جامعه‌اي بپذيرد و نظام فلسفي ديگري را كنار بگذارد و نظام فلسفي جديدي را بپذيرد و همين جابه‌جا شدن نظام فلسفي پذيرفته و از مدار بيرون‌رفته سبب مي‌شود تحول در مبادي علوم رايج در آن جامعه رخ بدهد و وقتي در مبادي تحول رخ مي‌دهد در عمدة عناصر ركني علوم تحول پديد مي‌آيد. اين است كه مي‌شود از زاوية ديگري علل تحول علوم از جمله روش علوم را و به ويژه در علم اصول را به علل معرفتي و غيرمعرفتي دسته‌بندي كرد.

پرسش ششم

پرسش ششم، آيا علل تطور روش در همة دانش‌ها يكسان است؟ لزوماً يكسان نيست.

پرسش هفتم

پرسش هفتم، تحول در روش علم چه نقش و سهمي مي‌تواند در تحول آن دانش ايفا كند؟ تحول در روش سبب چه نوع تطوراتي در دانش مي‌گردد؟ اين پرسش، پرسش مهمي است. از آنجا كه روش يكي از عناصر درجة يك ركني هر علمي قلمداد مي‌شود، تحول در آن نقش به سزا و سهم برجسته‌اي در تحول در ابعاد گوناگون يك علم مي‌تواند ايفا كند. منتها به اين معنا نيست كه تحول در روش به نحو يكسان موجب تحول و تطور در همة عناصر و ابعاد يك علم مي‌تواند بشود. بسا در حيثي تأثير بيشتري بگذارد و در حيثي كمتر. مثلاً وقتي روش متحول مي‌شود مسئله‌ها بيشتر متأثر مي‌شوند، اگر فارغ از اين‌كه روش تابع منابع است بخواهيم سخن بگوييم، طبعاً روش تغيير كند منابع خيلي متغير مي‌شود. فرض كنيد اگر بگوييم تصميم گرفته‌ايم كه در يك علمي بيشتر از روش عقلي استفاده كنيم، كه قبلاً چنين نبوده است، طبعاً مراجعه مي‌كنيم به مبادي و نيز منابع عقلي و آن قسمت تحول بيشتري پيدا مي‌كند.

اين است كه اصولاً براساس نظرية تناسب در هر بُعدي و ضلعي و وجهي از وجوه و عنصري از عناصر ركني يك علم تحول به وجود بيايد، در ابعاد ديگر هم تحول به وجود مي‌آيد ولي اين مجال موسعي را مي‌طلبد كه جدولي طراحي كنيم و دقيقاً نشان بدهيم تحول در هريك از عناصر در چه عناصري و چه حد تأثير مي‌گذارد و در كدام بيشتر و كدام كمتر.

پرسش هشتم

پرسش هشتم، پيامدهاي تطور در روش علم چيست؟ آيا تطور فاحش در روش علم مي‌تواند موجب تبدل ماهوي آن گردد؟ بسا همين‌گونه باشد. در بعضي از تحول‌هاي روشگاني ممكن است توقع تحول ماهوي در آن علم را ببريم. مثلاً من تصور مي‌كنم كه از اين‌كه روش فلسفه را از روش تعليلي و وجودشناسانه، به روش تحليلي و معرفت‌شناسانه يا زبان‌شناسانه متحول كنيم، فلسفه ديگر مي‌شود، ولو اصولاً و ظاهراً و اسماً دو نوع معرفتي را كه پديد مي‌آيد به رغم اين تحول بنيادين، فلسفه بناميم، اما وقتي انسان مي‌بيند كه با اين تحول موضوع عوض مي‌شود، روش عوض مي‌شود، گاهي غايت تغيير مي‌كند، مسائل غالباً تغيير مي‌كند و تفاوتي بين دو نوع فلسفه به وجود مي‌آيد به اندازة تفاوت دو نوع علم و مسئله تا حد يك نوع اشتراك لفظي پيش مي‌رود ولذا فيلسوفان متافيزيك‌گرا و وجودشناسي‌گرا با تلقي جهان اسلامي و قرون‌وسطايي و يوناني آن، و نه وجودگرايي از نوع اگزيستانسياليستي آن، كه از اصلاً معناي وجودگرايي با وجودگرايي در فلسفة ما تفاوت مي‌كند، با فلسفه‌هاي تحليلي، تحليل زباني دو علم‌اند و دو عالم‌اند و عالِمان آنها هم دو عالِم‌اند ولي هر دو را فلسفه تعبير و تلقي مي‌كنيم و فيلسوفان مثلاً مشائي و صدرايي كه برهان‌گرا هستند، مطالب فيلسوفان تحليلي را بسا فلسفه قلمداد نكنند چون‌كه مي‌گويند اينها اصلاً برهاني نيست، چيزي كه برهاني نيست، فلسفه نيست.

پرسش نهم

پرسش نهم، انواع و ادوار تطورات واقع شده در روش اصول كدام‌اند؟ معايير دوره‌بندي تحول روشگاني اصول چيست؟ اين پرسش بسيار مهمي است كه چه دوره‌هايي در روش اصول تطور به وجود آمده و معيار دوره‌بندي چيست كه اين يك بحث اختلافي است و در آينده بحث خواهيم كرد.

پرسش دهم

پرسش دهم، آيا همة عوامل تطورات روشگاني اصول قابل شناسايي‌اند؟ اكثراً آري، ولي حق اين است كه به دليل گذشت زمان و عدم ثبت مسائل بسا بعضي تحولات در ادوار مختلف تاريخي در اصول و مخصوصاً روش‌هاي اصولي اتفاق افتاده باشد كه ما نتوانيم عوامل آن را امروز شناسايي كنيم ولي عمدتاً قابل شناسايي است.

پرسش يازدهم

پرسش يازدهم، عوامل شناختي مؤثر بر تطورات روشگاني اصول در ادوار مختلف چه چيزهايي بودند؟ كه در ذيل بررسي ادوار عرض خواهيم كرد.

پرسش دوازدهم

پرسش دوازدهم، تحت تأثير تطور روش علم اصول تاكنون چه تحولاتي در اين دانش صورت بسته است؟ كه پرسش بسيار مهمي است.

اين پرسش‌هاي دوازده‌گانه را ذيل بند هفتم آورديم. بند هشتم و نهم دو نكته است، بند هشتم تأكيد بر درهم‌تنيدگي ادوار فقه و اصول است، ادوار فقه و اصول بسيار درهم‌تنيده هستند و تفكيك آنها بسيار دشوار است و چندان روشن نيست كه آيا نخست تطور در اصول رخ داده، سپس در فقه يا بالعكس و بسا به صورت ادواري و احياناً حلزوني و نظير دور هرمنوتيكي اين تطور اتفاق مي‌افتد. گاه در فقه تحولي رخ مي‌دهد و ابزارهاي جديدي در استنباط فقهي، در متن عمليات استنباط به كار گرفته مي‌شود و آرام‌آرام منشأ تحول در اصول مي‌شود و اين مطالب به اصول منتقل مي‌شود. گاه اصوليون مباحث نويي را درمي‌اندازند و طرحي تازه مي‌افكنند و اين آرام‌آرام تأثير خود را بر تحول فقه مي‌گذارد.

بند نهم در فرع نهم بررسي نظرات مختلف دربارة ادوار تطوري دانش اصول است. البته تطورات را عمدتاً در دانش فقه دوره‌بندي كرده‌اند و به دوره‌هاي چهارگانه، پنجگانه، ششگانه، هفتگانه، هشتگانه، نه‌گانه و همه اينها محل بحث است، درخصوص ادوار دانش اصول هم گاه به تبع همين دوره‌بندي‌ها ادواري را تصور كرده‌اند.

ما يك دوره‌بندي خاصي را براي خودمان داريم كه آن را بحث خواهيم كرد و در اينجا چندان به اين دوره‌بندي نمي‌پردازيم به جهت اين‌كه بحث از تطور دانش اصول اصالتاً متعلق به يك سرفصل مستقلي است و بايد يك سرفصل مستقلي را درباب تطور دانش اصول باز كرد، حتي از جمله سرفصل‌هاي اصلي فلسفة اصول كه شايد در اين ساختاري كه ما طراحي كرديم آخرين سرفصل باشد كه بيست‌وچهارمين سرفصل است كه ما فعلاً در هفتمين مبحث بحث مي‌كنيم. لهذا اين مبحث مستقلي است و بحث تفصيلي از آن محول به همان سرفصل مي‌شود ولي معطوف و با تأكيد بر تحول در روش ما اينجا به اجمال نظر مختار خودمان را بحث خواهيم كرد. البته اين بحث مي‌تواند خيلي مفصل‌تر مطرح شود و جاي طرح هم دارد. والسلام.