89/10/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:
بحث گذشته
درخصوص نقد و ارزيابي و آسيبشناسي غايت و غايتشناسي علم اصول بحث ميكرديم. شيوة ارزيابي و نقد به اين ترتيب است كه ما از سويي چهار ـ پنج روش را براي شناخت غايت پيشنهاد داديم. اين روشها همانطوري كه به درد تعيين مثلاً غايت ميخورند، و به كار تشخيص غايت ميآيند، در نقد و ارزيابي غايتشناسي هم قابل استفاده هستند. اصولاً به مثابه يك قاعدة كلان بايد ببينيم كه قبلاً هم اين را در عمل به كار بستيم. روشهايي را كه مثلاً براي تعريف علم ارائه كرديم، كه با آنها تعريف را پيشنهاد ميدهيم و تعريف علم را ارائه ميكنيم، در مقام ارزيابي و نقد تعاريف ارائهشده هم از همان روشها ميتوان استفاده كرد. مثلاً ما گفتيم براي اينكه بگوييم علم اصول چيست، يا هر علم ديگري را تعريف كنيم سه شرط را بايد لحاظ كنيم، جامعيت، مانعيت و جهتمندي. در مقام ارزيابي هم همين بايد رعايت شود و بايد برويم سراغ تعاريف و تعابيري كه به عنوان تعريف ارائه شده ببينيم كدام جامع و مانع و جهتمند هستند. هريك از حيث اين شروط ثلاثه مخدوش بودند، تعريف مخدوش ميشود. ميگوييم تعريف جامع نيست، مانع نيست و با لحاظ شرط سومي كه ما در تعاريف اضافه كرديم، ميگوييم اين تعريف جهتمند نيست و جهت در آن لحاظ نشده است.
و همينطور است روشها و مناهجي كه براي كشف ساير عناصر علوم پيشنهاد ميكنيم. درخصوص غايتشناسي پنج روش را پيشنهاد داديم. همانطور كه ميشود در به كار بستن اين پنج روش غايت اصول را كشف كرد، ميشود با اتكاء به اين پنج روش تعابيري را كه اصحاب دربارة غايت گفتهاند مورد نقد و ارزيابي قرار داد.
در جلسة گذشته شيوة اول را به كار بستيم، يعني سه شرطي را كه در كشف غايت و فهم هريك از عناصر علم پيشنهاد داده بوديم، مبنا قرار داديم و فيالجمله مرور كرديم و نشان داديم تعريفي كه خود ما پيشنهاد ميكنيم با اين سه شرط سازگار است. اما در مقام نقد عبارات اصحاب در آن چند گروه دستهبنديشده ميديديم كه از اين جهات اشكال دارند. و يكانيكان تعابير را مورد ارزيابي قرار داديم.
يكي از شيوههايي كه براي تعيين يا تشخيص غايت علم اصول و طبعاً هر علم ديگري پيشنهاد داده بوديم استقراء تصحيحات اصحاب خود علم بود. ببينيم خود اصحاب آن علم درباب غايت آن علم چه گفتهاند. از اين زاويه ميتوان به كشف غايت دست يافت. از همين زاويه هم ميتوان نگاه كرد و ديد آيا اظهارات اصحاب دربارة غايت، براساس همين شيوه معيوب و ناقص نيست، كامل و درست است؟
ما وقتي مجموعة تعابير را كه فيالجمله ميتوان گفت غيرمكرر است و شانزده تعبير است و از نو به صورت تاريخي ترتيب داديم، از اول كه متعلق به سيد است: «الغرض العلم باحكام الافعال ليفعل مايجب فعله و يجتنب مايجب اجتنابه» نا ابنزهره، تا علامه، تا شيخ بهايي، ميرزاي قمي و شارح طهراني، ميرزاي نائيني و تعابير ديگران تا سيد محمد مجاهد صاحب مفاتيحالاصول، تا محقق خراساني در كفايه تا تعبير ديگر ميرزاي نائيني در فوائد، تعابير گوناگون محقق اصفهاني، چون محقق اصفهاني سه يا چهار تعبير داشتند كه با هم تفاوتهايي داشت. در نهايهًْالافكار گفته بودند «تحصيل الحجه علي الحكم الشرعي»، در الاصول علي النهج الحديث در صدر صفحه گفته بودند: «اقامهًْ الحجه علي حكم العمل»، ولي در ذيل همان صفحه فرموده بودند: «فليس الغرض من هذه المبادي التصديقيه الي التمكن من اقامهًْ الحجه»، تا تعبير مرحوم محقق حائري، و تعبير محروم مظفر، مرحوم بروجردي، شهيد صدر و حضرت امام(ره). شانزده تعبير از بزرگان در اختيار ما بود.
وقتي به اين تعابير با يك نگاه آسيبشناسانه نگاه ميكنيم ميبينيم كه متأسفانه تصحيحات اصحاب درباب غايت علم اصول يكدست نيست. متشتت است، بلكه گاه متهافت است و با هم سازگار نيستند. هركدام چيزي را غايت تعبير كردهاند و به نحوي از غايت نام بردهاند. برخي به غايات بعيده پرداختهاند، مثل مورد يك (سيد) و مورد سوم. ايشان فرمودهاند: «الغرض العلم باحكام الافعال». گفتيم «العلم باحكام الافعال» نتيجة كاربرد قواعد در فقه و به عهدة فقه است و نتيجتاً غايت فقه است. و كاربرد قواعد محصول توليد قواعد در اصول است. بنابراين «العلم باحكام الافعال» غايت قريبة علم اصول نيست. غايت قريبة علم اصول احياناً توليد قواعد است، آنگاه كه قواعد توليد شد اين قواعد در فقه به كار بسته ميشود و آنگاه كه اين قواعد در فقه به كار بسته شد علم به احكام حاصل ميشود. يا تعبير علامه حلي كه حضرت امام هم در يكي از تعابيرشان تعبير علامه را عيناً پذيرفتهاند: «و غايته معرفهًْ احكام الله تعالي» غايت آن معرفت احكام الله است، همان علم به احكام الافعال «لتحصيل السعادهًْ الابديه» اين تحصيل را هم باز به نحوي غايت قلمداد كردند، لام تعليل آوردهاند. آيا تحصيل سعادت ابديه غايت علم اصول است؟ يا تحصيل سعادت ابديه غايت كل دين است؟ و تحصيل سعادت ابديه بعد از عمل به امتثال به شريعت حاصل ميشود كه خودشان هم فرمودهاند «بامتثالها»، بعد از امتثال احكام الله، سعادت ابديه فراچنگ فرد متعبد خواهد آمد. پس سعادت ابديه محصول امتثال است، امتثال محصول علم به احكام است، علم به احكام محصول كاربست قواعد است، كاربست قواعد متأخر از توليد قواعد است. با وسائطي معرفت احكام الله يا تحصيل السعادهًْ الابديه رخ ميدهد و اينها غايات بعيدهاند.
گروه ديگري به غايات وسيطه پرداختهاند. به غاياتي كه پس از غايت قريبه است، غايت بعيده نيست كه وسائط بيشتري بخورد و بعد از وسائط باشد. مانند مورد چهار و پنج، مورد چهار «استنباط الفروع من الاصول» كه شيخ بهايي فرمودهاند در زبدهًْالاصول، محصول كاربست قواعد است كه كاربست قواعد بعد از تكون و توليد شدن آنهاست و توليد شدن حاصل كار علمي در اصول است. استنباط الاحكام الشرعيه كه خيليها اين تعبير را گفتهاند و حتي ششم كه «كيفيهًْ استنباط الفروع من الاصول» و حتي «الاستنباط او التي ينتهي الي في مقام العمل»، اينها همه مواردي هستند كه به عنوان غايت قريب نميتوان از آنها تعبير كرد بلكه اينها غايات وسيطاند. مثل دسته اول بعيد نيستند، اما قريب هم نيستند بلكه وسيطاند.
بعضي اصحاب به جاي يك غايت، دو غايت را مطرح كرده بودند، مثل محقق خراساني كه فرموده بودند: «الاستنباط القواعد او التي ينتهي اليها في مقام العمل»، قواعدي كه به كار استنباط احكام بيايد، يا آنچه كه در مقام عمل منتهي به آن ميشويم. در اصول ما دو غايت را تعقيب ميكنيم، توليد قواعد استنباط و استنباط آنچه كه در مقام عمل به آنها ميتوانيم متمسك شويم، يعني اصول عمليه. اصل براعت و احياناً تخيير و احتياط و احياناً استصحاب همه در مقام شك به كار ميروند و فقط گره از كار فروبستة ما در مقام عمل ميگشايند. وقتي در شك متحير هستيم، اين اصول را جاري ميكنيم و از شك خارج ميشويم، چيزي استنباط نميكنيم و حكمي آشكار نميشود.
اينجا دو غايت تعبير شده، كما اينكه بعضي ديگر از بزرگان نيز تعبير دوگانه داشتند كه هم استنباط احكام را مطرح كرده بودند و هم طرق خروج از شك در مقام عمل را، جز محقق خراساني، يكي دو مورد ديگر هم داشتيم. آقا ضياء بود كه تعبير ايشان يك مقدار دوپهلو بود و ميشد دو گونه تفسير كرد كه به تفسيري ميشد گفت همراه آخوند است و به تفسير ديگر ميگفتيم احكام افعال عطف تحصيلي است و نظر ايشان با آخوند فرق ميكند. پس بعضي يك غايت و بعضي دو غايت مطرح كردهاند.
حضرت امام تعبير كرده بودند به: «استنتاج الاحكام الكليهًْ الهيهًْ او الوظيفهًْ العمليهًْ» كه همان محتواي بيان مرحوم آخوند است.
گروهي به ثمرة علم اشاره كردهاند كه اعم از غايت است. ما ممكن است احياناً غايات بعيده را ثمره بناميم، تحصيل سعادت ابديه حاصل امتثال است و امتثال با به كاربردن و استعمال قواعد و تحصيل علم به احكام ممكن ميشود. يا جاهايي مثل بيان ابنزهره كه فرمودند: «بيان فساد كثير من مذهب مخالفينا فيها و كثير من طرقهم الي تصحيح ما هو صحيح منها» اين تعبيري كه ايشان در غنيهًْ النزوع الي علمي الاصول و الفروع فرمودند اين است كه ايشان قبل از اين عبارت ميفرمايند، علاوه بر آنچه كه به عنوان غايت در قبل گفتيم، به عنوان غرض اينها را هم ميتوان مطرح كرد. بيان فساد بسياري از آراء مخالفين ما. مذهب و ممشاي مخالفين ما كه عليالقاعده اشاره به اهل سنت و عامه است، چون در تعبير فقهي و كلامي به اهل سنت و عامه مخالف تعبير ميكنيم، در مقابل كافر و منافق. مذهب مخالفين ما هرچه هست فساد بسياري از آراء مخالف با اصول روشن ميشود. مثلاً آنها قائل به حجيت قياساند، اين اصول است كه حجيت قياس را ابطال ميكند و ديگر فقيه شيعي در فقه از قياس استفاده نميكند. طرقي كه آنها دارند ابطال ميشود و البته بعضي از موارد كه صحيح هست هم تصحيح ميشود.
ما نميگوييم وظيفه و غايت اصول چنين چيزي نيست، اما بسا بگوييم وجه ايجابي، يعني ايجاد تمكن براي اقامة حجت بشود غايت علم اصول، براثر اثبات آنچه حجت است، آنچه لاحجت است و ديگران حجت ميدانند هم ابطال ميشود، و اين فائده ميشود. والا ميشود اينها هم جزء فوائد قلمداد شود. در اين صورت بايد بيان ابنزهره را ملحق كنيم به آن دستهاي كه دو غايت براي علم بيان كردهاند.
جمعي ديگر به بيان غايت حداقلي بسنده كردهاند. بعضي از اين تعابير حداقلي است، مثلاً در همين بند يك كه متعلق به سيد است ايشان فرمودند: «الغرض، العلم باحكام الافعال» و بعد تصريح كردند: «ليفعل مايجب فعله و يجتنب مايجب اجتنابه» يعني محرمات و واجبات و احكام تكليفيه. اين اقل غايت است. آيا اصول به ما ابزار فهم و استنباط احكام وضعيه را هم نميدهد؟ احكام وضعيه را چگونه استنباط ميكنيم؟ همين اصول به ما ميگويد. و تعابير ديگري كه بعضي ديگر احياناً داشتهاند كه بخشي از غايت علم اصول را بيان ميكرد. مثلاً براساس اين تحليل همة آنهايي كه اكتفا كرده بودند به استنباط احكام يا فروع و امثال اينها، درحاليكه علم اصول فقط قدرت و قوة امكان استنباط به ما نميدهد، بلكه مطلق اقامة حجت را ياد ما ميدهد كه از جمله كاربست اصول عمليه نيز هست. اينجور ما غايت را ناقص و تكبعدي معرفي ميكنيم.
حالا به عبارتي ميشود گفت جهتمندي به اين معنا كه اصول موجود را نديدند كه اگر نگاه پسيني است كه در تمام اينها نگاه پسيني است، اصول موجود را نديدهاند. اصول موجود علاوه بر اينكه ابزار استنباط در اختيار ما ميگذارد، ابزار تأمين از عقاب را با جريان اصول هم در اختيار ما ميگذارد. ملاحظه ميكنيد كه مجموعة اين عباراتي كه ما نقل كرديم كه با حذف مكررات شانزده عبارت شد، چگونه متشتت است و تعابير گاه حتي متهافت است و به آن صورت كه بايد دقيق نيست.
اين يكي از شيوههايي كه ميشود براساس آن مطالعه كرد و غايت را شناخت و طبعاً آنچرا كه غايت اعلام شده ارزيابي كرد. ما با استقراء ميبينيم كه تصحيحات اصحاب علم اصول و اظهاراتي كه دربارة غايت اين دانش دارند بسيار متشتت و گاهي متهافت و متفاوت از يكديگر است.
چنانكه ما ميتوانيم مراجعه كنيم به شيوة سوم. اينكه ما الان شيوة دوم را به كار بستيم و با به كارگيري شيوة دوم كه مطالعة تصحيحات اصحاب هر علم و تشخيص غايت از خلال اظهارات ايشان بود، جهت اين بود كه اولي يعني واكاوي تاريخ فرايند تأسيس هر علمي و اكتشاف قصد مؤسس يا مؤسسان چه بسا به كار نقد نيايد و قابل تحصيل نباشد، اما در عين حال اگر مراجعه كنيم، چيزي در تاريخ ثبت شده باشد و يا به نحوي فرايند تكون اين دانش را در تاريخ تعقيب كنيم، بسا بشود از همان شيوه هم استفاده كرد و گفت در مقام تأسيس، آنگاه كه اين علم را وضع كردند، ناظر به استنباط فقط بوده، ولي بعد اصول عمليه به آن افزوده شده است. يكچنين چيزي را هم ميتوان با يك مقدار تأمل و مسامحه به دست آورد ولي ما روش دوم را به كار بستيم.
در روش سوم از روشهاي استقرايي و پسيني ما گفتيم تحليل اقتضائات عناصر ركني علم همانسان كه هماكنون هستند و اصطياد غايت علم به فراخور اقتضائات اين عناصر.
ما اگر اين عناصر را بكاويم، مثلاً اينكه موضوع علم چيست، اينكه روش اين علم چيست، اينكه حتي مبادي آن چيست و امثال اينها، باز چنين عباراتي را كه نقل كرديم، ضمن اينكه اظهارات را نشان ميداد، گاهي آيينة نگاه به عناصر هم بود و ما بعضي از اينها را از خود تعاريف گرفته بوديم. در تعريف از علم اصول چيزي ميگوييم، درباب غايت چيز ديگري اظهار شده يا رخ داده است. علم اصول را گاهي محدود تعريف ميكنيم ولي موسع به كار ميبريم و توقع غايت از آن داريم و بالعكس. لهذا از اين طريق هم ميتوان مسئله را بررسي كرد.
در فحص و استقراء كاربرد اغلبي علم و اصطياد غايت از آن، اين روش مشكلي ايجاد نميكند. ولي در مجموع چون فعل است، بحث كاربرد عملي افعال اصحاب علم اصول مد نظر است. فعل چندان قابل ؟؟؟؟ نيست. اولاً ما مشاهده ميكنيم كه اين اصول فقه را در استنباط احكام و تعيين وظيفة عملي به كار ميبرند و البته ما مدعي هستيم كه اصول فقه مناهج فهم و استنباط را و يا مناهج تمكن اقامة حجت را به ما ميآموزند و با اين بيان، فكر ميكنيم اين كاربردها با استعمال اصول توسط اصحاب سازگارتر است. ولي به هرحال اين هم شيوهاي است. ما اگر بخواهيم نگاه پيشيني بكنيم و علم اصول مطلوب را مد نظر بگيريم و بعد بگوييم غايت علم اصول خوب است چه چيزي باشد، اين روش درواقع براي تعيين غايت است و نه تشخيص غايت، طبعاً چون پيشيني است و بدون عطف توجه به علم اصول موجود مسئله را بحث ميكنيم، اين شيوه هم چندان كاربرد نقدي ندارد، مگر اينكه از اين باب بخواهيم نقد كنيم كه علم اصول فعلي ما و غايتي كه الان براي ما تعريف ميكند، مطلوب نيست. چه موقعي مطلوب است؟ اول يك تصوير مطلوبي از غايت ارائه كنيم، سپس وضع موجود را با آن وضع مطلوب مقايسه كنيم. بگوييم با كاربست روش پنجم يعني تحليل اقتضائات عناصر ركني هر علم آنسان كه ميبايد و ميشايد باشند و تعيين غايت مطلوب آن. اين شيوه ممكن است به ما بگويد غايت مطلوب كذا است، اگر فرض را بر اين بگيريم كه آنچرا كه ما به عنوان غايت تعبير ميكنيم همين غايت مطلوب باشد. بگويد كه غايت مطلوب عبارت است از بحث از مناهج عامه كه تمكن اقامه حجت به ما ميدهند. بعد بگوييم آنچه كه علم اصول فعلي به عنوان غايت تأمين ميكند اين نيست و اينگونه نقد كنيم و بگوييم كه احياناً علم اصول ميتواند متحول شود، علم مطلوب بشود، علم مطلوب كه شد غايت مطلوب به ما بدهد. غايت مطلوب آن چيزي نيست كه عملاً هست و در مقام استقراء خود علم و كاربرد آن علم و اظهارات اصحاب آن علم به دست ميآيد و غايت مطلوب كه حتماً از علم مطلوب برميآيد، اين است، براساس روش پنجم. اينجور اين روش را به كار ببنديم براي نقد و ارزيابي غايت علم اصول، هماكنون و آنگونه كه الان به عنوان غايت تلقي ميشود. به اين ترتيب اين هم مورد ارزيابي و نقد قرار گيرد.
من خواستم يك مقدار بحث را جمع كنم كه خيلي در اين بحث متوقف نشويم و از بحث نقد و ارزيابي غايتشناسي اصحاب اصول بگذريم. چون ما نظر مختار را هم قبلاً عرض كرديم، اين بحث از لحاظ ساختار مباحثي كه در خصوص هريك از عناصر ركني و مسائل مربوط به اصول و در فلسفة اصول داريم، يكي احياناً انواع تطورات احتمالي است كه آيا در اين زاويه از بدو تأسيس اصول تا به حال تحولي رخ داده يا خير؟ اجمالاً كه مورد ميكنيم ميشود گفت كه تطور چشمگيري رخ نداده و به عبارت ديگر ممكن است بگوييم سنج تطورات احتمالي دشوار است. ما اگر براساس آنچه كه اظهارات اصحاب اصول است بگوييم غايت اين است ولي در طول تاريخ متطور شده و گاهي فرق كرده است، اين در صورتي است كه يكي از اين آراء و اظهارات را قبول كنيم كه ما هيچكدام را قبول نكرديم. و براساس آنچه كه خودمان از غايت تعبير كرديم كه درواقع توليد مناهج عامة مناسب براي اقامة حجت است و بر اين اساس اگر بررسي كنيم ميتوان گفت تطوري رخ نداده است، و از اول همينجور بوده است. درحقيقت اگر ما مبنا را تعريف خودمان قرار بدهيم، تطورات خاصي رخ نداده. مبنا را اگر بخواهيم تعابير ديگران قرار بدهيم، كدام قطعي است و كدام شايسته است؟ وقتي ما ميگوييم همة اين تعابير اشكال دارند طبعاً براساس آنها نميتوانيم غايتسنجي كنيم و تطورات احتمالي در غايت علم اصول را ارزيابي كنيم. لهذا اگر نظرات را در نظر بگيريم تطورسنجي مشكل است و از مبناي خودمان هم اگر بررسي كنيم تطوري در غايت اصول رخ نداده است.
به اين ترتيب مبحث غايتشناسي نيز در اينجا به پايان ميرسد. از جلسة بعد يا روششناسي اصول را مورد بحث قرار ميدهيم و يا شايد مسئلة وحدت و تمايز علم اصول را. چون ما يك مرحله مثل اصحاب در خلال و در ذيل موضوعشناسي علم اصول به مطلب وحدت و تمايز علم پرداختهايم، اما آنجا مسئله را ناقص طرح كرديم، سرّ اينكه آنجا مطرح شد اين بود كه عرف اصوليون اين است كه ذيل موضوعشناسي آن را مطرح ميكنند. ولي در همانجا گفتيم كه براساس نظر خودمان مسئلة وحدت و تمايز علوم و از جمله علم اصول خارج از مسئلة موضوعمندي و موضوعشناسي علم اصول است. مسئلة وحدت و تمايز علم همان ارتباط را با موضوعشناسي علم دارد كه با ديگر عناصر ركني دارد. درنتيجه ما بايد مستقل از موضوعشناسي وحدت و تمايز را بحث كنيم، ولو در طول تاريخ اصول همواره مسئلة وحدت و تمايز را ذيل بحث از موضوعمندي و عدم موضوعمندي و
موضوعشناسي
موضوعشناسي اصول مطرح كردهاند. ما گفتيم بايد مبحث مستقلي شود و لهذا بايد روزي به اين بپردازيم.
اما از نظر ترتيب، بعد از مبحث ششم كه امروز تمام شد، مبحث هفتم روششناسي است. ممكن است به روششناسي بپردازيم ولي درخصوص وحدت و تمايز روزي بحث خواهيم كرد، اگر جلسة بعد هم وارد نشويم. جايگاه طبيعي آن اين است كه بعد از اينكه بحث از همة عناصر ركني را تمام كرديم، عليالمبنا به سراغ مسئلة وحدت و تمايز برويم. و دليل آن هم اين است كه در موضوع وحدت و تمايز ما براساس نظريه تناسق حرف زديم و گفتيم كه يك معيار نداريم و معيار واحد براي تعيين وحدت و تمايز علم كافي نيست، يا مانعهًْالخلوي باشيم و يا براساس نظرية تناسق بگوييم مجموعة عناصر با هم هويت يك علم را ميسازند. درنتيجه وحدت يك علم و انسجام آن و نيز تمايز آن با ديگر علوم به مجموعة عناصر ركني هر علمي با مجموعة عناصر ركني ديگر علوم راجع ميشود.
براين اساس اگر ما كل مباحث مربوط به عناصر ركني را تمام كنيم و بعد به اين مسئله بپردازيم خيلي سهلتر است. به اين جهت است كه من با ترديد ميگويم و بيشتر مايل هستيم كه بحث روششناسي را آغاز كنيم. والسلام.