89/08/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول
بحث گذشته
آخرين بحثي كه از مبحث قلمروشناسي باقي مانده، قبض و بسط در قلمروي دانش است. در زمينة تحول و قبض و بسط در مجموعة مسائل علوم و از جمله قلمروي آن، مباحث فراواني را ميتوان مطرح كرد،
اول اينكه مراد از قبض و بسط چيست. اصولاً وقتي ميگوييم قبض و بسط قلمرو يا هر تعبير ديگري، چه چيزي را اراده ميكنيم.
دوم اينكه چه عواملي موجب قبض و بسط ميشود.
سوم اينكه انواع قبض و بسط چگونه است و چند نوع قبض و بسط در قلمروي علم و از جمله علم اصول داريم.
چهارم، به صورت صغروي در مصداق اصول، قبض و بسط و علل وقوع آن را بتوانيم بررسي كنيم.
در زمينة مراد از قبض و بسط و معطوف به موضوع قلمروي علم ما ميتوانيم از قبض و بسط اينگونه تعبير كنيم، هرگونه كاهش يا افزايش در گسترة معرفتي و كاركردي علم كه تحت تأثير موجبات مشخصي واقع ميشود و صورت ميبندد.
بيشتر معرفتي مورد توجه است يا كاركردي؟
هردو. به هرحال گاهي حوزة علم اصول به لحاظ كاركرد متفاوت ميشود ولو اين كاركرد تابع گسترش و كاهش گسترة هندسي و يا ساختاري باشد.
اگر هميشه كاركرد تابعي از معرفت باشد ؟؟؟؟؟
هميشه اينگونه نيست. من در متن اشاره كردهام و توضيح ميدهم. ما الان در فرع هشتم هستيم، يعني انواع و علل قبض و بسط احتمالي صورتبسته در قلمروي اصول در ادوار مختلف.
مطلب اول مراد از قبض و بسط در قلمرو است. با توجه به تعريف و تقسيمات قلمروي علوم، هرگونه كاهش و افزايش در گسترة معرفتي و كاركردي دانش را قبض و بسط در قلمروي دانش ميناميم.
فص دوم، علل وقوع قبض و بسط در قلمروي علوم است. كلاً در قلمروي علوم چه عواملي موجب قبض و بسط ميشود. علل يا عوامل تطور در علوم، هرگونه تطوري از جمله قبض و بسط قلمرويي آن. يعني ما عوامل تطور در علوم ازجمله قبض و بسط قلمرويي آن را به هرگونه متغير ايجابي يا سلبي و معرفتي يا غيرمعرفتي تأثيرگذار بر تحول معرفت، اعم از علت و معد و مانع، ناشي از مختصات شناختگر يا شناخته يا پيراشناختها اطلاق ميكنيم.
اصطلاحات
ما قبلاً اين اصطلاحات را به كار برديم ولي اجمالاً توضيح ميدهيم:
متغير: واژهاي است كه از علوم انساني گرفتهايم. مثلاً ميگويند در سنجشها چه متغيرهايي دخيل هستند در نظردهي افراد و آحاد جامعة آماري مورد نظر و احياناً چه چيزهايي مؤثرند در اينكه نظر بدهند يا در تدوين آنها را ملحوظ كنيم در جمعبندي و نتيجهگيري از مثلاً يك كار آماري و سنجشي و ميداني و پيمايشي اينها مؤثرند. اين عنصر تأثيرگذار را ميگويند متغير به جاي كلمة مؤثر. علت آن هم اين است كه چون اينها ميتوانند جابهجا شوند، اگر يكي جابهجا شود كلي تأثير ميگذارد و درنتيجه از آن به عامل متغير تعبير ميكنند، چون اين متغيرها تابع چيز ديگري است.
هرگونه متغير ايجابي، آن عاملي است كه تأثير مثبت بگذارد، در جهت ايجاب، مثلاً سبب توسعه و ارتقاء و تكامل علم بشود. يا سلبي، كه وجه سلبي داشته باشد، موجب تنزل علم شود. اين متغير گاه معرفتي است، مثلاً اگر در مبنا، مباني فلسفي و نظري قويم و قويي و عميق و دقيقي اتخاذ بشود، خودبهخود تأثير خواهد گذاشت در بناها. اينكه يك علم كارآيي پيدا كند كه بتواند مشكلات را حل كند، يك مقدار زيادي برميگردد به آن عناصر مبنايي و مبناهايي كه اين علم دارد. اگر مبناها قوي بود، محكم بود، متقن بود، طبعاً علمي كه مبتني بر آنهاست و بنا بر آنها شده است قويتر و محكمتر و استوارتر خواهد شد.
اصولاً تحولاتي كه در معرفت آدمي پيدا ميشود، لزوماً تحت تأثير عواملي است و اين عوامل به دو دستة معرفتي و غيرمعرفتي تقسيم ميشوند. اينكه انسان چه مباني فلسفي و نظري داشته باشد و چه پيشانگارهها و فرضيههايي را فرض كرده باشد مؤثرند. البته به اين معنا نيست كه به صورت قضية موجبة كليه باشد تا مسئلة نسبيت به وجود بيايد. اينها تأثير دارند كه به هرحال معرفت آدمي چگونه شكل ميگيرد. و عوامل غيرمعرفتي مثل عوامل تاريخي، عوامل فرهنگي، عوامل اجتماعي، عوامل اقتصادي، عوامل سياسي، عاملهايي هستند كه تأثير ميگذارند ولي عامل معرفتي نيستند. اينكه مثلاً مذهب اعتزال يكباره نابود شد، (اعتزالگرايي يك نوع دستگاه معرفتي بود) و مذهب اشعريگري يكجا جايگزين آن شد. يك دستگاه معرفتي ديگر و يك دستگاه فهمش ديگري از اسلام بود كه در جهان اسلام، بين اهل سنت پذيرفته و شايع شد و مسلط شد و طي قرون باقي ماند. اين جايگزيني عوامل مختلفي داشته كه يكي از آن عوامل، عامل سياست بوده. اينكه بنيعباس چه ميخواستند. آنها ديدند كه به نفعشان است كه اشعريگري رايج شود، چون در اشعريگري يك نوع پذيرش جبر و يك نوع تندردادن به ظلم و حالت انظلام ممكن است. در اعتزاليگري كه عقلگرايي است ممكن نيست و مردم مقاومت ميكنند. اين عاملي است مؤثر در تحول معرفت مردم در آن زمان، عامل سياسي و عامل غيرمعرفتي است.
يك وقت يك عامل غيرمعرفتي كه مثلاً فلسفة صدرايي به وجود ميآيد. فلسفة صدرايي كه برهان، قرآن، عرفان را با هم آميخته و در هم تنيده و به لحاظ مباني و روششناسي فلسفهاي را طراحي و درانداخته، طبعاً مثلاً عنصر اشراق و شهود و عرفان در اين فلسفه حضور دارد و ورود اين عنصر در فلسفه كه فلسفه مبناي بسياري از علوم است مثلاً حتي كلام، در كلام تأثير ميگذارد. كلام از آن حالت خشكي فقط نصگرايانه يا فقط عقلگرايانه خارج ميشود. اينجا چه عاملي سبب تحول كلام شد؟ عامل معرفتي. فلسفه و مباني فلسفي و معرفتي موجب شد كه تحول در كلام به وجود بيايد و يكمرتبه كلام متأخر از ملاصدرا عمدتاً تحت تأثير فلسفة صدرايي است و متكلميني كه در اين دوره بودهاند و از معاصرين ما كه برجستهترين آنها استاد شهيد مطهري است، بهشدت تحت تأثير فلسفة صدرايي در كلام هستند. علامه طباطبايي هم به همين ترتيب و ديگران.
پس عوامل معرفتي به مباني و مجموعة عناصري كه وجه فكري، فلسفي و معرفتي و نظري دارد، اطلاق ميكنيم. در جامعهشناسي معرفت اين بحثها مطرح ميشود، همينطور در معرفتشناسي. غيرمعرفتي هم روشن است كه به عناصر غيرفكري، غيرنظري و غيرفلسفي اطلاق ميشود.
اصولاً درخصوص تحول معرفت بحثهاي زيادي ميشود كه اصولاً معرفت متأثر از چه چيزهايي است. طبقهبنديها و تقسيماتي ميشود كه از جمله تقسيم مؤثرها و عوامل به معرفتي و غيرمعرفتي است.
اين عامل معرفتي، عامل غيرمعرفتي در چه سطحي تأثير بگذارد يا چه نوع تأثيري را برجاي بگذارد؟ يك وقت در سطح علت تأثير ميگذارد، علت تامه است يا حتي علت جزئيه و جزءالعله و علت ناقصه است. يكوقت در حدي پايينتر از نقش علّي. اگر علت بود و تمام شد ديگر ردخور ندارد، تحول در معرفت پديد ميآيد. يك وقت هست كه آن عامل و موجب، نازلتر از حد علت است، موعد است. يعني علت ناتمام و يا حتي مادون علت، اما ايجابي است. ما در اصطلاح خودمان ميگوييم شناختيار است، يعني به شناخت كمك ميكند. يا مانع و رادع است و نقش سلبي دارد. چون گفتيم ايجابي يا سلبي. ما در اصطلاح خودمان گفته بوديم شناختشكن، مزاحم پديد آمدن شناخت است.
حدود سه سال پيش، مباحث عقلي اصول را مدتي بحث ميكرديم، در آنجا يك مطلبي را طرح كرديم تحت عنوان نظرية سازة سهضلعي تكون و تطور معرفت. گفتيم كه معرفت وقتي تكون پيدا ميكند در كانون يك مثلث متولد ميشود كه يك ضلع آن مثلث شناختگر يا فاعل شناسا است. ضلع ديگر آن شناخته است، يعني متعلَق شناسا. ضلع سوم آن پيراشناختها هستند. آنهايي كه در حوالي و حواشي پديدة شناخت تأثيرگذار هستند كه اينها به دو دسته تقسيم ميشدند، ميگفتيم شناختيارها (معدات) و شناختشكنها (موانع)، معدات شناخت و موانع شناخت.
اين را به خاطر داريد كه ما تكون معرفت را در كانون يك مثلث كه سه ضلع آن را شناختگر، شناخته و پيراشناختها تشكيل ميدهند ميدانيم و البته نميگوييم اين سه ضلع نقش برابر و همسان دارند و نقش اول را شناختگر ايفا ميكند و نقش فعال دارد. و شناخته پس از آن. پيراشناختها همواره نقش فعال ندارند و شناخته، گاه نقش منفعل دارد. اين نظرية معرفتشناختي مبناي نظرية ابتناء هم هست.
تطور در علوم و ازجمله قبض و بسط در قلمروي آنها تحت تأثير متغيرها و عواملي كه ايجابي يا سلبي، معرفتي يا غيرمعرفتي هستند، چه در سطح علت و چه در سطح معد و مانع كه ناشي است از مختصات اين سه عنصر و سه ضلع مثلث. يعني علت، معد و مانع تابع و ناشي از مختصات اين سه ضلع است. اينكه فاعل شناسا چه مايه ذهن ذكاء و وقاد و دقيقي داشته باشد، خيلي مؤثر است در اينكه چقدر بتواند معرفت كسب كند و چقدر دقيق معرفت را كسب كند. يعني شناختگر مختصاتي دارد، آن مختصات در وقوع معرفت نقشآفرين است و نقش اول را هم ايفا ميكند. درنتيجه مختصات شناختگر به صورت علت و معد و مانع ظهور ميكند.
مختصات شناخته هم، متعلَق شناسا، چون وقتي يك شناخت و معرفتي رخ ميدهد، يك فاعل شناسا داريم، يك متعلَق شناسا داريم كه او شناخته ميشود و شناختگر است. و پيراشناختها، معدات و موانعي كه در اين اطراف ميتوانند نقشآفرين باشند. مثل عوامل معرفتي و غيرمعرفتي كه درواقع پيراشناخت هستند. ما با تعبير پيراشناخت از عوامل معرفتي و غيرمعرفتي يك مشكل را كه در معرفتشناسي معاصر پديد آمده ميخواهيم حل كنيم و آن اين است كه ما به اين عوامل جانبي خارج از عامل شناختگر و احياناً شناخته، ميگوييم پيراموني هستند و نقش اصلي را ايفا نميكنند و بازيگران اصلي نيستند.
اين توضيح عناصر تعريف كه عوامل تطور در علوم از جمله قبض و بسط قلمرويي آن را به هرگونه متغير ايجابي يا سلبي، معرفتي يا غيرمعرفتي تأثيرگذار بر تحول معرفت، اعم از سطح معد يا مانع كه البته اينها ناشي هستند از مختصات شناختگر و شناخته و پيراشناختها، ميگوييم عوامل تطور و از جمله قبض و بسط در قلمرو. اينكه در علوم و از جمله در قلمروي آنها تحول و تطور به وجود ميآيد درواقع تحت تأثير چنين عناصر و عواملي واقع ميشوند.
مسئله سوم؛ چند نوع قبض و بسط در قلمروي علوم ممكن است. پرسش اول، مراد از قبض و بسط در قلمرو چيست. پرسش دوم، عوامل وقوع تحول در قلمرو كداماند كه ما البته فعلاً اقسام را گفتيم و روي مصاديق نرفتهايم، چون مجال چنين بحثي نيست. سومين پرسش اينكه چند گونه قبض و بسط و تطور در قلمروي علوم ممكن است.
اينجا ما بايد سراغ دستكم دو دسته عامل تقسيم و دو گروه معيار براي تقسيم برويم، يكي مربوط ميشود به انواع قلمرو و اطلاقات قلمرو. يك بار تقسيم را براساس انواع معاني و اطلاقات قلمروي علم انجام ميدهيم. دوم، برويم سراغ عواملي كه موجب تطور در قلمرو ميشوند و بر آن اساس تقسيم كنيم.
قبض و بسط قلمرويي علوم و براساس انواع اطلاقات و موجبات، يك بار براساس اطلاقات به سه يا چهار قلمرو اطلاق ميكرديم كه چهارمي را ميگفتيم تطفلاً و به مناسبت تعبير به قلمرو ميكنيم. كارآمدي را ميگفتيم درواقع قلمروي نيست، ارزيابي كيفي كارآيي دانش است. درحقيقت سه نوع بود؛ ساختاري، هندسي، كاركردي.
درنتيجه تحول و تطور در قلمرو را ميتوان بر همين اساس به سه قسم تقسيم كرد، يعني قبض و بسط گاه در ساختار، گاه در هندسه، گاه در كاركرد. و احياناً گفتيم ذيلاً در كارآمدي علم ميتواند رخ بدهد.
گاهي براساس موجبات قبض و بسط ممكن است تقسيم كنيم، يعني موجبات كاهش يا افزايش گسترة دانش كه همان عواملاند. درخصوص قسم اول معلوم است، ميشود قبض و بسط در قلمروي هندسي، قبض و بسط در قلمروي كاركردي. اگر كسي بگويد چرا شما قبض و بسط در قلمروي ساختاري را نگفتيد؟ ميگوييم به جهت اينكه قبض و بسط در قلمروي ساختاري عليالمبنا است، درواقع تحولي در قلمروي ساختاري به وجود نميآيد، خود علم به لحاظ قلمرو و به لحاظ ساختاري دچار قبض و بسط نميشود، بلكه عالِم است كه دچار قبض و بسط ميشود، يعني يك عالمي ميگويد اجزاء علوم سه است، مباني، موضوع و مسائل، يكي ديگر ميگويد مباني جزء علم نيست. قبض بسط در آنجا به اين معنا ميشود كه ما مباني را جزء اجزاء بدانيم يا در زمرة اجزاء ندانيم. اين چندان به عوامل ديگري بستگي ندارد، جز بر مبناي عالم آن علم. مبناي يك عالمي اين است كه مبادي در زمرة اجزاء است، عالم ديگري قائل است كه مبادي از اجزاء علم نيست. لهذا اين قبض و بسط بيشتر تابع عالم و عليالمبنا است كه چه مبنايي را آن عالم اتخاذ كنيم.
البته نميگوييم كه در پس ذهن عالمي كه مبناي شمول و احياناً مبناي حداكثري در ساختار علم را ميپذيرد، او تحت تأثير عوامل معرفتي و غيرمعرفتي نيست. ميتواند عاملي تأثير گذاشته باشد كه بگويد مبادي در زمرة اجزاء علم است. به عكس آن هم صادق است، كسي كه مبادي را در از دايرة ساختاري يك علم خارج ميكند، بدون دليل به تصميم ميرسد. نهخير؛ حتماً عواملي مؤثرند كه او معتقد ميشود مبادي در زمرة اجزاء علم است. لهذا در واقع قبض و بسط ساختاري، خود قبض و بسطي كه در ساختار علم و در مسئلة اجزاء علوم رخ بدهد عليالمبناست، اما در عين حال اين اتخاذ مبنا ميتواند تحت تأثير عوامل تطور و تحول معرفت باشد. ولي در هر حال وارد اين بحث نميشويم. قبض و بسط در قلمروي ساختار علم عليالمبنا صورت ميگيرد، از اينرو چندان و لزوماً تابع علل و عوامل معرفتي و غيرمعرفتي تطور نخواهد بود.
تقسيم دومي كه براي تطور و تحول در قلمرو و قبض و بسط قلمرويي علوم ميتواند مؤثر باشد و در تقسيم مبنا قرار بگيرد، تقسيم براساس انواع عوامل قبض و بسط است. درنتيجه ميگوييم، يكبار قبض و بسط ايجابي است، يك بار سلبي است. يعني گاهي عامل ايجابي مؤثر است و گاهي عامل سلبي و بر قلمروي علم تأثير ميگذارد.
گاه تطور در قلمرو تحت تأثير عوامل معرفتي است و گاه تحت تأثير عوامل غيرمعرفتي است. پس از اين جهت هم دو قسم ميشود.
پيدايش سعه و ضيق در قلمرو تحت تأثير عوامل خاص نظير علت، مانع و معد است. به تعبير ديگر ميتوان گفت قبض و بسط در قلمرو گاه تحت تأثير شناختگر و فاعل شناسا است، كه گفتيم مثلاً در خصوص توسعه و تضييق قلمروي ساختاري، مبناي فاعل شناخت، يعني عامل است كه موجب سعه و ضيق ميشود. يا گاهي به شناخته برميگردد درواقع آن علم متعلَق معرفت كه در آن تغييراتي رخ داده است. گاهي در عناصر ركني علم تغيير و تحولاتي به وجود آوردهايم كه تأثير گذاشته بر قلمروي علم و قلمرو را هم تضيق و توسعه داده و گاهي هم پيراشناختها مؤثر هستند.
به اين ترتيب مجموعة قبض و بسط ممكن در قلمروي علوم را براساس دو دسته و دو رويكرد از معيارها ميتوانيم تقسيم كنيم،
ـ براساس انواع قلمرو و اطلاقات قلمرو،
ـ براساس عوامل تأثيرگذار بر تطور و تحول.
مطلب چهارم كه مطلب اصلي است و اينها مقدمهاي بود براي طرح مطلب چهارم، انواع قبض و بسط احتمالي واقعشده در قلمروي علم اصول به طور خصوص و علل آن است كه انشاءالله در جلسة آينده بحث خواهيم كرد. والسلام.