89/09/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول
بحث گذشته
بحث در زمينة غايتشناسي علم اصول بود، گفتيم كه ده محور را تحت عنوان غايتشناسي علم اصول ميتوان بحث كرد.
اولين آنها معنا و تعريف غايت بود. چون غايتشناسي با فائدت رابطة تنگاتنگ و وثيقي دارد، طبعاً تعريف فائده و سرانجام نسبت بين اين دو بايد مورد بررسي قرار گيرد كه فرع اول بحث ما را تشكيل ميداد و مورد بررسي قرار گرفت.
يكي از مباحثي كه معمولاً درخصوص مسائل مطرح ميكنيم موضوع كاركردها و ضرورت و بايستگي بحث از آن مسئله است. اينجا هم ميتوان پرسيد كه چرا از غايتشناسي سخن ميگوييم.
من چهار تبيين را براي غايتشناسي آوردهام.
تبیین اول
اول اين است كه اصولاً هر فعل ارادي يك سلسله مبادي خاصي را طي ميكند تا واقع ميشود و اصطلاحاً از آن به مبادي ارادي تعبير ميكنيم. هر فعلي كه آگاهانه و ارادي صورت بپذيرد بايد اين سير را طي كند كه البته اگر فعلي آگاهانه نباشد، فعل نيست. در تعبير خود فعل آگاهانگي نهفته است. اينكه غايت فعل يا خود را فعل را تصور كند و بعد از تصور سنجش كند كه آيا اين فعل سودمند است يا زيانمند است، بعد ترجيح بدهد سودمندي را يا تصديق كند بر سودمندي كه گفته شود زيان ندارد و فقط سودمند و سودور است و انگيزش و شوق در فرد به وجود ميآيد كه به آن فعل دست پيدا كند. آنگاه عضلات و جسم حركت ميكند و آن فعل واقع شود. اين سيري است كه در مبادي اراده اتفاق ميافتد.
يكي از حلقات مهم در سير مبادي اراده فائدهسنجي و تصديق به فائدهمندي است. فائدهمندي اگر تصور و تصديق نشود، فعل واقع نميشود، چون فعل ناشي از شوقي است كه انسان به آن دارد. بدون تصور و تصديق فائدهمندي شوق پديد نميآيد و شوق كه پديد نيامد، انگيزش واقع نميشود، حركت عضلات اتفاق نميافتد و فعل هم واقع نميشود. درنتيجه تصور و تصديق فائده شرط وقوع فعل است و تحقيق در يك علمي، تدريس آن علم و تحصيل آن فعل ارادي است و از افعال انسان است. بدون تصور و تصديق فائده فعل تحصيل و تحقيق واقع نميشود و غايت از فائده از حيثي اخص است. و از اين جهت كه غايت فائدة مقصوده است، فائده اعم از اثر مقصود، نتيجه و اثر غيرمقصود است ولي غايت اثر مقصود و فائدة مقصوده است. بنابراين تصور و تصديق به غايت و طبعاً طلب غايت آكد از فائده است و در انگيزش از فائده مؤكدتر است. به اين ترتيب اصولاً تحقيق و تدريس و تدرس يك علم در گروه تصور و تصديق به غايت است. اينكه غايت فعلي چيست و فاعل در صدد باشد كه آن غايت را تحصيل كند. بنابراين اصولاً مطالعه و تحقيق در علمي در گرو غايت آن است. بدون غايت آن فعل نميتواند اتفاق بيافتد.
تبیین دوم
تقرير ديگري كه ميتوان مطرح كرد اين است كه اصولاً بدون لحاظ غايت انجام فعل ترجيح بلامرجح است. انسان ميخواهد فعل آگاهانهاي را انجام بدهد، اگر براي آن غايتي فرض نكرده باشد انجام دادن و انجام ندادن آن برابر است و انتخاب طرف انجام و فعل به جاي طرف ترك ترجيح بلامرجح ميشود. چه دليلي دارد كه اگر قصدي منظور نيست و واقع نخواهد شد، فعل ترجيح پيدا كند. خوب ترك ترجيح پيدا كند، ترك كه به طبيعت نزديكتر است. درواقع غايتمندي فعل و تصور غايت براي علم كه يك فعل است مرجِح است و بدون او بين فعل و ترك ترجيحي نيست. درنتيجه بدون لحاظ غايت دچار نوعي ترجيح بلامرجح ميشويم كه محال است. بنابراين غايت هر كاري از جمله علمي، ضروري و لازم است و بدون آن اصولاً از تأسيس و وضع و تدوين يك علم تا تحصيل و تدرس و تدريس آن بلاوجه خواهد بود.
تبیین سوم
تبيين ديگر اينكه اصولاً تصور و تصديق غايت علاوه بر اينكه مرجح است (در تبيين دوم) و علاوه بر اينكه مشوق است (در تبيين اول) پيشگيرنده از تحريف علم است. غايت چونان مشعل راه و فانوس دريايي است كه ما راه را گم نكنيم. هدف و غايت جهت را مشخص ميكند. اگر ما غايت را در علم لحاظ نكنيم، چون مرتب گزارهها و قضاياي بر علم اضافه ميشود و گاهي از آن كم ميشود، اگر غايت را چنان سنگ نشاني لحاظ نكنيم و چون مشعلي فراراه طي طريق نيانگاريم بسا علم جابهجا شود و از آن اساس تحريف شود و در مسير آن علم به انحراف برويم. خصوصاً براساس نظريههايي كه علم را تكساحتي و تكمعياري ميدانست و بالاخص آن نظريهاي كه وحدت و تمايز علم را به غايت آن ميدانست (مثل مرحوم آخوند خراساني) اگر وحدت و تمايز علم به غايت آن است، اگر غايت ملاحظه نشود، اين علم به سادگي دچار نوسان، تشويش و تحريف ميشود. چون مسائلي ميآيد كه غايت در آن لحاظ نشده و اين غايتي كه يك علم دارد در آن منظور نيست. بالنتيجه مطالبي افزوده ميشود و انباشته ميشود و كل علم را احياناً دچار تبدل ميكند.
تبيين چهارم
تبيين چهارم اينكه غايت بهترين شيوه براي سنجش كاميابي يك علم است، چون گفتيم واضع و مؤسس علم غايت را منظور ميكند، يك غايتي را درنظر ميگيرد و علم را وضع ميكند و اگر غايتي نباشد و يا غايت ملحوظ نشود، به فرض كه علم تأسيس و تدوين شد و مورد استفاده هم قرار گرفت و احياناً فوائدي هم بر آن مترتب بود اما غايت اگر ملحوظ نكنيم چه بسا ابزاري براي سنجش كاميابي آن علم نداريم. ما با مقايسة آن علم با غايت آن است كه كارآيي و كاميابي آن را ميسنجيم و معلوم ميشود كه اين دانش كه با قصدي تأسيس شده بوده آيا دانش كاميابي هست يا نيست. اگر چنين چيزي را لحاظ نكنيم درواقع كاميابي دانش چهبسا قابل سنجش نباشد و يا دستكم بهترين روش براي سنجش كاميابي يك علمي همان غايت آن است كه از تحقق و عدم تحقق غايت و از ميزان دستيابي به غايت و تحقق غايت ميتوانيم كاميابي دانش را سنجش كنيم. اگر غايت محقق نشده معلوم ميشود كه اين دانشي كه گفتيم با اين غايت طراحي ميكنيم اصلاً گويي محقق نشده است. يا اگر محقق شده نقص و عيبي در آن است كه نتوانسته هدف و غايت را تأمين كند. به هرحال كاميابي دانش با سنجة غايتمندي ميتواند مورد ارزيابي و بررسي قرار گيرد. چهار تبيين فيالجمله به ذهن خطور ميكند، در تبيين ضرورت و بايستگي غايتشناسي و جايگاه و اهميت غايت علم.
غايت يكي از اركان و يكي از عناصر ركني هر دانشي
بحث ديگري كه ميتوان تعقيب كرد اين است كه غايت يكي از اركان و يكي از عناصر ركني هر دانشي است. بارها گفتيم، موضوع و غايت و روش از مسلمات عناصر ركني هستند. طبعاً براساس نظريه تناسق بين عناصر ركني يك تلائم و ترابطي كه منتهي به تعامل ميشود وجود دارد. در نسبت و تعامل بين عنصر غايت كه از عناصر ركني علم است با ديگر عناصر ركني مثل روش، مثل موضوع و احياناً مسائل و امثال اينها چه نسبتي وجود دارد؟ آيا غايت تغذيهكننده است؟ و درنتيجه اين غايت است كه ديگر عناصر ركني را ميسازد؟ گرچه ما قبلاً گفتيم كه در يك فرايند تعاملي اينها همديگر را ميسازند، اما گفتيم بعضي از عناصر نقش كليديتري دارند، نقش تأثيرگذارتري دارند و پارهاي از عناصر احياناً نقش كمرنگتري دارند و يا بسته به علوم مختلف، گاه بعضي از عناصر نقش شديدتر و پررنگتري ميگيرند و برخي كمرنگتر. به هرحال صورت تعاملي و ترابط و تأثير و تأثر دوسويه را دارد.
برخي از اصوليون كه مطلع هستيم سرآمد آنها مرحوم آخوند خراساني است غايت را تنها عنصر هويتساز و هويتبخش دانش ميدانند و عنصر غايت را آن تختهبند و متغير تعيينكنندهاي كه هويت يك دانش را ميسازد قلمداد ميكنند. اگر بر اين اساس بخواهيم علم كنيم و اين نظر را بپذيريم، طبعاً بايد بگوييم كه غايت مقدم بر همة عناصر ركني است و بر همة ركني تأثيرگذار است، بدون اينكه احياناً ديگر عناصر بر غايت تأثير نهاده باشند. چون بايد بگوييم غايت نقش كليديتري دارد ولذا ديگر عناصر تابع غايت هستند و عناصر، متغيرهاي تابعاند و عنصر غايت مطبوع است و همه از عنصر غايت تبعيت ميكنند. يعني موضوع تابع غايت است. ميگوييم موضوع علم چيست؟ بايد بگوييم موضوع علم آن چيزي است كه غايت طلب ميكند. روش اين علم چيست؟ ميگوييم روش اين علم آنگونه است كه غايت ميخواهد. به اين ترتيب غايت بايد محور بشود. ولي ظاهراً چنين چيزي قابل اثبات نباشد. مثلاً در همين مسئلة روش آيا اين روش است كه غايت را تأمين ميكند يا غايت است كه روش را تعيين ميكند؟ شما در پي غايتي هستيد كه به دست بياوريد. آن غايت به ما ميگويد عليالاطلاق چه روشي بايد به استخدام گرفته شود و روش تابع غايت است؟ يا برعكس، بسته به اينكه چه روشي را به كار ببنديم از تحقق يا عدم تحقق غايت يا ميزان تحقق آن مطمئن ميشويم؟
درواقع اين روش است كه غايت را ميسازد. اگر روش كارآمد باشد غايت حاصل است و اگر كارآمد نباشد غايت حاصل نيست يا درصدي از آن تحصل پيدا نميكند. اگر احياناً نخواهيم محوريت را به يكي از دو طرف غايت بدهيم بايد بگوييم تعاملي هست (همانطور كه قبلاً عرض شد). هر روشي قادر نيست هر غايتي را تأمين كند. طبعاً براي دست يافتن به غايتي خاص روش متناسب و متلائم با آن را بايد برگزينيم، پس روش تابع غايت است. اما در عين حال روش حاصل و محصَلي دارد و بسته به اينكه روش چه باشد، غايت و فائده بر آن مترتب ميشود و از اين جهت غايت و فائده به نحوي تبعيت از روش دارند. لهذا بهتر آن است كه بگوييم غايت با عنصر روش در يك فرايند تعاملي ميتوانند يكديگر را تدارك كنند و بسازند.
ممكن است كه ما با روش به غايت نرسيم؟
و ممكن است با يك روشي به غايت برسيم. پس روش موجب ميشود كه به غايت دست پيدا كنيم. وقتي ميگوييم نقش علّي درواقع نميخواهيم بگوييم علت تامه، به همين جهت ميگوييم دوسويه است و هر دو در تعامل با هم همديگر را تدارك ميكنند. در علت غايي هم و حتي علت فاعلي و ساير علل (علل وجودي و ماهوي) خود به تنهايي كه معلول را پديد نميآورند. حتي علت فاعلي كه شايد تعيينكنندهترين سهم و نقش را در پديدآيي معلول دارد، اينطور نيست كه علت فاعلي آمد، معلول هم ميآيد. اينكه مثال ميزنند به ساخت صندلي ميگويند نجار علت فاعلي است. نجار اگر باشد بيآنكه غايتي ملحوظ شود يا علت مادي و علت صوريي فراهم بيايد صندلي واقع نميشود و تحقق پيدا نميكنند. توفيق و تأثير علل اربعه هم در وجود ساير علل است و نقشي مثل نقش جزءالعله را ايفا ميكنند. اينجا هم اين واقعيت وجود دارد، حالا آيا روش را به نحوي ضميمه علت فاعلي بكنيم يا به هر تعبير ديگري، اين مشخص است كه روش است كه غايت را تحصيل ميكند و اگر روش متناسب غايت را پيش نگيريم غايتي به دست نخواهد آمد. به هرحال اين يك نوع سهم علّي ولو به علت ناقصه دارد، اگر اينگونه نباشد بايد بگوييم هر غايتي با هر روشي به دست ميآيد و نگران اين نباشيم كه براي دستيابي به فلان غايت چه روشي را به كار ببريم، مهم نيست، هر روشي را كه به كار بستيم غايتها حاصل خواهد شد، چنين نيست. واقعاً روش نقش علّي دارد منتها علت تامه نيست. علل اربعه هم همين حالت را دارند و علت تامّه نيستند.
غايت با موضوع هم ميتواند چنين نسبتي داشته باشد
غايت با موضوع هم ميتواند چنين نسبتي داشته باشد. آيا غايت در گرو موضوع است يا موضوع در گرو غايت؟ اينها با هم در يك فرايند ترابط و تعاملي هست كه در يكديگر تأثير ميگذارند و يكديگر را تدارك ميكنند. بدون غايت لاجرم نه علم كه ديگر عناصر هم معلوم است كه وجودشان لغو است و گاهي وجود پيدا نميكنند. اينكه در يك علمي موضوع نداشته باشيم يا مسائل نباشند، مسائل مورد بررسي قرار نگيرند، غايتي به دست نميآيد و سرّ اينكه ما به موضوع ميپردازيم و به مسائل آن اين است كه غايتي در نظر هست. به هرحال اينها به نحوي بر هم متكي هستند.
در مجموع ما تحت عنوان نسبت و مناسبات عناصر ركني با عنصر غايت فكر ميكنيم كه با همان مسئلة ترابط و تعامل مواجه هستيم و براساس نظرية تناسق ميتوانيم روابط اينها را با هم تبيين كنيم.
جايگاه غايتشناسي
بحث ديگري كه قابل طرح است مسئلة جايگاه غايتشناسي است در هندسة فلسفة اصول، در قياس با ديگر مسئلههايي كه در فلسفة اصول مورد بحث قرار ميگيرند.
يك نكته
يك نكتهاي هست كه گاهي باعث خلط ميشود و آن اينكه ما دو بحث داريم. در مسئلة قلمروشناسي هم همينطور بود. ما يك مسئله داريم به نام قلمروي علم، اينجا يك مسئله داريم به نام غايت علم؛ مسئلة ديگري داريم به نام قلمروشناسي و غايتشناسي. در قلمروشناسي ما عرض كرديم بعضي از مسائل در چينش مسائل فلسفة اصول مقدم بر قلمروشناسي هستند، بعضي ديگر متأخر از مطلب قلمروشناسي هستند در مقام چيدمان و چينش فلسفة اصول.
در اينجا مثلاً ما گفتيم مسائلپژوهي متأخر از قلمروپژوهي است، بعضي ايراد كردند كه ما اگر مسائل را نداشته باشيم، اصلاً قلمرو را داريم؟ يعني اين مسائل هستند كه قلمرو هندسي يك دانش را ميسازند. مسائل با هم اجتماع ميكنند، يعني مجموعهاي از قضايا و گزارهها و مسائل علمي را بر روي هم انباشته ميكنيم و وقتي اينها به يك حدي از تراكم و انباشتگي ميرسند يك علم را به وجود ميآورند، آن علم كه به وجود آمد قلمروي هندسي آن علم تا كجاست؟ ميگوييم قلمرو هندسي يك علمي بسته به اين است كه چه مجموعة مطالبي در آن علم گنجانده شده باشد. مجموعة مطالب هم همان مسائل هستند.
مسائلپژوهي مقدم بر مبحث قلمروشناسي
و بعد مطرح شده بود پس مسائل مقدم بر قلمروشناسي است. مبحث مسائلپژوهي مقدم بر مبحث قلمروشناسي است. نظير همان حرف را اينجا هم ممكن است مطرح كنند. ميگوييم غايتشناسي مقدم بر مسائلپژوهي است، كسي بگويد اگر مسائلي نباشد علمي نيست تا غايتي محقق شود و در جاي خود گفته شده كه علم چيزي نيست جز مسائل آن. پس اگر مسائل نباشد غايت محقق نخواهد شد. پس مسائلپژوهي مقدم بر غايتپژوهي است. كما اينكه در بحث قلمروشناسي هم گفته شده بود كه مسائلپژوهي مقدم بر قلمروشناسي است.
ما در مقام را بايد از هم تفكيك كنيم، ما يك بحث مسائل را داريم، يعني مسائل در يك علم، علم متشكل از مسائل است. و يك غايتي هم داريم كه متأخر از همه است. غايت ولو علت است اما متأخر از معلول است. تصوراً مقدم بر معلول است ولي تحققاً مؤخر از معلول است. با تصور غايت ما برانگيخته ميشويم كه معلول را به دست بياوريم، اما تا زماني كه معلول پديد نيامده غايت تحقق پيدا نخواهد كرد. غايت در مقام تحقق مؤخر از معلول است. و اصولاً اگر اين علم نباشد و مسائل كه همان علم است نباشد، غايتي حاصل نميشود.
ما دو مطلب داريم
يكي همين است كه مثلاً مسائل داريم و غايت، موضوع علم و غايت علم داريم. يك بحث ديگر هم داريم غايتشناسي و موضوعشناسي و لزوماً اگر غايت در مقام تحقق متأخر از موضوع و مسائل است، غايتشناسي لزوماً متأخر از مسائلپژوهي نيست. همانطور كه در قلمروشناسي داشتيم، آنجا هم گفتيم در قلمروشناسي كه يك نگاه فلسفي است ما از كل به جزء ميآييم. هندسة يك علم متشكل است از مباحث عقلي آن، عرفي آن، لفظي آن و نقلي آن. اين ميشود قلمروي هندسي يك علم. ما اين اضلاع را بايد اول ديده باشيم و بعد در درون اضلاع مسائل را. مجموعه مسائلي كه ضلع عقلي را تشكيل ميدهند، مجموعه مسائلي كه ضلع نقلي آن دانش را تشكيل ميدهند و به همين ترتيب.
مقام شناسايي
در مقام شناسايي ما از شناخت كل به شناخت جزء در نگاه فلسفي ميرويم، ولذا قلمروشناسي ـ اگر منظور قلمرو هندسي باشد ـ بر مسائلپژوهي ولو اين مسائل اجزاء ابعاد و اضلاع قلمرو هندسي را تشكيل ميدهند، اما اينجور نيست كه بگوييم مسائلپژوهي مقدم است، چون هر ضلعي با اين مسائل پديد ميآيد، بلكه در نگاه فلسفي از بالا و فرانگرانه و كلنگرانه بايد نگاه كنيم. بر اين اساس اين نكته در ذهن شما بماند كه ما دو مطلب و دو لايه از بحث را داريم، يك اينكه مثلاً اينجا موضوع داريم، مسائل داريم، روش داريم، يعني خود موضوع علم، خود روش علم، خود مسائل علم. و آن علم غايت هم دارد، غايت علم. اين دو را با هم بسنجيم، بگوييم موضوع مقدم است يا غايت، مسائل مقدم است يا غايت، ممكن است كسي بگويد غايت تصوراً مقدم بر همه اينها بود، تحققاً و از نظر وجود متأخر از همة اينهاست و نسبت اينها با هم چنين نسبتي است.
مسائلپژوهي به غايتپژوهي چه نسبتي
مطلب دوم اين است كه ميگوييم، يك علم مسائلپژوهي دارد و غايتپژوهي دارد. بعد ميگوييم مسائلپژوهي به غايتپژوهي چه نسبتي دارد. ما در مقام بحث از نسبت و مناسبات عناصر ركني يك علم با يكديگر بين اين دو مقام نبايد خلط كنيم. بدانيم يك وقت بحث از خود اركان است و نسبت اينها را هم بررسي ميكنيم، يك وقت هم بحث از جايگاه شناخت هريك از اينها در مجموعة مباحث آن علمي است كه اينها در آن علم گنجانده شدهاند و مثلاً در اينجا فلسفة اصول كه سئوال دو تا ميشود، آيا غايت مقدم بر موضوع يا روش يا مسائل است و يا بالعكس؟
داريم خود غايت را با خود قلمرو با خود مسائل و با خود موضوع ميسنجيم. اين ممكن است پاسخي داشته باشد. بحث دوم اين است كه غايتشناسي مقدم است يا مسائلپژوهي يا موضوعشناسي كه اين باز يك پرسش ديگر است و پاسخ خاص خود را ميطلبد. ولذا در مقايسه و مقارنه اين عناصر ركني مقام نفسالامري اينها و جايگاه و موقعيت اينها در علم را بايد به نحوي ببينيم و جايگاه شناخت اينها را به عنوان غايتشناسي و مسائلپژوهي و قلمروشناسي، به نحو ديگري و نسبت اينها با همديگر ممكن است كاملاً متفاوت باشد. والسلام.