89/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول
بحث گذشته
درخصوص ماهيت و مؤلفههاي اجتهاد و فرايند يا فرايندهاي استنباط و استنباطي بحثهايي را داشتيم و برخي از فرايندها را هم مورد اشاره قرار داديم. مجموعة مباحث مربوط به ماهيتشناسي روش، انواع روش و مسائل متعلق به آن را قالب فصوصي در فرع اول مطرح كرديم.
در فرع دوم ضرورت و فائدهمندي روششناسي علوم ازجمله دانش اصول مورد بحث قرار ميگيرد. چه ضرورتي دارد كه ما از روش يك علم بحث كنيم؟ اصولاً روش علم دستكم به دو معنا در اينجا به كار رفته است، يكي روش به معناي شيوة تكون علم. يك علم با چه شيوهاي و روشي پديد ميآيد، دوم اينكه علم در حل مسائلي كه به خاطر آن اين علم پديد آمده از چه روشي استفاده ميكند.
در زمينة ضرورت و فائدهمندي روششناسي علوم ميتوان گفت كه اصولاً روش علم، چه به معناي اول، يعني مناهج پيدايي و تكون خود علم و مسائل آن و چه به معناي دوم، يعني شيوههاي حل مسئله در علم، اين دو درواقع از عناصر ركني علماند. اگر اين را بپذيريم كه روش به هر دو معنا از عناصر ركني يك علم است، با توجه به اصل ديگري كه داريم و آن اين است كه شناخت هر علمي در گرو شناخت عناصر ركني آن است، و كارآمدي و كاركرد و فائدهمندي هر علمي در گرو معرفت به عناصر ركني و كاركرد عناصر ركني آن است. نتيجه اين ميشود كه اصولاً كاركرد و كارآمدي و كاربست صحيح يك علم در گرو شناخت دقيق و كاربست درست آن روش و يا روشهاي علم است.
بنابراين ارزش و اهميت شناخت روش هر علم و فائدهمندي آن دقيقاً به شناخت و فائدهمندي علم مرتبط است. به تعبير ديگر شناخت علم و استفاده از علم و كاربست يك علم در گرو شناخت و كاربست روش آن است. چه معناي اول يعني روش تكون و چه معناي دوم كه روش حل مسئله است. اصولاً اين علم در گرو شناخت و كاربست درست و دقيق روش است. اگر ما ندانيم روش تكون يك علم چيست، پارهاي از معرفتي كه بايد به آن علم پيدا كنيم را از دست ميدهيم، چون روش تكون به ما نسبت به آن علم بصيرت ميدهد. بدون فهم روش تكون يك علم به بصيرت دربارة آن علم به طور كامل دست پيدا نميكنيم. اگر بنا باشد كه علم مفيد فايده باشد، بايد به روش توليد و حل مسئله در آن علم اطلاع داشته باشيم. همينطوري و خودبهخود علم مفيد و كاربردور نميشود. كاربردوري و فائدهمندي علم به اين است كه اين علم خدماتي ارائه كند و آثاري داشته باشد. علم زماني ميتواند خدمات متوقَع از خويش را ارائه كند كه پي به روش حل مسئله در آن علم ببريم و روش حل مسئلة در آن علم را به كار ببنديم و اينهمه محتاج به شناخت ؟؟؟؟؟ است. اصولاً اگر ما نتوانيم علم و عناصر ركني آن را و از جمله روش يك علم را بشناسيم و اين روش را به درستي به كار ببريم، درحقيقت علم را نشناختيم و علم را به كار نبرديم.
لهذا ضرورت روششناسي علوم و از جمله علم اصول و مفيد بودن علم به اين است كه ما به شناخت دقيقي از روش آن و كاربرد درستي نسبت به روش آن داشته باشيم.
لهذا ما ميگوييم شناخت دقيق و كاربست درست هر علمي در گرو شناخت عناصر ركني آن است.
مقدمة دوم، روش تكون هر علمي و روش حل مسئله در آن از عناصر ركني هويتبخش به شمار است. روش حل مسئله و روش تكون علم از عناصر ركني هويتبخش هستند. هويت يك علم را به عناصري و از جمله به روش آن ميشناسند و بعضي حتي يك علم را فقط به روش آن تعريف ميكنند.
نتیجه
نتيجه اين ميشود كه شناخت و كاربست خود دانش در گرو شناخت روش آن دانش است. اگر ما ندانيم روش يك علمي چگونه و چيست، اولاً خود علم را نشناختيم، ثانياً قادر به كاربست آن علم نيستيم، چون درواقع روش يك علم در مقام توليد و حل مسئله به همان كاربست آن علم است. درنتيجه اگر درست تشخيص ندهيم و درست به كار نبريم، عملاً آن علم را از حيز انتفاع انداختهايم. به دليل اين اهميت، ضرورت دارد كه روش را بشناسيم تا بتوانيم آن را به كار بگيريم.
البته نسبت و مناسبات روش را با ديگر عناصر ركني، همين امروز توضيح ميدهيم. ولي بحث ما فعلاً اين است كه آيا شناخت روش يك علم ضرورت دارد؟ چه فوائدي بر آن مترتب است؟ ميخواهيم بگوييم ضرورت دارد و فائدهمند هم هست. جهت آن هم اين است كه شناخت دقيق و كاربست درست يك علمي در گرو شناخت عناصر ركني آن است. از ديگرسو روش تكون هر علمي و نيز روش حل مسئله در آن علم خود از عناصر ركني هويتبخش آن علم است و وقتي از عناصر ركني آن علم است پس مثل ديگر عناصر ركني شناخت دقيق و كاربست درست آنها درحقيقت به معناي شناخت و كاربست دقيق و درست خود علم است. بنابراين ضرورت و ارزش روششناسي هر علمي همسنگ با ارزش شناخت خود دانش است.
فرع سوم
راجع به بايستگي روشمندي علم يا علوم است. يك وقت ميگوييم چرا نياز به شناخت روش يك علم داريم، ميگوييم روش از اركان علم و از عناصر ركني علم است و شناخت آن علم تا حدي در گرو شناخت روش آن علم است. الان بحث در اين است كه اصلاً علم بايد روش داشته باشد يا ميشود علم بدون روش باشد؟ ظاهراً پاسخ آن بديهي به نظر ميرسد و روشن است كه علم بايد داراي روش باشد، ولي امروزه اين مسئله در بين بعضي از فلاسفه غربي كاملاً دچار چالش است و بعضي نظريههاي ضدروش در جهان مطرح شده و رايج است. بعضي فيلسوفان آشكارا در رد روشمندي علم كتاب مينويسند و ميگويند ما حاجت به روش نداريم. حقيقت و روش كه دكارت نوشته به اين معنا نيست كه با چه روشي به حقيقت دست پيدا ميكنيم، بلكه اين كتابچه ميخواهد بگويد دستيابي به حقيقت لزوماً در گرو روشمندي علم نيست. ولذا جريان بزرگي از فلاسفه با عنوان و حول نظرية ضدروش شناخته ميشوند. اين يك نزاعي است كه از يكي دو قرن پيش درگرفته و امروز بسيار مطرح است، يك مقداري هم در دورة پسامدرن كه يك نوع گريز از ساختار است و تصلب بر ساختارها و بيشتر گرايش دارد به سمت يلگي و رهايي از ساختار و هر چيز ماهيتسازي، در اين دوره بحث ضدروش بسيار جدي مطرح است. وقتي ضدروش ميگوييم، يعني ميگوييم چه در مقام ثبوت كه آيا علم روش دارد يا ندارد، ولو ما اطلاع نداشته باشيم، هم در مقام اثبات كه ما علم را روشمند بيانگاريم و به لوازم روشمندانگاري علم هم ملتزم باشيم و بگوييم تكون معرفت روش دارد و در يك سير و فرايندي اتفاق ميافتد، انكشاف حقيقت تابع روش معيني است. با بيروشي به حقيقت نميشود دست يافت و با هر روشي نيز نميتوان به حقيقت پي برد. هر چيزي روش خاص خود را ميخواهد.
ولذا ما در مقابل جريان ضدروش عرض ميكنيم كه اصولاً دانش، بدون روش نه تكون پيدا ميكند و نه تكامل و توسعه و كاربرد. تكون هر علم و حل مسئله در آن در گرو روشهاي معطوف به اين دو مسئله است كه بتوانيم با بهرهبرداري از هر دو يعني روش تكون و روش حل مسئله وارد بحث بشويم و مسائل يك علم را توليد كنيم و يا اين علم را در حل مسائل علم ديگر كه مقدمة آن باشد به كار ببريم. اصولاً به نظر ما نه تكون علم و نه حل مسئلهاي از مسائل مبتلابه و متعلَق يك علم بدون اينكه ما به روش برسيم ميسر نيست. نه تكون علم اتفاق ميافتد و نه حل مسئله. بنابراين انكار وجود روش و همچنين انكار سودمندي روش مساوي با انكار وجود و انكار كاربرد دانش است. اگر يك علمي فاقد روش باشد، روش به معناي اول يعني شيوة توليدكنندة همين علم، اگر روشي نباشد به نظر ميرسد اصلاً علمي توليد نميشود. و همينطور روش توليد و حل مسئله در علم هم در گرو بحث روش است، چون از سر اتفاق و تصادف نميشود گفت كه يك علم را به خدمت حل مسائل ميگيريم ولي حل مسئلهاي اتفاق نيافتد و اين مسائل روشمند حل نشود، اين امكان ندارد. تكون هر علم و حل مسئله در آن در گرو روشهاي معطوف به اين دو مسئله است، بدون روش اين دو مرحله نميتواند اتفاق بيافتد. درنتيجه انكار روش برابر است با انكار وجود و سودمندي دانش. عملاً به معناي انكار وجود دانش است. چراكه در مقام ثبوت و نفسالامر اين دانش تحت تأثير روشي توليد شده و اينكه بگوييم لازم نيست علم روش داشته باشد، يعني لازم نيست علم، علم باشد.
همينطور روش به معناي دوم به معناي كاربست اين دانش در حل مسائل ديگر است، و اين يعني كاركرد و سودمند بودن علم. اگر روش نباشد علم سودمند نيست و نميتواند نقشي ايفا كند و نفعي نميتواند برساند. لهذا روشمندي علوم هم به نظر ميرسد كه چندان محل تأمل و ترديد نباشد.
فرع چهارم
نسبت و مناسبات روش علم با ديگر عناصر ركني آن است. اينكه روش علم چه نسبتي با ديگر عناصر ركني يك علم دارد. عناصر ركني را گفتيم به مبادي ميگوييم، به منابع ميگوييم، به موضوع ميگوييم، به خود روش ميگوييم، به قلمروي آن ميگوييم، به غايت آن ميگوييم. به اينها عناصر ركني ميگوييم. منتها وقتي كه به روش نپردازيم، خيلي از عناصر ركني فرصت بروز و ظهور نخواهند يافت. و لذا بين روش علم با ديگر عناصر ركني نسبتهاي خاصي وجود دارد. البته روش به هر دو معنا همهجا ممكن است نسبتي مساوي و مشابه با عناصر ديگر برقرار نكند. يك جا روش تكون مطرح است و موثر و آن را ميشود با ديگر عناصر ركني قياس كرد، يك جا هم هست كه ممكن است از روش تكون بحثي به ميان نياوريم و روش طرح و حل مسئله را مطرح كنيم.
ما نسبت و مناسبات روش علم با ديگر عناصر ركني را به صورت كلنگرانه و نگاه يكجا و بالمره و جامع بايد ببينيم. بر اين اساس توضيح نسبت و مناسبات روش علم با مبادي آن عبارت است از اينكه، ايفاي نقش مبادي هر علم در گرو وجود و اعمال روش به معناي نخست است. اصلاً مبادي ميخواهند مبادي اين علم باشند و اين نقش را ايفا كنند كه نقش مبدأيت نسبت به علم داشته باشند. اين زماني است كه بگوييم اين مبدأيت براي تكون در چارچوب يك روش نقشآفريني كند. درواقع توليد يك علم از مبادي آن دقيقاً در گرو به كار بردن يك روش است و اگر روش مناسبي را داشتيم، شناختيم و به كار بستيم، آن موقع مبادي را به خدمت علم گرفتهايم و علم را از مبادي توليد كردهايم.
ولذا درواقع نسبت روش، نسبت ابزار است به مواد. درواقع اگر بخواهيم در چارچوب علل اربعه اين مطلب را توضيح بدهيم، گويي كه مبادي نقش علت فاعلي را دارند و روش براي شكلگيري و كاربرد مبادي رابطة ابزاري دارد، رابطة آلي دارد. مبادي هم خودشان نقش علّي و علت فاعلي را دارند، چون اگر مبادي نباشد علمي نخواهد بود. بالنتيجه ايفاي نقش مبادي علم در گرو وجود و اعمال روش به معناي نخست است و بدون وجود و يا كاربست اين روش مبادي علم، مبادي نخواهند بود، يعني نقش مبدأيت خود را ايفا نخواهند كرد.
اما اينكه روش حل مسئله در يك علم چه نسبتي با مبادي دارد، به نظر ميرسد كه مبادي اول ميآيد و بعد با به كار بردن مبادي، مسائلي توليد ميكنيم، مسائل را كه توليد ميكنيم گويي خود علم را توليد ميكنيم. اين يك معنا از روش بود.
اما روش استعمال يك علمي در حل مسائل چيست، آنجا بين روش به معناي دوم با مبادي علم رابطة مستقيمي نيست. يعني روش به كارگيري يك علم و قواعد آن در توليد گزارههاي جديد و به تعبيري حل مسئله، وقتي حل مسئله ميشود يك معرفتي پديد ميآيد و ما از جهل به علم منتقل ميشويم، اين علم پديدآمده يك معرفت مستقلي است. روش به معناي اول يعني موجب تكون يك علم، خيلي آشكار است كه اگر چنين روش و عنصري نميبود، اين علم هم نميبود. چون آن سبب پيدايش علم ميشود. روش عبارت است از منهج كاربرد مبادي. پس بين مبادي و روش يك رابطة وثيق اينچنيني وجود دارد.
اما نسبت و مناسبات روش علم با منابع و مناشي علم. يك علم از چه منبع يا مصادري اخذ شده؟ مناشي آن چيست؟ ما وقتي ميگوييم منابع، ذهن در ادبيات ديني ما معطوف ميشود به كتاب و سنت و اجماع و عقل، درحاليكه همين علم اصول يكسره و فقط بر اين چهار مبنا و مدرك متكي نيست و به بيش از اين منابع هم ممكن است متكي باشد، چون گفتيم اصول يك مقدار وجه اجتماعي و عرفي دارد، پس مناشي ديگري غير از منابع متعارف و شناختهشده دارد. روش به معناي اول آن ربطي وثيق با منابع دارد زيرا تكون علم با كاربست روش علم در استخراج آن از منابعاش كه منابع حاوي مبادي است، صورت ميبندد.
اصولاً روش به معناي شيوة بهرهبرداري از منابع است و بدون بهرهبرداري از منابع روش تحقق خارجي پيدا نميكند. بهرهبرداري همان كاربست روش و احياناً پيدايش روش هم همان. يك رابطة اينچنيني با هم دارند. روش به معناي توليد و ظهورآوري يك علم.
اصلاً روش به معناي استخدام منابع است. روش يعني بهرهبرداري از منابع و بدون بهرهبرداري از منابع اصلاً روش تحقق خارجي پيدا نميكند. روش يعني همين. روش به معناي اول يعني تكون علم، ربط وثيقي با منابع علم دارد زيرا تكون علم با كاربست روش علم در استخراج آن از منابعاش كه حاوي مبادي است و مبادي مولد مسائل است صورت ميبندد. پس كاملاً در گرو است و اصولاً روش به معناي شيوة بهرهبرداري از منابع است و بدون بهرهبرداري از منابع روشي در خارج رخ نميدهد. ولذا از سويي كاربرد منابع در گرو روش تكون است و از ديگرسو اصلاً تحقق روش به اين است كه منابع به استخدام توليد علم دربيايد. لهذا يك رابطة جدي وثيقي بين اين دو برقرار است.