89/10/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: عرض كرديم كه ده محور بايد محور بحث قرار گيرد:
بحث گذشته
بحث در زمينة روش دانش اصول بود. گفتيم ابتدائاً محورهاي قابل بحث در زمينة روششناسي اصول را كه ده محور بود عرض كرديم و سپس اولين محور كه مبحث تعريف و اطلاقات روش علم بود مورد اشاره قرار گرفت كه امروز بحث را تكميل ميكنيم.
عرض كرديم كه ده محور بايد محور بحث قرار گيرد:
1. چيستي و اطلاقات روش علم،
2. ضرورت و فائدهمندي روششناسي علوم از جمله دانش اصول،
3. بايستگي روشمندي علوم،
4. نسبت و مناسبات روش علم با ديگر عناصر ركني آن،
5. هويت و جايگاه روششناسي اصول فقه در هندسة فلسفة اصول،
6. روشهاي شناسايي روش علوم از جمله دانش اصول،
7. طبقهبندي و نقد تلقيهاي مختلف دربارة روش علوم اصول،
8. نظر مختار دربارة روش اصول و مؤلفهها و مزاياي آن،
9. انواع تطورات احتمالي در روش يا روشهاي علم اصول يا علل و آثار آن،
10. آسيبشناسي اصول موجود از زاوية روششناسي.
درخصوص چيستي و اطلاقات روش علم چند مطلب قابل طرح است،
1. ماهيت روش و به تعبيري روش،
2. مؤلفههاي روش،
3. تفاوتها و نسبت روش علوم با ساير اصطلاحاتي كه كمابيش متقارب و متناظر با روش است.
و سپس بحث ديگري مطرح ميشود با عنوان انواع روشهاي علم و مباني و مناطات تقسيم روش. و سپس شرايط و ضوابط روش مطلوب و تفاوت روششناختي انواع علوم با يكديگر و مسئلة چيستي استنباط و اينكه استنباط چيست و انواع خُردهفرايندهاي استنباطي. در اين فرع اين مباحث مورد بررسي قرار ميگيرد.
درخصوص ماهيت روش، روش معادل همان منطق فهم يا منطق استنباطي است كه ذهن ما با آن مأنوس است. روش ميتواند معادل منطق يا منهج يا متد باشد. روش را ميتوان به مجموعة قواعد و قوانين سازوارِ بههمپيوستهاي كه كاربست آنها در يك فرايند مشخص، حل مسئلهاي و تكون معرفتي را ميسر ميسازد، اطلاق كرد.
من به تعاريفي كه راجع به روش گفته شده خيلي اعتنا نكردم و مراجعه هم نداشتم كه ببينيم معمولاً روش را چگونه تعريف ميكنند. اگر در جايي هم برخوردم، تعريف را نپسنديدم. در نتيجه خود ما روش را به اين ترتيب تعريف ميكنيم كه: «مجموعة قواعد و قوانين سازكارِ بههمپيوسته كه كاربست آنها در يك فرايند مشخص، حل مسئلهاي و تكون معرفتي را ميسر ميسازد.»
درواقع اينجا ما روش علم را به اجزاء و شرايط آن تعريف كردهايم، شامل قواعد ميشود كه همان قضايايي است كه يك قياس را پديد ميآورد و قياسها منتجاند، و قوانين كه مراد از آن ضوابط و بايدها و نبايدهايي است كه سلامت فرايند را تضمين ميكند كه آن فرايندي را كه با كاربست قواعد طي ميكنيم بتواند به نتيجه برسد و منتج باشد. مجموعة قواعد و قوانين بايد سازوار باشند. مجموعة قضاياي غيرسازگار و ناپيوسته كه از انسجام برخوردار نيست، هرگز به مثابه منطق و منهج نميتواند تلقي شود. اين قوانين و قواعد در يك فرايند معيني به كار بسته ميشوند. كاربست اين قواعد و التزام به اين قوانين در فرايند تفسير و تقرير مطلبي، منجر به حل مسئلهاي و يا پيدايش معرفتي ميشود.
ـ سئوال مفهوم نيست، ظاهراً در مورد قيد كاربست سئوال شد.
تعریف اول
ما در اينجا براي روش سه تعريف داريم. يك تعريف را با اجزاء تعريف ميكنيم، آنچه كه روش را تشكيل ميدهد. ولذا فرايند و كاربست را اصل قرار نداديم، در تعريف بعدي فرايند را اصل قرار داديم. اينجا ما ميخواهيم بگوييم كه روش متشكل از قواعدي است، هم مواد و هم صورت، قوانين هم صورت است. مجموعهاي از قواعد كه مواد مورد نياز روش را تأمين ميكنند و قوانين كه ضوابط و شروط و شرايط هستند و صورت و سامانة روش را پديد ميآورند، ولي شرط آن است كه اينها همه با هم سازوار و به هم پيوستهاند. و در يك فرايند مشخص به كار بسته ميشوند و ثمر ميدهند.
تعریف دوم
تعريف دومي كه پيشنهاد داديم ناظر و معطوف به فرايند است، يعني روش به فرايند تعريف شده. روش عبارت است از: «فرايند كاربست سازكارهاي گردآوري و پردازش اطلاعات، و گزارش، ارزيابي و داوري دربارة آن». روش فرايندي است براي به كار بستن، سازكارها، همان قواعد و قوانين هستند. منتها اين سازكارها به كار ميروند براي طي پنج نقطهاي كه در پژوهش اتفاق ميافتد:
1. گردآوري
2. پردازش اطلاعات
3. گزارش توصيف اطلاعات
4. نقادي اطلاعات. وقتي كه اطلاعات را به خوبي توضيح داديم، اطلاعات را نقادي و ارزيابي ميكنيم تا ببينيم چقدر قابل اعتماد و اتكاء هستند
5. داوري دربارة آنها كه همان نتيجهگيري و استنباطي است كه در تعقيب و در پي اين سير و اين فرايند اتفاق ميافتد.
به اين روش تحقيق ميگوييم. البته اينجا معلوم است كه وقتي ميگوييم روش علمي و روش تحقيق مراد ما روش و تحقيق بالمعني الاعم است، چون خود روش به اشكال مختلف و از جمله به تبع اين پنج مرحله معاني خاص هم دارد، يعني از خود گردآوري به روش تحقيق يا روش پژوهش تعبير ميكنند.
اين هم يك تعبير كه در آنجا ابزارهاي تحقيق، محور تحقيق شده است، در دومي فرايند و طرز عمل در مراحل تحقيق، گرانيگاه تعريف است.
اينجا نتيجه محور است؟
نتيجه محور است و در عين حال معطوف به فعل و انفعالاتي كه در حين جريانيافتن روش پديد ميآيد، تبديل مجهولها به معلوم با ساماندهي و حد وسط قرار دادن معلومات فراچنگ. مجهولهايي داريم، سئوالاتي پيش روي ماست، ميخواهيم اين سئوالات مجهول را به معلوم تبديل كنيم، از طريق ساماندهي و حد وسط قرار دادن معلوماتي كه الان در اختيار ماست. ما از مجهول حركت ميكنيم (فرايند تفكر)، به معلومها سر ميكشيم و مجدداً از معلومها به مجهول برميگرديم و آن مجهول تبديل معلوم ميشود. اين فرايند فكر است.
روش نوعي تفكر است و درواقع فكر كردن است براي دستيابي به مؤدا و مقصود. تبديل مجهولها به معلوم با ساماندهي و حد وسط قرار دادن معلومات فراچنگ.
اين سه تعبير را ما از روش پيشنهاد ميكنيم. البته در حدي كه من برخوردم، كه عرض كردم مراجعه نكردم و كمتر با تعابير و تعاريف راجع به روش برخورد داشتهام، گاهي پارهاي از اين تعابير ما متأثر از تعاريف رايج نيز هست، ولي هيچكدام از آنها را خالي از نقص و عيب نيافتم كه يكي را بپسندم و همان را به عنوان مبناي تعريف قرار بدهم، لهذا اين سه تعبير و تعريف را در بيان روش اخذ كردم.
به اضافه بحث از ماهيت روش، مؤلفههاي روش است. روش از چه چيزهايي تشكيل ميشود؟ اين نكتة مهمي است كه بسياري به آن توجه نميكنند. روش داراي اجزاء و مؤلفهها و احياناً لوازم و حواشيي است. روش از دو گونه ابزار بهره ميگيرد، قضايايي كه به مثابه مقدمات قياس علمي، پژوهشگر را رهنمون و به مؤدا و مقصودي است، دوم، ضوابط و شروط و شرايطي كه لازمالرعايه هستند كه التزام به آنها هم مقتضيات منتج بودن قياس را تأمين ميكند و هم موانع انتاج را از پيش رو برميدارد. ما اينجا تعبير به ابزار ميكنيم كه گاهي در بين اهل فن شايع است و روش را همان ابزارها ميدانند يا به كارگيري ابزارها. ما هر دو دسته و دو نوع عناصر را كه البته با هم متفاوتاند، يكي مادة قياس و استدلال و روش را فراهم ميكند و ديگري صورت قياس و روش را. دستة اول قضايايي هستند كه به مثابه مقدمات قياس علمي عمل ميكنند. كبري و صغري قياس علمي را تشكيل ميدهند و تشكيل چنين سامانهاي تحت عنوان قياس طبعاً ما را با مؤدا و نتيجة قياس پيوند ميزند و مقصودي كه در فرضيه از آغاز در نظر گرفته بوديم. اين قضايا چون كبري و صغري قياس را تشكيل ميدهند، درحقيقت مواد قياس را تشكيل ميدهند. ضوابط كه همان شروط و شرايط هستند، و بايد و نبايدها الزامياند كه اگر آنها رعايت نشوند، اين مواد جواب نميدهند و لازمالرعايه هستند. اگر اين شروط و شرايط رعايت بشوند، آن قضاياي تشكيلدهندة قياس منتِج خواهند بود. مقتضي انتاج فراهم ميشود، مانع از ميان برداشته ميشود.
مثلاً فرض كنيد مسئلة ما در اصول اين است كه خبر واحد حجت است يا نيست، ما اينجا يك قياس را تشكيل ميدهيم، ميگوييم «الخبر الواحد حجهًٌْ» درواقع پرسش ما اين است كه خبر واحد به مثابه يك طريق و امارة نيمهكاشف كه مورد اعتناء شارع قرار گرفته و ارادة تشريع شارع به آن تعلق پيدا كرده كه آن را حجت قلمداد كند. درنتيجه اين سئوال كه ما آيا خبر واحد حجت است يا نه در قالب يك قياس و در طي يك فرايند جواب ميگيرد. حالا آنكه ميگوييم خبر واحد مجعول شارع است. «الخبر الواحد مجعول التشريع من قبل الشارع». بعد كبرايي ميآوريم: «كلما كان مجعول الشارع كالحجه فحجهًْ، فالخبر الواحد حجهًْ» ما اين مجهولي كه داشتيم به نام اينكه آيا خبر واحد حجت است يا نيست، با دو معلومي كه داشتيم (يك صغري و يك كبري)، يك نتيجه به دست آمد كه خبر واحد حجت است.
اين قياس درحقيقت يك دليل است و اين سيري كه در آن ديده شده همان روش است. حالا اگر بخواهيم همين مثال را بر سه تعريف تطبيق بدهيم، ما اولاً يك قواعدي داريم كه همان قضاياي تشكيلدهنده كبري و صغري است. قضايايي هريك به تنهايي قضية مستقلهاي هستند ولي با هم سازوار و به هم پيوسته هستند. وقتي به هم پيوسته ميشوند و در يك فرايندي به كار ميروند، و قوانين و ضوابطي كه بايد رعايت شوند كه صغرايي باشد، كبرايي باشد، دو كبري را كنار هم نگذاريم، و چيدمان اين صغري و كبري در قالب يكي از اشكال منتج و منقطي قرار بگيرند. مثلاً شكل اول مثل همين مثالي كه زديم. و ساير ضوابط بايد رعايت شود و در صورت رعايت ساير ضوابط، استدلال صورت و سامانة صحيحي پيدا كند، در اين صورت منتج خواهد بود.
اينجا ما قواعدي را داريم كه قضايايي هستند كه قياس را تشكيل ميدهند، قوانيني و ضوابطي كه چارچوب و صورت و سامانه را معين ميكنند، وقتي در يك فرايندي به كار گرفته ميشوند نتيجه به دست ميآيد و نتيجه حل يك مسئله است. مسئلة ما اين بود كه آيا خبر واحد حجت است و الان مسئله حل شد و آن اينكه خبر واحد حجت است و معرفتي متكون شد و ما الان معرفتي پيدا كرديم، جزئي از معرفت ديني اين است كه خبر واحد حجت است. ما براساس يك چارچوبي به اين مسئله دست يافتيم و اين براي ما معرفت شد.
مثال دوم هم كمابيش نزديك است. ابتدائاً ما تفحص و تتبعي ميكنيم براي گردآوري اطلاعات، طبعاً وقتي سئوال ما اين است كه خبر واحد حجت است يا نيست، بايد ابتداً برويم يك سلسله اطلاعات فراهم كنيم. برويم مراجعه كنيم و ببينيم كه چه مايههايي و زمينههايي براي پاسخگويي به اين پرسش وجود دارد. اطلاعاتي از آيات و روايات راجع به حجت و حجيت و اينكه كيفيت حجت شدن چيزي چگونه است، چگونه يك قاعدهاي حجت ميشود. دربارة خبر واحد، خبر مستفيذ، خبر متواتر، چه چيزهايي گفته شده، خبر عدل، خبر ثقه، احياناً چه مباحثي مطرح شده و امثال اين اطلاعات را گردآوري ميكنيم و اين اطلاعات را پردازش، تحليل و سازماندهي ميكنيم. سپس اين اطلاعات را بازگو ميكنيم، بعد به ارزيابي آنها ميپردازيم. چه ميزان دلالت آية نفل كه ميگويد خبر واحد حجت است، تام است؟ يا سند رواياتي كه در حجيت خبر واحد وارد شده چگونه است. اينجا يك مرتبه بحث ضوابط خودنمايي ميكند كه در مقام استدلال نبايد مصادره به مطلوب يا دور پيش بيايد. آيا ميتوانيم به روايات براي حجيت خبر واحد تمسك كنيم؟ آن قوانين و ضوابط ميگويد نه، براي اينكه حجيت خبر واحد اثبات نشده، شما داريد خبر واحد را حجت فرض ميكنيد و به آن تمسك ميكنيد براي اثبات حجت خبر واحد كه اين درواقع دور است. اما از آيات ميتوانيم براي حجيت خبر واحد استفاده كنيم. از اخبار آحاد، مثلاً مستفيذ يا متواتر كه يقينآور است ميتوانيم به حجيت خبر واحد تمسك و استدلال كنيم.
به هرحال بعد از اينكه اين اطلاعات فراهمآمده را پردازش كرديم و بازگفتيم و نقادي كرديم، نوبت ميرسد به داوري و دريافت نتيجه كه در پي اين سلسله و سيري كه عرض شد، نتيجه خودش را نشان ميدهد و فرايند استدلال تمام ميشود. روش استنباط يا اصطياد حقيقت و فراچنگ آوردن معرفت به پايان ميرسد.
درخصوص مؤلفهها هم مسئله روشن است. عرض كرديم كه متشكل از دو نوع ابزار است، قضايايي كه مقدمات قياس قرار ميگيرند، مثل «خبر الواحد مجعولٌ من قبل الشارع». و قضية ديگر: كل ما جعل و هو حجهًٌْ»
سئوال نامفهوم است.
نه، اشكالي ندارد، چون ما نميخواهيم حجت را معني كنيم كه بگوييم در تعريف حجت داريم كلمة حجت را به كار ميبريم. اينجا بحث از حجت يا حجت خاص نيست، مسئله و حد وسط ما خبر واحد است، درنتيجه خبر واحد نبايد طوري شود كه به مثابه مصادره به مطلوب از آنچه كه مطلوب ماست دوباره از همان آغاز كنيم، بايد به آن منتهي شويم، در اينجا ما نميگوييم خبر واحد حجهًْ و كلما كان حجهًًْ فحجهًٌْ. آنوقت اين مصادره به مطلوب ميشود. شما از همان مطلوبي كه شروع ميكنيد، به همان مطلوب برگشتيد. آغازگاه و مبدأ عزيمت شما همان جايي شد كه بنا شد منتهاي عزيمت باشد.
قضايا و موادي كه قياس علمي را تشكيل ميدهند تا به مؤدّا و مقصودي كه مد نظر هست دست پيدا كنيم. اينها تشكيلدهندة روش هستند، اما روش يك سلسله عناصر پيراموني هم دارد كه اگر نباشد، بدون رعايت آنها، روش، روش نخواهد بود. به اين ترتيب ما يك سلسله بايدها و نبايدها و شروط و شرايطي را كه لازمالرعايه است در مقام استدلال و طي طريق استدلال كه همان روش بايد به آنها ملتزم بمانيم كه اگر ملتزم بمانيم مقتضي منتِج بودن فراهم و مانع منتِج بودن مرتفع ميشود. پس روش از دو دسته ابزار بهره ميگيرد.
تفاوتها و نسبت روش علوم با پارهاي اصطلاحات شايع
بحث ديگري كه قابل طرح است، تفاوتها و نسبت روش علوم با پارهاي اصطلاحات شايع است. تفاوت روش با رويكرد در فارسي و مشرب در عربي و Approach در لاتين چيست. رويكرد به زاوية نگاه اطلاق ميشود. مانند رويكردهاي مشائي و اشراقي در حكمت سنتي، يا رويكردهاي تاريخينگري و تحليلي در فلسفههاي جديد. كل فلسفههاي جديد به اين دو دسته تقسيم ميشوند. مثل قديم كه كل فلسفهها، تقريباً به مشائي و اشراقي تقسيم ميشدند. هر دوي فلسفة مشاء و اشراق فلسفهاند و احياناً سرانجام روش هر دو به نحوي برهاني و استدلالي است، نه اينكه در فلسفه اشراق بگوييم يك نوع ايمانگرايي و fideism مبناست كه بگوييم آنجا دنبال استدلال نيستند و كسي از شما دليل مطالبه نميكند؛ در فلسفة اشراق هم همه چيز با استدلال پيش ميرود و براي هر مدعايي دليل مطالبه ميكنند. مثل فلسفه و عرفان نيست كه بگوييم يافتههاي من اين است، و ممكن است نه استدلال بلد باشم و نه لازم باشد كه استدلال كنم. من به اين شكل تجربة معني كردم، تجربة ديني من اين است. در اشراق، فلسفة اشراقي هم يك دانش كاملاً استدلالي است. لهذا تفاوت بين حكمت مشائي و اشراقي در اين نيست كه بگوييم يكي فرايند استدلال دارد و ديگري ندارد، يكي عقلي است و ديگري عقلي نيست. هر دو عقلي هستند، منتها ممكن است در مواد با هم تفاوت كنند. موادي كه فيلسوف مشائي به كار ميبرد با موادي كه فيلسوف اشراقي در ساماندهي قياس رهنمون به مؤدّا و مقصود به كار ميبرد، تفاوت ميكند.
در فلسفههاي جديد هم دستهاي تاريخينگرند و دستهاي ديگر تحليلي هستند. اين تاريخگرايي و تحليلگرايي در فلسفههاي جديد يك مسئلة رويكردي قلمداد ميشود و دو مشرب هستند، لهذا اگر يك مسئله را در مقابل هر دو قرار بدهيم، مسئله را با مشرب خود تفحص و بررسي ميكنند، نقادي ميكنند و نتيجه ميدهند و بسا نتيجه هم مشابه بيايد.
اينجا روشن است كه روش غير از رويكرد است. رويكرد عمدتاً معطوف به درونماية برهان و استدلال است. استدلالي كه شما ميكنيد آيا استدلال شما از مواد عقلي محض تشكيل شده يا احياناً از يافتههاي اشراقي. و مشراب و مذاق فيلسوف در اين دو دسته از فلسفهها متفاوت است، نه اينكه اصل استدلالي بودن مخدوش باشد، در هر دو روش، روش استدلالي است.
با رهيافت كه عربها به اتجاه تعبير ميكنند، ممكن است بعضي تعابير چندان دقيق هم نباشد، يعني اينها همه اصطلاحات پذيرفته و جاافتادهاي نيستند كه بگوييم اتجاه به معناي رهيافت است و لاغير و اگر كسي اتجاه را معادل رويكرد قلمداد كرد حرف خطايي نزده. ما هم اين تقسيم را كه ميكنيم ميگوييم رويكرد با رهيافت متفاوت است، اما بعضي كلمات ممكن است خيلي دقيق نباشند يا معادلهاي مناسبتري داشته باشند. ولي مراد از رهيافت در مطالعه آن پايگاهي است كه از آن پايگاه موضوع مطالعه و متعلَق را مورد ارزيابي و بررسي قرار ميدهيم. مثلاً در علمهاي مضاف مثل جامعهشناسي معرفت، جامعهشناسي انتخابات، جامعهشناسي ديني كه درواقع همان جامعهشناسي دينداري است، موقف معرفتي كه ما موضوع را از آن مطالعه ميكنيم جامعهشناسي است، ما از پايگاه جامعهشناسي مقولة انتخابات و يا حتي پيدايش يك معرفت را مطالعه ميكنيم. درواقع يك مطالعه جامعهشناسي است. اينجا از جنس مشرب نيست كه بگوييم عقلي است يا اشراقي. علم جامعهشناسي به مثابه موقف و پايگاه معرفتي كه از آنجا و از آن منظر مسايل را ميبينيم. كسي كه يك پديده را به صورت جامعهشناختي و با فرض اينكه اهل فن است و ميفهمد جامعهشناسي چيست، مطالعه ميكند، برعكس كس ديگري از پايگاه فلسفه به آن مسئله نگاه ميكند و مطالعه ميكند. حاصل مطالعات اين دو نوع محقق ممكن است با هم كلي متفاوت باشد. تفاوتي كه در روزگار ما بين رهيافت شهيد مطهري با دكتر شريعتي، با مهندس بازرگان بوده. شهيد مطهري نوعاً از پايگاه حكمت صدرايي به مسائل نگاه ميكند، مرحوم بازرگان از پايگاه علم و Scientisism؛ يك نوع علمگرايي و علمزدگي در آثار او هست و از اين پايگاه به مسائل ديني نگاه ميكند و حتي ميخواهد سرّ مطهر بودن آب كر با حجم و اندازة خاص را علمي حل كند. مرحوم شريعتي نوع مسائل را اجتماعي ميبيند و از دين يك ايدئولوژي اجتماعي ميسازد و ميخواهد دين را وارد صحنة مبارزات و احياناً مناسبات اجتماعي كند.
اين سه رهيافت است. مشرب نيست كه بگوييم يكي از اينها عقلي يا غيرعقلي هستند. ممكن است هرسه عقلگرا باشند و چنين بودهاند. هر سه احياناً عقلگرا بودند اما از نظر پايگاههايي كه از آن پايگاهها به دين نگاه ميكردند و دين را مطالعه ميكردند با هم تفاوت داشتند. رهيافتشان به مطالعات ديني متفاوت بوده. خيلي روشن است كه اين غير از روش ماست. ما گفتيم روش قضايا و قواعد و قوانيني است كه وقتي در يك فرايند مشخص به كار بسته ميشوند نتيجهاي عايد آدمي ميشود، مجموعة رهيافتهايي كه اين سه نفر دارند، ممكن است قياسات خود را به لحاظ ضوابط و شرايط و قوانين و ساختار مانند هم سازماندهي كنند. بسا روش آنها يكي باشد اما رهيافتشان متفاوت باشد.
تفاوت روش با مبنا كه همان نهاد است، مانند اينكه شما قرآن را ميخواهيد بفهميد بايد پيشاپيش پذيرفته باشيد كه قرآن كريم يك حقيقت وحياني است، بشري نيست، ماورايي و قدسي است. چون پذيرش اينجور مبناها و نهادها درحقيقت يك نوع ايجاد پايگاهي ميكند براي فهم.
شما اگر قرآن را كتابي وحياني، ماوراي و قدسي و جامع و مانع و هدايتمآل قلمداد كنيد، يكجور قرآن را مطالعه ميكنيد و ميفهميد، اگر طور ديگري فرض كنيد، طور ديگري. لهذا است كه مبنا درواقع به ما ضابطه و شروط و شرايط ميدهد و چيزي غير از روش است.
تفاوت آن منبع هم همينطور است. آنچه كه منشأ و سرچشمة معرفت است منبع اطلاق ميشود. البته همه به اين صورت دقيق تعبير نميكنند ولي اصل و درست اين است كه همين باشد. مثلاً ساحت الهي كه وحي از آنجا صادر ميشود مبنع است، گرچه غالباً وحي را منبع ميدانند ولي به تصور ما، وحي طريق يا ابزار است. وحي و عقل هر دو طريقاند كه ما را به ساحت تشريح الهي وصل ميكنند و ما از رهگذر اين دو عنصر وحي و عقل است كه به ساحت تشريعي خدا پي ميبريم و ارادة تشريعي الهي را در حد ميسور كشف ميكنيم. به اين استنباط ميگويند.
درنتيجه ما يك سلسله مباني داريم، يك سلسله منابع داريم و يك سلسله ابزار داريم كه پارهاي از ابزار همان دلايل و ادلهاند و هر كدام از اينها با هم نسبتي دارند. به هر حال هر منبعي به ما ديكته ميكند كه از چه ابزاري استفاده كنيم. چون هر منبعي را با هر ابزاري نميتوان فهميد. منبع دادههاي حسي را لزوماً با ابزارهاي حسي بايد دريافت. منبع دادههاي عقلي را ممكن است با ابزار حسي نتوانيم دريافت كنيم. لهذا به تناسب منبع ابزارها هم تعيين ميشوند.
يك بحث ديگر هم تفاوت روش با اصل و قاعده و اينهاست كه در حد آنچه كه ميشود گفت، اين است كه اصول و قواعد ميتوانند در قالب ابزارهاي تشكيلدهندة روش جلوهگر شوند و نقشآفرين باشند، لهذا اصول و قواعد، مواد و قضاياي تشكيلدهندة قياس هستند و با خود قياس و آن فرايندي كه در قياس و استدلال طي ميشود، آنها روشاند و اصول قواعد ميتوانند جزء ابزارهاي تشكيلدهندة روش قلمداد شوند، يعني روش متشكل از ابزارهاي زيادي است.
تفاوت روش با ضابطه، يعني بايد و نبايد و نه فرايند و نه همة اجزايي كه در روش به كار ميرود، ضابطه، بايد و نبايدهاي تأمينكننده صورت و سلامت فرايند تحقيق به حساب ميآيد. پس با آنها هم متفاوت خواهد بود.
اين ميزان براي توضيح ماهيت و مؤلفهها كافي است. مسئله انواع روشها و مباني و مناط تقسيم اين روشها را انشاءالله در جلسة بعد بحث ميكنيم. والسلام.