89/08/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول
بحث گذشته
بحث در غايتشناسي علم اصول بود. عرض كرديم كه غايتشناسي در ده محور مورد بررسي قرار خواهد گرفت كه هشت محور آن مباحث اساسي غايتشناسي است، دو محور هم شبيه به پيوست و دنبالة مباحث اصلي قلمداد خواهد شد.
ده محور را عبارت دانستيم از:
1. مراد از غايت و فائدت علوم و تفاوتهاي آن،
2. ضرورت و كاركردهاي غايتشناسي علوم،
3. نسبت و مناسبات غايت علوم با ديگر عناصر ركني آنها و مسئلة كاركردسنجي،
4. هويت و جايگاه غايتشناسي اصول فقه در هندسة فلسفة اصول،
5. روشهاي غايتشناسي علوم از جمله دانش اصول،
6. تبيين، طبقهبندي و نقد تلقيهاي مختلف دربارة غايت علم اصول،
7. نظر مختار درخصوص غايت و مؤلفهها و مزاياي آن،
8. انواع تطورات احتمالي در غايت علم اصول و علل و آثار آن،
و دو مبحث پيوستي كه آسيبشناسي وضعيت موجود در مسئلة غايت و بحثها متفرقهاي كه ممكن است مطرح شوند.
درخصوص بحثي كه به عنوان مطلب اول مطرح ميكنيم، تعريف غايت و فائده و نسبت بين غايت و فائده است. به نظر ميرسد كه آن تعريفي كه فيالجمله مشهور است ـ با يك مقدار تصرف در عبارت آن تعريف راجع به غايت و عرض ـ ، تعريف مناسبي است. معمولاً گفته ميشود كه «غاية العلم و دوّن لأجله». تصرفي كه در عبارت مشهور ميكنيم اين است كه بگوييم: «ما أسس لأجله» براي اينكه تدوين مبدأ انتخاب غايت نيست، تأسيس مبدأ انتخاب غايت است. علم وقتي تأسيس ميشود غايت منظور ميشود. تدوين براي سامانبخشي به علم است. اين تأسيس است كه غايت علم محسوب ميشود ولي عبارت مشهور «ما دوّن» است و تدوين يك مرحلهاي از فرايند توسعه علم است. تدون به توسعة علم مربوط ميشود، درحاليكه اينجا غرض از توسعه منظور نيست، غرض از تأسيس مراد است. مگر اينكه تدون را به معناي تأسيس بگيريم، بگوييم تدوين را به جاي تأسيس به كار بردهام، يعني حمل بر صحت آن اين است. اما به نظر ميرسد كه مسئله روشن است كه طبعاً ميبايست بين مقام تأسيس و مقام تدوين تفاوت گذاشت. جهت آن اين است كه علم تأسيس ميشود و در يك مقطعي تدوين ميشود. علم اصول هرچند چونان يك علم صورت استقلالي نيافته بوده، اما به همين اصول فقه مدون در خلال فقه حضور داشته و كار فقه را راه ميانداخته و نقش خود را ايفا ميكرده. تا بعد از فقه جدا شده و تدوين استقلالي پيدا كرده و هر دانش ديگري هم همين وضعيت را دارد. «غرض العلم ما أسس لأجله»، اين را در غرض و غايت ميتوان تعبير كرد.
تعریف تاسیس
تأسيس آن است كه كسي آنچرا كه نيست به وجود ميآورد، ولي تدوين ساماندهي است. وقتي قواعدي وجود ندارد و كسي وضع ميكند و فرد ديگري تنسيق و تدوين ميكند و سامان ميبخشد. اين دو با هم فرق ميكند و غرض از همان زمان تأسيس مطرح است و نه از لحظة تدوين آغاز ميشود. قبل از اينكه علمي تدوين هم شده باشد، اگر اجزاء آن بوده و به كار ميرفته، غرض مشخص بوده. وقتي ارسطو منطق را تدوين كرد ـ اگر مدون باشد و نه مؤسس ـ علم بود و غرض هم كمابيش حاصل ميشد. تدوين يك مرحلة توسعه است كه اغراض خاص خود را دارد. تدوين و تنسيق براي اين است كه مجموعه يك جا جمع شود و در قالب يك كتاب دربيايد و براي اينكه كل جغرافياي مباحث ديده شود و براي اينكه علم و معرفت از پراكندگي و پريشاني نجات پيدا كند. اين در حالي است كه پيشتر به وجود آمد. در علم اصول هم تدوين اصول شيعه را صاحب الذريعه كرده ولي تأسيس آن از حضرات صادقين عليهمالسلام است. اگر احياناً درخصوص كليت اصول مسلمين بگوييم اهل سنت در تدوين مقدم هستند، اما در تأسيس مقدم نيستند، تأسيس آن را وامدار حضرات صادقين(ع) هستيم. آنگاه كه تأسيس ميشود غرض در ذهن وجود دارد. آنگاه كه به تدوين و تنسيق دست ميزنيم در صدد هستيم كه مجموعة موجود را سامان ببخشيم به جهت اينكه يكجا متمركز شود و نظام بيابد كه بتوان با اشراف از آن استفاده كرد.
راجع به منطق اين نزاع هست كه بعضي ميگويند منطقي فطري است و احتياجي به علم ندارد، ولي اگر فرض كنيم منطق فطري است ـ كه كم و بيش هم همينگونه است ـ اما تبيين آن را ارسطو انجام داده براي اينكه صورت علمي پيدا كند و قابل تعليم و تعلم باشد و مجموعه يكجا وجود داشته باشد و چيزي در مقام بهرهبرداري از قلم نيافتد. اينگونه غايات، غايات تدوين هستند. اما اگر فطري يا غيرفطري كسي منطق را پديد آورده باشد، در آن لحظة پديدآوري است كه غايت و غرض دانش را درنظر ميگيرد. لهذا تعبير دقيقتر اين است كه بگوييم: «الغرض ما اُسس لأجله».
نسبت بين غرض، غايت و فائدت
مطلب دومي كه ميتوان مطرح كرد اين است كه چه نسبتي بين غرض، غايت و فائدت وجود دارد. من نكات زيادي را يادداشت كرده بودم ولي تصور ميكنم نسبت بين فائدت و غايت نسبت عام منوجه است. من نديدم كسي اين نكته را متذكر شده باشد. از حيثي غايت اعم است نسبت به فائدت، از حيثي ديگر فائدت اعم از غايت است. براي اينكه غايت فائدة مقصود است. آن فائدهاي است كه آن را قصد كردهايم كه به دست بياوريم ولو احياناً حاصل نشود. غايت آن فائده مترتبي است كه ما قصد كرديم به آن برسيم، ولو به آن نرسيم.
فائده آثار مقصود و غيرمقصودي است كه به دست ميآيد و حاصل ميشود. «الغاية و الغرض الأثر الذي يقصد اصوله» پس از اين جهت محدود است «ولو لم يحقق و لم يحصل» از اينجهت عام ميشود كه حاصل و غيرحاصل را ممكن است شامل شود. «والفائدة ما يحصل و يحقق ولو لم يقصد» مؤسس قصد نكرده و حتي تصور هم نكرده ولي به دست ميآيد. چه آنكه نسبت به زيان يك فعل هم ممكن است كسي همه زيانها را توجه نكند و بسياري از كارها به تصور اينكه فائده دارد انجام ميشود، بعد معلوم ميشود زيان دارد و فرد پشيمان ميشود. يعني نوع كارهاي زيانبار، از ابتدا زيان آنها تصور نشده و با توجه به اينكه زياني بر آن مترتب است عمل نشده، بعداً متوجه ميشود با اين كار چه ضرري كرد.
به اين ترتيب غايت از آن جهت كه فقط به اثر مقصود اطلاق ميشود كه ما از انجام كار قصد كرديم آن را به دست بياوريم، از اين جهت اخص ميشود. در مقابل آن، فائده آن اثر يا آثاري است كه حاصل ميشود ولو از قبل قصد نشده باشد. اما از سوي ديگر غايت هم شامل مايحقق و هم شامل مالايحقق ميشود. درست است كه من قصد كردم به آن چيز دست پيدا كنم و فعلي را انجام ميدهم ولي الزام و ضمانت ندارد، هرآنچرا كه من قصد كردم حاصل شود. ممكن است من غرضي دارم و آن را قصد كردم ولي حاصل نشود. اما از آن طرف فائده اصلاً بعد از حصول اگر حاصل نشود اصلاً نميگويند فائده كرد، درنتيجه مقيد به حصول است و از اين جهت خاص از غايت ميشود. ولي از اين حيث كه فائده مقصود و غيرمقصود را شامل ميشود، فائده ؟؟؟؟ ميشود. بنابراين مراد از غايت در حوزة علم «ما اُسس لأجله» است و مراد از فائده «ما يحصل و يحقق ولو لم يقصدها مؤسسه». و در عين حال بين غايت و فائدت نسبت عام و خاص منوجه برقرار است كه از حيثي بعضي اعم از ديگري است و نقطة مشتركي هم با هم دارند. آن اثر مقصودي كه محقق ميشود هم غايت است و هم فائده است. اين نقطة اشتراك فائده و غايت است. آن اثري كه قصد ميشود ولي حاصل نميشود فقط غايت است و فائده نيست. آن اثري كه قصدنشده حاصل ميشود فائده است ولو غايت نبوده باشد.
معناي لغوي فائده و غايت چيست؟
در مبحث خمس هم گفته ميشود، آنچه فائده است و استفاده ميشود متعلَق خمس است، آنجا غالباً فقها از اين كلمه اين استفاده را ميكنند كه ميبايست انتفاعي و چيزي به دست آمده باشد كه فائده باشد مابهازاي فوق كار باشد. فرض كنيد اگر كسي ده هزار تومان هزينه كند و ده هزار تومان هم به دست بياورد به اين نميگويند فائده كرد. اما اگر ده هزار تومان هزينه كرد و يازده هزار تومان فراچنگ آورد ميگويند سود برده است. فائده را به سود به معناي فارسي اطلاق ميكنند.
گفتيم اثري كه مقصود بوده و محقق شده هم فائده است و هم غايت. آن اثري كه مقصود بوده و محقق نشده فائده نيست. آن اثري كه مقصود نبوده و محقق شده فائده است. ولذا دو حوزه مستقل و عام هريك نسبت به ديگري دارد و يك حوزه مشترك.
اطلاقات نسبت به فائده و كلمات اصحاب
بحث ديگر اينكه اطلاقاتي نسبت به فائده و كلمات اصحاب هست و اطلاقاتي نسبت به غايت. مرحوم شيخ بهايي در زبدهًْالاصول چنين تعبيري دارد: «و ثمرته (فائده و نه غايت) الفوز بالسعادة الدينيه و الترقي عن حضيض التقليد اذ استعمل في ما وضع لأجله». ايشان فرمودهاند ثمرة اصول دو چيز است: 1. فوز به سعادت ديني، اينكه كسي به سعادت ديني دست پيدا كند. چون بههرحال وقتي اصول را به كار ببريم و احكام الهي را به دست بياوريم و به آن ملتزم باشيم، سعادت ديني تحصيل كردهايم. 2. ترقي از حضيض تقليد. از حضيض و خفت تقليد آزاد ميشويم. چون كسي كه اصول فرا ميگيرد و به كار ميبرد مجتهد ميشود و از تقليد رها ميشود. تعبير شيخ بهايي دقيقتر است، ايشان گفته: «في ما وضع لأجله» نه آنطور كه مرحوم گفتهاند: «ما دوّن لأجله».
شيخ بهايي در عبارات فوقالعاده دقيق است و در تاريخ اسلام از اين جهت از نوادر است. ايشان اينقدر دقيق تعبير ميكند و اينقدر روي عبارات كار كردهاند كه فوقالعاده است.
به هر حال دو تعبير درخصوص ثمرة اصول ايشان فرمودهاند، يكي فوز به سعادت ديني و دومي ترقي از حضيض تقليد.
از حضرت امام هم تعبير داريم كه البته اين تعبير مال حضرت امام نيست و متعلق به علامه حلي است: «و غايته معرفة احكام الله تعالي لتحصيل سعادة الابدية بامتثالها» غايت تعبير كرده كه يا بايد بگوييم غايت و فائدت را ايشان يكسان انگاشتهاند و يا بايد بگوييم بين غايت و فائدت خلط شده است.
غايت اصول معرفت احكامالله است، براي تحصيل سعادت ابدي است با امتثال احكامالله. آيا غايت اصول تحصيل سعادت است؟ يا غايت عمل به فقه تحصيل سعادت است؟ ظاهراً اگر ما التزام به احكامالله مكشوفه داشته باشيم تحصيل سعادت واقع ميشود. تحصيل سعادت غايت و غرض التزام و انقياد به احكامالله است. من ميخواهم بگويم كه يك وقت ما دنبال غايت هستيم، يعني همان غايت مماس مرتبطِ بلاواسطه، يكوقت غايت قصوي را ميگوييم. اگر اين را ميخواهيم بگوييم بايد بگوييم كه غايت اصول ورود به بهشت است. آن غايت قصوي است. غايت اصول جلب رضاي الهي است. واقعاً اينگونه ميتوانيم بگوييم؟ اينها فوائدي هستند كه بر غايت اصول مترتب هستند، يا غايات بعيدهاند؟ و ظاهراً وقتي سخن از غايت است، مثل بحث از مبادي كه ميگفتيم مبادي قريبه مبدأ هستند، در غايت هم آن آثار قريبه غايت هستند، و معناي غايت را تعميم بدهيم بر هر اثري كه بر فعلي مترتب است. در آن صورت هر چند واسطه هم اگر اثري بر فعلي مترتب باشد آن را غايت ميگوييم. ظاهر قضيه اين است كه غايت اصول قدرت بر احياناً اجتهاد است، يا غايت اصول توليد قواعد استنباط است. اگر غايت اصول قدرت يافتن بر استنباط احكام الهي، آنوقت اين اصول را به كار ميبنديم و احكام الهي حاصل ميشود. اين به كار بستن تفقه است. چرا احكام الهي تحصيل ميكنيم؟ براي اين است كه رضاي حاصل كرده باشيم و يا انقياد در مقابل مولي به دست بيايد و در مقابل مولا التزام به انقياد به دست بياوريم. بعد چرا بايد انقياد و التزام به اوامر و نواهي مولا داشته باشيم؟ يا ميگوييم از باب شكر منعم است، اصلاً دنبال اين نيستيم كه در قبال اين انقياد خداوند به ما بهشت و رضواني بدهد، بلكه مولاي ماست و ولي نعمت ماست و ما شكر نعمت ميكنيم. يا اگر مادون اين غرض را فكر ميكنيم، غرض تحصيل رضاي اوست و تحصيل رضاي او منتهي ميشود به سعادت و صلاحيت براي ورود در جنت و بهشت رضوان او. اين غايت معالوسائط هستند و غايات بعيده هستند. درنتيجه بسا اطلاق غايت به آنها با توجه به اينكه آنها غايات كارهاي بعدي هستند كه بر اصول فقه مترتب هستند. احياناً قدرت بر تفقه غايت اصول است، اما تحصيل انقياد به امر مولا و اجتناب از نهي مولا غايت بر تفقه است و نه غايت براي علم اصول.
اين بيان را عيناً مرحوم علامة حلي در تهذيبالوصول الي علم الاصول دارند و عيناً همين عبارت است: «و غايته معرفة احكام الله تعالى لتحصيل سعادة الابدية بامتثالها»
درواقع ممكن است بگوييم يكي از دو ثمري كه مرحوم شيخ بهايي مطرح كردهاند غايت است و يكي همان ثمره و فائده است. يعني ثمره ايشان همانطور كه بايد به معنايي اعم از غايت به كار برده است.
مرحوم آقاي خويي در محاضرات عبارتي دارند كه عبارت ايشان هم ميتوان گفتم متأثر از استادشان ميرزاي نائيني است: «و من هنا ظهر فائدة علم الأصول و هي: (تعيين الوظيفة في مقام العمل الّذي هو موجب لحصول الأمن من العقاب)» (محاضرات في الاصول، ج 1، ص 8) ايشان تعبير كردهاند به فائده كه فائده علم اصول عبارت است از تعيين وظيفه در مقام عمل. به تعبير دقيقتر شايد بتوان گفت: «تعيّن الوظيفه في مقام العمل الذي هو موجب لحصول الأمن من العقاب» عمل به وظيفهاي كه موجب حصول امن از عقاب است، يا احياناً عملي كه موجب حصول امن از عقاب است. «و حيث ان المكلف الملتفت إلى ثبوت الأحكام في الشريعة يحتمل العقاب وجدانا» چون مكلفي كه التفات دارد و غافل نيست، توجه دارد كه فيالجمله ميداند كه احكام و اوامر و نواهيي از سوي حقتعالي صادر شده، پس تكليف آمده و اين را بالوجدان مييابد و ميداند وقتي تكليف آمده، اگر التزام به واجبات و اجتناب از محرمات و نواهي نيايد عقاب مترتب خواهد بود و اين را به وجدان درك ميكند. «فلا محالة يلزمه العقل بتحصيل مؤمن منه» عقل مأمني را الزام ميكند. عقل ميگويد حالا كه مطلع شديد و علم اجمالي داريد به صدور تكليف، نميداني چيست، تكليف آمده و تو علم نداري و بايد علم پيدا كني. طريق علم پيدا كردن اين است كه اگر علم پيدا نكنيد و عمل نكنيد امان از عقاب نداريد. طريق آن چيست؟ طريق آن اين است كه روششناسي استنباط و تحصيل آن احكام را فرا بگيريد. «و حيث أن طريقه منحصر بالبحث عن المسائل الأصولية، فإذاً يجب الاهتمام بها» اينكه راه دست يافتن به احكام شريعت براي اينكه بتوانيم از عقاب امان بيابيم منحصر به بحث از مسائل اصوليه است. بنابراين واجب است كه به امر اصول اهتمام كنيم. بنابراين فائده را عبارت ميدانند از تعيين وظيفه در مقام عمل. منتها راجع به اين هم ميتوان همان نكته را مطرح كرد كه اگر مراد شما از فائده اثر بمعني الاعم (اعم از غرض و غايت)، حرف صحيح است ولي آنچه كه شما مطرح ميكنيد فقط قسم غايت از فائده است. چون ميفرماييد كه اهتمام به آن واجب است يعني بايد اقدام كرد. پس فائده مقصوده است كه فائده مقصوده ميشود همان غايت. ولي ايشان با تعبير فائده آوردهاند.
در اجود التقريرات هم كه تقريرات درس ميرزاي نائيني است اين بيان را دارند كه درواقع بيان ميرزا به حساب ميآيد: «اما فائدته فقد ظهرت مما تقدم و هو استنباط الأحكام الشرعية الكلية التي تكون قابلة للإلقاء على المكلفين»(اجود التقريرات، ج 1، ص 3) استنباط احكامي كه قابل القاء به مكلفين است. استنباط ميكنيم، افتاء ميكنيم و مقلدين و مكلفين آن را دريافت ميكنند. «فيكون تطبيق موضوعاتها على مصاديقها الجزئية الخارجية مشتركا فيه بين المجتهد و غيره» طبعاً احكام كه استنباط شد، تطبيق آن بر موارد هم وظيفة مقلِد است و هم مقلَد.
ملاحظه ميكنيد كه اينجا بين فائده و غايت يك نوع برابرانگاري اتفاق افتاده. البته اين را تعبير منفي نميكنيم كه بگوييم خلط شده.
تعبير مرحوم آقاي مظفر هم اين است: «علم الأصول هو العلم الوحيد المدون للاستعانة به على الاستدلال على إثبات الأحكام الشرعية» علم اصول تنها علمي است كه تدوين شده براي اينكه از آن كمك بگيريم براي استدلال بر اثبات احكام شرعيه. ظاهراً غايت در اين عبارت گفته شده. علم اصول براي چه تأسيس و وضع شده؟ «للاستعانة به علي الاستدلال علي إثبات الأحكام» (اصول الفقه، ج 1، ص 7) پس غايت علم اصول استعانت و توان يافتن و توان گرفتن براي استدلال احكام شرعي است. «ففائدته إذن الاستعانة على الاستدلال للأحكام من أدلتها.» فائدهاش ميرسد به استعانه، يعني درواقع آنگاه كه استعانه واقع شود گفتيم فائده غايت محقق است. آنگاه كه واقع شود ميشود فائده آن. فائدهاش همان استعانه است. يعني فائده و غايت يكي انگاشته شده. حالا يا كلمة فائده را به معناي غايت به كار بردند، يا چون فائده از حيثي اعم از غايت است، به جاي كلمة غايت به كار رفته. اينها تعابيري است كه درخصوص فائده در لسان اصحاب وجود دارد.
اقسام فوائد
فائده ميتواند مقصود باشد و غيرمقصود. فائدة مقصوده غايت ميشود.
فائدة دنيوي و اخروي. فرض كنيد اگر كسي اصول فرا بگيرد و با فراگيري اصول از بلاتكليفي در مقابل دستورات الهي نجات پيدا ميكند. اين در دنيا هم براي او فائده دارد. يا اينكه اصول فقه گفته ميشود در توسعة نهضتهاي اجتماعي شيعه بسيار تأثيرگذار بوده و اصول فقه و اجتهاد منشأ نهضتهاي ديني بين شيعه است و اگر بنا بود بر ممشاي اخباريون مشي ميكرديم اين نهضتها واقع نميشد. در زمان خود ما هم حضرت امام درواقع براساس اجتهاد و قدرت اجتهادي كه داشت و مشرب اصوليي كه داشت انقلاب كرد، يعني در اين اجتهاد به ولايت فقيه رسيد كه ميتواند آثار دنيوي هم قلمداد شود.
آثار اخروي آن هم معلوم است. همين تعابيري كه در لسان بزرگان بود از تحصيل سعادت ابديه و امثال اين تعابير.
فوائد راجع به عالِم، فوائد راجع به متعلم يا مقلِد، فوائد راجع به امت. پارهاي از فوائد از اين جنس هستند. آنكه عالِم به اصول ميشود و مجتهد ميشود، فوائدي و منافعي ميبرد. متعلم و مقلد هم منافعي به دست ميآورند و به حال امت اسلامي هم منافعي هست.
كاركردهاي معرفتي و غيرمعرفتي.
كاركردهاي معرفتي و غيرمعرفتي. فوائد معرفتي مثل اين كه علم اصول كه تأسيس شد يك دستگاه روششناختي جامع و بينظير پديد آمد به نام روش اجتهاد كه اثر معرفتي علم اصول است و فراتر از اين آنگاه كه علم اصول پديد آمد، نگاه به دين و فهم دين ديگر شد. تا زماني كه شما نخواهيد از اصول فقه استفاده كنيد و اجتهاد كنيد، به صورتي كه اخباريون سير مسير ميكنند، البته مدعي هستند كه اجتهاد نميكنند ولي عملاً اجتهاد رقيقي دارند و آنها هم بدون اجتهاد اصلاً نميتوانستند حتي آيات و روايات را كه حجت ميدانند بفهمند و آثار و فوائد غيرمعرفتي دارد. نهضتهاي اجتماعي كه به وجود ميآيد اثر معرفتي نيست، بلكه يك رفتار اجتماعي است ولي اين اتفاق تحت تأثير اصول فقه و اجتهاد و اصولگرايي پيش ميآيد.
كاركردهاي درونشبكهاي
كاركردهاي درونشبكهاي. ما در بخش كاركردها بحث كرديم و در اينجا متوقف نميشويم. البته ممكن است اگر فرصت شد به انواع كاركردها بپردازيم، يكي هم كاركردهاي درونشبكهاي در منظومة علوم مرتبط است و هموند. علوم فقهي و پيرافقهي چه تأثيراتي در فقه دارد، چه كاركردي در قواعد فقهيه دارد، چه تأثيري در علم رجال و حديث دارد كه با هم مرتبط هستند. و برونشبكهاي و خارج از شبكة علوم فقهي و علوم هموند، در ارتباط با علوم همگن و دانشهاي مشابه، به هر حال علم اصول، علم روششناسي است. اينقدر اين دانش تأثير داشته است كه تا به حال در خصوص ديگر حوزهها مثل عقايد و اخلاق گويي احساس خلأ نشده و نيامدهاند دانش ديگري به عنوان روششناسي استنباط آن حوزهها تأسيس كنند. يك جهت هم همين است كه اصول به نحوي اين خلأ را پر كرده و لااقل در تصور بزرگان ما اين بوده كه ولو قائل نبودند اصول تمام نياز ما را در فهم دين برطرف ميكند، اما با وجود اصول درصدي از خلاء پر شده به صورتي كه ديگر سراغ تأسيس روششناسي اختصاصي حوزههاي عقايد و اخلاق نرفتهاند. اين نشان ميدهد كه اصول تا چه مايه در ديگر حوزهها كاركرد دارد و در بيرون شبكة حوزة فقه و شريعت كارآيي دارد كه اين احساس را در علماي ما به وجود آورده است.
كاركردهاي همسو و ناهمسو با غايت. يك سلسله فوائد حاصل ميشود كه لزوماً همسو با غايت اصول نيست ولي پارهاي از فوائد همسو با غايت هستند، يعني در طول غايت هستند. مثل فائدة التزام به احكامالله فائدهاي است كه در طول قوة استنباطي است كه از فراگيري اصول به دست ميآيد. پارهاي از فوائد هم حاصل است كه ممكن است با غايت اصول در پيوند نباشد.