89/08/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: غایت و فایده علم اصول
يكي از مباحث بسيار پراهميت دربارة هر علمي غايت و فائدة آن علم است. درخصوص دانش اصول هم همين اهميت وجود دارد، خصوصاً كه دانش اصول علم آلي و ابزاري است و حيث غايت اين علم از اهميت ويژهاي برخوردار است. مانند هر مبحث ديگري، نخست محورهاي مبحث را مطرح ميكنيم، تا جغرافيا و اقليم معرفتي مبحث مشخص شود كه چه بحثهايي را ميخواهيم مطرح كنيم و مرور اجمالي هم بر مطالب آن مبحث انجام ميشود، سپس محور به محور و به تفصيل مبحث را پي ميگيريم.
محورهاي اصلي مبحث غايتشناسي علوم هشت يا ده محور است. دو محور آخر به نحوي بحث بيروني است. محورهاي مبحث غايتشناسي عبارتند از:
مراد از غايت و غايتشناسي علوم.
اول) مراد از غايت و غايتشناسي علوم. اول بحث ميكنيم كه وقتي ميگوييم غايت، چه چيزي را اراده ميكنيم و ميگوييم غايتشناسي كنيم، چه فعلي و چه كاري را انجام ميدهيم. غايت چه تفاوتي با فائده دارد و چه نسبتي با مسئلة قلمروي كاركردي اصول دارد. ما بحثي را در همين ايام داشتيم به عنوان قلمروي كاركردي علم اصول، اين مبحث با آن چه نسبتي دارد. يك نكته را هم عرض ميكنم، مباحثي را كه در هر بخشي مطرح ميكنيم و بحثها و محورهايي كه راجع به هر مبحث و مسئلهاي از مسائل مبادي اصول يا فلسفة اصول، در دو افق مطرح ميشود، يكي در افق كبروي و معطوف به همة علوم، چون اين نوع مباحث، مباحث علمشناسي به حساب ميآيد و اين پرسشها دربارة همة علوم قابل طرح است. مثلاً وقتي ميگوييم مراد از غايت علوم چيست، علم خاصي مورد ما نيست. تعريف غايت مخصوص به علم اصول نيست، آنگاه كه ميگوييم غايت اصول چيست، بحث ما صغروي ميشود و در خصوص علم اصول بحث ميكنيم. درنتيجه پارهاي از اين محورها در مقياس و افق كبروي مطرح ميشود و مخصوص و محدود به دانش اصول نيست، پارهاي از آنها معطوف و مخصوص به علم اصول است.
محور اول، مراد از غايت و غايتشناسي علوم چيست؟ اين محور اختصاص به دانش اصول ندارد. اگر ما بحث كنيم و بگوييم غايت چيست، هم در اصول و هم در ديگر دانشها مثل فقه و علوم انساني و علوم پايه اين معنا صدق ميكند.
ضرورت و كاركردهاي غايتشناسي علوم است.
محور دوم، ضرورت و كاركردهاي غايتشناسي علوم است. چه لزومي دارد ما غايتشناسي كنيم. ممكن است كسي بگويد از ابتدا وارد علم شويم، چه لزومي دارد كه پيشتر بحث از غايت علم را داشته باشيم؟ و اگر غايتشناسي شد چه كاركردها و آثاري خواهد داشت.
نسبت و مناسبات مبحث غايتشناسي با ديگر عناصر ركني علوم
محور سوم، نسبت و مناسبات مبحث غايتشناسي با ديگر عناصر ركني علوم و مسئلة كاركردسنجي است. بحث از اينكه غايت هر علمي يكي از عناصر ركني است. عنصر موضوع، عنصر روش، عنصر غايت، قطعاً از عناصر ركني دانش هستند و از عناصري هستند كه ماهيت و هويت علم را ميسازند. مبحث غايت چه رابطه و نسبتي با ساير عناصر، البته عناصر ركني علوم دارد؟ يعني غايت دانش با روش آن، ايندو با موضوع آن، احياناً هر سه با قلمروي آن، چه نسبت و مناسباتي دارند؟
مسئلة كاركردسنجي كه در بحث قلمروي كاركردي مطرح شد و پرسش در آنجا اين بود كه قلمروي كاركردي اصول تا كجاست، ولي گفتيم ميتوان براي تشخيص قلمروي كاركردي كاركردسنجي كرد. راههاي كاركردسنجي هم مطرح شد. مسئلة كاركردسنجي با مسئلة فائده و مسئلة غايت ارتباط خاصي دارد. براساس بررسي نسبت و مناسبات مبحث غايتشناسي با ديگر عناصر ركني علوم مسئلة چهارم مطرح ميشود. ضمن اينكه ما مناسبات و روابط و تعاملات ميان غايت را با روش، موضوع و ساير عناصر ركني بررسي ميكنيم و برمبناي نظرية تناسق و نظريهاي كه ميگفت بين عناصر ركني آنچنان تناسب و ترابطي وجود دارد كه به تعامل تكونبخش علم و به تعاون هويتساز علم منتهي ميشود، يك تناسب و ترابط فعال و مولد است و در تعامل بين اين عناصر و اركان كه علم تكون پيدا ميكند و به وجود ميآيد.
نوع تعامل مسئلة غايت با مسئلة روش، موضوع و ديگر عناصر چيست؟ از جمله پيامدهاي نوع تعامل اين ميشود كه جايگاه غايتشناسي در اصول مشخص ميشود، لهذا بعد از محور سوم اين محور آمده كه اول هويت غايتشناسي را مشخص كنيم، غايتشناسي از دستة كداميك از مسائل فلسفة اصول يا مبادي اصول است؟ آيا از زمرة مسائل فرادانشي است يا از زمرة مسائل فرامسئلهاي است؟ وقتي ما از غايت علم سئوال ميكنيم، فرادانشي ميشود. چون داريم دربارة آن دانش ميپرسيم. اما عرض كرديم كه چون مسئلههاي هر علمي به نوبة خود دانشواره انگاشته ميشوند، ميتوان از غايت مسئلهها هم پرسيد. هر مسئلهاي مثل خود علم غايتي دارد، اگر غايت نميداشت پس چرا در آن علم بحث ميشود. براي هر مسئلهاي غايتي مترتب است. درنتيجه ما پرسش از غايت را در غايتشناسي در دو لايه بايد مطرح كنيم، در لاية علم و در زمرة مسائل فرادانشي و در لاية مسئلههاي آن علم و در زمرة مسائل و مطالب مربوط به فرامسئلهايها. درنتيجه وقتي از هويت مسئلة غايتشناسي پرسيده ميشود، منظور اين است كه اين مسئله در زمرة كدام دسته از مسائل كلي دانش فلسفة اصول است.
اجمالاً به انواع و تقسيمات مسئلهها اشاره كردهايم ولي بيشترين تمركز را بر تقسيم مسائل فلسفة اصول به فرادانشي و فرامسئلهاي داشتيم. در آنجا عرض كرديم كه پارهاي از مسائل پرسشهايي هستند معطوف به خود علم و پارهاي از مسائل پرسشهايي هستند معطوف به مسائل آن علم.
مسئلة غايت پرسشي است كه در هر دو لايه قابل طرح است. از آن نوع سئوالهايي است كه وقتي مسئلهها را هم چونان دانشواره و عليمه ببينيم، اين سئوالات راجع به مسئلهها هم مطرح ميشود. پس وقتي بحث از هويت غايتشناسي ميشود بايد بگوييم غايتشناسي در دو افق مطرح ميشود، به اعتباري هويت اين از نوع مسائل فرادانشي است، آنگاه كه معطوف به خود دانش مطرح شود، يعني هنگامي كه ميگوييم غايت دانش اصول چيست. ولي از حيث ديگري، از نوع مباحث و مطالب فرامسئلهاي است آن زمان كه از غايت مسئلهها سئوال كنيم. به تبع هويت جايگاه هم مشخص ميشود. در سازمان معرفتي و هندسة معرفتي مسائل فلسفة اصول مسئلة غايتشناسي كجا بايد قرار بگيرد. مثلاً ميتوان در بحث از فلسفه اصول و يا مبادي اصول قبل از اينكه ما بگوييم اصول چيست و تعريف اصول مطرح شود و پيش از آنكه موضوع مشخص شود ميتوان غايت را بحث كرد؟ نه نميشود. چراكه غايتشناسي و مسئلة غايت با ديگر عناصر دادوستد دارند و تعامل ميكنند و اين تعامل به نحوي است كه ميبايست در جايگاه خودش قرار گيرد. ولذا ما گفتيم فصل ششم، بعد از پنج مبحث، مبحث غايت و فائدت را مطرح ميكنيم. منتها از آنجا كه مسئله غايت هم معطوف به علم مطرح ميشود و هم معطوف به مسائل دانش اصول ممكن است به ذهن خطور كند كه اگر مسئلة غايتشناسي را به اعتباري اينكه از چه دستهاي از مسائل است بخواهيم مورد بحث قرار بدهيم متحير ميمانيم كه اين از جمله فرادانشيهاست يا فرامسئلهايها است. گفتيم هر دو هست، بسته به اينكه از غايت خود به علم به طور كلي يا از مسئلههاي آن بپرسيم. در اين صورت جاي اين مسئله كجا ميشود؟ از جهتي فرادانشي بود، چون پرسش از غايت خود دانش است، پس بايد در زمرة مسائل اولية فلسفة اصول بيايد و در نيمه اول فلسفة اصول، چون از نيمه وارد مباحثي ميشويم كه مربوط ميشود به مسائل فلسفة اصول و فرامسئلهايها را مطرح ميكنيم. اما از آن جهت كه پرسش از غايت مسائل اصول هم قابل طرح است و مطرح ميشود، اين مطالب بايد جزء بحثهاي نيمة دوم فلسفة اصول بشود. وانگهي جاي اين پرسش هست كه پرسش از غايت مسئله و يا مسائل پرسش از غايت يك مسئلة خاص نيست، دربارة همة مسائل اصول ميتوان از غايت آنها پرسيد. آنوقت بحث غايتشناسي در كجا بايد قرار گيرد؟ راجع به همين مسائل بايد اين پرسش را مطرح كنيم.
پاسخ اين پرسش روشن است. ما يك جا بايد غايتشناسي را مطرح كنيم و آنجا بايد قبل از كاربرد باشد. ما تا به طرح پرسش راجع به غايت مسئلة اصول نپردازيم، بايد فهميده باشيم مراد از غايت چيست و ضرورت بحث از غايت كدام است، نسبت و مناسبات مبحث غايتشناسي با ديگر مباحث و نيز غايت با ديگر مسئلهها چيست. و لازمة آن اين است كه قبل از اينكه وارد شويم و بپرسيم از غايات مسئلهها اين مطالب بايد بحث شده باشد. بنابراين مسئلة غايتشناسي را مسلماً قبل از آنكه وارد بخش مسائل فرامسئلهاي فلسفة اصول بشويم بايد اين را مطرح كرده باشيم. پس بايد در زمرة فرادانشيها مطرح شود.
در بين فرادانشيها هم بايد ببينيم چه نسبتي با ديگر مسئلهها دارد، مثل مسئلة قلمروشناسي كه گفتيم نسبت به بعضي از مسئلهها متأخر است و نسبت به بعضي از مسائل متقدم است. بنابراين مسئلة جايگاه غايتشناسي نه در زمرة مسائل فرامسئلهاي مطرح شود، آنجا راجع به هر مسئله البته كه بحث از غايت آن مسئله خواهد شد، ولي غايتشناسي نيست، دربارة غايت نيست بلكه غايت مسئله را سئوال ميكنيم. پس جلوتر بايد مطرح شود و جلوتر هم بستگي دارد به آن نسبت و مناسباتي كه با عناصر ركني دارد، به اعتباري به جهت نسبتي كه با بعضي از مسائل دارد، مثل مسئلة تعريف و موضوع و امثال اينها متأخر است، نسبت به خيلي از مسائل طبعاً مقدم خواهد بود. مثلاً نسبت به روش مقدم است، كما اينكه ما روش را بعداً بحث خواهيم كرد. پس سخن از هويت غايتشناسي و به تبع آن جايگاه غايتشناسي، اولاً بايد در زمرة فرادانشيها مطرح شود و بين فرادانشيها در خلال آنها كه از بعضي متأخر و به بعضي مقدم است.
روشهاي غايتشناسي علوم
مطلب پنجمي كه بحث خواهيم كرد روشهاي غايتشناسي علوم و از جمله دانش اصول است. ملاحظه ميكنيد كه از مسئلة چهارم بحثهاي ما صغروي ميشود. وقتي ميگوييم هويت و جايگاه غايتشناسي اصول فقه در هندسهي فلسفة اصول ما داريم مسئله را به حوزة خودمان محدود ميكنيم. البته اين پرسش به طور عام قابل طرح است كه هويت غايتشناسي و جايگاه غايتشناسي كلاً در فلسفههاي علوم كجاست. ولي آرامآرام متمايل ميشويم به اين سمت كه بحثها را كاملاً صغروي كنيم و معطوف و محدود به اصول بشود.
روشهاي غايتشناسي علوم از جمله دانش اصول چيست؟ ما به چه طريقي غايت يك علم را ميتوانيم كشف كنيم. كه بايد مراحل آن را پيشنهاد بدهيم.
تبيين و طبقهبندي و نقد تلقيهاي مختلف
محور ششم تبيين و طبقهبندي و نقد تلقيهاي مختلف در غايت علم اصول است. اينجا ديگر بحث ما كاملاً صغروي است كه آراء گوناگوني كه احياناً دربارة غايت اصول است تبيين و طبقهبندي شود و مورد نقد قرار گيرد.
نظر مختار و مؤلفهها و مزاياي
محور هفتم نظر مختار و مؤلفهها و مزاياي آن است. غايت علم اصول چيست؟ هر نظري از يك سلسله مؤلفهها و مباني تشكيل شده. هر نظري نسبت به ديگر نظرات مزايايي دارد كه طبعاً اين امتيازات بايد مورد طرح و تحليل قرار گيرد.
انواع تطورات احتمالي در غايت علم اصول
محور هشتم انواع تطورات احتمالي در غايت علم اصول و علل و آثار آن است. اينكه آيا در غايت علم اصول جابهجايي وارد شده؟ يك وقت غايت را چيزي مطرح ميكردند و بعد تعميم پيدا كرده، يا تغيير پيدا كرده؟ آيا توسعه و تضييق و قبض و بسطي در غايت دانش اصول رخ داده؟ علل آن چيست؟ وقتي غايت تغيير ميكند چه پيامدهايي دارد؟ براساس بعضي از ديدگاهها اگر غايت قبض و بسط پيدا كند يا جابهجا شود علم عوض ميشود، براساس نظري مثل مرحوم آخوند كه محور وحدت و تمايز علوم را به غايت آنها ميداند، اگر غايت قبض و بسط پيدا كند كل علم جابهجا ميشود و اگر تغيير اساسي و فاحش در غايت رخ بدهد اصولاً آن علم عوض خواهد شد و علم ديگري خواهد شد. آثار بسياري بر نوسانات و قبض و بسط در غايت مترتب است.
آسيبشناسي وضعيت موجود
محور نهم آسيبشناسي وضعيت موجود است. فرض كنيد غايت در وضع موجود مشخص است چيست، ممكن است كسي بحث كند كه آنگونه كه الان ما تلقي از غايت داريم و يا غايتي را كه الان اصول تعقيب ميكند دچار مشكل است و ميتوان غايت اصول را تغيير داد. اينجا يك مسئله ديگر مطرح ميشود و آن اينكه وقتي از غايت دانش اصول بحث ميكنيم، بايد در دو لايه بحث كنيم، بحث پسيني و بحث پيشيني. بگوييم كه غايت دانش اصول موجود چيست؟ كه پسيني ميشود. دانش اصولي الان موجود و محقق است، غايت اين دانش چيست؟ يك وقت ميگوييم دانش مطلوبي كه تصوير بشود و غايت اصول مطلوب چه ميتواند باشد؟ و يا بگوييم غايت مطلوب علم چيست كه علم را با آن غايت سازگار كنيم. اگر غايت علم اصول تفقه و استنباط احكام تكليفي ـ حقوقي افعال جوارحي و جوانحي مكلفين است، اين غايت، غايت محدودي است. دانش اصول بايد بتواند همة احكام معطوف به افعال جوارحي و جوانحي مكلف را استنباط كند. محدود به احكام تكليفي ـ حقوقي نباشد، بلكه احكام تهذيبي و اخلاق را هم استنباط كند، چراكه بدون استنباط آنها حيات آدمي به كمال نميرسد و سعادت تأمين نميشود. فقط با فقه، زندگي اداره نميشود. بسياري از مسائل حيات بشر در گروي مواجهه اخلاقي با آن است كه با اخلاق گرهگشا است. درنتيجه ما ميتوانيم در مسئلهاي مثل نظرية مختار بگوييم نظرية مختار در چه افقي است؟ پسيني يا پيشيني. دو نظر مختار مطرح شود، كما اينكه در جاهاي ديگر هم مسئله همينطور است. اين است كه بحث از آسيبشناسي وضعيت موجود مطرح ميشود.
يك سلسله مباحث هم هست كه ميتواند به عنوان خاتمه و مكمل و متمم مطرح شود كه از جنس مسائل نهگانه كه به آنها اشاره كرديم نيست. ممكن است بحث كنيم از اينكه اگر بخواهيم غايت اصول، تام و تمام تأمين شود با فرض اينكه امروزه آفات و آسيبهايي متوجه آن است، چه بايد كرد. از چه طرقي ميتوان غايت مطلوبي را براي اصول تعريف كرد و آن را به دست آورد.
اينها محورهايي است كه تدريجاً بايد مورد بحث قرار گيرد.
محور مراد از غايت
اولين محور مراد از غايت بود كه غايت چيست؟ در مبحث غايتشناسي كمتر از مبحث قلمروشناسي توقف خواهيم كرد. قلمروشناسي بيست جلسه طول كشيد، سر آن اين است كه مسئلة قلمرو از مسائل چالشي فلسفه اصول و مباديپژوهي اصول به حساب ميآيد، توقف زياد شده. در بعضي از مسائل اختلاف چندان نيست و سريع از آن عبور كرديم. مسئلة غايت كمابيش از همين قبيل است.
مراد از غايت و غايتشناسي علوم چيست؟ «غرض العلم ما دوّن لعلم لأجله»، اين عبارت را گفتهاند كه ما اين عبارت را اضافه كرديم؛ «والفائده هي الأسس او الآثار المترتبه علي العلم قهراً و ان لم يقصدها مؤسسه من قبل» غرض و غايت علم آن چيزي است كه علم به خاطر آن تدوين شده. اگر آن غايت نميبود اين علم هم نبود. اگر غايت علم اصول تحصيل قدرت بر استنباط احكام است، اگر اين غايت نميبود، مسلمانان مبتلابهي به نام احكام تكليفيه نداشتند و به اين علم هم نياز نداشتند و طبعاً اين علم به وجود نميآمد. اين حاجت به استنباط احكام مسلمانان را كشيده به سمت تدوين و تأليف دانشي به نام دانش اصول فقه. اگر ما مثل اخباريها فكر ميكرديم. اخباريها ميگويند ما علم اصول ميخواهيم چه كار، ما بايد مراجعه كنيم به روايات، نصوص روايات را ببينيم و عمل كنيم. اصلاً اجتهاد در دين معني ندارد، مگر دين ناقص است كه ما با اجتهاد آن را كامل كنيم؟ مگر دين نامفهوم است كه ما آن را استنباط كنيم؟ خداوند متعال دين را ارسال و انزال كرده براي بشر و به نحوي با بشر سخن گفته كه وقتي با آن مواجه ميشويم تكليفمان روشن ميشود. ولذا وسائلالشيعه را مرحوم شيخ حر عاملي به عنوان متن فقهي نوشته، يعني وسائلالشيعه جواهر اخباريون است. اصوليون و مجتهدين جواهرالكلام را دارند، مرحوم صاحب جواهر استنباط كرده و استنباطات خود را در قالب يك دانشنامه و دائرهًْالمعارف به نام جواهرالكلام تدوين كرده كه بايد به آن عمل كرد. در خلال جواهر، آيات مورد تمسك واقع شدهاند، روايات مورد تحليل و تمسك قرار گرفتهاند، ادلة قطعي آمده، مباني عقلائيه در آن مطرح شده و به استناد اين ادله، احكامي استنباط شده و اجماعات آمده و به اينها تمسك شده و فروع فقهيه به دست آمده و شده جواهرالكلام.
اما وسائلالشيعه اينگونه نيست. در وسائلالشيعه، شيخ فقط روايات را طبقهبندي كرده. مثلاً در مبحث خمس اول آمده رواياتي را كه دال بر وجود خمس است يك باب كرده و احياناً بعد رواياتي را كه مايتعلق به الخمس را بيان ميكند طبقهبندي كرده، و با تسلطي كه بر آن روايات داشته دستهبندي كرده، محل خمس و چيزهايي كه خمس به آنها تعلق پيدا ميكند چند دسته هستند، مال هر متعلقي را يك باب كرده. معادن را در يك باب آورده، ارباح مكاسب را در يك باب آورده، غوص را آورده در يك باب. به همين ترتيب اينها را دستهبندي كرده. بعد مستحقين خمس را آورده. مستحقان خمس چه كساني هستند، چند دسته هستند، يكييكي براي هركدام بابي گشوده و روايات مربوط به هر دسته از مستحقين را در آن باب قرار داده و رفته جلو و در آخر رواياتي را كه راجع به انفال است در بابي جمع كرده است. عناويني را كه مرحوم شيخ بر هر دسته از روايات، متن فتواي شيخ است. در روايات تصرف و تحليلي نكرده و نص روايات را آورده. خوب اگر بنا بود ما مثل مرحوم شيخ حرّ عاملي فكر ميكرديم، ظاهراً نيازي به دانش اصول نداشتيم. پس غايت هم چيزي است كه علم به خاطر تحقق آن تدوين ميشود كه اگرنه علمي تدوين نميشد.
فائدت چيست؟ فائده با غايت تفاوت دارد. من خيلي وارد بحثهاي دقيق نميشوم، بعضيها حتي بحث كردهاند از تفاوت هدف با غايت و غرض و تفاوت فائده با غايت و گاه فائده را به معناي غايت يا غرض به كار بردهاند، ولي بين غايت و فائده ما فرق ميگذاريم و فرق هم هست، فائده همان كاركردها است كه قبلاً بحث كرديم. «الفوائد هي الآثار المترتبه علي العلم قهراً» غايت آن چيزي است كه به خاطر آن دانش تدوين ميشود. فوائد گويي غايات جانبي هستند. از ابتدا محط نظر نبودهاند ولي وقتي چنين دانشي به وجود آمد، چنان آثار خودبهخود بر آن مترتب خواهد شد. «الفوائد هي الآثر المترتبه علي العلم قهراً و ان لم يقصدها مؤسسه من قبله» اصلاً ممكن است مؤسس آن برخي قواعد را به خاطر نداشته باشد در زماني كه علم را تأسيس ميكند. آن كسي كه اولين بار دانش اصول را طراحي و تدوين كرد و سامان بخشيد، غايت در ذهن او بود. اصلاً هيچيك از فوائد در ذهن او نبود، يا اگر بود بعضي فوائد در ذهن او بود و بعضي ديگر در خاطر او نبود ولي عملاً آنها مترتب ميشوند. مثلاً ممكن است بگوييم غرض و غايت تدوين از علم اصول توليد و تدوين مجموعة قواعد استنباط احكام شرعيِ فرعي بوده و آن كسي كه علم اصول را تدوين ميكرده اصلاً در مقام اين نبوده است كه علم اصول بتواند كاربردهاي را هم در تفسير قرآن داشته باشد ولو نه در آياتالاحكام كه در غير آياتالاحكام. در آياتالاحكام اگر كاربرد داشته باشد ميشود همين غايت فعلي. از اينكه ما مثلاً عام و خاص را در اصول بحث ميكنيم ولي با غرض اينكه احياناً سندي كه عام است و به اسناد و مدارك ديگري برميخوريم كه خاص هستند، نسبت اينها را با هم چگونه تنظيم كنيم و خاص مخصص عام بشود. درنتيجه ما متعلَق و موعداي خاص را حكم شرعي بدانيم، اين در قلمرو فقط فقه و شريعت مد نظر مؤلف و مدون بوده است اما احياناً در قلمروهاي ديگر و مثلاً در حوزة اخلاق و عقايد هم چهبسا اين قاعده عموم و خصوص ميتواند كاربرد داشته باشد. ولي اين غايت نيست. اين قهراً مترتب شد و فائده ميشود. درنتيجه آنجايي كه از قلمرو كاركردي دانش اصول بحث بود ما گفتيم اشكالي ندارد پارهاي از قواعد اصوليه در ديگر حوزههاي معرفتي دين كاربرد داشته باشد، يعني بتواند كاركردي در ديگر حوزهها داشته باشد ولي به عنوان غايت مد نظر نباشد نيست و فرق ميكند. غايت پرداختن به احكام تهذيبي و يا استنباط قضايا و گزارههاي عقيدتي و علمي نيست ولي ميتواند در آنجا هم به كار برود. خيلي از مباحث دقيق فني كه اصوليون در اصول كردند كه معطوف به فقه است، دستاوردهايي داشته كه ميتواند در جاهاي ديگر هم كاربرد پيدا كند، ولي مؤلف آنها را پيشتر قصد نكرده بوده ولي بعداً بر آن مترتب شده است.
اجمالاً در همين حد به مراد از غايت اكتفا ميكنيم. «غرض العلم ما دوّن العلم لأجله و الفائده هي الاثر او الاثار المترتبه علي العلم قهراً و ان لم يقصدها مؤسسه من قبل».