89/09/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول
انشاءالله كه خداوند متعال توفيق درك فيوضات سوگواري براي حضرت سيد الشهداء و اولاد و اصحاب آن بزرگوار را در اين ايام عنايت فرموده باشد.
بحث گذشته
در مبحث غايتشناسي اصول، سلسله بحثهايي را تا اينجا طي كرديم، ضرورت و كاركردهاي غايتشناسي علوم مورد بررسي قرار گرفت. اينكه مراد از غايت و فائدت چيست و تفاوت آندو با هم كدام است و چه نسبتي ميان فائده و غايت برقرار است، بحث ديگري بود كه مطرح شد. بحث سوم بايستگي غايتمندي علوم بود كه با سه تقرير آن را مطرح كرديم. در بحث ديگر نسبت و مناسبات عنصر غايت با ديگر عناصر ركني علوم مورد بررسي قرار گرفت. محور پنجم كه ذيل فرع چهارم مطرح شد، هويت و جايگاه غايتشناسي در جغرافياي فلسفة اصول فقه بود. غايتشناسي در ساختار مباحث فلسفي اصول كجا قرار ميگيرد؟ محور ششم انواع و اقسام فوائد و كاركردهاي دانش اصول بود. محور هفتم تقرير و طبقهبندي تعابير و تلقيهاي مختلف دربارة غايت علم اصول بود كه در حدود هشت گروه مجموعة نظرات را طبقهبندي كرديم. سرانجام در محور ديگري تلقيها و تعابير مختلف را دربارة غايت علم اصول مورد نقد و ارزيابي قرار داديم.
در مقام بحث ما مجموعة تعابير و تلقيها را به همان صورتي كه گروهبندي كرده بوديم بررسي كرديم ولي در تنظيم بيشتر عبارات و تعابير اصحاب را مستقلاً مورد نقد و ارزيابي قرار دادم و نقد يكيك را تفكيكاً و به صورت جداگانه در خصوص هر مورد مطرح كردم. ظاهراً ما نقد آراء و تلقيها را تمام كرديم.
مطلب نهم كه ذيل فرع هشتم مطرح ميشود، روشهاي غايتشناسي علوم است. ما بارها گفتهايم كه در مسائل هر علمي ازجمله علم اصول و همچنين فلسفة اصول فقه همواره بايد در جهاتي بسيار شفاف و روشن سخن گفت. اينكه بعضي از اصطلاحات و تعابيري را به كار ميبريم دقيقاً به چه معناست. چند معنا يا احياناً چند اطلاق دارد و اينجا كداميك از آن معناي و اطلاقات مد نظر است. در هر مسئلهاي هميشه يك بحث ما بررسي معنا و مراد از آن اصطلاح و عنوان است. بحث ديگري كه بر آن بايد اهتمام شود، ثمره بحث و غايت آن مسئله است. چرا بايد به آن مسئله بپردازيم؟ به تعبيري ضرورتها و بايستگيها و كاركردهاي پرداختن به آن مسئله كه بايد دقيقاً تبيين و توضيح داده شود.
باز مسئلة ديگري كه بر آن تأكيد داريم مرور بر تاريخچة بحث و استقراء آراست. بر اين روش ما تأكيد داريم و گفته ميشود مرحوم آيتالله بروجردي بر اين شيوه در مباحث فقهي و اصولي خيلي تأكيد داشتهاند و خيلي از مباحث را از ميان آراء اهل سنت حتي آغاز ميكرده كه آنها در اين زمينه چه گفتهاند، تاريخچة بحث در ميان آنها چگونه بوده. بعد وارد دورة شيعي و يا آراء اصحاب آن علم از ميان شيعيان اماميه ميشدهاند و مطرح ميكردهاند كه با اين شيوه ما ميتوانيم تلقيهاي اوليه را كشف كنيم و فهم تلقيهاي اوليه در فهم دقيق مسئله بسيار تأثيرگذار است. نوعي ريشهكاوي و پيشينهكاوي و شناخت مباني مسئله است.
جهت ديگري كه بر آن التزام داريم اين است كه ميگوييم اين مدعاها براساس روش و منطقي به دست آمده است. كسي اگر ميگويد غايت علم اصول اين است بايد از او بپرسيم كه از چه روشي به اين غايت رسيدي و از كجا كه غايت علم اصول چنين است؟ و لذا ما به مسئلة روششناسي اهتمام خاصي داريم.
مجموعة نكاتي را كه مجددين معاصر، فقها و اصوليون و احياناً متكلمين و فلاسفة مجدد و نوانديش معاصر و نوپردازاني كه نقش تحولي در علوم اسلامي و علوم ديني و در حوزه داشتند، اين دست نكات بوده كه ما هم با استفاده از تجربة آنها از اين شيوهها استفاده ميكنيم و ملتزم هستيم.
روشهاي غايتشناسي علوم
امروز در مبحث غايتشناسي هم ميخواهيم روي مسئلة روشهاي غايتشناسي علوم و از جمله علم اصول بحث كنيم. روشهايي كه در مسائل مطرح ميكنيم، غالباً مشترك و مشابه است. هرچند گاه تفاوتهايي بين روششناسيهاي مسائل مختلف هست ولي غالباً اينها با هم مشابهت و مشاركت دارند. به همين جهت شايد در تدوين نهايي مجموعة فلسفة اصول فقه كه به تدريج ما داريم از آغاز تدوين ميكنيم، بعضي از مسائل را به صورت متمركز و يكجا مطرح كنيم. مثلاً موضوع نسبت و مناسبات عناصر ركني علم با يكديگر، ما به هر عنصر ركني كه ميرسيم نسبت آن عنصر را با ديگر اركان بررسي ميكنيم. اما ممكن است كه در تدوين نهايي يك جا يك كار تفصيلي انجام بدهيم و از مجموعة عناصر ركني جدولي را تدوين كنيم كه در آن جدول نسبت و مناسبات همة عناصر ركني با يكديگر تبيين شده باشد و به بررسي هر مسئله كه ميرسيم ارجاع بدهيم به همان كاري كه يكجا و يكباره و به طور كامل و جامع انجام شده است. ممكن است در روششناسي هم همين كار را بكنيم. يعني روششناسي مسائل مختلف اصول و فلسفة اصول را يكجا و به تفصيل و به صورت متمركز، بحث كنيم و احياناً آنجا به تفاوتهايي كه بين انواع مسائل در روششناسي وجود دارد اشاره كنيم و يا تفاوتها را فقط در خود زمان بررسي مسئله و محل اصلي مسئله مورد توجه قرار بدهيم. مثلاً تفاوتهايي كه روشهاي غايتشناسي علوم با روشهاي شناخت ديگر مسائل دارد، همان را فقط را در محل مطرح كنيم و آنچه كه بايد يك بار به تفصيل بحث شود در يك جا متمركز و تفاوتها احياناً در كنار بررسي عناوين مسائلي كه راجع به هر مطلب داريم مطرح شود. ولي فعلاً به همين شيوه پيش ميرويم چون در مقام شفاهي و سير دروس شايد اين كار ميسر نباشد، يعني فراموش ميشود و قابل مراجعه نيست، اما وقتي مكتوب شود، به هر مسئلهاي كه رسيديم، وقتي ارجاع ميدهيم، كتاب در دست فرد است و ميتواند مراجعه كند و مسئله را ببيند. ببيند كه ما در جدول نسبت مناسبات، نسبت مسئلة مورد بحث را با ديگر مسائل و عناصر چگونه توضيح داديم. يا در موضوع روششناسي يك مسئله، مثلاً غايتشناسي كه مانحنفيه است، در جدول خاص خود چه گفتهايم. اما در مقام بحث شفاهي و حضوري و آموزشي طبعاً ما در هر مبحث و مسئلهاي مطالب و بحثهاي مربوط به آن را بايد بگوييم.
عرض كرديم كه در مسئلة روششناسي هم مثل مسئلة تعريف بايد علاوه بر آن دو شرطي كه در تعريف از قديم گفتهاند (جامعيت و مانعيت)، ما بايد شرط سومي را هم لحاظ كنيم. دو شرط معروف يكي جامعيت در تعريف است و يكي مانعيت است. در تعريف ميگويند تعريف بايد جامع و مانع باشد و اين را منطقيون از قديم گفتهاند. آنها را در تعريف علم بايد در نظر داشت. ما يك شرط سومي را در تعريف علوم اضافه كرديم و آن شرط جهت بود. گفتيم بايد در مقام تعريف، جهت را هم در نظر داشت و جهت هم بايد لحاظ شده باشد و تأمين شده باشد كه جهت تعريف و رويكرد ما در تعريف پسيني است يا پيشيني. بدون اين مغالطه پيش ميآيد و تعريف دقيق اتفاق نميافتد.
اين شرط سوم را كه در تعريف علوم قيد كرديم در بعضي از مسائل هم بايد لحاظ كرد. وقتي ميگوييم تعريف، البته فقط در تعريف علم نيست. از آنجايي كه ما گفتيم هر مسئلهاي از مسائل علمها خود عليمه و دانشوارهاي هستند، در تعريف مسئلهها هم همينطور است. وقتي اينجا گفتيم مراد از غايت چيست و يا آنگاه كه بحث ميكنيم از غايت اين علم و ميگوييم غايت اين علم چيست، بايد بگوييم آيا شما اين علم را در همين وضع موجود، آنسان كه هست پرسش ميكنيد؟ علم اصول محققِ موجود؟ يا علم اصول، آنچنان كه بايد و شايد؟ و علم اصول مطلوب؟ همچنين ميگويد غايت چيست؟ آيا در مقام تشخيص هستيد يا در مقام تعيين؟ آيا نگاه پسيني داريد و غايت منظور از علم اصول آنچنان كه هست محل بحث شماست؟ يا داريد غايت مطلوب را معطوف به علم مطلوب سئوال ميكنيد؟ ممكن است بگوييم غايت اين علم الان اين است، اما علم ميتواند مطلوبتر از اين شود و علم اصول مطلوبتري داشته باشيم و آنچرا كه اكنون غايت انگاشته شده فعلاً اين است اما بسا بشود غايت را از اين نيز بهتر تصوير كرد. ميشود غايت مطلوب را مطرح كرد و به غايت دانش به صورت پيشيني نگاه كرد و گفت بهتر است كه غايت علم چه باشد و نه الان و از نظر اصحاب آن چه هست.
لهذا در بعضي از مسائل ميتوان اين جهت را ديد و لذا در روششناسي هر مسئلهاي و از جمله غايتشناسي علوم و دانش اصول بايد اين جهت را لحاظ كرد. روشهاي پيشيني، يا روشهاي پسيني را مد نظر داريد؟
بنابراين روشها دو دسته ميشوند، روشهاي پسيني كه پس از تحقق دانش را مد نظر دارند، روشها يا روش پيشيني كه فرض وجود دانش و پيشفرض نيست كه دانش موجود است و معطوف به دانش موجود و محقق بحث نميكند، يا معطوف به غايت محقق موجود كه هماكنون غايت اصول اين است مد نظر نيست، ممكن است به جاي اينكه غايتي تشخيص داده شود و كشف شود، غايتي كشف و پيشنهاد شود و بگوييم خوب است غايت اصول چنين شود كه اگر چنين شد اصول هم متحول خواهد شد.
روشهاي برآمده از رويكرد و نگرش پسيني و استقرايي كه كشف كنيم غايت علم اصول موجود چيست، به صورت پسيني نگاه كنيم و از شيوة استقراء استفاده كنيم. يكي از روشها واكاوي تاريخ و فرايند تأسيس هر علمي و اكتشاف قصد مؤسس يا مؤسسين آن است.
روش های غایت علم اصول
چهار روش پسيني پيشنهاد ميكنيم. شما ميگوييد غايت علم اصول چيست؟ براي اينكه بدانيم غايت علم اصول چيست خوب است كه تاريخ آن علم را مطالعه كنيم، ببينيم كه از سوي مؤسسان، براي آن علم حين تأسيس چه غايتي منظور شده است. آنها با چه مشكلي روبرو بودهاند كه اين دانش را تأسيس كردهاند. كما اينكه راجع به دانشهاي جديد، مثلاً مبحث علم و دين كه هرچند يكي از مسائل فلسفة دين و يا احياناً فلسفة علم است، اما بسيار فربه شده و بسيار گسترش پيدا كرده، امروز در حد يك دانش مطرح است، بايد ببينيم كه غرض و غايت مؤسسان كه اين حوزة مطالعاتي و معرفتي را پديد آوردهاند چه بوده است، ميرويم سراغ تاريخ غرب، ميرويم سراغ تاريخ دين مسيحيت، ميرويم سراغ قرون وسطا، ميرسيم به نزاع علم و دين آن روز، علم آن روز و دين آن روز. مسيحيت قرون وسطايي و علم قرون وسطايي و نزاعهاي تاريخي كه آن زمان بوده، براي نخبگان و براي دغدغهمندان اين مسائل، اين مسئله، مسئله شده است و رفتهاند و مطالعه كردهاند و توسعه دادهاند. آنچنان كه كساني پيدا شدهاند كه همة عمر علمي خود را (افزون بر نيمقرن) در علم و دين مطالعه كردهاند. طبعاً پاسخهايي كه آنها ارائه ميكنند معطوف بايد باشد به تأمين غايتي كه آن موقع داشتهاند. غايت بعضي از ورود در اين مسئله اين بوده كه اثبات كنند دين به كار نميآيد، دين مانع رشد است، مانع توسعه و پيشرفت علم است. كساني كه دغدغة دين داشتند، در مقام اين بودند كه بگويند احياناً تعارضي بين علم و دين نيست و يك راهحل اينچنيني پيدا كنند. يا بگويند اصلاً علم و دين در يك فضا نيستند تا بگوييم تعارض يا تلائم دارند. علم و دين دو عالماند و با يكديگر سنجشناپذير هستند. اينها را نميتوان با هم سنجيد و بين اينها تناسب بست كه بگوييم نسبت آنها آيا تساوي است؟ تباين است؟ آيا عام و خاص منوجه است؟ يا عام و خاص مطلق است؟ يا اينكه نشان بدهند كه احياناً زبان اين دو متفاوت است اما باطن مدعاي علم و دين يكي است و توجيهاتي از اين قبيل را ارائه كنند.
شیوه اول
درخصوص همة علوم و همة معرفتها و حوزههاي مطالعاتي ميتوان از اين شيوه استفاده كرد. در اصول هم همينطور. چرا اصول تأسيس شد؟ مؤسسان چه دغدغهاي داشتند كه اين دانش را پديد آوردند؟ ما ميبينيم كه اصول در متن و بستر فقه متولد شده. در آغاز كسي نيامده اصولي را طراحي كند، تأسيس كند و بعد شروع به استنباط فقه بكند، بلكه رأساً سراغ منابع رفتهاند و شروع كردند به استنباط، درخلال عمليات استنباط آرامآرام قواعدي پديد آمده و اين قواعد آنقدر فراواني يافته و توفر و انباشتگي پيدا كرده كه روزي به انديشة اين افتادهاند كه خوب است اين مجموعة قواعد از عمليات استنباط و دانشي كه عهدهدار فقه است جدا كنيم. وقتي جدا كردند، دانشي به عنوان اصول فقه متولد شده است. از اسم آن هم پيداست كه اين اصول و مباني و احياناً مبادي تصديقية دانش اصول است كه در خلال مسائل آن توليد و تولد يافته، اما الان جدا شده و به صورت يك دانش صورت و سامانه پيدا كرده.
شيوة دوم
شيوة دومي كه ميتوان از آن به غايت علوم و از جمله علم اصول پي برد، مطالعة تصريحات اصحاب هر علم و تشخيص غايت آن از خلال اظهارات آن اصحاب است. به هرحال اصحاب علم اصول تصريحاتي راجع به غايت علم اصول دارند كه ما مراجعه كرديم و گفتيم ارباب اصول حدود ده بيان راجع به دانش اصول دارند كه از بين اصوليون شيعه كه نامدارترين آنها از مدونين مرحوم سيد مرتضي است، ما دو عبارت داشتيم: «تصحيح ادلهًْ الفقه علي الاجمال» و اين را از اوايل الذريعه (جلد اول صفحة هفتم) گرفته بوديم. و در همان جلد اول در صفحة ديگري آمده: «الغرض العلم باحكام الافعال، ليفعل مايجب فعله و يجتنب مايجب اجتنابه». دو تعبير داشت. و همينطور بزرگان ديگر، علامه: «و غايته معرفهًْ احكام الله تعالي لتحصيل السعادهًْ الابديهًْ بامتثاله» و ساير گروههايي كه داشتيم: «الغرض العلم باحكام الافعال»، «استنباط الفروع من الاصول»، «استنباط الاحكام الشرعيه»، «كيفيهًْ استنباط الفروع من الاصول»، «ان الغرض من هذا العلم هو استبناط الاحكام و الوظيفهًْ الفعليه»، آقاضياء عراقي. «غايته هي القدرهًْ علي استنباط الاحكام الشريعه ان مداركها»، ميرزاي نائيني. و امثال اينگونه عبارات. «الاستدلال علي اثبات الاحكام الشرعيه»، شهيد صدر. «استنتاج الاحكام الكليهًْ الهيهًْ او الوظيفهًْ العمليه»، يكي از تعابير حضرت امام است كه در تعبيري ديگر، ايشان همان عبارت علامه حلي را پذيرفته بودند. «و غايته معرفهًْ احكام الله التعالي لتحصيل السعادهًْ الابديهًْ بامتثالها». محقق اصفهاني فرموده بودند: «تحصيل الحجهًْ علي الحكم الشرعي». در جاي ديگري فرموده بودند «اقامهًْ الحجهًْ علي حكم العمل». «فليس الغرض من هذه المبادي التصديقيقه الا التمكّن من اقامهًْ الحجهًْ»، در رسالة الاصول علي النهج الحديث، محقق اصفهاني فرموده بودند. و امثال اين تعابير.
ما اين تعابير را مرور كنيم و از طريق تأمل در اين تعابير كه از اصحاب وارد شده ما بتوانيم به كشف غايت علم اصول دست پيدا كنيم.
شیوه سوم
روش سوم تحليل اقتضائات عناصر ركني علم است. براساس نظرية تناسق كه معتقد است به تلائم و تعامل دوسوية عناصر ركني هر علمي با ديگري كه در فرايند اين تعامل همديگر را تدارك ميكنند و ميسازند و كل علم را ميسازند و هويت علم را تعيين ميكنند. براساس اين نظر طبعاً وقتي نگاه كنيم به مجموعة عناصري كه دانش اصول را ساختهاند، ميتوانيم پي ببريم به اينكه غايت اين دانش چيست و ما در تحليل نسبت و مناسبات عناصر ركني اندكي به اين مسئله پرداختيم. آنجا گفتيم كه با عطف عنايت به اينكه موضوع اصول مناهج عامه براي تحصيل تمكن در اقامة حجت است و قلمرو و متعلَق كاربست اين علم حوزة اعتبار است و اين دانش داراي شأن روششناختي براي اكتشاف شريعت و تنسيق رفتار شرعي و تنظيم انقياد مكلفين در برابر مولاست و مناهج تشكيلدهنده علم اصول متنوع و طيفواره و به تبع ساختار آن ذاتالابعاد است، گفتيم قلمروي هندسي علم اصول به حوزهها و اضلاع عقلي، عقلايي، نقلي و ساير مربوط ميشود. نيز روش اين دانش همان روية رايج عقلا در تقنين يا اكتشاف قوانين از مدارك معتبر و يا اجراي آن است. با توجه به اينها گفتيم غايت بايد تحصيل تمكن براي اقامة حجت بالمعني الاعم باشد كه توضيح و تبيين آن را عرض كرديم.
به هر حال اين هم خود يك روش است كه ببينيم ساير عناصر ركني اصول، درخصوص غايت چه چيزي را اقتضاء ميكنند. با يكديگر ما را به سمت چه مطلبي به مثابه غايت علم اصول هدايت ميكنند و پيش ميبرند.
شیوه چهارم
روش چهارم از روشهاي استقرايي و پسيني، فحص و استقراء كاربرد اغلبي علم و اصطياد غايت از آن. بگوييم ما ببينيم وقتي اين دانش را به كار ميبريم، كجا بيشتر كاربرد دارد. اينكه داراي كاركردهايي است، بحثي است، اما به صورت اغلبي در كجا و در چه زمينهاي كاربرد دارد؟ اصحاب اين علم، كجا اين علم را به كار ميبرند و اين علم وقتي مورد استفاده قرار ميگيرد، در كجا جواب ميدهد؟ وقتي شما راجع به اصول مراجعه ميكنيد، ميبينيد در سراسر تاريخ كهن اين دانش كَهين و ديرين و پرريشه و عريق و انيق، اين دانش ابزار استنباط فروع فقهيه است. هرچند كه در ديگر قلمروهاي دين و حوزههاي معرفتي هندسة دين كمابيش و بعضي از قواعد توليدي اين دانش كاربرد پيدا ميكند، اما آشكارا اين دانش در حوزة فقه و در مقام استنباط شريعت و يا در زمينة تعيين تكليف مكلفين در رابطة رب و عبد و نسبت و مناسبات حقوقي و تكليفي عبد با رب كاربرد پيدا ميكند و مورد استفاده است.
لهذا از همين استقراء و با اين فحص ميتوانيم بگوييم غايت اين دانش تأمين ابزار براي فهم و كشف فروع آموزههاي شرعي و احياناً تأمين انقياد و امتثال عبيدانه در مقابل مولاست. و ما نميبينيم كسي بگويد علم اصول بخوانيم بعد برويم عقايد و كلام بخوانيم. كسي نميگويد اول علم اصول و بعد كلام، اول علم اصول بعد اخلاق، اول علم اصول بعد علم ديني؛ اما ميگويند اول علم اصول، بعد فقه و اين نشان ميدهد كه در مقام عمل هم خود اصوليون بر اين ملتزمند و تجربه هم ميگويد كه علم اصول در فقه كاربرد دارد. اينها همه شواهدي هستند و اين هم روشي است كه ما بتوانيم به غايت دانش اصول پي ببريم.
اين چهار روش، روشها و مناهج پسيني هستند كه ما با فرض مؤسَس و محقق بودن علم اصول مراجعه كنيم به اصول و به انگيزة اصوليون و مؤسسان اصول و امثال اينها و به كاربست علم اصول.
از طريق كاويدن انگيزه و از رهگذر مطالعة تصريحات از طريق تحليل اقتضائات عناصر ركني علم اصول موجود و از راه فحص از كاربرد و كارايي اين دانش و قلمروي كه در آن به كار ميرود ما به غايت علم اصول برسيم كه همة اينها استقرايي و پسيني هستند.
يك روش پيشيني
يك روش پيشيني هم ميشود فحص كرد كه روش برآمده از رويكرد و نگرش پيشيني و منطقي به غايتشناسي علوم و از جمله علم اصول است كه از طريق تحليل اقتضائات عناصر ركني هر علم، آنسان كه ميبايد و ميشايد باشند، نه همانسان كه اكنون هستند كه آن پسيني ميشود و تعيين غايت مطلوب.
فرضاً، موضوع علم اصول خوب است كه چه چيزي باشد؟ قلمروي آن خوب است كه چگونه باشد؟ و همينطور نسبت به مسائل ركني اين دانش، و حتي مبادي دانش اصول خوب است كه چه چيزهايي باشند. بههرحال پارهاي از مباحثي كه در خصوص مباديشناسي در آثار اصحاب اصول آمده، جنبة توصيهاي دارد و نه توصيفي، سفارش است و نه گزارش. شما ميبينيد، ميگويند براي اينكه اصول را خوب بفهميد بايد قبلاً منطق خوانده باشيد. بدون اينكه منطق خوانده باشيم نميتوانيم اصول را خوب بفهميم، اين توصيه است و توصيف نيست. نميگويد علم اصول مشتمل بر بعضي از قواعد منطقي و روشي است، بلكه توصيه ميكند كه اگر اصول خوانديد، وقتي وارد استدلالهاي اصولي ميشويد و بعد اصول را در فقه به كار ميبريد، ممكن است مغالطاتي رخ بدهد كه اگر منطق خوانده باشيد، اين مغالطات را ميفهميد. بدون خواندن منطق نميشود اصول خواند و احياناً به استنباط پرداخت. تحليل اقتضائات عناصر ركني هر علم آنسان كه ميبايد و ميشايد باشند و تعيين غايت مطلوب آن.
اينجا البته ما ميبايست يك مقدار تفصيليتر بحث كنيم و شروع كنيم به بيان تلقي مطلوب از هريك از عناصر و برآيند اين مجموعه تلقيها از عناصر ركني و حاصل آن برآيند را منعكسكردن و بازتاباندن در مسئلة مورد بحث، مثلاً مسئلة غايتشناسي و نشان دادن اينكه وقتي تلقيها از عناصر ركني متفاوت ميشود و تلقيهاي جديد و مطلوبي را فرض ميكنيم، غايت هم ديگرگون ميشود.
اگر كسي قلمروي علم اصول را از فقه به غيرفقه توسعه بدهد يا قلمروي علم اصول را توسعه بدهد يا تكميل كند و ارتقاء بدهد، نه از فقه به غير فقه، بلكه از فقه فردمحور و استفتاءمدار به فقه جامعهمحور، حكومتگر و نظاموارهبين. طبعاً تأثير ميگذارد و غايت را تصحيح ميكند.
اين است كه اگر ما يكيك اين عناصر را مورد مطالعه قرار بدهيم، آنچنان كه بايد باشند و يك تصوير مطلوبي از آنها ارائه كنيم از غايت هم تصوير مطلوبي به دست خواهد آمد.
اين هم روش آخر كه تذكر داديم، پس چونان تعريف دانش در تعيين يا اصطياد و تشخيص غايت علم، بايد هر سه شرط و ضابطة جامعيت، مانعيت و جهتمندي لحاظ شود