درس اصول استاد علی‌اکبر رشاد

89/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نسبت و مناسبات روش علم با منابع و مناشي

 

بحث گذشته

درخصوص نسبت و مناسبات روش علم با ديگر عناصر ركني آن، عرض كرديم كه رابطة روش علم با مبادي علم اينگونه است كه اصولاً ايفاء نقش روش علم به دو معنا بود، يكي روش تكون آن علم، ديگري روش علم در حل مسائل، كه برعهدة اوست. روشي را كه يك دانش روش‌شناختي براي حل مسائلي كه آن دانش روش‌شناختي براي آن به وجود آمده است، پيشنهاد مي‌كند.

نسبت و مناسبات روش علم و مشخصاً علم اصول به مبادي علم، در معناي اول روش، يعني اين‌كه علم اصول به چه روشي تكون پيدا كرده، آنگونه است كه اگر اصولاً‌ روش به معناي نخست، يعني روش تكون ملوحظ نشود، مبادي، مبادي نيست و مبادي نمي‌توانند نقش‌آفرين باشند، چراكه روش علم به معناي اول يعني روش تكون دانش، درست به معناي بهره‌برداري از مبادي است و به معناي آن است كه ما اين مبادي را به كار بگيريم كه علم تكون پيدا كند.

بنابراين با روش، مبادي نقش مبدئيت خود را ايفا مي‌كنند كه اگر روش به معناي نخست را منظور نكنيم، اصولاً علم اصولي پديد نمي‌آيد، مبادي به كار گرفته نمي‌شوند و نقشي را كه برعهده دارند ايفا نمي‌كنند. روش به معناي دوم، يعني چگونه دانش اصول مسائل دانشي را كه اين مقدمة آن دانش است حل مي‌كند، اصول، چگونه مسائل فقه را حل مي‌كند. به اين معنا بين مبادي و روش رابطة مستقيم نيست. مبادي علم اصول را مي‌سازند و مسائل علم اصول خود مبادي‌اند براي ساختن مسائل فقه. درنتيجه روش به معناي دوم، يعني شيوه‌هايي كه مسائل فقهيه و فروع فقهيه را توليد مي‌كنند، با مبادي علم اصول رابطه‌اي ندارند، چراكه بعد از بهره‌برداري از مبادي و كاربست روش به معناي اول، علم اصول توليد مي‌شود، مسائل آن توليد مي‌شود و مسائل اصول مبادي مي‌شوند براي توليد مسائل فقه. و آنجا فقط با روش به معناي دوم سروكار داريم. پس روش به معناي اول، با فقه كار ندارد، روش به معناي دوم با مبادي اصول سروكاري ندارد.

نسبت و مناسبات روش علم با منابع و مناشي

نسبت و مناسبات روش علم با منابع و مناشي را هم نظير نسبت روش با مبادي بايد فرض كرد، چون منابع و مناشي علم، درواقع مبادي را توليد مي‌كنند و مبادي را به آدم مي‌دهند. يك دانش از منابعي پديد مي‌آيد و از مناشيي ناشي مي‌شود. روند توليد و نشأت گرفتن يك علم از منابع و مناشي به اين صورت است كه منابع و مناشي، مبادي را به عالم آن علم مي‌دهند و اين مبادي به كار گرفته مي‌شود و علمي توليد مي‌شود. كار منابع و مناشي يك علم تأمين مبادي آن علم است. مثلاً در علم اصول منبع ما قرآن است، سنت است، عقل است و گاهي بعضي مسائل اصوليه مناشي عرفي دارند و از عرف گرفته مي‌شوند و قواعد عرفيه را به كار مي‌بنديم، رويّة عقلائيه را به كار مي‌بنديم. استفاده از منابع و مناشي در اصول چه نقشي دارد؟ نقش آن اين است كه از اين منابع و مناشي مبادي را اخذ مي‌كنيم. مبادي را كه اخذ مي‌كنيم وقتي به كار مي‌بنديم مسائل علم اصول توليد مي‌شود. از علوم ادبي، زبان‌شناختي، مثلاً قواعد مربوط به حجيت ظهور را اخذ مي‌كنيم. مي‌گوييم كه در عرف عقلا ظاهر كلامِ متكلمِ حكيم حجت است. آنچرا كه از ظاهر كلام متكلم مي‌شنويم و مي‌فهميم حجت است و كلام شارع هم كلام عقلايي است، چون شارع رئيس‌القعلا است، هر چيزي كه را از ظاهر كلام شارع مي‌فهميم همان حجت است.

ما داريم مبدأ حجيت كتاب و سنت را از منابع يا از مناشي كه همان رويّة عقلائيه تخاطب است اخذ مي‌كنيم. با اخذ اين مبنا از آن منبع يا منشأ ما داريم مسئله توليد مي‌كنيم. يكي از مسائلي كه در اصول توليد مي‌شود و جزء مسائل اصوليه است و اصول براي فقه توليد مي‌كند، حجيت ظواهر است. بنابراين رابطه و نسبت روش علم اصول با منابع و مناشي اين علم همان نسبت و مناسباتي است كه بين روش علم اصول با مبادي آن برقرار بود، چراكه منابع و مناشي همان مبادي و مباني را به ما مي‌دهند.

روش به معناي اول آن ربطي وثيق با منابع دارد، زيرا تكون علم با كاربست روش علمي در استخراج آن از منابع‌اش كه حاوي مبادي است، صورت مي‌بندد. اصولاً روش به معناي شيوة بهره‌برداري از منابع است و بدون بهره‌برداري از منابع، ‌روش تحقق خارجي پيدا نمي‌كند. در مبادي عرض كرديم كه اگر با كاربست روش مبادي را به مسائل تبديل نكنيم و مبادي به توليد مسائل منتهي نشود، مبادي مبدئيت خود را از دست مي‌دهند و مبدأ نخواهند بود. اينجا عرض مي‌كنيم كه اگر ما روش را در استخراج مبادي از منابع و مناشي به كار نبنديم عملاً روشي وجود ندارد. روش همان بهره‌برداري از منابع است در توليد مبادي يا مسائل.

نسبت و مناسبات روش علم با موضوع

نسبت و مناسبات روش علم با موضوع آن. روش تكون (روش به معناي اول) عهده‌دار مطالعه احكام موضوع است. اصلاً كار روش به معناي اول آن يعني روش تكون يك دانش، اين است كه احكام و احوال موضوع را بررسي كند. درنتيجه نسبت مشخصي بين روش علم با موضوع آن وجود دارد. زيرا با هر روشي احوال و احكام هر موضوعي را نمي‌توان مطالعه كرد. اگر موضوع از سنخ حسي و مادي باشد مي‌شود به روش تجربي آن را مطالعه كرد و احوال و احكام آن را به دست آورد، اما اگر موضوع از نوع امور غيرحسي باشد با روش تجربي نمي‌توان به احكام آن موضوع دست يافت. همان داستان فيل در تاريكي مي‌شود، آن مثالي كه مولوي مي‌زند و از كنفوسيوس گرفته، فيل در خانة كوران. هر كسي از كوران كه فيل را لمس مي‌كند يكي از اعضاي آن را لمس مي‌كند. يكي گوش فيل را مي‌گيرد و مي‌گويد يك بادبزن بزرگ است، يكي گُرده و پشت فيل را لمس مي‌كند، مي‌گويد اين تخت بزرگي است، يكي پاهاي فيل را دست مي‌كشد و مي‌گويد اين ستون بزرگي است. اين را مي‌آورد براي اين‌كه بگويد روش مطالعه و روش تحصيل معرفت بايد با موضوع تناسب داشته باشد. اين فيل يك شيء حسي است و اگر به آن جزءنگرانه نگاه كنيم ممكن است راجع به آن جزء چيزي بگوييم، ولي اگر فلسفه را و نگاه عقلاني و كل‌نگر را كنار نگذاريم به حقيقت پي نمي‌بريم. اين جزءنگري‌ها به ما علم نمي‌دهد، حس، علم به ما نمي‌دهد و با كاربست عقل و نگاه فلسفي و كل‌نگرانه مي‌شود كل فيل را ديد و گفت كه اين فيل است، نه ستون يا تخت يا بادبزن.

يكي از اشكالاتي كه به آقاي جان هيك گرفته بوديم، مثال به داستان فيل و جماعت كوران مي‌زند، در مسئلة معرفت، من پنج ـ‌ شش اشكال بر اين مثال وارد كردم كه در جوابي كه اخيراً به ما داده، نوشته من اشكالات شما را وارد مي‌دانم و من هم خيلي وقت است كه از اين مثال اعراض كردم. اين مثال را خيلي‌ها مي‌زنند و با اين مثال مغالطه مي‌كنند.

به هر حال تناسب روش با آنچه مورد مطالعه قرار مي‌گيرد كه طبعاً در هر علمي روش تكون آن علم عبارت است از شيوه‌هايي كه موضوع آن علم مطالعه مي‌كند تا احكام آن علم را تحصيل كند، اين تناسب بايد وجود داشته باشد بين روش و آن موضوع و احكام هر موضوعي با كاربست هر روشي به دست نمي‌آيد. و هر روشي به درد حل مشكل و مسئله از هر موضوعي نمي‌خورد. لهذا روش تكون عهده‌دار مطالعه احكام موضوع است و مطالعة هر موضوعي با هر روشي ميسر نيست و هر موضوع مقتضي روش متناسب خويش است.

نسبت و مناسبات روش علم با قلمروي علم

نسبت و مناسبات روش علم با قلمروي علم. قلمرو به يك معنا درحقيقت كليات مسائل است. يك سنخ از مجموعة مسائل يك علم وقتي با هم تجميع شوند، يكي از قلمروها و يكي از اضلاع هندسة معرفتي يك علم پديد مي‌آيد و علي‌المبنا مي‌گوييم كه مسائل هر علمي هم، عبارتند از احكام موضوع آن علم. درنتيجه نسبتي كه بين روش با موضوع يك علمي برقرار است، بين روش آن با قلمروي هندسي آن و مسائل آن نيز برقرار است.

ما سه معنا براي قلمرو داشتيم، قلمروي ساختاري يعني جزئيت مبادي در علم، قلمروي هندسي يعني ابعاد معرفتي يك علم و قلمروي كاركردي، يعني كارآيي‌ها و كاربردهاي يك علم در زمينه‌هايي كه مد نظر از تأسيس علم بوده است.

رابطة روش تكون، (روش علم به معناي اول)، با قلمروي ساختاري در صورت قول به جزئيت مبادي، كه اگر قائل به جزئيت مبادي نباشيم، طبعاً چيزي به نام قلمروي ساختاري مطرح نخواهد بود. چون ما قلمروي ساختاري را در اين زمينه به كار برديم، آنگاه كه بحث از جزئيت مبادي در علم مطرح مي‌شود.

و با قلمروي هندسي علم، يعني ابعاد معرفتي يك علم، نظير رابطه‌اش با مسائل آن است. چون مسائل جمع مي‌شوند تا يك ضلعي از اضلاع معرفتي يك علم را پديد مي‌آورند. يعني از سنخ رابطة فراورده با شيوة توليد فراورده است، چون كار روش تكون آن است كه مسائل يك علم را توليد كند. پس شيوة توليد فراورده و محصول علمي است.

پس از سويي روش برگزيده بايد متناسب با ابعاد هندسة معرفتي علم انتخاب گردد و ابعاد هندسي دانش مي‌گويد چه روش يا روش‌هاي مناسب يك علم است. از ديگرسو ممكن است روش در توسعه يا تضييق قلمروي هندسي دانش تأثير روشني برجاي نهد. وقتي ما يك روش براي يك علم انتخاب مي‌كنيم، آن روش مي‌تواند موجب توسعه و تضييق قلمروي هندسي دانش شود. اگر ما بگوييم روش دانش اصول عقلي است، مسائل اين دانش همه بايد عقلي بشوند، ابعاد هندسي معرفتي دانش هم بايد عقلاني شوند. وقتي روش عقلي است ديگر ما نمي‌توانيم از مباحث نقلي استفاده كنيم. مباحث نقلي كه منتهي به توليد مسائل نقلي در علم اصول مي‌شود، از علم اصول حذف مي‌شود. چون با روش عقلي نمي‌توان مطالب نقلي توليد كرد. مطالب و مسائل نقلي نيازمند روش متناسب مسائل نقلي است.

قائل هم دارد؟

شايد به صراحت بعضي گفته باشند، ولي عملاً اصوليون متأخر كه فلسفه‌گرا بودند تلاش كردند كه اصول را كاملاً عقلاني كنند، مثل محقق اصفهاني.

سئوال نامفهوم است

اگر عقلي را صرفاً به معناي برهاني بگيريم نمي‌شود، اما اگر عقلي را به معناي عقلاني كه عقلاني را اعم از عقلي قلمداد كنيم بگيريم، درنتيجه رويّه‌هاي پذيرفتة عقلائيه را عقلاني قلمداد كنيم و سعي كنيم كل اصول را عقلاني بكنيم، چرا؛ با يك توسعه در معناي روش عقلي و مباحث عقلي و تحويل آن به مباحث و روش عقلاني مي‌شود. و اهتمام عمدة امثال محقق اصفهاني (كمپاني) بر عقلاني كردن اصول بوده و بسياري از مباحث فلسفه را وارد اصول كردند و كوشش كردند به علم اصول ساختاري رياضي و منسجم بدهند. طبعاً آنها ميل به چنين نظر و نگاهي داشته‌اند.

پس اگر روش علم انتخاب شد، در قلمروي هندسي آن تأثير مي‌گذارد. ما اگر روش ادبي و زبان‌شناختي را اخذ كرديم طبعاً مسائل عقلي در درون بافتار و ساختار آن علم نمي‌تواند راه پيدا كند. روش عقلي را اگر اتخاذ كرديم مباحث نقلي بايد از دايرة هندسة معرفتي دانش و از مسائل آن خارج شود.

اين است كه رابطة روش علم با قلمروي آن، به معناي قلمروي ساختاري يا هندسي، اين است كه نوع روش ماية توسعه و تضييق دانش مي‌شود، اگر كسي روش چندوجهي را اتخاذ كند طبعاً دامنة علم را توسعه مي‌دهد. هم روش عقلي را به كار ببرد و هم روش نقلي و ادبي را به كار ببرد، روش عقلائيه را به كار ببرد.

مرجحات جزء روش نقلي است قاعدتاً

مرجحات دو دسته‌اند، يك دسته مرجحات مذكور در سنت هستند كه نقلي مي‌شود. هرچند كه بعضي از آنها امكان تبيين عقلي دارند. اما اگر مرجحات را توسعه بدهيم و مرجح‌هاي غيرمذكور و غيرمندرج در روايات را وارد كنيم بعضي از آنها عقلي يا عقلايي هستند. طبعاً نسبت و مناسبات روش با قلمروي كاركردي هم چنين نسبتي مي‌شود. البته روش به معناي دوم در اين صورت كه با چه روشي علم اصول مسائل فقهيه را حل مي‌كند، بسته به اين‌كه از كدام روش استفاده كند يا تك‌روشي باشد يا چندروشي كارآيي و كاركرد علم اصول تفاوت مي‌كند. آنگاه كه كسي معتقد است به بهره‌برداري از روش‌هاي متنوع در مقام به كار بردن دانش اصول، طبعاً كارايي دانش اصول گسترش پيدا مي‌كند و قلمروي كاركرد آن وسيع‌تر مي‌شود.

اگر بعضي از شيوه‌ها را كه به نام اصولي هستند ولي به كام اخباري‌اند و در باطن و واقع اخباري‌اند، اصوليوني كه متصلب هستند بر نصوص و منحصراً در مقام اجتهاد از نصوص استفاده مي‌كنند، اگر اينها را لحاظ كنيم دايرة فقه آنها بسيار محدود مي‌شود. كاربرد چنين اصولي در قلمروي اخلاق بسيار كمتر از اصولي است كه متكي به عقل است و رويّه‌هاي عقلائيه. لهذا در قلمروي كاركردي هم انتخاب روش تأثير بسزايي مي‌گذارد.

نسبت مناسبات روش علم با مسائل آن كه قبلاً اشاره شد، رابطة روش با مسائل علم نظير رابطة آن با قلمروي ساختاري و هندسي و كاركردي آن است.

نسبت و مناسبات روش علم با غايت و كاركردهاي آن.

نسبت و مناسبات روش علم با غايت و كاركردهاي آن. روش تكون علم به معناي نخست با غايت آن بالمباشره رابطه‌اي ندارد، چون در روش به معناي اول يعني آن روش منتهي به توليد خود مسائل علم اصول، با غايت ارتباطي ندارد. ما غايت را مثل مبادي به سه لايه تقسيم كرديم، همانطور كه گفتيم مبادي بعيده و وسيطه و قريبه دارد، غايات هم بعيده و وسيطه و قريبه دارد. و گفتيم بالمعني‌الكلمه غايت، همان غايات قريبه‌اند. اگر غايت را به اين معنا اخذ كنيم روش بالمعني الاول (روش به معناي تكون علم اصول) با غايت به معناي قريبه، رابطه‌اي نخواهد داشت. يعني بحث از تكون اصول و درواقع روش‌شناسي تكون اصول با غايت ارتباط بالمباشره ندارد. اما اگر غايت را وسيع‌تر گرفتيم و غايات وسيطه و بعيده را هم منظور كنيم، البته كه بين روش و غايات اصول رابطه برقرار مي‌شود. اگر غايت بالمعني الاخص و به معناي قريبه به كار برود، چون كاربست روش توليد مسائل اصول است و غايت قريبة آن، آن است كه مسائل اصوليه را توليد كند، اين‌كه مسائل اصوليه توليد شوند و بعد از توليد مسائل اصوليه، اينها توسط فقيه استعمال بشوند و بعد از آنكه توسط فقيه اين غايات استعمال شدند و فروع فقهيه توليد شد، خود اين توليد فروع فقهيه غايت مي‌شود، ولي غايت بعيده است. وقتي توليد فروع انجام گرفت و سپس امتثال شد، انسان از بلاتكليفي در عمل خارج مي‌شود، امتثال شد و تكليف خود را انجام داد به سعادت ابديه نائل مي‌شود. اينها همه غايات هستند، ولي غايات بعيده. و بين روش توليد علم اصول با اين غايات بعيده رابطة بالمباشره و مستقيمي وجود ندارد. ولي با غايات قريبه چرا. اصولاً كاربست روش علم اصول براي اين است كه براي غايت قريبه دست پيدا كنيم.

روش علم به معناي نخست

روش علم به معناي نخست با غايت آن، بالمباشره رابطه‌اي ندارد، اما روش به معناي دوم با غايت علم رابطة علّي ـ معلولي است، هرچند در حد جزءالعلة تحقق غايت.

روش به معناي دوم

اما در روش به معناي دوم يعني روش حل مسائل توسط علم اصول با غايت علم اصول كه مثلاً توليد فروع يا تمكن از اقامة حجت است، رابطه وجود دارد. روش به معناي دوم با تمكّن از اقامة حجت رابطة مستقيم و بيني دارد و رابطة آنها علّي ـ معلولي است. كاركرد روش موجب توليد فروع فقهيه و احكام الهيه مي‌شود، هرچند به مثابه رابطة علّي است ولو به صورت جزءالعله. به جهت اين‌كه براي توليد فروع فقهيه فقط روش كافي نيست، روش هم لازم است. اما علاوه بر روش اصوليه از عناصر ديگر هم بايد استفاده كرد. فرد بايد درايه بداند، رجال بلد باشد و ساير عناصر معرفتي و قواعدي كه روش اجتهاد را كامل مي‌كند بايد فراچنگ مجتهد باشد. در غير اين صورت فرد از توليد گزاره‌هاي فقهي باز خواهند ماند و علم اصول و قواعد اصوليه يك سنخ از ابزارها و امكانات و احياناً اجزاء علت اجتهاد هستند.

 

فرع پنجم

فرع پنجم بحث عمده‌اي ندارد، هويت روش‌شناسي علم اصول و جايگاه آن در چيدمان مباحث فلسفي اصول است. گفتيم مسائل فلسفه‌هاي مضاف به علم‌ها دو دسته‌اند، مسائل فرادانشي، مسائل فرامسئله‌اي. مسائل فرادانشي آن دسته از مسائل فلسفه علم‌اند كه معطوف به كليت علم‌اند و فرامسئله‌اي‌ها آن دسته از مباحث فلسفه‌هاي مضاف به علم‌ها هستند كه به صورت فرانگرعقلاني به تحليل مسائل آن علم مي‌پردازند. و دستة اول بحث از موضوع آن علم و يا حتي بيان ماهيت آن علم، تعريف آن علم، غايت آن علم و قلمروي آن علم و روش آن علم. بنابراين، اولاً روش‌شناسي هر علمي از عناصر ركني آن علم قلمداد مي‌شود. روش به معناي تكون يك علم و توليد مسائل همان علم، اولاً از عناصر ركني همان علم است و ثانياً از مباحث فراعلمي آن علم و از جمله در فلسفة اصول هست و ثالثاً به لحاظ جايگاه هم با توجه به مجموعة نسبت و مناسباتي كه در فرع قبل عرض شد كه روش با هريك از مسائل و عناصر ركني علم چه نسبتي دارد، جايگاه روش‌شناسي هم در چيدمان و ساختار فلسفة اصول مشخص مي‌شود.

به هرحال روش از مجموعة عناصري كه بر روش مترتب‌اند مقدم مي‌شود.

ـ موضوع مقدم است؟

بله. موضوع مقدم است. ولي آنچه از مسائل كه بر روش مبتني است، طبعاً متأخر از مبحث روش مي‌شود، آنچه كه روش به نحوي مبتني بر موضوع است، طبعاً روش متأخر از آنها مي‌شود. به اين ترتيب جايگاه روش‌شناسي علم در سلسله مباحث فلسفة آن علم مشخص مي‌شود.

البته در تدوين نهايي پاره‌اي از مسائل هستند كه نبايد در زيرفصل‌هاي همة مسائل تكرار شوند و از جمله آنها بحث هويت‌شناسي مسئله‌ها و جايگاه هر مسئله در چيدمان فلسفة اصول است. اينها را بايد همان اوايل جدولي تهيه كنيم و بگوييم چه نسبت و مناسباتي بين هريك از عناصر با ديگر عناصر وجود دارد، هويت هريك‌ از عناصر كدام است. بگوييم مسائل فراعلمي اينها هستند، مسائل فرامسئله‌اي اينها هستند و ديگر ذيل هر عنواني راجع به هر مسئله‌اي دوباره بحث نكنيم. چيدمان اصول را هم در يك جا بايد تمام كنيم كه البته بحث چيدمان خود يك مبحث مستقل است ولي فعلاً به اين شيوه كه به صورت تفصيلي بحث مي‌كنيم به اين مباحث هم مي‌پردازيم.

فرع ششم شيوه‌هاي تشخيص يا تعيين روش علوم و از جمله دانش اصول است كه انشاءالله در جلسة بعد بحث مي‌كنيم. والسلام.