89/10/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مدخل
درخصوص غايتشناسي اصول، تلقيهاي مختلف را نقل كرديم و به نقد و ارزيابي آنها مشغول شديم. عرض شد كه نقد و ارزيابي تعابير و تلقيهاي اصحاب در زمينة غايت علم اصول ميتواند براساس مناهج تشخيص غايت مورد ارزيابي قرار گيرد. نقد آراء و تلقيها ميتواند با عطف توجه به مناهجي كه جهت تشخيص يا احياناً تعيين غايت علم اصول يا هر علم ديگري پيشنهاد ميشود انجام بگيرد. چراكه گفتيم خود كشف غايت و ارائة تلقي از غايت درواقع يك نوع تعريف قلمداد ميشود. چون وقتي ما بحث از غايت علم ميكنيم، داريم غايت آن را تعريف ميكنيم. پيشتر گفتيم كه تعريف داراي شرايطي است، دو شرط جامعيت و مانعيت به اضافة جهتمندي در تعريف علم شرايط تعريف صحيح را تعيين ميكنند. درنتيجه اگر كسي ميگويد غايت علم اصول اين است، او غايت را تعريف ميكند، بنابراين در مقام نقد تلقيها و تعابير از سويي بايد سه شرط تعريف علم را مد نظر داشت (جامعيت، مانعيت و جهتمندي) از ديگر سو طبعاً بايد پسيني و پيشيني بودن را هم در نظر داشت، يعني همان جهتمندي. از جهت ديگر هم چون ما طرق كشفي را براي غايت پيشنهاد داديم به تبع ميبايست آن طرق كشف را به كار بست و يا معطوف به آن طرق كشف گفت كه غايت اين هست يا نيست. چون ما از طريق كاربست شيوهها و مناهج پنجگانهاي كه پيشنهاد داديم به كشف غايت نائل ميشويم و حالا بايد همانها را بايد به كار ببريم و ببينيم آنچه ادعا شده درست است يا نه. لهذا گفتيم همچون تعريف دانشها بايد در تعيين يا تشخيص غايت هريك از علوم و ديگر عناصر آنها علاوه بر غايت هر سه شرط جامعيت، مانعيت و جهتمندي لحاظ گردد. از اينرو در مقام ارزيابي و نقد ديدگاهها اين شروط بايد ملحوظ باشد.
ديگر اينكه نقد نظرات اصحاب هر علم دربارة هريك از مسائل و عناصر، ازجمله غايت ميتواند با فرض كاربست مناهج مطرحشده براي تعيين و تشخيص آن مسئله و عنصر صورت گيرد. از چنين ارزيابيهايي به نقد تحليلي تعبير ميكنيم.
ما ابتدائاً عباراتي را كه اصحاب درخصوص غايت اصول گفته بودند يا ميشد از اين عبارات، غايت از ديدگاه صاحب آن عبارت را اصطياد كرد، يكييكي آورديم، اولاً دستهبندي كرديم، و به نقد آنها پرداختيم. بعد گفتيم، نقد هريك از عبارات و تلقيها اين است و نقدها را هم مطرح كرديم. وارد شده بوديم به اينكه بگوييم به صورت مجموعي، براساس همين مناهج اگر بخواهيم نقد كنيم چه از آب درميآيد، مناهج ما عبارت بودند از:
1. واكاوي تاريخ و فرايند تأسيس هر علمي و اكتشاف قصد مؤسس يا مؤسسين از تأسيس، يعني همان غايت،
2. مطالعة تصريحات اصحاب هر علم و تشخيص غايت از خلال اظهارات آنها،
3. تحليل اقتضائات عناصر ركني علم، همانسان كه هماكنون هستند و اصطياد غايت علم به فراخور اقتضائات عناصر،
4. فحص و استقراء كاربرد اغلبي علم و اصطياد از آن،
5. تحليل اقتضائات عناصر ركني هر علم، آنسان كه ميبايد و ميشايد باشند و تعيين غايت مطلوب آن.
ما از دو شيوه تا اينجا بهره گرفتيم، و يك شيوه را كه همان شيوة دوم يعني استقصاء تصريحات و اظهارات اصحاب بود بررسي كرديم. ملاحظه كرديد، شانزده عبارت كمابيش متفاوت از اصحاب در طول تاريخ اصول نقل شده بود كه يكييكي آنها را آورديم و بعد در آخر نقد كرديم.
شيوة دوم كه از نظر ترتيب شيوههاي كشف غايت شيوة اول است امروز مورد بحث ماست. شيوة اول استقراء تاريخي قصد مؤسسان و مدونان است كه ببينيم اينها در تاريخ وقتي اصول و قواعد استنباط را وضع ميفرمودند آن موقع به لحاظ لساني، صريحاً چه گفتهاند، گفتهاند ما اين قواعد را براي چه جعل ميكنيم. و حتي رفتار آنها با اين قواعد چگونه بوده است و از اين قواعد در چه جهتي استفاده ميكردند. مشخص است كه اجتهاد و فقاهت حصيلة علم ارجمند اصول فقه است. اصولاً اجتهاد مولود و منتج از علم اصول است. علم اصول نميبود، اجتهادي در بين مسلمين شكل نميگرفت.
برسی مبانی و قواعد علم اصول
علم اصول كه مركب است از مجموعهاي از مباني و قواعد، مجموعة اينها از وحي و عقل و سنت نبوي و ولوي اخذ شده و در اين ترديدي نيست. هرچند كه بعضي از اينها، مثلاً منبع عقل، به نحوي در تعامل با منبع وحي عمل كرده است. سنت در تعامل با آن دوي ديگر. بعضي با بعض ديگر تعامل كردهاند كه اين مجموعه به وجود آمده. ولي ثقل قواعد اصولي مولود بيانات حضرات معصومين عليهمالسلام، به ويژه حضرت صادق و حضرت باقر، عليهماالسلام است. لهذا مؤسس اصول فقه اولاً حضرت باقر(ع) بوده و فن و فعل و عمل اجتهادي يادگار حضرت باقر(ع) و حضرت صادق(ع) است. اينكه گفته ميشود، مؤسس شافعي است، اين مطلب دقيق نيست، چراكه ائمة معصوم ما عليهمالسلام مقدم بر شافعي هستند و ثانياً خود شافعي اعترافاتي بر تأثر و دانشآموزي از محضر حضرات معصومين دارد و ثالثاً كتاب الرساله كه گفته ميشود اولين كتاب اصولي است و متعلق به شافعي است، وقتي انسان مراجعه ميكند آنچنان كه بايد نميتوان گفت علم اصول در اين كتاب تأسيس شده. ما الان همين كتاب را در دست نقد داريم تا اين مطلب تاريخي را نشان بدهيم كه ادعا شده اصول فقه را شافعي تأسيس كرده، آيا اين حرف صحيح است يا نه. بعضي بزرگان ما از شيعه هم حتي اين را اذعان كردهاند، مثل مرحوم آيتالله بروجردي و آقاي سيستاني. حتي بعضي امثال اين بزرگان از فقها گفتهاند كه شافعي مؤسس است. حداكثر سهمي كه ممكن است شافعي در تاريخ اصول داشته باشد مدون بودن است، ولي تأسيس به لسان مبارك حضرت باقر(ع) جاري شده است و فقهاي اربعة اهل سنت بالمباشره يا بالواسطه شاگردان ائمه بودهاند. شيعه كه مشخص است، شيعة ائمه هستند و ائمة اربعة فقه مذاهب نيز همگي باواسطه و بيواسطه ريزهخوار و خوشهچين خوان و خرمن حكمت و معرفت آن بزرگواران بودهاند. ولي اگر اثبات شود كه اول كسي كه قواعد اصوليه و مباحث اصول را در قالب يك دانش تدوين كرده است، كسي ديگر است، بر اين نميشود اصرار ورزيد و اين مهم نيست، مهم تأسيس است. لهذا مدون يك علم ميتواند غير از مؤسس آن باشد و طبعاً متأخر از مؤسس آن.
شاهد اينكه ما عرض ميكنيم مؤسس علم اصول حضرات معصومين عليهمالسلام بودهاند و نوع علوم و يا حتي همة علوم اسلامي را ميگويند حضرت امير(ع) مدون بودند و شواهد هم فراوان است و در علوم مختلف قواعد اوليه از ايشان نقل ميشود، بعد هم ائمه ديگر تكميل كردهاند، ما اگر با اين نگاه مرور كنيم خواهيم ديد كه مجموعة قواعد قابل توجهي از لسان ائمه به ما رسيده است.
شيخ حر عاملي با گردآوري روايات اصولي و قواعدي رسالهاي را با نام الفصول المهمه في فصول الائمه سامان داده است. يعني يك جلد كتاب با تدوين مجموعة روايات اصولي و قواعد استنباط فراهم آورده است. ملامحسن فيض كاشاني هم اثري با عنوان الاصول الاصليه المستفاد من الكتاب و السنه نوشته است كه مجموعهاي از قواعد و قوانين اصولي را در آنجا گردآوري كرده است. كما اينكه علامة شبّر كه متأخر از آن دو بزرگوار است، كتابي با عنوان الاصول الاصليه و القواعد الشرعيه دارد.
مرحوم ملامحسن فيض كاشاني دارد الاصول الاصليه المستفاد من الكتاب و السنه، مرحوم شبّر الاصول الاصليه و قواعد الشرعيه اسم كتاب خود را گذاشته است كه مشتمل بر مجموعة اصول استنباط هست و مثل يك جلد كتاب فراهم آورده است.
مجموعة كتاب اعيانالشيعة مرحوم علامه محسن امين جبل عاملي(رض) كه يك دورة دايرهًْالمعارف رجال و دانشمندان شيعي است و در افزون بر سي جلد سامان پيدا كرده است. در صورت مجلد آن فكر ميكنم شانزده مجلد است ولي دايرهًْالمعارفي است و در بعضي چاپها به سيودوجلد تفكيك شده است. آن بزرگوار در قبال همين شبهه كه مؤسس علوم اسلامي آيا ائمة اربعة اهل سنتاند و يا شيعه، و اتهامي كه زده بودند كه شيعه فاقد فرهنگ غني و پيشينة علمي است، ايشان اعيانالشيعه را نوشت و سعي كرد دانشمندان شيعه را معرفي كند. كار معظمي انجام داد، به تنهايي يك دايرهًْالمعارف نوشت و بعد هم پسر او سيدحسين امين جبلعاملي(رض) كه چند سال پيش مرحوم شد، دايرهًْالمعارف شيعه را نوشت. در اعيانالشيعه، جلد اول صفحات 103 تا 106 ضمن معرفي برخي آثار موجود در زمينة اصولي كه از روايات اخذ شده و اصول فقه مأخوذ از روايات خلاصهاي از آنچرا كه از حضرات امامان معصوم در اصول فقه و اجتهاد صادر شده درج كرده است.
در پي ايشان مرحوم شيخ آقابزرگ طهراني(رض) كه به هرحال او هم كار كارستاني در ادامه كار سيدمحسن امين جبل عاملي انجام داد، و آمد راجع به آثار شيعه و كتبي كه از علماي شيعه در حوزهها و موضوعات مختلف تأليف شده و بازمانده يك دايرهًْالمعارف نوشت، آنوقت شيخ آقا بزرگ(ره) كتاب علامه شبّر را ديده يعني الاصول الاصليه و القواعد الشريعه را. در الذريعه جلد دوم صفحه 178 كتاب را معرفي كرده و گفته كه در الاصول الاصليه مسائل مهم اصولي همگي مندرج هستند، و اصولي كه مندرج در آيات و روايات است همه آمده است. و ايشان گزارشي كه از محتواي كتاب داده بسيار جالب است. گفته است كه مرحوم شبّر با استفاده از 1430 آيه و 1903 روايت اين كتاب را تدوين كرده. اينكه مثلاً گفته ميشود آياتالاحكام پانصد آيه است و با حذف مكررات آن 350 آيه است، البته بعضي ادعاي فراتر از اين را دارند و مرحوم آقاي معرفت ميگفت كه همة قرآن منابع استنباط است، منتها ديدگاه ايشان اين بود كه آنچه كه رأساً به مثابه سند براي استنباط فرعي قابل استفاده است به جاي خود، ديگر آيات هم به مثابه فلسفة فقه و عللالشرايع و مباني فقه و مباني اصول قابل استفاده است.
بعضي ديگر تا 2200 آيه را برشمردهاند و فهرست كردهاند، ولي مرحوم علامة شبّر از 1430 آيه براي طراحي اصول و نيز از 1903 روايت براي تدوين چنين كتابي استفاده كرده و اين نشان ميدهد كه اين كتاب بايد حجم بسيار قابل توجهي را داشته باشد كه بيش از 1900 روايت در آن آمده كه همه از جنس قواعد استنباط و از نوع اصول استنباط قلمداد ميشوند.
در هر حال مرور بر اخبار گردآوريشده در اين رسالهها كه من بعضي از آنها را ملاحظه كردم و گزارش علامة طهراني را هم داريم، نشان ميدهد كه قواعد اصولي همگي معطوف به تأمين حجت در فروع شريعت شرف صدور يافته است. مجموعة اين قواعد كه عمدتاً از حضرات صادقين عليهماالسلام است، به طور عمده معطوف است به تأمين حجت در فروع شريعت، حال به صورت مستقيم و از طرق يقينآور، بعضي از فروع را ميشود به دست آورد، بعضي ديگر را اگر خود دليل احياناً قطعي نيست و علمي نيست ولي طريق آن علمي و اطمينانبخش و حجت است و در هر صورت آنچه كه در اين بيانات و تعابير آمده معطوف به تأمين حجت در فروع شريعت است. و بيان معروف معصوم كه فرمودهاند: «إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا» و با تعابير كمابيش متفاوت از چند معصوم(ع) نقل شده و در منابع آمده، ابنابيجمهور احسايي در عواليالئالي كه از منابع بحارالانوار است، جلد چهارم صفحات 63 تا 64 آمده و شيخ حر عاملي هم در وسائلالشيعه جلد 27 در صفحات 61 و 62 اين حديث را نقل كردهاند.
اين بيان كه به نحوي آشكارا تجويز اجتهاد را ميكند و از جمله ادلة متقن و مطمئني است كه به آن براي جواز اجتهاد و طبعاً و قهراً امكان اجتهاد ميشود تمسك كرد و نيز طبعاً و تبعاً جواز و بلكه لزوم تقليد را ميتوان از اين حديث فهميد، اين حديث معطوف به حوزة فروع شريعت است.
اين يكي از طرق و مناهجي است كه در زمينة كشف غايت قابل طرح است و ملاحظه ميكنيم كه اين منهج به كجا منتهي ميشود و احياناً و طبعاً آنچرا كه ديگران به مثابه غايت اصول ادعا كردهاند، از اين رهگذر تأييد نميشود.
روش ديگر استقراء تصريحات و اظهارات بود كه جلسة پيش آن را بررسي كرديم.
روش سوم
روش سوم تحليل اقتضائات عناصر ركني علم، همانسان كه هماكنون هستند، يعني به نحو پسيني. وضع موجود اصول را ببينيم، عناصر ركني علم اصول موجود را با تلقيهاي موجود لحاظ كنيم و غايت علم را از آن اصطياد كنيم. اين روشي است كه پيشنهاد داده بوديم.
مقتضاي اين روش چيست؟ ما دو عبارت را براي تعريف اصول پيشنهاد كردهايم: «العلم الباحث عن المناهج العامه لتحصيل التمكن من اقامهًْ الحجهًْ في نطاق الشريعه». اين تعريف ما از اصول بود. تعريف دوم اينكه: «نسق المنهجي لتحصيل التمكن من اقامهًْ الحجه في الشريعه» كه اندكي كوتاهتر از عبارت قبلي است.
در تعبير اول علاوه بر اشاره به آلي بودن اين دانش، چون داريم ميگوييم «العلم الباحث عن المناهج العامه» پس اين مقدمه است، تمهيد براي علوم ديگر از قبيل فقه است، به سه عنصر از عناصر ركني اين علم تصريح شده. گفتيم «العلم الباحث عن المناهج العامه» از مناهج عامه بحث ميشود، پس موضوع اين علم مناهج العامه است. سپس به غايت تصريح كردهايم: «لتحصيل التمكن من اقامهًْ الحجه». اين لام، لام تعليل است و اشاره به غايت ميكند. «التمكن من اقامهًْ الحجه» مورد تصريح است به مثابه غايت. ما بيآنكه به استدلالي نياز داشته باشيم اگر بخواهيم براساس تلقي خودمان بگوييم غايت چيست، خواهد بود: «التمكن من اقامهًْ الحجهًْ». به قلمروي كاركردي هم اشاره كرديم: «نطاق الشريعه و اطار الشريعه». و راجع به اين سه عنصر از عناصر كه غايت يكي از آنهاست، عنصر روش را هم در جايي ديگر در فصل روششناسي علم اصول مطرح كرديم كه ممكن است عنقريب وارد شويم: «منهج العلمي الرويّهًْ الدارجه بين العقلاء في التقنين و اكتشافها عن مداركها و ايضاً تطبيقها علي مجاريها». به هر حال ما منهج علم اصول را همان رويّة عقلائيه در مقام تقنين و در مقام كشف قوانين قلمداد ميكنيم.
اگر به عين عنايت به اين تعابير و تلقيهايي كه ما پسنديدهايم و آوردهايم توجه شود، ظاهراً مسئله روشن است كه اولاً به غايت علم تصريح كردهايم، البته نميخواهيم تمسك كنيم به اين تصريح و بگوييم چون تصريح كرديم پس غايت اين است، بلكه ميخواهيم بگوييم موضع اعلام شده است. اما در عين حال به ديگر عناصر مثل عنصر روش و عنصر موضوع و عنصر قلمرو و امثال اينها در اين تعابير تصريح و اشاره شده، مجموع اينها را با هم ببينيم ملاحظه خواهيم كرد كه حاصل و نتيجة لحاظ اين تلقيها چيزي جز همان «التمكن من اقامهًْ الحجهًْ» نخواهد بود. لهذا با اين روش سوم هم ميخواهيم بگوييم جز اين نتيجه نميشود كه «تحصيل التمكن من اقامهًْ الحجه» يا «التمكن من اقامهًْ الحجهًْ» ميشود غايت علم اصول و اگر اين است ما ديگر تعابير و تلقيها را كه اصحاب گفتهاند نميتوانيم بپذيريم.
روش چهارم
چهارمين شيوه فحص و استقراء كاربردي اغلبي و شايع علم و اصطيات غايت از رفتار اصحاب هر علمي است. ما ببينيم هر علمي از جمله علم اصول را در چه قلمرويي به كار ميبرند. وقتي ما به عمل و رفتار اهل اصول و اصحاب فقه مراجعه ميكنيم، ميبينيم كه علم اصول به نحو اغلبي در حوزة شريعت به كار ميرود. هرچند وقتي تفحص و استقرا شود خواهيم ديد كه پارهاي از قواعد اصول در اخلاق، احكام و اگر روزي بنا باشد علم ديني استنباط و اصطياد، پارهاي از قواعد اصوليه در استنباط علم ديني هم به كار خواهد رفت.
در اجتماع هم به كار ميرود؟
در اجتماع هم بالاخره يكي از همينهاست. يعني در مناسبات اجتماعي هم وقتي فردي به قواعدي نظير قواعد اصوليه احتجاج ميكند، آنجا هم يا در مقام بيان قاعده و ضابطه و نظامرفتار است، يا در مقام دفاع از عقيدهاي است و يا احياناً درخصوص بيان يك مسئله و آموزة اخلاقي است. در مناسبات و محاورات اجتماعي هم اگر پارهاي از قواعد اصول گاهي مورد تمسك قرار ميگيرد، جهت آن اين است كه موضوعِ يكي از همين نوع مباحث است. حالا ممكن است شرعي نباشد و عرفي باشد ولي بر همان مدعاي عرفي ممكن است از همين قواعد بتوان استفاده كرد و اهل فضل به اين قواعد تمسك ميكنند و يا حتي ساده كه نگاه كنيم، در لسان سادة عامه مردم هم ميبينيم بعضي از اين قواعد استفاده ميشود. مسئلة استصحاب يكي از رويّههاي عقلائيه است كه عقلا از آن استفاده ميكنند و در عرف از آن استفاده ميشود. اگر چيزي در محلي قرار گرفته بعد از دو سال يا ده سال، فرد به همان محل مراجعه ميكند، ولو احتمال ميدهد در اين فاصله جابهجا شده باشد، اما به اين احتمال اعتنا نميكند و شك در بقاء را اعتنا نميكند. ميگويد شك حاضر نميتواند قطع سابق را از ميان بردارد و نميشود قطع سابق را نقض كرد. نام اين رفتار، ولو توجه نداشته باشند استصحاب است. مردم عادي هم به استصحاب عمل ميكنند.
جز انسان هم همين كار را ميكند. پرندهاي كه در جايي لانه دارد، صبح كه ميرود، بعد از ظهر با اطمينان تمام برميگردد كه لانة او سر جاي قبلي است و لانة او همانجايي است كه ساخته بوده است. يك پرستو هر سال در موقع مهاجرت در نقاطي لانه ساخته، پاييزهنگام به همان ايواني كه سال قبل لانه ساخته بوده مراجعه ميكند و اين يعني استصحاب. يعني حيوان هم اين عمل را دارد. لهذا استصحاب را برخي دليل عقلي ميدانند و نه دليل شرعي. درواقع رواياتي مثل و لا ينقض اليقين بالشك را ارشاد به حكم عقل قلمداد ميكنند.
در هر صورت حكمت و عقل عملي اقتضاء ميكند كه ما استصحاب را جاري بدانيم. اين است كه اگر در عرف و بين عامه هم بعضي قواعد اصوليه ولو نه با ذكر اصطلاح و عنوان اصطياد شده و اصطلاح شده، به اين قواعد تمسك ميكنند، اين در ارتباط يكي از انواع اين حوزههاست. يا از جنس بحث از قانون و تقنين است، يا قواعد است يا علم است. ولي در حوزههاي عقايد و اصول، ساير قواعد كاربرد كمتري دارد. در اخلاق ممكن است كاربرد ساير قواعد فراواني داشته باشد ولي به اندازة شريعت نيست، عمدتاً در حوزة شريعت به كار ميرود.
در هر حال ميخواهيم عرض كنيم كه در خصوص اينكه كاربست دانش اصول و قواعد و مسائل آن در حوزة شريعت شياع و غلبه دارد حاجت به استقراء و استدلال ندارد و بسيار آشكارتر از آن است كه نياز باشد به استقراء بپردازيم و دليل بياوريم.
به جاي نطاق الشريعه، يك لفظ ديگر استفاده كنيد.
اين تعبير گوياتر و جديد است. معادل قلمرو و گسترده است. نطاق و اطار امروز به اين اطلاق ميشود و تعبيري است كه در عربي جديد به كار ميرود و لذا در تعابير سلف چنين كلمهاي نيست.
قلمروي اصول خيلي گسترده است و فقط شريعت نيست.
گفتيم قلمروي كاركردي يك مسئله است كه بگوييم قلمروي اين دانش است، در آن صورت بايد اين دانش در استنباط احكام و فروع آن قلمرو به حد كفايت پاسخگو باشد. اينكه گاهي در بعضي از قلمروها بعضي قواعد اصوليه به كار ميروند، به اين معنا نيست كه گستردة اصول اين است. دايرة كارايي بعضي از قواعد و مباحث اصولي مثلاً اعم از حوزة شريعت است. اين به اين معنا نيست كه علم اصول اعم است. قلمروي كاركردي علم اصول همان شريعت است. در جاهاي ديگر بعضي از قواعد اصوليه كاربرد پيدا ميكند، لهذا نميتوان گفت كه بايد قلمروي اصول را بسط بدهيم و قبلاً اين را بحث كرديم. بنابراين منهج چهارم روشن است.
روش پنجم
منهج پنجم يعني تحليل اقتضائات عناصر ركني هر علم آنسان كه ميبايد و ميشايد باشند و تعيين غايت مطلوب آن نيز با ساير مناهج كاملاً هماهنگي دارد و نتيجة بررسي از پايگاه اين منهج هم چيزي جز آنچه از بررسي مسئله از جايگاه و پايگاه مناهج اربعة ديگر نيست. منتها روش پنجم يك مقدار دشواريهايي دارد، چون در اين روش بايد عناصر ركني را به نحو مطلوب و نه ناظر به وضع موجود تعيين كنيم، بعد بگوييم حالا اگر بنا باشد عناصر ركني اصول، مثلاً روش، قلمرو، مبادي و... باشند غايت چه ميشود؟ غايت مطلوب برگرفته از اقتضائات عناصر ركني مطلوب است. البته اين احتياج به بحث دارد، ولي خواهناخواه در تلقيهايي كه ما از عناصر مختلف در طول بحث تا اينجا دادهايم و در نوشتههايي كه بعد از اين به تحليل آنها خواهيم پرداخت، آوردهايم، فاصله را بين وضع موجود با وضع مطلوب كم كرديم. لهذا پارهاي از نتايج كه از رهگذر تحليل اقتضائات عناصر ركني به نحو مطلوب و با تلقي مطلوب به دست ميآيد، با نتايجي كه با كاربست عناصر ركني در وضع موجود به دست خواهد آمد همخواني دارد. لهذا ما در بيان نظر مختار گفتيم كه تعبير پيشنهادي ما: «تحصيل التمكّن من اقامهًْ الحجهًْ في نطاق الشريعه كالجزء الاخير له» با هر دو رويكرد سازگار است، هم با رويكرد پسيني و هم با رويكرد پيشيني و جهت آن هم اين است كه ما تلقيها را در عناصر مختلف، در همين اصول موجود آنچنان ارائه كردهايم كه با فرض شرايط و وضعيت مطلوب نيز همينها يا نزديك به همينها به دست خواهد آمد.
درنتيجه نتيجة روش پنجم كه روش پيشيني است با روشهاي ديگر يكي است يا قريب به هم هستند. لهذا ميگوييم بررسي عناصر ركني با تلقي پيشيني نيازمند مجال مناسبي هست و تحليل تفصيلي را به يك فرصت فراخ و مناسبي بايد احاله كرد، اما تصور ميكنيم نتيجهاي كه از آن تحليل به دست خواهد آمد، چندان با نتيجهاي كه از مناهج و شيوههاي پسيني به دست آورديم متفاوت نخواهد بود.
اينجا مبحث غايتشناسي را بايد تمام كنيم. يك فرع دهمي باقي ميماند كه مطلب عمدهاي نيست. فرع دهم عبارت است از انواع تطورات احتمالي در غايت و كاركردهاي علم اصول و علل و آثار آن.
آنچه در متون نخستينه و آثار اصحاب آمده است، نشاندهندة اين حقيقت است كه در آغاز ذهنيت اصوليون بر استنطاق نصوص و ظواهر ديني و فهم خطاب متمركز بوده. بارها عبارات اصحاب را نقل كردهايم. آنها درصدد بودهاند كه نص و نقل را معني كنند. رفتهرفته دايرة كاركرد و كاربست اصول بسط يافته است، اين نگرش از سويي ماية توسعة مسائل از قبيل پرداختن به سندشناسي اخبار ميشود. يعني همينكه به نص توجه داشتهاند، اين از سويي باعث شده كه مسائل توسعه پيدا كند به حوزههايي مانند سندشناسي اخبار، مباحث تقسيمبندي اخبار و بحث از روايات و رجال روايات را هم قدما در كتب اصوليه آوردهاند و پارهاي از مسائل علوم قرآني را آوردهاند، بحث تحريف، بحث نسق و امثال اين مباحث. جهت آن هم اين است كه تمركز بيشتري بر نصوص ديني داشتهاند.
از ديگر سو موجب مسكوت نهادن مباحث عقلي و عقلاني شده است، كه در اصول اوليه و در منابع اوليه ما مباحث عقلي و عقلاني احياناً كمتر محل توجه است و برعكس طبعاً بعدها تدريجاً به سمت عقليشدن اصول آمديم. عقلي و عقلاني شدن و كمابيش وجه عقلايي اصول، ما جلوتر آمديم.
تطوري از اين جهت در اصول رخ داده كه امثال اين تطورات در علم و مسائل و عناصر ركني آن ميتواند بر دايرة غايت و كاركردهاي اين دانش نيز سايه بيافكند. اكنون به همين اشارت بسنده كرده و تفصيل را به فرصتي ديگر احالت ميكنيم، زيرا تحليل دقيق تطورات مسائل و نيز خود دانش اصول در گروه طراحي روش يا روشهاي علمي مناسبي است، چون بايد براي تحليل و بررسي تطورات هم روش ارائه كنيم كه در فصل مربوط به تطورسنجي فلسفة اصول به مسئلة روششناسي تطورات خواهيم پرداخت. لهذا اين جزئيات را به بعد احاله ميكنيم. والسلام.