درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

89/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فرع هفت و هشت

 

دو فرع هفت و هشت را به لحاظ منطقي در نگارش متن مقدم بر اين بحث امروز است، يكي نقد تلقي‌هاي مختلف دربارة روش علم اصول است كه بحث بسيار مهم، مفصل و مطولي است، و در عين حال سخت از اين جهت كه ما هرچه بيشتر جستجو مي‌كنيم كمتر برمي‌خوريم كه كسي صريحاً چيزي گفته باشد لهذا بايد با تجزيه و تحليل محتوا و احياناً مراجعه به تلويحات كه از ناحية بزرگان شده بتوانيم تلقي‌هاي مختلف دربارة روش علم اصول را كشف كنيم و سپس نقد آن.

فرع ديگر

درخصوص تلقي مختار است كه تابع اين است كه ما بعد از اين‌كه تلقي ديگران را بحث و نقد كرديم تلقي مختار را عرض كنيم.

به رغم اين‌كه به لحاظ منطقي آن دو بحث مقدم است ولي من بحث نهم را مطرح مي‌كنم، يكي به اين جهت كه هنوز من نتوانستم در تفحصاتي كه مي‌كنم به طور دقيق و از تلويحات سلف و معاصرين روش‌هايي را كه به كار بسته شده يا پيشنهاد مي‌شود، نهايي كنم كه بتوانم عرض كنم. جهت دوم هم اين است كه ما راجع به ادوار اصول و تطوراتي كه در دانش اصول طي ادوار تاريخ دست‌كم دوازده‌قرنة آن صورت بسته آشنايي نداريم. اصولاً طلاب نسبت به عمدة علوم هيچ از پيشينه و تطورات و مباحث مربوط به دانش‌ها چيزي را مطلع نيستند و اين نقص بزرگي است و بحث بسيار پراهميتي است، لهذا ما دست طلبه‌ها را مي‌گيريم و وارد يك وادي مي‌كنيم، مثل اين‌كه مثلاً ما به جاي اين‌كه از در اصلي سالن سينما وارد شويم و ببينيم صندلي‌ها كجا هستند و در جاي مشخصي بنشينيم، از در خروجي و راه فرار وارد يك فضاي تاريك شويم و فيلم هم شروع شده است و عملاً نمي‌فهميم وارد چه فضايي شده‌ايم و كجا نشسته‌ايم و وسط فيلم هم وارد شده‌ايم و نمي‌دانيم اصلاً چگونه شروع شده است و اين ابهام آثار سوء زيادي دارد، از اين‌كه فهم درست علم را دشوار مي‌كند، چون جغرافيا دست طالب و متعلم نيست، تا اين‌كه گاهي فراتر از دشواري عوامل بدفهمي را موجب مي‌شود، تا اين‌كه چندان به فوائد و آثار آن علم آگاهي ندارد و عملاً در مقام كاربرد هم تأثير مي‌گذارد و در حين كاربرد فردي كه يك دانش را فرا گرفته، آنگونه كه درست است و دقيق نمي‌تواند علم را به كار ببرد، تا اين‌كه گاه منجر به دلزدگي از آن علم مي‌شود و خيلي افراد، خيلي از رشته‌هاي علمي را در حوزه‌ها رها مي‌كنند. بسياري فلسفه را شروع مي‌كنند ولي بين راه رها مي‌كنند و يا اصول را با دلزدگي ادامه مي‌دهند. سرّ اين موضوع اين است كه اصلاً يك نگاهي مثل نگاه به يك افق و نگاه به يك چشم‌انداز و ناظران فرانگر از بالا به علم و مسائل آن علم وجود ندارد.

ما يك فصلي را در مجموعة مباحث فلسفة اصول براي بررسي تطورات علم اصول باز كرده‌ايم كه به جاي خود بايد بحث شود ولي اينجا احتياط مي‌كنم و از باب اين‌كه مباد اين بحث فلسفي نباشد و يك نوع بحث تاريخي باشد، بسا خارج از مجموعة مباحث اصلي فلسفة اصول مورد بحث قرار مي‌گيرد و اين خطاي است كه در تشخيص مسائل فلسفه‌هاي مضاف اكثر فلسفة مضاف‌نگاران مرتكب مي‌شوند كه من منتقد اين قضيه هستم كه بحث‌هاي تاريخي را جزء دانش مي‌آورند به عنوان فلسفة مضاف قلمداد مي‌كنند. و بعضي از تأليف‌هايي كه از برخي از مطلق فلسفه‌هاي مضاف شده، مي‌گويند بررسي گذشته آن علم، تطورات آن علم در تاريخ، و مدونان آن علم، آثار عمده در آن علم كه اينها همه بحث‌هاي تاريخي است و بحث‌هاي فلسفي نيست، ولي حتي فلسفه‌هاي مضاف يا يك فلسفة مضاف خاص را من شاهد فراوان دارم، اينگونه تعريف مي‌كنند و اشكال آن هم اين است كه اين بحث‌ها، بحث‌هاي تاريخي است و تاريخ فلسفه نيست، تاريخ از جنس علوم نقلي است و فلسفه از سنخ علوم عقلي است. هرنوع فلسفه‌اي لااقل عقلاني است. فلسفه‌هاي جديد غربي هم اگر عقلي به معناي برهاني نباشند، عقلاني هستند و اين خطا گاهي پيش مي‌آيد.

البته من با رويكرد تاريخي ـ معرفتي و معرفت‌شناسانه اين بحث را مطرح مي‌كنم كه از دايرة فلسفة خارج نشويم. به ذهنم رسيد كه يك مقدار بحث تطور در روش علوم و البته ناظر به علم اصول و علل و آثار آن را مروري بكنيم بعد برگرديم و به آراء مراجعه كنيم و ببينيم كه چه گفته‌اند و ما بايد چه بگوييم.

در هر علمي تطورات گوناگوني ثبوتاً متصوَر و وقوعاً ممكن است. خود تطورات يك علم را به صورت‌هاي مختلف مي‌توان دسته‌بندي كرد. انواع تطوراتي كه ممكن است در يك علم رخ بدهد، از جمله تطور در عناصر ركني تكون‌بخش دانش. عناصر ركني يك علم گاه تطور پيدا مي‌كند. ما عناصر ركني را في‌الجمله به علل اربعه علم اطلاق مي‌كنيم، مانند مبادي كه نقش علت فاعلي را در پيدايش علم دارد و موضوع و احياناً كه نقش علت مادي را ايفا مي‌كنند. قلمرو از حيثي و هندسة علم از حيث ديگر، اينها نقش علت صوري دانش را ايفا مي‌كنند و غايت احياناً نقش علت غايي را ايفا مي‌كند. لهذا ما عناصر ركني را به علل اربعة علم تعبير مي‌كنيم.

تطور در هر علمي از حيثي مي‌تواند در عناصر ركني آن اتفاق بيافتد، مثلاً مباني يك علم تغيير كند، تغيير هم گاه كمّي و گاه كيفي است. مثلاً اگر كسي امروز پاره‌اي از مباحث مربوط به زبان‌شناسي و معناشناسي و هرمنوتيك روشي و حتي هرمنوتيك فلسفي را و احياناً فلسفة تحليلي، فلسفة زبان و فلسفة ذهن و تا حدودي برخي از مباحث مربوط به علوم شناختي را كه همة اينها دانش‌هاي جديدي است و همه در اين مشترك‌اند كه با فهم آدمي سروكار دارند و با تفهم و تفهيم و تفاهم سروكار دارند كه چگونه مي‌فهميم، چگونه به غير منتقل مي‌كنيم و تفهيم مي‌كنيم، چگونه تفاهم برقرار مي‌شود، مجموعة اين علوم نو در اين حوزه، در مجموع با مقولة تفهم و تفهيم و تفاهم سروكار دارند و چون كار علم اصول فهم شريعت است، درنتيجه با همة اين علوم مي‌تواند به نحوي نسبت برقرار كند. اگر كسي يافته‌ها و دستاوردهاي اين دست از علوم را در مبادي علم اصول وارد كند كلي سبب تغيير در علم اصول خواهد شد. يا در موضوع تغييري رخ بدهد. فرض كنيد زماني موضوع علم اصول مطالعة نحوة كاربرد كتاب و سنت در اكتشاف شريعت بوده باشد، يعني موضوع تا حدي محدود قلمداد شود و نوع خاصي از حجت يعني حجت نقلي فقط باشد. تا زماني كه شما موضوع را توسعه بدهيد و بگوييد كه منبع عقل هم جزء منابع استنباط است و مي‌توان در اكتشاف شريعت به كار بست، موضوع باز مي‌شود، تا اين‌كه شما مقولة فطرت را وارد كنيد و بگوييد فطرت هم مي‌تواند نقش استقلالي و آلي در اكتشاف شريعت و فقه داشته باشد، باز دوباره شما دايرة موضوع را بسط مي‌دهيد و اگر اين‌گونه شد بسا موضوع تغيير پيدا كند. يعني زماني موضوع علم اصول مثلاً نقل بوده باشد و احتجاج به نقل و كتاب و سنت، بعد مطلق حجت موضوع اصول بشود كه عقل و فطرت را هم شامل شود. يا اتفاقي كه افتاده و از زمان طلبگي هم براي من محل تأمل بوده كه چگونه ما اجماع را يكي از منابع اربعه قرار داده‌ايم، حداكثر نقش اجماع مثل خبر واحد است و يك اماره است براي كشف سنت. خودش هيچ داده‌اي ندارد، با همة اشكالاتي كه ممكن است بر مبناي آن نيز وارد باشد، ولي علي‌الحساب مي‌پذيريم. و يا از آن بدتر نظر بعضي بزرگان است كه شهرت فتوايي را به اندازة‌ اجماع بها مي‌دهند و از آن عبور نمي‌كنند مثل حضرت امام(ره). و تا چه رسد كه كسي بعضي حوزه‌هاي ديگر را مثل ظنون متراكمه مثل شيخ انصاري وارد بكند كه هميشه بعد از كلي تجزيه و تحليل و استدلال در آخر مي‌گويد الانصاف كذا و خلاف همة تحليل و استدلال‌هايي كه كرده رأي مي‌دهد و اين حاكي از روش‌شناسي و يك منظر خاصي است كه آن در مقام استنباط به كار مي‌بندد. و خيلي عناصر ديگري كه بعضي بي‌نام و بانام در اصول وارد مي‌كنند و به آنها تمسك مي‌كنند و فرايندهايي تعريف شده كه در آن فرايند در خدمت اكتشاف شريعت به كار گرفته مي‌شوند.

به هر حال موضوع ممكن است به نحوي از انحاء متطور شود، حالا در همين حد كه يك تطور كمّي ـ كيفي را تصوير مي‌كنيم مي‌تواند در موضوع اتفاق بيافتد.

يا محور كه ما تعمداً آورديم و به نحوي مي‌توان موضوع را به معناي محور گرفت كه برخي از بزرگان اين كار را كرده‌اند. در علوم حقيقي اگر كسي قائل باشد كه علم موضوع ندارد مثل حضرت امام(ره)، نمي‌تواند منكر باشد كه محور هم ندارد و در نتيجه يك مجموعة قضاياي متشتتة پاشان و پراكنده است كه فقط در يك كتاب قرار گرفته است. كسي چنين حرفي را نمي‌تواند ملتزم شود ولو بزرگاني مثل حضرت امام از ظواهر تعابيرشان موهم يك‌چنين مطلبي است.

قلمروي يك دانش به همان سه معنايي كه گفتيم وقتي تغيير مي‌كند، كلي تغيير و تطور در دانش به وجود مي‌آيد. اين‌كه شما مبادي را در زمرة دانش بدانيد يا ندانيد، اين‌كه قلمروي كاركردي يك دانش را يك حوزة محدود به نام شريعت بدانيد يا اخلاق را هم بر آن بيافزاييد و يا فراتر از آن عقايد را در زمرة دايره و قلمرو حكومت و خدمت او قرار بدهيد و تا چه رسد به اين‌كه توقع داشته باشيد اصول، علم ديني را هم استنباط كند، طبعاً اگر ما قلمرو را تغيير بدهيم تطورات وسيعي در دانش بايد به وجود بيايد.

قلمرو را كماهي و همان‌گونه كه هم‌اكنون هست اگر مطالعه كنيم، البته تغيير مطرح نمي‌شود، تغيير وقتي است كه ما بخواهيم تصرف كنيم و يا كساني تصرف كرده باشند و در طول تاريخ تصرفاتي در قلمروي علم شده باشد. مثلاً در گذشته‌هاي دور كسي قلمروي كاركردي اصول را بسط داده باشد و در غير شريعت هم به كار بسته باشد. كما اين‌كه مسائل هم وقتي توسعه و تضييق پيدا مي‌كند در علم تحول اساسي رخ مي‌دهد و فراتر از اين‌ها در غايت اگر ما قبض و بسط و تضييق و توسعه‌اي ايجاد كنيم دانش بسيار متفاوت مي‌شود و مي‌تواند تطور اساسي در يك دانش رخ بدهد.

همچنين روش را كه بسيار تعيين‌كننده و كليدي است. روش در كنار مبادي از جنس علت فاعلي يك دانش است، يك دانش را پديد مي‌آورد، درنتيجه نقش بسيار تعيين‌كننده و سرنوشت‌ساز است. اين يك نوع تطور است، تطور در عناصر ركني و تكون‌بخش يك دانش كه علل اربعة آن قلمداد مي‌شوند، از قبيل مبادي، موضوع و محور، قلمرو، مسائل، غايت و روش.

انواع تطورات

البته انواع تطورات در عناصر ركني كه عرض شد، چه بسا منتهي به تطور ماهوي بشوند. يعني تطور در اين عناصر ممكن است منتهي به تطور در ماهيت يك دانش شود، البته در نهايت و در نقطة كمال آن. و ما اينجا چون بنا بر بحث نداريم في‌الجمله عبور كرديم اگرنه كه تطور در هريك از آنها بسي مهم‌تر از مواردي است كه بعد از اين مي‌خواهيم بگوييم، يعني هريك از آنها را مي‌توان سرفصل مستقلي قرار داد.

ـ تطور در مبادي،

انواع تطور در مبادي،

علل تطور در مبادي،

آثار تطور در مبادي.

ـ تطور در موضوع،

انواع تطور،

علل تطور،

آثار تطور

در قلمرو همين‌طور، در مسائل همچنين، در غايت و روش و غير اينها از عناصر ركني همين‌طور و هريك از آنها مهم‌تر از عناصري است كه بعد از اين عرض خواهيم كرد و اينجا به اجمال عبور مي‌كنيم. بحث تطورشناسي علم اصول اگر كسي بخواهد بحث كند حداقل يك سال بايد بحث كند و بحث بسيار پراهميتي است.

تطوراتي كه در اين عناصر ركني گفتيم ممكن است منتهي به تطور در ماهيت دانش شود. گاهي هم تطوراتي در دانش رخ مي‌دهد كه حداكثر ممكن است در هويت آن تأثير بگذارد و نه در ماهيت آن، ازجمله آنها تطور در چيدمان است. چيدمان و هندسه و ساختار يك علم بسيار مهم است و گاهي چيدمان در يك دانش ممكن يك تحول بنيادي در آن علم را در پي داشته باشد. و بسا كه حتي اگر بخواهيم بازتر بگوييم منجر به تحول ماهوي هم بشود. مثلاً فرض كنيد كه در چيدمان فلسفه علامه طباطبايي ايجاد تطور كرد و ساختار فلسفه را تغيير داد. علامه طباطبايي در سه جهت در فلسفه ايجاد تحول كرد، در ساختار و كمابيش در روش و در مسائل. در مسائل به نحوي فلسفة صدرايي را كه از جنس فلسفة اشراق است به فلسفة مشائي برگرداند و فلسفه را از مباحث اشراقي منقح كرد. در مسائل هم پاره‌اي مسائل بر فلسفه اضافه كرد كه اينها كار شده و كتابي را هم در پژوهشگاه منتشر كرديم با عنوان اختصاصات و آراء ابداعي علامه. در چيدمان هم تغيير داد. بدايه و نهايه چون براساس اسفار تنظيم شده و به نحوي چكيدة اسفار است ولي با يك تلقي مشائي از اسفار و آرزويي كه هميشه مي‌گفتند من دلم مي‌خواهد اسفار را چكيده كنم كه به اين كار موفق نشده ولي ظاهراً بدايه و نهايه عملاً اين آرزو را برآورد.

اما در اصول فلسفه و روش رئاليسم چيدمان فلسفه را تغيير داد و به جاي اين‌كه مثل هميشة تاريخ فلسفة اسلامي از هستي‌شناسي آغاز شود، فلسفه را از روش‌شناسي آغاز كرده‌اند و اين منشأ بسياري مسائل شده است. اولاً فلسفة اسلامي روزآمد شده و در فلسفة امروز غلبه با معرفت‌شناسي است تا هستي‌شناسي و ثانياً آراء جديدي با همين تغيير چيدمان در ذهن علامه طباطبايي توليد و تولد يافته كه از جمله آنهاست بحث اعتباريات كه گرچه پيشينية اين بحث بسيار مهم و باارزش در آثار مرحوم محقق اصفهاني (كمپاني) در منظومة حكمي ايشان است. تصور من اين است كه منظومة حكمي مرحوم كمپاني از منظومة حاجي سبزواري منقح‌تر و دقيق‌تر است و متأخر هم هست.

به هرحال مرحوم محقق اصفهاني بحث اعتباريات را اول مطرح كرده بودند ولي علامه تفصيل داد و بحث برجسته شد و حتي در نهايه تقسيم وجود به حقيقي و اعتباري را هم آورده‌اند. اين است كه تغيير در چيدمان و تطور و تحول در چيدمان گاهي منشأ تحول و تطور در ديگر زواياي يك علم مي‌شود و بسا كه اين نوع تطور هم به تطور در ماهيت منتهي شود.

تطور در قلمروي كاربرد. اين‌كه يك علم داراي چه كاركردي است، يك مسئله است؛ چه مايه كارآمد است مسئله‌اي است، اما اين‌كه يك نفر از اصحاب آن علم اراده كند كه آن دانش را در يك دايرة محدود يا موسع به كار ببندد، تطور در اين قضيه است و بيشتر به فاعل علم مربوط مي‌شود، كه مثال هم زديم، فرض كنيد اصول در قلمروي شريعت به كار بسته مي‌شود و كسي در حوزة اخلاق هم عيناً به كار ببندد، اين كاربرد موجب تطوراتي در علم مي‌شود، چون بسط در دايرة كاربست سبب مي‌شود كه در اين علم يك سلسله مسائل توليد شود، چون همة مجموعة مسائلي كه اكنون در اصول هست و در قلمروي شريعت به كار بسته مي‌شود، بسا كفايت كند براي استنباط شريعت، اما آنگاه كه با همين دانش بخواهيم اخلاق استنباط كنيم، لاجرم يك سلسله قواعد و ضوابط جديد را بايد توليد كنيم و بر اين علم بيافزاييم. به اين معنا توسعة در قلمروي كاربرد سبب توسعه در قلمروي كاركرد هم مي‌شود، سبب توسعه در مسائل آن نيز مي‌شود و بسا بسته به مورد حجم مطالب افزوده گاهي آنچنان زياد شود كه يك چرخش در كليت علم هم ايجاد شود و در هندسة آن علم تغيير بگذارد و يك بُعد و ضلع جديدي بر آن علم بيافزايد و به اين ترتيب هندسة معرفتي آن علم تحت تأثير قرار گيرد. به اين ترتيب اگر جلوتر برويم ممكن است بگوييم چه بسا منجر به يك تحول ماهوي هم بشود. البته در هر دانشي لزوماً اين نيست كه اينگونه شود، مثلاً اگر فرض كنيد علم اصول را در استنباط نظام‌هاي رفتاري، علي‌الاطلاق، كمابيش كارآمد بدانيم، چه از جنس حقوقي ـ تكليفي آن كه فقه است و چه از جنس ارزشي ـ تهذيبي آن كه اخلاق است و اصول مي‌خواهد حكم رفتار را استنباط كند. اگر اين‌گونه بدانيم و تاكنون كسي جز در شريعت اين علم را به كار نبسته باشد، الان فردي بيايد و اين دانش در حوزة اخلاق نيز به كار ببندد ممكن است چندان تحولي در بنيادها و زيرساخت‌ها و عناصر ركني و نهايتاً ماهيت دانش به وجود نيايد. اما اگر كسي علم اصول را در استنباط عقايد و علم ديني هم به كار ببرد، در علم اصول تحول زيادي رخ خواهد داد و مبناي بعضي از پيشنهادهايي كه بعضي از بزرگان، چه از قدما و چه از معاصرين مطرح مي‌كنند كلاً ازبين مي‌رود. مثلاً اين‌كه گفته مي‌شود از شافعي مدون تا ديگراني از قلل دانش اصول و تا امروز حجت را گفته‌اند موضوع علم اصول است و آقاي سيستاني مي‌گويد حجت موضوع علم اصول است ولي دانش اصول را بر محور دو گرانيگاه مي‌توان سازماندهي كرد، يك بار بر محور حجت، بار ديگر بر محور اعتبار. البته هر دو محل نقد ماست و نقد هم كرديم. دومين پيشنهاد، پيشنهاد جديدي است كه متأثر از فضاي علمي روزگار مطرح مي‌كند و ايشان مي‌فرمايد علم اصول را بايد حول محور اعتبار سازماندهي كرد، چراكه كار علم اصول كشف اعتبار و جعل شارع است، و چون اين است موضوع آن اعتبار مي‌شود و حول محور اعتبار بايد دانش اصول را سازماندهي كرد و بعد دوازده سرفصل هم مي‌دهد كه دانش اصول اينگونه مي‌شود.

در گرانيگاه علم اصول كه به يك معنا همان موضوع و محور قلمداد مي‌شود اگر تغيير بدهيم، ساختار اصول و مسائل و هندسة اصول عوض مي‌شود. اگر كسي بيايد علم اصول را فراتر از كاربست در استنباط و اكتشاف شريعت و حتي اخلاق به كار ببرد و بخواهد در حوزة عقايد و حوزة علم ديني هم از علم اصول استفاده كند، چه اتفاقي مي‌افتد؟

مثلاً اين پيشنهاد كه از شافعي تا محقق اصفهاني، تا آقاي بروجردي و آقاي سيستاني پذيرفته شده است كه حجت موضوع علم اصول است، موضوع علم اصول عوض مي‌شود، چراكه ما در عقايد و علم دنبال حجت نيستيم، حجت ممكن است كاشف نباشد، ما فقط بايد به دستاويزي دسترسي پيدا كنيم كه فقط بتوانيم در مقابل مولي احتجاج كنيم، ولو خطا كرده باشيم. اما اگر سراغ عقايد و علم ديني رفتيم ما مي‌خواهيم گزاره‌هاي واقع‌مند واقع‌نما را كشف و توليد كنيم، آنجا حجت به درد نمي‌خورد، آنجا بايد كاشف داشته باشيم كه واقع را كشف كنيم و استنباط ما دقيقاً به واقع تكوين اصابت كند. پس حجت نمي‌تواند علم اصول باشد.

يا پيشنهاد آقاي سيستاني كه البته ما حدود ده اشكال بر آن وارد كرديم، ايشان اعتبار را مي‌گويند، فارغ از اشكالاتي كه وارد است، اگر ما كاربرد علم اصول را به حوزة عقايد و علم ديني بسط بدهيم، ديگر در اينجا در مقام اعتبار و جعل نيستيم و بحث اعتبار نيست. اصلاً تكوين دست ما نيست كه جعل كنيم. جعل مال حوزة حكمت عملي است و مربوط به رفتارها مي‌شود آنجايي كه ارادة آدمي در آن نقش‌آفرين است، حكمت عملي را از جمله اينگونه تعريف مي‌كنند. در حكمت نظري مي‌گويند قلمرويي است كه موضوع آن اراده و يد آدمي تصرف ندارد و در يد انسان نيست، بود و نبود انسان هيچ تأثيري در حكمت نظري و موضوع آن ندارد. انساني هم نباشد عالَم وجود دارد. خدايي اگر هست، هست، حال ما باشيم يا نباشيم، تشخيص بدهيم يا ندهيم، معتقد باشيم يا نباشيم. درنتيجه اصلاً اعتبار نخواهد شد محور و گرانيگاه دانش اصول.

لهذا اگر شما كاربرد علم اصول را توسعه بدهيم و برويد به سمت اين‌كه در حوزه‌هاي ديگري كه تا به حال اين دانش در آنها به كار بسته نشده، به كار ببنديد كلي تحول به وجود مي‌آيد و تغيير وضعيت ايجاد مي‌شود و طبعاً بايد موضوع علم اصول بايد عوض شود تا علم اصول به درد استنباط عقايد و علم ديني هم بخورد و شگفتا كه آدم‌هاي دقيق‌انديشِ هوشمندِ ظريف‌بينِ محقق و مدققي مثل مرحوم آشيخ‌محمدتقي اصفهاني وراميني تهراني صاحب هدايهًْ‌المسترشدين و برادر ايشان صاحب فصول، قلمروي اصول را گفته‌اند همة حوزه‌هاي معرفت ديني است و خطاي شگفتي است. به هر حال اگر بخواهيم قلمرو بسط پيدا مي‌كند و همة هندسة دين است و همة حوزه‌ها و اضلاع هندسة معرفتي دين را با اصول مي‌توان كشف كرد يا بايد با اصول كشف كرد، كلاً بايد اصول را عوض كنيم، مگر اين‌كه تعريف ديگري از اصول ارائه بدهيم كه البته هر تعريفي هم ارائه بدهيم مشكل حل نمي‌شود. مگر اين‌كه تصرف در اصطلاحات بكنيم، مثلاً حجت را به معنايي بسيار وسيع بگيريم، در آن صورت ممكن است اين مشكل حل شود كه موضوع اصول تغيير مي‌كند اما دايره و قلمرو و مسائل آن بسيار متحول مي‌شود و كمّاً و كيفاً بسيار تغيير مي‌كند كه به هر حال دو معنا از يك اصطلاح يك نوع اشتراك لفظي قلمداد خواهد شد، درنتيجه باز هم مي‌توان گفت كه موضوع اصول عوض شده است. به هر حال آن معنايي كه قدما از حجت منظور دارند با اين معنا كه ما مي‌گوييم حجت را توسعه بدهيم و بالمعني الاعم اخذ كنيم، دو معنا است و يك لفظ حكايت از آن دو معنا مي‌كند، اشتراك لفظي مي‌شود و عملاً موضوع تغيير مي‌كند. به هر حال تطور در قلمروي كاربرد بسيار مؤثر است.

تطور در سبك و اسلوب كاربرد. چون ما سبك و اسلوب را در مقابل روش گفتيم عبارت است از نحوة بهره‌برداري از ابزارهاي استنباط، ممكن است ابزارها و قواعد استنباط يكي باشد، شيخ يك‌جور از آنها بهره‌ مي‌برد و مثلاً ميرزاي شيرازي در سامرا يك جور و سبك سامرايي و نجفي و قمي طور ديگري كه مدرسة قم به وجود مي‌آيد و به نظر من گاهي در تاريخ فقه و اصول مدارسي كه مطرح مي‌كنند، از جمله مدرسه قم و نجف و گاهي بعضي مدرسة سامرا و نجف و قم مي‌گويند، اين مدارس تفاوت در سبك و اسلوب است، نه در منابع و مبادي و روش و غايت و قلمرو. به هر حال اين هم يك نوع تطور است، تطور در سبك و اسلوب كاربرد يك دانش و كاربست قواعد آن دانش و ابزارهايي كه كمك مي‌كند به حل مسئله و وسيله مي‌شود براي حل مسائل و در نتيجه رسالت و غايت دانش محقق مي‌شود.

تطورات مي‌تواند كمّي يا كيفي باشد. گاهي تطور كمّي است. شما مثلاً مسائل را تكثير مي‌كنيد، مباحث اصول را كمّاً اضافه مي‌كنيد و افزايش مي‌دهيد. اين در طول تاريخ بسيار اتفاق افتاده و اصول فقه امروز ما با اصول فقه صدر اصول از نظر كمي خيلي فاصله پيدا كرده. اين‌كه از التذكره لاصول الفقه شيخ مفيد كه خلاصه آن در اختيار ماست كه در كنز مرحوم كراچكي آمده، حدود دوازده صفحه است ولي في‌الجمله اصول جامع است، تا الذريعه و العده كه دو جلدي هستند تا امروز كه اصول ده جلدي و پانزده جلدي و بيست جلدي داريم. كماً اصول تحول پيدا كرده است.

و گاه كيفي تحول پيدا مي‌كند، آنجايي كه تحول در عناصر ركني رخ بدهد، طبعاً اصول متحول مي‌شود كه اين هم يك‌نوع تقسيم در اصول است.

تطورات مي‌توان ادواري و در زمان باشد و گاهي تطورات فراتر از زمان و بر زمان است كه اگر ادوار اصول را بررسي كنيم تطورات ادواري به دست مي‌آيد.

تناسق عناصر ركني هر علمي

مطلب چهارم و نكتة مهمي كه در اين درآمد و مقدمه عرض مي‌كنيم اين است كه براساس نظريه‌اي كه ما داريم تناسق عناصر ركني هر علمي، تطور در اركان به صورت همزمان صورت مي‌بندد، چون اصولاً اگر بنا باشد در عناصر ركني تطوري به وجود بيايد اين عناصر ركني در ديگر عناصر هم اقتضاي تطور جدي دارد، درنتيجه تطورات در يك علمي مثل ظروف مرتبطه است. در هريك تطوري رخ بدهد تأثير مي‌گذارد در ظروف جانبي، لهذا تطور همزمان رخ مي‌دهد، تطور در زمان به صورت تغيير فلسفة علمي كوايني امروزي، پارادايمي اتفاق مي‌افتد. در هر دوره‌اي يك پارادايمي به وجود مي‌آيد كه مجموعة عناصر آن پارادايم با هم سازگارند. معناي نظرية تناسق كه عرض مي‌كنيم اين است. در هر حال به جهت تناسق عناصر ركني هر علمي تطور در اركان به طور همزمان صورت مي‌بندد، هرچند ممكن است در هر دوره‌اي نقطة ثقل تطور متفاوت باشد.

 

تبارشناسي و تطوركاوي

نكتة پنجم، لازم است يكان‌يكان مسائلِ مباحث دانش اصول فقه و هر دانش ديگري، تبارشناسي و تطوركاوي گردد تا روشن شود كه اولاً منشأ يا مناشي معرفتي و كاربردي و نيز ظروف تاريخي، اجتماعي، فرهنگي پيدايي هر مسئله و مبحث در اصول فقه چيست، مبتكر آن چه كسي بوده است، ثانياً چه ديگرشدگي‌هايي و چرا و چگونه و چه زمان در هر مطلبي رخ داده است. ما از اول به يك مسئله توجه كنيم كه اجماع چگونه وارد اصول شيعه شده و تا روزگار ما چه تحولاتي در آن رخ داده است يك دنيا مطلب دارد و هر مسئله‌اي اينگونه است.

چنين كاوش‌هايي به فهم دقيق ماهيت، هويت، كاركرد علمي ـ عملي، ارزش معرفتي و جهات مثبت و منفي هر مطلبي كمك شايان خواهد كرد و بسا در برخي موارد بدون پيشينه‌كاوي نتوان به فهم صائب و كاربرد صحيح داده‌ها و دستاوردهاي يك دانش دست يافت، چنين پژوهشي بيش از آنكه تحقيق در تاريخ علم قلمداد گردد نوعي پژوهش معرفت‌شناسانه و از سنخ مطالعة فلسفي است.