درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

89/10/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش‌هاي برآمده از رويكرد و نگرش پسيني و استقرايي

 

بحث گذشته

درخصوص هر مسئله‌اي كه بحث مي‌كنيم هميشه بر مباحث روش‌شناسي آن مسئله تأكيد داريم. اين‌كه چگونه و با چه شيوه‌اي آن مسئله كشف و تحليل شود، چگونه آراء درباب آن مسئله شناسايي شود و به چه روشي آن آراء مورد نقد و بررسي قرار گيرد.

در مسئلة روش‌شناسي اصول هم همين نكات و جهات مطرح است. لهذا به رغم اين‌كه كمابيش مناهجي كه ما براي كشف و تحليل و احياناً نقد آراء و تلقي‌ها در مسائل اصول يا فلسفة اصول مطرح مي‌كنيم قهراً شبيه هم هستند و با تفاوت‌هاي بسيار كمي مي‌توانند مورد بحث قرار گيرند و مسئلة شيوه‌ها و روش‌هاي تشخيص يا تعيين روش علوم از جمله دانش اصول هم از همين قبيل است. معمولاً همان روش‌ها و شيوه‌هايي را كه در خصوص ديگر مسائل طرح كرديم، همان شيوه‌ها را با اندك تفاوتي در تشخيص يا احياناً تعيين روش علوم مي‌توان مطرح كرد. اين تفاوت گاه كيفي است و گاه كمّي. مثلاً ما در موضوع قلمروشناسي پنج، بلكه شش روش را پيشنهاد مي‌كرديم، در روش‌شناسي چهار روش را مي‌توان مطرح كرد، به لحاظ كمّي تعداد روش‌ها و مناهجي كه در شناسايي روش اصول به كار مي‌رود كمتر است، اما تعداد روش‌هايي كه در شناسايي قلمروي علم اصول كاربرد دارد بيشتر است. اينجا چهار، در قلمروشناسي پنج يا شش شيوه و در غايت‌شناسي پنج شيوه پيشنهاد شد.

به لحاظ كيفي هم گاهي تفاوت بين اين مباحث، يعني شيوه‌شناسي تشخيص و تعيين مسائل وجود دارد. كما اين‌كه در بعضي از مسائل، روش‌هاي تجربه و روش‌هاي عملي نيز پيشنهاد مي‌شود، در بعضي پيشنهاد نمي‌شود. در غايت نمي‌توان به شيوة عملي اشاره و تمسك كرد، اما در قلمرو و يا روش‌شناسي مي‌توان اين كار را كرد. به لحاظ كيفي هم در مبحث روش‌شناسي اين مسائل تفاوت وجود دارد. اما در مجموع از همساني و نسبت و مشابهت خانوادگي با هم برخوردار هستند.

چنانكه در ديگر مسائل گفتيم نوع مباحث از جمله بحث از شيوه‌هاي تشخيص و تعيين روش علوم در افق قابل طرح است:

1. افق پيشيني

2. افق پسيني.

به اين معنا كه يك بار با نگرش پيشيني و با اغماض و چشم‌پوشي از اين‌كه اصولاً روش علم اصول مشخص است يا خير و روش آن چيست، يا علم اصولي وجود دارد يا ندارد و با فرض اين‌كه علم اصولي مي‌توان فرض كرد، بهتر از علم اصول موجود و براي اصول مي‌توان روشي بهتر از روش رايج فرض كرد. اگر با اين فرض نگاه كنيم طبعاً روش خاص خود را مي‌خواهد، تا برسيم به روش مطلوبِ اصول مطلوب. اين نگاه پيشيني است يعني با فرض پيش از تحقق علم يا پيش از وجود روش يا تحقق روش.

گاه نگاه پسيني است، يعني با عطف توجه به اين‌كه علم اصول هست و اين علم حتماً روش‌هايي دارد كه ما مي‌خواهيم اين روش‌ها را كشف كنيم. ولذا مي‌گوييم شيوه‌هاي تشخيص يعني كشف، يا تعيين يعني اختراع و پيشنهاد روش علوم. براساس دو افق پيشيني و پسيني مي‌توان چند روش را پيشنهاد كرد. سه روش به عنوان روش‌هاي برآمده از رويكرد و نگرش پسيني و استقرايي قابل طرح هستند، يك روش هم روشي است كه با رويكرد پيشيني و با نگرش منطقي مي‌توان آن را پيشنهاد كرد.

روش‌هاي برآمده از رويكرد و نگرش پسيني و استقرايي:

1. ما مي‌خواهيم روش علم اصول يا روش‌ها و يا فرايندهاي استنباطي را در علم اصول كشف كنيم. چه روش‌ و فرايند تكون علم اصول و چه روش‌ها و فرايندهايي را كه علم اصول براي حل مسئله به كار مي‌گيرد.

يكي از اين روش‌ها واكاوي فرايند و چگونگي تكون هر علمي در بازه و بستر تاريخي آن است. ما مي‌توانيم به تاريخ مراجعه كنيم و تكون علم را در تاريخ مطالعه كنيم. ببينيم در بستر تاريخ و در آن بازة زماني كه علم اصول تكون پيدا مي‌كرده چه روش و منهجي به كار رفته كه علم اصول تكون پيدا كرده است. طبعاً بايد مراجعه كنيم به تاريخ، و به آثار معتبري كه از منابع قديم و اصيل و عريق يك دانش وجود دارد.

علم اصول در بستر علم فقه تكون پيدا كرده است و در يك بازة زماني حدود سيصد ساله:

از دورة عصمت و عهد حضور علم اصول آرام‌آرام پي گذاشته شده است و در آغاز از ناحية معصومين قواعد، ضوابط و اصولي القاء شده و دستور هم داده شده كه اين اصولي كه القاء مي‌شود اصحاب آنها و شيعيان براساس آن اصول تفريع فروع كنند.

سپس دورة بعد از حضور و با آغاز غيبت صغرا پيش آمده كه خود آن باز يك دوره است، دوره‌اي كه در آن شيوة اصطياد و استنباط احكام، شيوة رجوع به روايات و تحفظ بر عبارات روايات بوده است كه فقيه ـ محدثان، فقه حديثي پديد آوردند. تا سال 448 كه حوادث تلخي براي شيعه در بغداد پيش آمد و قتل عام شيعيان توسط افرادي مثل طغرل بيك و فشار آوردن روي شيخ طوسي(ره) و آتش زدن كتابخانة ايشان و حوادث اينچنيني و هجرت شيخ طوسي به نجف و تأسيس حوزة علميه نجف در آن سال، و نگارش مبسوط. شيخ قبل از مبسوط نهايه و بعضي كتاب‌هاي ديگر را كه جنبة حديثي داشت و همين‌طور دو مجمع جامع حديثي را ايشان تدوين كردند. در نهايه به همان شيوه‌اي كه صدوقين فقه مي‌نوشتند يعني فقه حديثي، به همان شيوه نوشتند ولي در مقدمة نهايه آورده‌اند كه ما متهم به اين هستيم كه فقه ما محدود به فروعي است كه در روايات آمده است و بسط و توسعه ندارد. من براي پاسخگويي به آنها به رقم اين‌كه نهايه را نوشتم، مبسوط را شروع به نگارش كردم. كه در آن دوره ايشان يك دوره فقه استدلالي و اجتهاديِ‌ اصولي نوشتند و با نگارش اين كتاب تحول در فقه شيعه به وجود مي‌آيد و شيخ‌الطائفه، شيخ‌الطائفه مي‌شود و بزرگ شيعه به حساب مي‌آيد.

و سپس به دليل فشاري كه حكام متعصب سني بر شيعه وارد كردند، از طغرل‌بيك تا صلاح‌الدين ايوبي، فقه دچار يك دورة فتور و سكون شد، تا ظهور ابن‌ادريس (صاحب سرائر) و نهضت علمي او در نقد شيخ كه يك دورة جديدي آغاز مي‌شود و ادامه پيدا مي‌كند تا ظهور محقق حلي و علامة حلي كه باز تحول ديگري در فقه و اصول به وجود مي‌آيد.

البته در اين فاصله امثال شيخ بهايي ظهور مي‌كنند كه در اصول تحولاتي ايجاد مي‌كنند، تا زمان ظهور اخباريه در اوايل قرن يازده و تا پايان قرن دوازدهم كه اخباري‌گري بر عالم تشيع تسلط نسبي داشته است، مخصوصاً بر حوزة نجف و كربلا و به خصوص كربلا و تا قيام و نهضت علمي استاد الكل علامة بهباني عليه اخباريون و آغاز شكوفايي دوبارة علم اصول و روش اجتهاد كه با ظهور شيخ انصاري، نهضت علمي و تحول و ارتقاء و تكامل علم اصول به اوج مي‌رسد و پس از او كه امثال آخوند خراساني و ميرزاي نائيني ظهور مي‌كنند و معاصرين. و تا اين دوره‌اي كه الان در آن هستيم. البته در زمان مناسب به اين سير تاريخي مراجعه خواهيم كرد و يك دوره مختصري از ادوار تطور اصول را بحث خواهيم كرد.

به هرحال اين يك شيوه است براي كشف روش تكون خود علم اصول. با همين شيوه واكاوي و استقراء، مي‌توان روش‌هاي به كار رفته توسط اصول براي حل مسائل را هم كشف كرد. و نيز استقراء در آثار معتبر در هر علمي و بررسي عيني روش يا روش‌هايي كه در مقام حل مسئله در آن علم به كار بسته مي‌شوند.

مثلاً در مانحن فيه استقراء كاربرد اغلبي علم اصول در حل مسائل حوزه‌هاي مختلف هندسة معرفتي دين. در منابع بررسي كنيم و ببينيم وقتي اصول به كار بسته مي‌شود براي حل مسائلي كه غايت علم اصول است از چه شيوه‌هاي استفاده مي‌شود. مثلاً در فقه مجموعة فرايندهايي كه علم اصول به خدمت مي‌گيرد. احياناً اگر پاره‌اي از مسائل و قواعد اصول در استنباط اخلاق به كار مي‌رود يا در استنباط عقايد و احياناً علم ديني به كار مي‌رود، اينها را تفحص و تتبع و استقراء و استقصاء كنيم و ببينيم كاربرد اغلبي علم اصول كجاست و شيوة كاربرد اغلبي علم اصول چگونه است كه به اين ترتيب شيوه‌ها را مي‌توان كشف كرد.

روش دوم

روش دوم مطالعة تصريحات اصحاب هر علمي دربارة نحوة تكون آن و نيز مناهج حل مسئله در آن. مطالعة تصريحات و اظهارات و آراء اصحاب هر علمي. فارغ از اين‌كه ما در واكاوي و استقراء به چه چيزي مي‌رسيم ببينيم خود ارباب و اصحاب همان علم چه گفته‌اند. روش‌هايي را كه توصيف كرده‌اند چگونه است كه البته در اين بخش ما به شدت فقير هستيم، يعني اصحاب اصول چندان درخصوص روش علم اصول سخن نگفته‌اند، اين‌كه علم اصول چگونه تكون پيدا كرده و چگونه حل مسئله مي‌كند، هرچند كه از خلال بيانات و آراء آنها در ديگر مسائل ممكن است به روش‌هايي كه آنها بر آن تأكيد و تلويح كرده‌اند پي ببريم.

مانند اين‌كه مثلاً وقتي از مبحث اجتهاد و تقليد بحث مي‌شود يا احوال مفتي و مستفتي، به تعبير قديمي‌تر بحث مي‌شود، آنجايي كه از شرايط مجتهد بحث مي‌شود كه مفتي و مجتهد بايد داراي چه صفات و صلاحيت‌هايي باشد، آنجايي كه از مناشي و مصادر علم اصول سخن گفته مي‌شود كه علم اصول چه مناشي و مصادري دارد و از چه دانش‌هاي اخذ شده و يا آنجايي كه بحث از اين مي‌شود كه اجتهاد حاجتمند چه اصولي است و احياناً در خلال اين نوع مباحث يك مطالبي را ممكن است تلويحاً فرموده باشند.

و نيز از اين مراحلي كه مورد اشاره قرار گرفت، در ادوار اصول تحول‌هايي كه در اصول عملاً در تاريخ واقع شده است، مورد واكاوي قرار گيرد. ما دورة فقه حديثي را ببينيم كه چه مختصاتي دارد، بعد كه شيخ در دور آخر حيات علمي خود روش اجتهاد اصولي را به طور جد وارد فقه مي‌كند، چه تغييراتي رخ مي‌دهد و مختصات آن دوره چيست. اگر امثال محقق و علامه تحول ايجاد كردند، چه كردند، چه نكاتي در علم اصول وارد كردند و مختصات اين دوره چيست. مثلاً مرحوم محقق يكي از مطالبي را كه مطرح مي‌كند و تا قرن‌ها هم كسي او را نقد نكرده بود و بعدها مورد نقد واقع و از مدار خارج شده است، ايشان اجتهاد را كه قبلاً عرض كرديم در اصطلاح به دو معنا به كار مي‌رود، اجتهاد يك بار به معني اين است كه اگر ما به منابع و نصوص مراجعه كرديم و دليل نصّي و متني از متون مقدس براي حكمي فراچنگ نياورديم، ادلة نقلي به دست نيامد، احياناً عقل هم به مثابه حجت مستقل ولو در طول نصّ و نقل چيزي براي ارائه نداشت و نشد به عقل هم تمسك كنيم، آنجا علامه، محقق و سپس طبعاً علامه مي‌فرمايند مي‌شود اجتهاد كرد و مرادشان از اين اجتهاد همان اجتهاد به رأي است، يعني براساس مذاق و مصلحت‌ديد بايد حكمي را صادر كرد و به اين ترتيب گويي مطلق ظنّ حجت مي‌شود. اين يك معنا از اجتهاد است. اين معنا از اجتهاد درواقع ديگر به معناي روش نيست. اين معنا از اجتهاد به معناي منبع و دليل است. اين هم يك منبعي است. در اين صورت مطلق ظنون از زمرة منابع و ادله به حساب مي‌آيند و طبعاً براي همين پيشنهاد هم استدلال مي‌كنند، چيزي نظير استدلال انسداديين كه به هرحال لاجرم بايد چنين راهي را برويم و مدت مديدي اين معنا از اجتهاد و اين رويّه به كار مي‌رفته تا بعدها كه اين شيوه مورد نقد واقع شد، و مخصوصاً مرحوم شيخ انصاري كه يل ميدان بود آمد و اساس اين ديدگاه و نگرش را متلاشي كرد و ظنون حجت را به همان ظنون خاص كه دليل خاص براي حجيت آن داريم محدود كرد. هرچند كه خود شيخ انصاري هم باز يك مطلبي را دارد كه كمابيش شبيه نگاه محقق و علامه است و آن اين‌كه ايشان آمدند ظنون متراكمه را نظير يك دليل در استنباط به كار گرفتند و در كتب فقهي خود گاهي مجموعة مباحث را كه مطرح مي‌كنند و ادله را كه اقامه مي‌كنند و تحليل و تبيين مي‌كنند، گاهي رأيي كه ظاهراً مخالف مقتضاي ادله است مي‌دهند، با تعبير «الانصاف كذا». اين الانصاف ايشان درواقع همان ظنون متراكمه است كه نظير يك دليل به كار مي‌رود و به خدمت استنباط درمي‌آيد. به هرحال يك چنين اتفاقاتي گاهي در مقاطع مختلف مي‌افتد و بعضي حجج از مدار خارج مي‌شود، بعضي وارد مي‌شود، در بعضي تحول به وجود مي‌آيد كه در سير اجمالي كه به ادوار اصول داريم اين موارد را مطرح مي‌كنيم. به رغم اين‌كه همة بحث فلسفي نيست و از جنس مبادي فلسفة اصول نيست ولي از جنس تاريخ اصول است و تعيين‌كننده است.

مطالعة تصريحات اصحاب هر علمي دربارة نحوة تكون آن و نيز مناهج حل مسئله در آن روش دوم است، منتها عرض كرديم كه تصريحات درخصوص روش علم اصول چندان وجود ندارد و البته به تلويحات و به لوازم بعضي نگاه‌ها و نظرات اصوليون مي‌توان تمسك كرد و يا از آنها پي برد به روش‌هايي كه راجع به علم اصول قائل هستند.

روش سوم

روش سوم، تحليل اقتضائات عناصر ركني علم است. گفتيم عناصر ركني علم با هم تسانخ دارند و علم در مجموع همة اركان علم تناسق و انسجامي با هم دارد و عناصر ركني و اركان هويت‌ساز و تكون‌بخش يك علم براساس تناسب و تسانخي كه دارند با هم تعامل مي‌كنند و هويت علم را مي‌سازند. كما اين‌كه هويت يك‌يك عناصر را در جايگاه خودشان مي‌توانند بسازند و يا احياناً با اعتنا به آنها، آنها را تشخيص داد. منتها آنگاه كه ما اقتضائات عناصر ركني يك علم را مثل مبادي، موضوع، غايت، روش، قملرو، تحليل مي‌كنيم، يك بار اين عناصر را همان‌سان كه هم‌اكنون هستند مورد تحليل قرار مي‌دهيم، نه عناصر ركني را آنگونه كه بايد و شايد باشند، يعني با وضع مطلوب، بلكه با تصوير موجود، و از اين رهگذر روش تكون آن علم و شيوه‌هاي حل مسئله در آن علم را متناسب با اين اقتضائات اصطياد مي‌كنيم. اين يك روش است، ما مي‌گوييم چون موضوع اين علم، اين است، غايت آن اين است، قلمروي آن اين است، مبادي اين علم هم اينها هستند، اينها در مجموع اقتضاء مي‌كند كه روش اينگونه باشد. كما اين‌كه درخصوص حل مسئله هم همين‌طور است، مي‌گوييم اقتضائاتي كه از تحليل اين عناصر به دست مي‌آيد به ما ديكته مي‌كنند كه روش‌ها يا روش حل مسئله در اين علم چنين باشد. اين يكي از شيوه‌هاي پسيني است كه تا به حال گفتيم و دو مورد قبلي هم شيوه‌هاي پسيني بودند.

ملاحظه مي‌كنيد هر سه روش هم مقام تكون علم و هم افق حل مسائل توسط آن علم را به ما نشان مي‌دهد.

ـ به نظر مي‌آيد روش جزء عناصر ركني نيست؟

چرا، روش جزء عناصر ركني است، هر مجموعه‌اي با هم يك عنصر را مشخص مي‌كنند، درنتيجه علي‌التناوب اين شيوه را مي‌توان به كار بست.

اين روش مبتني بر يك نظريه است با عنوان تناسق اركان عناصر ركني علم كه در جلسات قبل حدود دو جلسه مجموعة اشكالاتي را كه گاهي بعضي از دوستان كرده‌اند مطرح كرديم و جواب داديم، از جمله اين‌كه دور لازم مي‌آيد يا نمي‌آيد كه عرض كرديم.

روش چهارم

روش چهارم روش برآمده از رويكرد و نگرش پيشيني و منطقي است. منطقاً روش يك علم چگونه بايد باشد. كاري نداريم الان چيست و با روش‌هاي پسيني به علم محقق و روش موجود نگاه كنيم، بلكه بگوييم عناصر ركني علم اصول بهتر است چنين بوده باشد. تلقي مطلوب از عناصر ركني اصول اينهاست. آنوقت مقتضاي اين تلقي مطلوب در روش‌شناسي چه مي‌شود؟ مي‌شود روش مطلوب.

تحليل اقتضائات عناصر ركني علم، آن‌سان كه مي‌بايد و مي‌شايد باشند (وضع مطلوب و نه موجود و محقق) و تعيين نحوة تكون آن و روش‌هاي مطلوب حل مسئله در آن. مثلاً به مبنايي كه ما داريم براساس نظرية ابتناء كه مي‌گوييم مجموعة چهار اصلي كه اين نظريه دارد و اصل ركني و كانوني آن كه پيام‌انگاري دين است و اين‌كه پيام داراي پنج ضلع است و لحاظ مختصات اين اضلاع پنجگانة پيام الهي دين در مقام تبيين روش‌شناسي و فهم دين، اين مبناي ماست. اگر ما الان علم اصولي را كه علم اصول مطلوب قلمداد مي‌شود بخواهيم طراحي كنيم، بندة طلبه طبعاً براساس نظرية ابتناء اين كار را خواهم كرد، و علم اصول مبتني بر نظرية ابتناء را طراحي مي‌كنم و طبعاً روش‌شناسيي را كه مقتضاي نظرية ابتناء است پيشنهاد خواهم كرد. درنتيجه اين روش‌شناسي، روش علم اصول موجود نخواهد بود، چنان‌كه علم اصولي كه ما پيشنهاد مي‌كنيم هم علم اصول محقق نخواهد بود و با آن متفاوت خواهد شد.

در آن صورت روش مطلوب عبارت خواهد بود از روشي كه به صورت واقع‌نگرانه به فرايند تأثير ـ تأثر و تعامل متناوب مجموعة مبادي خمسة رسالت، پيام توجه مي‌كند و به اين شيوه به اصطياد معارف و آموزه‌ها و گزاره‌هاي ديني دست پيدا مي‌كند. طبعاً منطقي و منهجي براي اصول به وجود مي‌آيد و نيز اصولي تكون پيدا مي‌كند كه متناسب با اين مبناست، و يا يك منطق جامع به وجود مي‌آيد، احياناً اگر بخواهيم اصول را بسط و توسعه بدهيم و روش‌شناسي مختص فهم شريعت قلمداد نشود، بلكه فهم و كشف همة حوزه‌هاي معرفتي دين را به عهده بگيرد. يا اگر هم روش‌شناسي و روشگان اختصاصي فهم و كشف شريعت هم مد نظر باشد كه به لحاظ قلمرو با اصول فعلي موازي باشد اما طبعاً شيوة آن تفاوت مي‌كند و هم با اين تلقي و براساس اين مبنا اصولي تدوين مي‌شود و هم آن اصول تدوين‌شده همين شيوه را در حل مسائل فقه به كار مي‌گيرد. لهذا اين روش چهارم درواقع اگر بنا باشد به كار گرفته شود ديگر بحث تشخيص روش اصول نيست، بلكه بحث از تعيين روش جديدي براي علم اصول است و يا حتي تدوين جديدي از اصول در مقابل تكون علم مطرح خواهد شد و اين هم روش مي‌شود كه از رهگذر تحليل اقتضائات عناصر ركني علم آن‌سان كه مي‌بايد و مي‌شايد باشند، يعني عناصر با تلقي مطلوب و عملاً علم با تلقي مطلوب مبنا مي‌شود و آن وقت است كه روش‌شناسي خاصي به وجود مي‌آيد و هم علم تكوني جديد پيدا مي‌كند و هم روش‌هايي كه آن علم جديد به استخدام درمي‌آورد علي‌القاعده در جاهايي متفاوت با روش‌هايي خواهد بود كه علم موجود آنها را به كار مي‌گيرد.

يك بحثي كه ذيل اين قسمت مي‌توان تذكر داد بررسي طرق درستي‌آزمايي روش‌هاي علوم است كه ما ببينيم اگر علوم روش‌هايي دارند، اين روش‌ها كدام درست هستند، چون در طول تاريخ اسلام ده‌ها روش براي فهم دين و خصوصاً حوزة شريعت پيشنهاد شده و اين روش‌ها هم هستند كه فرقه‌ها و مذاهب را ساخته‌اند، گو اين‌كه اين روش‌هايي كه از ناحية فِرَق مختلف اتخاذ و استخدام شده مبتني بر يك سلسله مبادي كلامي و عقايدي بوده ولي اين روش‌ها، بعدها آن مبادي كلامي را كه سبب شده روش‌ها متفاوت بشود، اين روش‌ها سبب شده آن كلام هم توسعه پيدا كند. لهذا مثلاً در انشقاق كلان بين امت اسلامي به عنوان اهل سنت و اهل تشيع، هركدام مباني كلامي داشته‌اند كه اينها را از هم جدا كرده و بعد براساس و متأثر از اين مباني كلامي روش‌شناسي طراحي كردند و دوباره با اين روش‌شناسي طراحي‌شده سراغ كلام و فقه و شريعت و اخلاق رفته‌اند و به اين ترتيب بسط داده‌اند و درواقع چيزي شبيه به از اجمال به تفصيل حركت كردن و از تفصيل دوباره به اجمال به جهت مفصل‌تر كردن، برگشتن و چيزي شبيه به دور هرمنوتيكي اتفاق افتاده است.

طبعاً بين ائمة فقه اهل سنت تفاوت‌هاي روشگاني وجود داشته والا چهار مذهب نمي‌شدند. در شيعه به همين ترتيب، شيعة اماميه و اثني‌عشريه با شيعيان زيديه، شيعيان اسماعيليه و احياناً بعضي فرق ديگر كه وجود دارند و يا از ميان رفته‌اند و با خوارج موجود كه طيف سومي هستند و ظاهراً خودشان را جداي از اهل سنت قلمداد مي‌كنند، طبعاً روش‌شناسي آنها هم فرق مي‌كند، فقه مستقلي دارند، اصول مستقلي دارند. ما تصور مي‌كرديم خوارج از بين رفته‌اند يا دست‌كم يك اقلي در گوشه‌اي از جهان هستند، ولي براي اولين‌بار در واتيكان پي برديم كه جهان اسلام به سه مذهب و گرايش كلان تقسيم مي‌شود، مطالعه كرده‌اند و روي نقشه توزيع جغرافيايي مسلمانان را مشخص كرده‌اند، بعد من ديدم راجع به خوارج نوشته‌اند، گفتم خوارج كه زياد نيستند و تصور مي‌كردم فقط در عمان خوارج هستند كه همان اباضيه هستند و همين، ولي ديدم كه اينها را در نقاط ديگر جغرافياي جهان اسلام هم شناسايي كرده‌اند و اين سه مذهب را به موازات هم مطرح مي‌كنند و اين نشان مي‌داد كه ما مسلمانان چندان به اين جهات توجه نداريم ولي واتيكان و مسيحيت روي اين قضيه مطالعه كرده و آمار دارد.

مجموعة منابعي كه در كتابخانة مركز تحقيقات اسلامي ـ مسيحي در واتيكان بود من ديدم بسياري از منابع شيعه و سني از كتب قديمي تا جديد در آنجا وجود دارد و افرادي مطالعه مي‌كنند كه سنين بسيار بالايي دارند و بر عربي تسلط كامل دارند و با لهجة مصري بسيار خوب تكلم مي‌كنند. حدود بيست سال در الازهر بوده‌اند و عربي بومي ياد گرفته‌اند و بهتر از ما عربي مكالمه مي‌كنند. تسلط عجيبي بر منابع ما دارند، حالا اسم آنجا را گذاشته‌اند مركز مطالعات تحقيقات اسلامي ـ مسيحي ولي منظورشان نقد اسلام است.

به هر حال طيف خوارج كه هم‌اكنون هم در نقاط مختلف عالم هستند براي خودشان روش‌شناسي مستقلي دارند. حالا بحث در اين است كه آيا اين‌كه مذاهب و ذيل هر مذهبي فرق مختلف،‌ روش‌شناسي‌هاي مختلف دارند و چون اين روش‌شناسي‌ها هستند، حق‌اند؟ اين‌كه شما فرض كنيد روشي موجود است يك بحث است، اما مسئلة صدق به تعبير معرفت‌شناختي آن بحث ديگري است. اين‌كه چندين روش وجود دارد واقعيتي است و در خارج محقق است و نمي‌توان آن را انكار كرد، اما آيا اين چندين روش همگي حق‌اند و صحيح‌اند؟ و يا اگر احياناً كمابيش و نسبي بعضي حق‌اند، همگي حكم واحد دارند؟ سه فرض محتمل هست:

ـ همگي حق و صحيح باشند، يعني به لحاظ صدق همه به يك اندازه صدق معرفت‌شناختي داشته باشند.

ـ همگي باطل باشند و همه به خطا رفته باشند.

ـ برخي حق باشند و برخي باطل.

و يا احياناً با فرض چهارم همگي نسبي حق و باطل باشند. تشخيص درستي اين روش‌ها بحث خيلي مهمي است. الان در معرفت‌شناسي يك بحث توجيه مطرح است و يك بحث صدق، اين‌كه هر معرفتي و از جمله هر روشي كه خود يك نوع معرفت است، چگونه موجه مي‌شود و تحت چه عقلانيتي، يك مسئله است. مطلب ديگر اين است كه با هر توجيه و تحت هر عقلانيتي كه موجه انگاشته مي‌شوند بايد ببينيم كدام صادق‌اند و حق‌اند. بحث حقانيت و صدق يك بحث ديگر است. لهذا يكي از بحث‌هاي بسيار مهم بررسي مسئلة صدق درخصوص روش‌هاي مختلفي است كه در علوم مطرح مي‌شود. حالا آيا اين بايد در كنار بحث روش‌شناسي تشخيص يا تعيين روش‌ها بايد مطرح شود يا ممكن است ذيل مبحث طبقه‌بندي و نقد تلقي‌هاي مختلف دربارة روش علم و خصوصاً علم اصول بحث كنيم مطلب مهمي است كه روي اين موضوع هم بحث خواهيم كرد. والسلام.