89/09/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تعامل و نسبت و مناسباتي بين مسئلة غايت با ساير عناصر ركني
بحث گذشته
در مورد قلمروشناسي علم اصول بحث ميكرديم و فروع و فصولي از بحث را سپري كرديم، از معناشناسي غايت علم و تفاوت غايت با فائدت و نسبت و مناسبات آن دو با يكديگر. درخصوص لزوم غايتمندي علم كه به هرحال هر علمي بايد داراي غايتي باشد، بعضي از ادله و بحثها را عرض كرديم. ضرورت غايتشناسي علم كه بدون شناخت غايت علم چه اتفاقي ميافتد. بعضي تقريرها و تبيينها را عرض كرديم.
تعامل و نسبت و مناسباتي بين مسئلة غايت با ساير عناصر ركني
مبحثي كه امروز طرح ميكنيم، اين است كه چه تعاملي و نسبت و مناسباتي بين مسئلة غايت با ساير عناصر ركني وجود دارد و صورت ميگيرد. بحث ديگري كه طبعاً در پي اين بحث بايد مطرح شود اين است كه هويت مسئلة غايتشناسي چيست و جايگاه آن در سلسلة مباحث فلسفة اصول كدام است؟
درخصوص نسبت و مناسبات غايتشناسي و همينطور خود غايت به ساير عناصر ركني علم اجمالاً جلسه پيش اشارهاي داشتيم ولي من تأمل ميكردم و به نظرم رسيد كه يكي دو محور از محورهايي كه بحث ميكنيم بايد يك جا و يك بار براي هميشه بحث شود و تمام شود و در هر مسئله تكرار نشود. و در هر مسئله از آن زاويهاي مورد بررسي قرار گيرد كه در همان مسئله و مبحث مورد نياز است. مثلاً از اين جهت كه ما بخواهيم جايگاه مسئله را در سلسله مباحث فلسفة اصول روشن كنيم، اما اينكه ما در هر مطلبي و هر مبحثي بخواهيم نسبت و مناسبات را تكرار كنيم ضرورتي ندارد. يعني ميشود يك بار مسئلة نسبت و مناسبات عناصر را با يكديگر كلاً مطرح كرد ولي بعد در هر مسئلهاي كه نوبت به اين مطلب ميرسد از همان زاويهاي كه در آن مسئله و در آن جا نياز است به آن بپردازيم.
مثلاً اينجا من از اين زاويه در اين بحث نگاه ميكنم كه در تعامل و نسبت بين عنصر غايت با عناصر ركني ديگر علم ما غايت را چه بپنداريم و چه بيانگاريم؟ يعني مقتضاي آن عناصر چيست و در فرايند تعامل بين عنصر غايت و عناصر ديگر مثل روش، موضوع و قلمرو و امثال اينها ما عنصر غايت را مناسب است كه چه چيزي تلقي كنيم؟ يعني نزديك شويم به روششناسي اكتشاف غايت.
قبلاً عرض كرده بوديم كه بررسي تلائم و تعامل عناصر ركني علوم براساس تلقيها و نظرات گوناگون از هريك از آنها سخت و مستصعب و غيرضرور و غيرلازم است. تقرير تفصيلي آن نيز ملالآور است چون تكرار زياد دارد كه با اين پيشنهادي كه عرض كرديم اين مشكل را ميتوان براي بعد حل كرد، اما در هر حال ما براساس تلقي مختار از عناصر ركني و به صورت اجمالي ميتوانيم مسئله را بررسي كنيم و نه بيشتر.
با توجه به اين توضيحات موضوع اصول را مناهج عامه براي تحصيل حجت دانستيم، «الباحث عن المناهج العامه لتحصيل الحجه في نطاق الشريعه» مناهج عامه از نظر ما موضوع علم اصول است. در تعريف اولاً تصريح به غايت شد. «العلم الباحث عن المناهج العامه لتحصيل الحجه»، اما آيا اين غايتي را كه ما طرح كرديم براي علم اصول تصادفاً و ذوقي غايت انگاشته شده؟ يا براساس نظرية تناسخ عناصر ركني علوم مقتضاي عناصر ركني است كه غايت تحصيل الحجه بشود؟
ما ميخواهيم بگوييم كه مقتضاي عناصر ركني ديگر است كه غايت بشود تحصيل الحجه، مثلاً يكي از عناصر موضوع اصول است. با توجه به تنوع طيفوارة مناهج، مناهج عامه موضوع علم اصول است. وقتي ميگوييم مناهج عامه از اينكه به صورت جمع آمده به هرحال يك منظوري بوده و به صورت طيف مناهج يكدست نيست، طيفي از مناهج است. از منهج عقلي تا منهج نقلي، تا منهج لفظي تا منهج عرفي و عقلائيه. مناهج مختلف و گوناگوني است كه در اصول به كار ميرود يا در اصول توليد ميشود و در فقه به كار ميرود. عامه بودن آن به اين اعتبار است كه اختصاص به بابي دون بابي ندارد. مناهج بودن و جمع آوردن، هرچند اگر از يك سنخ هم باشد ميشود جمع آورد، با فرض اينكه مناهج را به معناي خُرد و مثلاً به معناي قواعد بگيريم، اما در ذهن من از مناهج چيزي فراتر از قواعد است، يعني منهج را به معنايي كه كمابيش عربها به كار ميبرند، يعني روش، و مراد من اين است كه در علم اصول ما از روشهايي بحث ميكنيم كه منتهي به تحصيل حجت شود. روش عقلي، روش نقلي، روش عرفي و امثال اينها. مناهج را به قواعد اطلاق نميكنيم، مناهج را به معناي مفهوم و متبادر در ادبيات امروز عرب مد نظر داريم. يعني همان روشها و شيوهها. اگر مراد شيوهها هستند پس چندين و چند شيوه است و يكجور نيست. يك طيفي از شيوهها در اصول مورد بررسي قرار ميگيرند.
اين شيوهها به جهت ديگر نيز متفاوت و متنوعاند. آن جهت، رويّه و روش و همينطور متعلِق روش است. در متعلَق روش اين مناهج بر چه چيز تعلق ميگيرند؟ بر اكتشاف قوانين، بر تقنين، بر اجراي قانون و درواقع سر كار ما با حوزة اعتبار است. ما ميخواهيم روششناسي را طراحي كنيم جهت اعتبار قانون شرع. اين حوزة اعتبار حوزهاي است كه در آن تماماً و كمالاً و محضاً عقل نميتواند كاربرد داشته باشد و مشكل را حل نميكند. در اين حوزه ما بايد لزوماً به فهم عرف و رفتارهاي عقلايي اعتنا كنيم. در حوزة اعتبار ما با واقع و نفسالامر تكويني سروكار نداريم. بنا نيست مثل حوزة عقايد و علم واقع و نفسالامري وجود داشته باشد كه آن را كشف كنيم، بناست اعتبار كنيم. اينهمه اقتضاء ميكند اينكه غايت همان تحصيل حجت بالمعني الاعم باشد.
اجمال بحث اين ميشود كه موضوع اصول مناهج عامه است، مناهج عامه را ما چيزي معادل با شيوههاي فراگير و شيوههاي غيراختصاصي كه مختص بابي دون بابي نيستند ميدانيم و اخذ ميكنيم و وقتي ميگوييم شيوهها بنابراين محدود به نوع خاصي از شيوه نخواهيم شد و تنوع شيوهها مد نظر است. فقط شيوة عقلي نيست كه عقلائيه هم هست و نقليه هم هست و احياناً شيوههاي ديگر.
حوزة كاربرد اين شيوهها هم حوزة اعتبار است و خود همين حوزة اعتبار تنوع مناهج را ميطلبد. عملاً عقلا هم براي تقنين و يا اكتشاف قانون يا اجراي قانون و تطبيق آن بر مصداق از انواع شيوهها بهره ميگيرند. درنتيجه امكان اينكه ما غايت را اين قلمداد كنيم كه ما واقعي را كشف كنيم و همه جا يقيني حركت كنيم و حجت بالمعنيالاخص را تحصيل كنيم با توجه به اين توضيحات ميسر نيست، بلكه حجت بالمعني الاعم بايد تحصيل شود. اين ميشود همان غايت و براساس اين تقرير موضوع علم اصول كه مناهج عامه است و محل تحقق و تعلق مناهج عامه كه حوزه اعتبار است اقتضا ميكند كه غايت تحصيل حجت بالمعني الاعم باشد. اين نتيجه را از اين توضيح و تبيين به دست ميآوريم.
بند دوم كه رويّة رايج عقلا در تقنين و يا اكتشاف قوانين از مدارك معتبر يا اجراي آن است نيز اقتضايي جز آنچه موضوع اقتضا كرد ندارد. يعني بند دوم هم ذيل بند يكم كه بحث از حوزة اعتبار و كيفيت دسترسي به آن معتبر است و حكم هست، همين را اقتضا ميكند. از ايندو ما ميرسيم به اينكه تحصيل الحجه بالمعني الاعم بايد فايدة مقصود و غايت باشد.
هندسه و ساختار
در زمينة هندسه و ساختار هم ما در اصول گفتيم اصول دانش ذات الاطراف و الابعاد است و از هندسه و ساختار متنوعي برخوردار است و ديديم كه حوزة مستقلات عقليه را دارد كه صرفاً عقلي است و متكي به عقل عملي است. حوزة نقل را هم دارد. پارهاي از قواعد و مناهجي كه در اصول توليد ميشود ما از نقل اخذ ميكنيم. حوزة رويّههاي عقلائيه و عرفيه را هم داريم و خود همين ذاتالابعاد بودن كاملاً با مناهج بودن موضوع كاملاً سازگار هستند و طبعاً همانطور كه مناهج عامه اقتضاء ميكرد كه غايت تحصيل حجت باشد، طبعاً در هندسه و ساختار علم اصول هم دقيقاً همين نكته نهفته است و مقتضايي همسان با آن دو (رويّه و موضوع) خواهد داشت. موضوع و روش اقتضائي كردهاند، مقتضاي آنها اين بود كه غايت تحصيل الحجه بالمعني الاعم باشد. هندسه و ساختار هم تنوع خاصي را نشان ميدهد كه دانش اصول ذاتالابعاد است، هم بعد عقلي دارد، هم بعد عقلايي دارد، هم بعد نقلي دارد و غير. اين هم دقيقاً همان را اقتضاء ميكند كه موضوع و روش اقتضاء كرد و در مجموع در تعامل فيمابين غايت و عناصر ركني ديگر مثل موضوع، روش، قلمروي هندسي و ساختاري مقتضاي مشتركي را دارند و اين درك ميسر نيست و اين نتيجه حاصل نميشود جز در چارچوب مقايسة نسبت اين عناصر، يعني عنصر غايت با موضوع، با روش با هندسه و ساختار و ما از نسبتسنجي ميان اين عناصر كه مناسبات و تأملاتي را به وجود ميآورد ميرسيم به اينكه غايت علم اصول لزوماً بايد تحصيل الحجه بالمعني الاعم باشد. يعني اين نتيجهگيري كه از اين تحليل داشتيم محصول نسبتسنجي ميان عناصر اصلي و ركني دانش اصول است.
فرع چهارم
فرع چهارم در مسئلة غايتشناسي، هويت و جايگاه غايتشناسي در جغرافياي فلسفة اصول فقه است. اولاً مسئلة غايتشناسي و مباحث مربوط به آن از چه سنخي از مسائل فلسفة اصول هستند و ثانياً در سلسله و ساختار مسائل فلسفة اصول، غايتشناسي كجا بايد قرار بگيرد و چندين مسئله و سرفصل بايد باشد.
چون در تقسيم كلان و فراگيرترين تقسيم مسائل فلسفة اصول فقه ما مسائل را به مسائل و مباحث فرادانشي و فرامسئلهاي يا فرامسائلي تقسيم كرديم و گفتيم آن مسئلهاي كه از جنس بحث و تحليل و داوري راجع به خود دانش است فرادانشياند و از بالا به دانش مينگرند و آن مسائلي كه از اين سنخ نيستند، بلكه احكام كلي مسائل موضوع فلسفة مضاف هستند، آنها را ميگوييم فرامسئلهاي يا فرامسائل، بالاي مسائل و معطوف به مسائل هستند.
مسئلة غايتشناسي به لحاظ هويت از نوع اول است، چون در غايتشناسي پرسش اصلي اين است كه غايت اين علم چيست. داريم از كل دانش سئوال ميكنيم و نه از مسئلة خاصي از مسائل آن و ميخواهيم يكي از احكام كلي خود دانش را و نه مسائل آن را بررسي كنيم و مشخص و معين بكنيم. پس از جنس مسائل فرادانشي خواهد بود. اما جايگاه آن كجاست؟ در غايتشناسي به دنبال چه هستيم؟ در غايتشناسي به دنبال اين هستيم كه بگوييم علت غايي علم اصول چيست. و علل اربعة علم قطعاً در زمرة مبادي و مسائل و عناصر ركني است.
در غايتشناسي گويي ما در پي كشف علت غايي علم اصول هستيم كه سبب شده است علم اصول پديد بيايد. غايت و غرض هم اينگونه معني شد كه: «ما وضع العلم لأجله» و اگر اين غايت نبود اصلاً علم اصولي نميبود. پس در غايتشناسي بهطور مشخص به دنبال كشف علت غايي هستيم كه علت غايي دانش اصول چيست.
قبلاً گفتيم كه در مسئلة غايت به اين جهت توجه داشته باشيم كه بحث از غايت در دو مقام مطرح ميشود، يكي مقام تصور كه قبل از پيدايش اصول يا هر چيزي كه غايتمند است غايت آن را تصور ميكنيم و تصور غايت مقدم بر مغيا و معلول است و مرحله و مقام ديگري است كه باز نوبت به بحث از غايت ميشود، آن زماني است كه مغيا و معلول پديد آمده و غايت وجود خارجي يافته است. به اين ترتيب به رغم اينكه وجود ذهني و تصوري غايت مقدم بر مغيا و معلول است و بود، اما وجود خارجي و عيني غايت مؤخر از معلول آن است. معلول كه آمده تازه غايت محقق ميشود.
با لحاظ اينكه در مقام تصور غايتشناسي مقدم بر معلولش كه علم اصول است، هست، بايد بگوييم منطقاً غايتشناسي بايد قبل از ديگر مسائل علم اصول مورد بررسي قرار گيرد، اما از حيث ديگر چون وقتي ندانيم تعريف علم اصول چيست، موضوع آن چيست، احياناً نميتوانيم از غايت سخن بگوييم و فهم غايت به نحوي در گرو دانستن اين است كه بدانيم علم اصول چيست و بايد قبلاً آن را روشن كرده باشيم. موضوع علم اصول چيست كه در آن موضوع به دنبال غايت هستيم؟ چون يكچنين عناصري هست، به لحاظ مديريت معرفت مسئلة غايتشناسي را متأخر آورديم، اگرنه ممكن است نسبت به بعضي از مطالبي كه تاكنون خواندهايم اين مسئله مقدم باشد چون به هرحال نقش علّي دارد.
اجمال بحث اين ميشود كه مباحث غايتشناسي معطوف به بيان احكام خود دانش است و نه مسائل آن. غايتشناسي بايد يكي از احكام كلي دانش اصول فقه را بيان كند. پس در زمرة مسائل فرادانشي است چون دربارة خود دانش بحث ميكند.
مطلب دوم
مطلب دوم، براساس نظرية تناسق عناصر ركني علوم كه عناصر ركني با هم در يك دادوستد دائمي و در يك فرايند تعامل پيوستة دوسويه يكديگر را در مقام ثبوت و اثبات پديد ميآورند يا روشن ميكنند، و به اقتضاي اينكه غايت علم از عناصر ركني آن و علت غايي دانش قلمداد ميشود و علت غايي از علل وجودي و در مقام تصور مقدم بر معلول است، رتبة غايتشناسي مقدم بر موضوعشناسي، روششناسي، قلمروشناسي، كاركردسنجي، مسائلپژوهي و نيز مسئلة وحدت و تمايز علوم است.
اما با توجه به اينكه به غايتشناسي دو نگاه داريم، مقام تصور و مقام تحقق خارجي، و از طرف ديگر فهم غايت به نحوي در مقام معرفت مترتب است بر اينكه ما فهمي از خود اصول داشته باشيم، تعريف آن را داشته باشيم، موضوع آن را بدانيم، از اين جهت است كه مسئلة غايتشناسي را متأخرتر از مسائلي مثل تعريف و موضوع و امثال اينها مطرح كرديم. والا به جا بود كه اول غايتشناسي مورد بحث قرار ميگرفت و در مقام تأسيس و تدوين چون مقام تصور است، غايت و مسئلة منظورداشت غايت مقدم بر ديگر مسائل قلمداد ميشود.
غايت مقدم بر موضوع هم ميشود؟
در مقام علّي خودش، چون علّت كل علم است و موضوع يكي از اجزاء علم است. در اينكه موضوع از اجزاء علم است ترديدي نبود، در اينكه مبادي از اجزاء علم است يا نه ترديد داشتيم و محل نزاع بود. موضوع جزئي از علم است، درنتيجه تصور غايت مقدم بر كل علم است و اگر بخواهيم بحث كنيم، داريم تصور غايت را بحث ميكنيم. وقتي داريم از يك مسئلهاي بحث ميكنيم درحقيقت ميخواهيم آن مسئله را تصوير و تعريف و معرفي كنيم، نه اينكه آن مسئله را محقق كنيم. به اين اعتبارات مقدم بر اصول است، منتها عرض كرديم از آن جهت كه شما وقتي بحث از غايت ميكنيد ميخواهيد بگوييد غايت علم اصول چيست، لاجرم بايد بگوييد علم اصول چيست. يعني مديريت معرفت، به لحاظ واقعي و منطقي تصور غايت مقدم بر كل علم و همة مسائل آن است. اما به لحاظ مديريت معرفت كه محقِق و معلم و متعلم بتوانند با بحث غايتشناسي ارتباط برقرار كنند بايد ما گفته باشيم غايت چه و لاجرم بايد تعريف اصول را بياوريم. بايد موضوع را بگوييم كه غايت بتواند قابل بحث شود، چراكه اگر ندانيم داريم راجع به چه چيزي بحث ميكنيم، و ندانيم كه مناهج محل بحث ماست و اين را بحث نكرده باشيم، سخن گفتم از غايت علمي كه توليد مناهج عامه ميكند چندان مناسب نيست. به اين جهات است كه مسئلة غايتشناسي را متأخر ميكنيم. اما اگر بخواهيم دقيق بحث كنيم بايد اول بگوييم تصور غايت، چون نقش علّي دارد و در مقام تصور مقدّم است، علم معلول است و علم را بايد اين غايت پديد بياورد، پس قبل از خود علم و مسائل آن بايد از غايت بحث كرده باشيم و از اين جهت مقدم است.
فرع پنجم
فرع پنجم انواع و اقسام فوائد و كاركردهاي دانش است. كاركردهاي علم اصول را بالمعنيالاعم ميتوان به صورتهاي گوناگون از جمله ترتيبهاي زير دستهبندي كرد.
گفته بوديم كه فائده و اثر به دو دستة مقصود و غيرمقصود تقسيم ميشود. اينكه ما با اصول بتوانيم به نهضتهاي اجتماعي و اصلاحي دامن بزنيم، اين را مؤسس اصول مدّ نظر نداشته و قصد نكرده بوده اما عملاً اين فائده حاصل شد. در تاريخ اصوليگرايي و اصوليگري و اجتهادگرايي منشأ بسياري نهضتها شد. فائدة غيرمقصود اين است. فائدة مقصود ميشود معادل غايت، چون غايت را گفتيم فائده مقصوده و اثر مقصود است. آنچرا كه پيشتر قصد كرديم به چنگ بياوريم، مثلاً تحصيل الحجه، فائده است ولي فائده مقصوده است.
تقسيم دوم را قبلاً آشكارا نداشتيم و به صراحت نگفته بوديم، فوائد ميتوانند به سه لاية قريبه، وسيطه و بعيده تقسيم شوند. اين را از اين جهت عرض ميكنيم كه بتوانيم اظهارات بزرگان را توجيه كنيم و بر آنها حمل مناسبي پيدا كنيم. ملاحظه كرديد كه مثلاً مرحوم علامة حلي و به تبع ايشان حضرت امام فرمودند: «تحصيل السعاده الابديه بامتثالها» اصول براي اين است كه قواعدي را پديد بياورد كه در استنباط احكام الهي كارگر بيافتد و از اين طريق سعادت ابدي با امتثال به آن احكام فراچنگ مكلفين و عباد بيايد. اين تحصيل سعادت ابديّه با امتثال به احكام، مقصود اولي است و آيا از اهداف و اغراض اولي و قريبه است؟ ظاهراً پيشتر از اينكه نوبت برسد به تحصيل السعادهًْ الابديهًْ بامتثالها، اغراض ديگري وجود دارد كه آنها منظور نظر مؤسس علم اصول بوده است و اينكه ما بتوانيم مجموعهاي از مناهج عامه يا قواعد استنباط را پديد بياوريم و توليد كنيم. اين مقصود اول و قريبه است و البته اگر قواعد يا مناهج توليد شد، به كار ميبريم تا فروع را استنباط كنيم. پس استنباط فروع شد لاية بعد، يعني جزء اغراض وسيطه. آنگاه كه ما فروع فقهيه را با به كار بستن مناهج و قواعد فراچنگ آورديم به آنها امتثال ميكنيم و عمل ميكنيم. چون ميخواهيم به اوامر الهي امتثال و انقياد كنيم ميرويم دنبال تفريع فروع و استنباط فروع فقهي، پس خود اين هم مقصود است. اين هم شد يك نوع فائده و يا مقصود و باز اين هم وسطيه است، چون پس از اين هم غايات ديگري وجود دارد و آن تحصيل السعادهًْالابديه است. تحصيل السعادهًْالابديه غايت امتثال است، امتثال غايت توليد فروع فقهيه است، توليد فروع فقهيه غايت به كار بستن قواعد و مناهج است، به كار بستن قواعد و مناهج غايت توليد خود مناهج و قواعد است، توليد قواعد و مناهج غايت تأسيس علم اصول است. ملاحظه ميكنيد كه غايات لايهلايه پيش روي مؤسس علم اصول است و لذا اگر با اين نگاه به مسئله نظر كنيم ممكن است ايرادي كه پيشتر گرفته بوديم و تعريضي كه به بعضي بزرگان كرده بوديم كه غايت علم اصول آيا تحصيل السعاده است، ممكن است بگوييم وارد نيست. ممكن است بگوييم به اعتباري وارد است، آنگاه كه مراد از غايت را عبارت بدانيم از غايات غريبه و مثل مسئلة مبادي قريبه و وسيطه و بعيده كه گفتيم مبادي بعيده كه مبادي آن مسئله نيستند، مبادي مسئله آن مبادي مماس كه به آنها مبادي قريبه ميگوييم، هستند. اينجا هم ممكن است بگوييم غايت هر فعلي همان است كه مماس با آن است و بلاواسطه توليد ميشود، باقي غايات الغايات هستند و غايتِ غايت اين فعل هستند. به اين اعتبار اشكال بر بزرگان وارد است. اما اگر اين تقسيمي را كه الان عرض كرديم كه غايات لايهلايه است، قريبه و وسطيه و بعيده دارد، قريبه آن غايتي است كه مماس است و بلاواسطه تحصيل ميشود، و وسيطه آنهايي هستند كه بين قريبه و بعيدهاند و بعيده آن است كه با وسائطي فراچنگ ميآيد. اگر اين تقسيم و ترتيب را بپذيريم ديگر اشكالي بر بزرگان وارد نميشود و ميگوييم اينها اشاره فرمودهاند به غايات وسيطه و بعيده و هرچند اينكه اينها غايتالغايه هستند و تازه غايت اصول به جهت تأمين اين غايات خود پديد ميآيد.
«الفوز بالسعادهْ الدينيهْ و التّرقي عن حضيض التقليد اذا استعمل فيما وضع لأجله» فوز به سعادت دينيه غايت مماس و غايت قريب نيست.
ترقي و ارتقاء از حضيض تقليد به اوج اجتهاد كه من به رأي خود عمل كنم و مجتهد باشم و روي پاي خودم بايستم، اين غايت است ولي غايت وسيطه است. و آن چيزي كه غايت قريبه اصول است توليد مناهج و قواعد است.
«تعيين الوظيفهْ في مقام العمل الذي هو موجب لحصول الأمن من العقاب» تعيين وظيفه يك غايت است. حصول امر من العقاب هم غايت ديگري است. اما اينها همگي قواعد بعيده هستند براي اينكه تعيين الوظيفه غايت اصول نيست، بلكه غايت فقه است. فقه است كه وظيفه را مشخص ميكند، غايت ابزار تعيين وظيفه را فراهم ميكند و تهية ابزار تعيين وظيفة شرعيه، كار اصول فقه است. ولي مرحوم آقاي خويي اين را غايت قلمداد فرموده بودند. اينها همان غايات وسيطه و بعيده هستند.
غايات دنيوي و اخروي، مثال بزنيم به نهضتهاي اجتماعي كه ميتواند غايات دنيوي باشد. در اين دنيا نهضتهاي اصلاحي و اجتماعي براثر اجتهاد و اصوليگري پديد آمد.
و غايات اخروي همان غايتي است كه از آنها به عنوان غايات بعيده تعبير ميكنيم. غايات بعيده همان غايات اخروي هستند.
فوائدي كه راجع به عالم و مجتهد است و فوائدي كه سهم متعلم و عالم اسلام و مقلدين است كه خيلي روشن است. بههرحال مجتهد از حضيض تقليد رها ميشود و اين ثمرهاي است كه براي مجتهد دارد. اصول براي متعلم هم ثمره دارد كه مثلاً براي او تعيين وظيفه ميشود.
كاركردهاي معرفتي نظير اينكه با علم اصول يك دستگاه روششناختي اسلامي به وجود آمد. علم اصول كه توليد شد ما در علم اصول به دنبال اين بوديم كه قواعد استنباط فروع را به دست بياوريم، اما فراتر از فروع، يك دستگاه و يك گفتمان و يك پارادايم در فهم دين به وجود آمد. اين پارادايمي كه در فهم دين به وجود آمد غايت اولي و قريبه نبوده، ولي حاصل شد. اين يك كاركرد معرفتي است، يعني در قلمرو معرفتشناسي و فهم علم اصول يك پارادايمي را بنا نهاد و پديد آورد.
و كاركردهاي غيرمعرفتي را باز مثال ميزنيم به نهضتهاي اجتماعي و امثال آن.
تقسيم ششم كاركردهاي درونشبكهاي
تقسيم ششم كاركردهاي درونشبكهاي است كه در شبكه و طيف علوم فقهي و پيرافقهي، علم اصول كاركردهايي دارد و در برون شبكة فقهي و دانشهاي پيرافقهي كاركردهاي ديگري دارد. چون در مجموع علم اصول بر روششناسيها تأثير خاصي نهاد.
و كاركردهاي همسو با غايت و كاركردهاي غيرهمسو با غايت. كاركردهايي كه با غايت همسو است، مثل اينكه غايت اصول استنباط فروع فقهيه در قلمرو شريعت بود، اما احياناً در جهت ديگري يك سري فوائد و آثاري بر علم اصول مترتب هست و تحصيل ميشود كه چندان همسو با علم اصول نيست. يعني لزوماً همسنخ علم اصول نيست كه در اينجا هم مثال نهضتهاي اجتماعي را ميتوانيم بگوييم كه به هرحال علم اصول روش استنباط است و به حوزه و قلمروي معرفت مربوط ميشود، اما در حوزهاي خارج از قلمرو معرفت كه يك حوزة غيرمعرفتي است يعني فعاليتهاي اجتماعي، آنها هم از علم اصول متأثر ميشوند و اين فوائد را علم اصول دارد.
بحث اصلي ما از فرع ششم آغاز ميشود كه عبارت است از، تقرير، طبقهبندي و نقد تلقيهاي مختلف دربارة غايت علم اصول كه بحث بسيار مهمي است و بحث اصلي ماست و همه اينها مقدمة اين بحث است كه انشاءالله در جلسة بعد بحث ميكنيم.