97/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه الحکومة
ما یک مروری اجمالی بر ساختار مباحث فلسفه فقه داشتیم
قضایای فقیه از لحاظ معرفت شناختی از چه جنس قضایایی هستند به لحاظ سرشت معرفتی آیا قضایای فقیه از جمله قضایای یقینی اند یا از جمله قضایای ظنی هستند؟ آیا قضایای فقهی کاشف از واقع اند واقع تکوینی یا واقع تشریعی یا کشاف نیستند؟ آیا حکایت معرفتی
دارند کارکرد حکایی دارند یا ندارند آیا قضایای فقهی یکسان و یک دستند یا گونه گونند ؟ یعنی بعضی یقینی بعضی ظنی و بعضی کارکرد حکایی دارند بعضی ندارند .
محور دیگر که باقیمانده بود مبادی تطور در فقه و سازکار تحول و تکامل علم فقه است که چه چیزهایی موجب تحول علم فقه میشود و در طول تاریخ چه عواملی سبب تحول شده است و البته با نگاه معرفت شناسانه چون با نگاه غیر نظری طبعا از فلسفه فقه خارج میشویم مثلا اگر بیاییم علل تاریخی اجتماعی تحول فقه را نه از آن جهت که بر معرفت تاثیر میگذارد نقش معرفتی را ایفا میکند عوامل غیر معرفتی بلکه به جهات دیگری فرض چرا فقه حدیثی به فقه استنباطی یا عقلی تبدیل شد این خب در یک مقطعی از تاریخ شیعه اتفاق افتاد.
در زمانی که مرحوم شیخ (رضوان الله تعالی علیه ) از بغداد به نجف منتقل شد و بعد نوشتن تهذیب و استبصار و بعضی کتب فقهی دیگر که عمدتا فقه حدیثی بود تصمیم گرفت که مبسوط را بنویسد این کتاب بنیاد فقه استنباطی و فقه عقلی را گذاشت چیزی که سبب شد این تحول اتفاق بیفتد ، طعنی بود که عامه به شیعه می زدند مبنی بر اینکه فقه شیعه پر فروع نیست و از فروعات محدودی برخوردار است
و حاوی فرعات محدودی است و اجتهادی نیست و صورت استنباطی ندارد ، عقلی نیست ، اتکا به عقل ندارد چون اینجور طعن ها را میزدند ایشان تصمیم گرفت که الفقه المبسوط را بنویسد که هم به لحاظ روش شناسی هم به لحاظ منبع شناسی هم به لحاظ توسعه فروع فوق العاده شد و در اون زمان نوشتن کتاب فقهی هفت جلدی کار خاصی قلمداد میشد .
آنچه سبب شد فقه در یک نقطه ای جهشی پیدا کند و از یک وعاع و عالمی و از یک رویکردی و از یک گفتمانی به یک رویکرد و گفتمان دیگری انتقال پیدا کند ، این در واقع مسائل اجتماعی آن زمان بود مسائل معرفتی نبود ، اینطور نیست که یکدفعه در بینش شیخ تحولی بوجود آمده که قبلا اعتنایی به نقش عقل نداشت یا قبول نداشت که کارکرد معتنی به ای عقل در استنباط دارد و بعد نظرش تغییر کرد و معتقد شد پس فقه را طور دیگری نوشت .
بلکه عامل بیرونی ، عامل اجتماعی نه عامل معرفتی موجب شد و شیخ به انگیزه پاسخ به طعن عامه این اقدام بزرگ و ارزشمند را انجام داد .
خب گاهی اینطور است که عامل غیر معرفتی سبب میشود گاهی هم هست که عوامل معرفتی دخیلند یعنی مثلا ذهن مولف ذهن محقق ذهن موسس ، ذهن اهل نظر و صاحب معرفت تغییر میکند ، مبادی معرفت شناختی یک فرد تغییر میکند که تغییراتی به لحاظ نظری و معرفتی بوجود می آید و سبب تحول میشود .
در مجموع تحول تحت تاثیر عواملی رخ میدهد و هم چنین سازکارهایی که برای تحول باید مورد مطالعه قرار بگیرد ، چگونه میشود علم را متحول کرد آیا با تغییر مباین این اتفاق می افتد مثلا امروز چیزی به عنوان فلسفه فقه دارد مطرح میشود و خود این سبب تحول در فقه خواهد شد ، تاسیس فلسفه فقه و مع الواسطه فلسفه اصول ، اثر خودش را بر تحول فقه بر جای خواهد گذاشت و کسانی به انگیزه تحول در فقه در واقع چیزی به عنوان فلسفه فقه را مطرح میکنند ، برای تحول در یک علم علاوه بر مبادی منطق آن را باید تغییر داد و احیانا تغییراتی مثل تغییر ساختار و صورتبندی جدید علم موجب تحول آن علم میشود ، ضمن اینکه تحولات هم خود مراتب دارد در چه چیز تحول ایجاد شود خود این به بسیاری از مسائل باز میگردد وبعبارتی باید گفت که از قلمروها و جهات مختلفی و بسیاری از اون جهاتی که در فلسفه مضاف به یک علم بحث میشود در آنها اگر تحول ایجاد شود در آن علم هم تحول ایجاد میشود .
به نظر میرسد که عمده مقولات از جمله مقولات نرم افزاری حیات انسان به نحوی در فقه نقش دارند
حضرت امام (ره ) مسئله زمان مکان را مطرح فرمود قبلا هم که به این نکته اشاره کردیم عرض کردیم
که یکوقت شما زمان ومکان را یک معنای وسیعی از آن اراده میکنید ممکن است ذیل همین مسئله زمان مکان خیلی سوال بگنجانید مثلا فرض کنید که عرف در فقه قطعا تاثیر دارد از فهم موضوعات تا لغات و امثال اینها و ممکن است کسی بگوید که عرف جزیی از مقوله زمان مکان است اگر چنین نگوییم باید عرفا بگوییم یعنی در کنار زمان مکان بگوییم زمانه تغییر میکند در فقه تاثیر میگذارد در استنباط باید آن را در نظر داشت مکانها و شرایط مکانی در استنباط تاثیر دارد و باید آن را لحاظ کرد باید بگوییم اگر اینجور است و اگر زمان و مکان را به معنای محدودی اخذ کنیم پس بسیاری مسائل دیگر هم دخیلند و باید آنها را هم بیاوریم به هر حال مطلب زمان و مکان را که حضرت امام فرمودند باید یک معنای وسیعی از ان اراده کرد که عرف و فرهنگ و تحولات اجتماعی و احیانا خصوصیات جامعه ای که در آن بناست ما فتوا بدهیم ، جامعه صنعتی یک خصوصیاتی دارد جامعه غیر صنعتی یک خصوصیاتیدارد اینها در استنباط تاثیر میگذارد .
غرضم اینست که اگر ما زمان و مکان را وسیع بگیریم و این نوع مسائل را در درون آن قرار بدهیم با گفتن نقش زمان و مکان ، همه نکات را گفتیم و اگر چنین نیست که البته وقتی امام فرمودند زمان مکان نمیخواستند زمان به معنای وقت و شب و روز یا امسال و پارسال را بگویند ، مرادشان آن چیزهاییست که در ظرف زمان اتفاق بیفتد یعنی تحولات ، یعنی تحولات وقتی میگویند مکان نمیخواهند بگویند شهر تهران یا شهر اصفهان بلکه مرادشان اینست که در ظروف فیزیکی یا جغرافیایی یا اقلیمی یا مکانی که ما زندگی میکنیم یک اقتضائاتی هست این اقتضائات میتواند در استنباط دخیل باشد .
طبعا زمان و مکان را به مثابه ظرف به مثابه نماد و... اینها را در نظر داشتند و همین ها را میتوان دوجور دید یکبار اینکه یک معنای محدودی از آن اراده کنیم در نتیجه سایر مقولات را جدا جدا نقششان را بحث کنیم ، چون امام توضیح کافی نسبت به این مسئله نفرمودند و دیگران هم مقالاتی اگر نوشتند یا بحثهایی اگر نوشتند هنوز خیلی نتوانستند این مطلب را تنقیح کنند .
بهرحال اگر زمان و مکان را معنای محدودی از آن اخذ کنیم باید یک مقولات دیگری مثل مسئله فرهنگ را باید ببینیم بالاخره فرهنگ و عرف در یک جامعه در مسائل رفتاری سلوکی و احکام که بناست سلوک و رفتار انسان را تنظیم کند تاثیر دارند ، اگر این بود آنوقت ما مبانی فرهنگ شناختی را باید جداگانه مورد بحث قرار دهیم .و احیانا مقولاتی مثل فرهنگ را فرض کنید در حوزه ی عرف که حالا چه نسبتی بین فرهنگ و عرف هست این خب محل تامل است ، آنوقت عرف چه نقشی ایفا میکند ، معمولا آنچه پذیرفته شده است اینست که : عرف در موضوع شناسی به فقیه کمک میکند تلقی عرف از موضوع میتواند ملاک باشد و در زبان شناسی و معانی الفاظ ولی میتواند معنای وسیعتری پیدا کند و تاثیرات گسترده تری بگذارد .
مجتهد باشد و عن اجتهاد در امر قضاوت ورود کند خب در این بحث طبعا اینکه در این فرهنگ چه فهمی میشود از مقوله چه تاثیری میگذارد این رفتار دینی این حکم شرعی این میتواند نقش آفرین باشد در اینکه ما در مسئله افتاء در یک موضوع معینی متفاوت عمل کنیم
تاثیرات فرهنگ را خیلی وسیع تر از این میشود بحث کرد نسبت بین فرهنگ و فقه ، فقه از سویی قطعا فرهنگ ساز است چون فقه یک سبک زندگی خاصی را ایجاب میکند و اگر بر اساس فقه زیست کنیم سبک زندگیمان طوری خواهد بود و اگر بدون تقید به فقه زندگی کنیم سبک زندگی ما طور دیگری خواهد شد مثلا اگر مقید باشیم اول طلوع فجر نماز بخوانیم و زوال ظهر را باید اقامه کنیم و در مغرب باید مغرب را اقامه کنیم ، خب خودِ همین یک نوع زمان بندی در زندگی را و تطبیق سایر شئون زندگی را با این مقوله ایجاب میکند خود این خود بخود سبب پیدایش یک سبک زندگی ، یک تقسیم وقت خاص را مطالبه میکند که انسان سحر خیز باشد ، اهل تهجد باشد چه ساعتی باید سحر برخیزد ، خب اگر کسی بر مبنای فقه ، واجبات و مندوبات ، محرمات و مکروهات دین خود عمل نکند خب اینها در زندگیش اصلا نقش ندارند اما اگر بخواهد عمل بکند خب قهرا سحرخیزی خود بخود سبک زندگی او میشود از مسئله زمان تا مثلا فرض کنید قبله ، شما بر اساس فقه میخواهید زندگی کنید خب مثلا قداست قبله که اعمال رو به قبله صورت ببندد ، در کار عمران مسئله قبله دخیل میشود فرض کنید جهت سرویس دستشویی باید جهتش نسبت به قبله در نظر گرفته شود رو به قبله نباشد .کلا فقه یک تاثیری بر فرهنگ میگذارد .
اینکه ما فرهنگ را فهم کنیم و بشناسیم در فهم احادیث تاثیر میگذارد در فهم آیات تاثیر میگذارد ، این البته به آن معنای افراطی نیست که گاهی میگویند دین متاثر از فرهنگ زمانه است ولی شناخت اینکه زمانی که این حدیث از لسان معصوم صادر شد در فرهنگِ ظرف صدور چه چیزهایی وجود داشت که احیانا حساسیت هایی بود ظرافت هایی بود کُنش و واکنش هایی بود که میتواند این حدیث حاکی از آن
باشد چون حدیث در یک ظرف اجتماعی فرهنگی سیاسی خاصی صادر شده است ، فهم معنای دقیق روایت گاهی در گرو فهم ظروف فرهنگی ، اوضاع فرهنگی و شرایط فرهنگی است حتی آیات هم به همین ترتیب است .بحث تاریخ مندی دین و معرفت دینی مطرح میشود که ما البته به مفهومی که در ادبیات معاصر غربی گفته میشود قبول نداریم اما از این بحث نمیتوان گذشت که اسلام در یک شرایط تاریخی خاصی نازل شده آن شرایط تاریخی خواه ناخواه نمود در اسلام دارد ، بعضی از تاکیداتی که در احکام میشود : مثال بعضی دستورات مانند : کیفیت اصلاح در نهج البلاغه هست که حضرت امیر (ع) میفرمایند که : اینکه رسول خدا (ص) میفرمایند : محاسن را حنا بگذارید یا نحوه اصلاح محاسن چگونه باشد این برای اینست که آنوموقع ما اقلیت بودیم تحت فشار بودیم و ایشان برای این چنین چیزی را فرمودند تا این اقلیت
شاخص باشند دیده بشود ولی الان دیگر لازم نیست ، خب فهم اینکه این حدیث در چه مقطعی و در چه ظرف فرهنگی یا اجتماعی یا سیاسی صادر شده است در فهم آن خیلی موثر است یا مثلا در بحث مجسمه سازی حضرت امام میفرمایند که : اینکه مجسمه سازی و تمثیل در روایات تحریم شده برای اینست که در آن مقطع مجسمه سازی به معنای بت تراشی بود مثل حالا معمول نبوده که بگویند از باب تجلیل از یک قهرمان مجسمه اش را بسازند و در وسط میدان بگذارند ، و قرینه هم می آورند که در چند حدیث مجسمه سازی با شرک کنار هم قرار گرفته است این سنخیت ایندو را نشان میدهد که دانستن این مسئله تاثیر گذار است .در مسئله حکم شناسی هم روشن است که جوهر فقه حکم است ، فقه احکام است ولی احکام مستنبط است.
ما نیازمند به تولید قاعده میشویم ، این مسائلی که در فلسفه فقه مطرح میشود بحثهای نظری انتزاعی محض نیستند که فقط بگوییم و فقط بحث کنیم ، مراد اینست که وقتی این فصول بحث میشود بر اساس آنها قاعده تولید شود یعنی اگر ما بپذیریم که چنین داد و ستدی بین فرهنگ و فقه وجود دارد باید آن را قاعده مند کنیم و آنرا وارد اصول بکنیم .
تحول فقه و اصول از همین جا آغاز میشود که اینها مبادی همین تحول فقه و تحول اصول هستند و ضرورت بحث از فلسفه های مضاف از همین جا آشکار میشود و ما بر اساس کار در فلسفه های مضاف پل میزنیم و منتقل به خود علم مضافُ الیه خود آن فلسفه میشویم و آنجا یک فعل و انفعالاتی اتفاق می افتد .در خصوص تحول علوم گفته میشود که باید متحول شود اما اینکه منطق تحول چیست را کمتر کسی بحث میکند .در اینجا یکی از حاضرین سوال میپرسند که اصلا واضح نیست اما بنده پاسخ را در ادامه می آورم .
پس یکسری مصالح راجع به امت راجع به دین ، اینها یک مصالح اند که ممکن است سبب شود ولی امر رای خاصی را صادر کند چنین حکمی دائر مدار مدت بقای آن مصالح است این در استنباط تاثیر ندارد درواقع فقیه اگر در جایگاه حاکم به عنوان ولی امر حکمی را صادر میکند این استنباط نمیکند چون این فتوا نیست این حکم است و در فقه به یک معنا تاثیر ندارد ، فروع فقهی تولید نمیکند ، بلکه حکم موقت حکومتی برای یک ظرف معینی تولید میکند وقتی آن عواملی که سبب چنین حکمی شد از بین رفت این حکم هم اَمدش تمام میشود این در فقه تاثیر ندارد یعنی در مقام فتوا تاثیر ندارد بلکه در مقام حکم تاثیر دارد این ابزار حاکم است ،،،، اما آن مصالحی که ما در مسئله تبعیت بحث میکنیم ، تبعیت اوامر و نواهی از مصالح واقعیه آنها مصالح ثابتی است که موضوع و منشاء انشاء حکم میشود و تشریع بر آن اساس صورت پذیرفته است خب بحث از این مصلحت در فلسفه فقه بسیار مهم و تعیین کننده است .بهرحال این مبادی که بحث میشود برای اینست که اگر در فقه لحاظ نمیشود باید لحاظ شود ، یکوقت لحاظش به اشکال مختلف است یکوقت اقتضاء میکند قواعدی را تولید کنیم که اینطور نشود که آقای خانلری بفرمایند که اینطوری فقه بعد 200 سال زیرو رو میشود اصل اینکه تحول در فقه پیش بیاید فی
نفسه ایرادی ندارد اما تحول به معنای تبدل نباید اتفاق بیفتد .
بیاید خودش را تطبیق دهد ؟
فقه هم از فرهنگ متاثر میشود .
مبادی فرآیند فهم ممکن است خودشان را نشان دهند .
مسئله دیگر که باید مورد بررسی قرار گیرد مسئله گونه شناسی مکاتب فقهی است هم در جهان عامه هم در دنیای شیعه بالاخره تاریخ فقه را باید مورد بررسی قرار داد و مکاتب و مدارس فقهی که در تاریخ بوجود آمدند اینها را باید دید ، منتها نه از باب گزارش تاریخی ، چون اگر بحث گزارش تاریخ باشد دیگر فلسفه نمیشود نقلی میشود ، بلکه مثلا از حیث هستی شناختی، معرفت شناختی، تحلیلِ معرفت شناختیِ مکاتبِ مختلف مثل نکته ای که اشاره کردیم مثلا فرض کنید مکتب بغداد چه خصوصیاتی داشته مکتب نجف چه خصوصیاتی داشته است تا مثلا بیاییم بعدا برسیم به ایران و ببینیم مکتب اصفهان مکتب قم و الان مثلا قم و نجف را دارند مطرح میکنندبحثی که میخواهم الان مطرح کنم اینست که چه تفاوت است بین فقه نظام و جز آن ؟؟؟ چه تفاوتی وجود دارد که فقه را نظام قلمداد کنیم یا فقه لا نظام قلمداد کنیم به جهات مختلف ، حالا یکبار بر اساس نظریه تناسق و بر مبنای مولفه های رکنی علم این دو رویکرد را باهم مقایسه کنیم و بگوییم به لحاظ مبادی چه فرق میکند ، به لحاظ موضوع چه تفاوت میکند ، به لحاظ منطق چه تفاوت میکند به لحاظ مسائل چه تفاوت میکند به لحاظ غایت چه فرق میکند این پنج مولفه را مبنا قرار بدهیم و حول محور این پنج مولفه بین رویکرد فقه نظامی و رویکرد غیر فقه نظامی مقایسه کنیم ، این یک شکل قضیه است که به نظر ما این مطلوب است چون ما با یک علم فقهی مواجهیم ، اصلا فقه علم است ، شریعت نیست که علم نباشد ، شریعت بخشی از دین است ، برداشت ما از شریعت میشود فقه ، استنباط ما و فهم ما از شریعت میشود فقه وقتی شد فهم ، میشود معرفت میشود علم ، وقتی استنباط شد علم شریعت یا به تعبیری علم فقه تولید میشود پس ما با یک علمی روبرو هستیم
به این جهت بهتر است که بر اساس مولفه های علم این دو رویکرد مقایسه بشود که اگر علم فقه را با پیش فرض فقه نظام بودن بحث کنیم یک چیز خواهد شد اگر نه به عنوان فقه لا نظام در نظر بگیریم این دانشی که از این تولید میشود طور دیگر خواهد بود این خب یک شکل از مقارنه و مقایسه است شکل دیگر اینست که بر اساس ارکان آن حکم در نظر بگیریم بالاخره حکم ارکانی دارد از آن مبدا جعل که مقام انشاء است تا مبدا فرض کنید نقطه امتثال ، بعد بیاییم موضوع یا متعلق را هم بررسی کنیم و بگوییم به اعتبار موضوع یا متعلق ، نه موضوع علم که الان گفتیم بلکه موضوع فقه ، متعلق فقه ، انسان مکلف و آن شیئی که به عنوان موضوع به حساب می آید و مثال معروفی که میزنند مسئله مثلا فرض کنید در حکم حرمت خمر : که یک حکمی بنام حرمت داریم ، یک موضوعی بعنوان انسانِ مکلفی که ممکن است مرتکب شرب خمر شود ، یک متعلقی داریم بنام خمر و بار دیگر ممکن است فقه النظامیه را با فقه اللانظامیه را بر اساس این عناصر مقایسه کنیم و شکل دیگر اینست که ارکان را بالمعنی الاعم بگیریم مثلا از مُبدا حکم و مُنشاء حکم بحث را شروع کنیم تا همه مسائلی که به حکم مربوط میشود الی آخر .
به این سه شکل یا اشکال دیگر میشود مقایسه کرد .
ما بر اساس اینکه میگوییم فقه معرفت است ، پس انباشت قضایا و گزاره های فقهی با هم یک معرفت یعنی یک علم را تشکیل میدهند و فقه عملا یک علم شده است ، با این فرض بر مبنای آن پنج مولفه باید ایندو رویکرد فقهی را مقایسه کرد اگر چنین باشد ما باید از پنج جهت دو رویکرد فقهی را مقایسه کنیم :مبادی موضوع مسائل غایت منهج
قبل از اینکه چنین مقایسه ای اتفاق بیفتد به یک مفهوم شناسی نیاز داریم بگوییم فقه نظام به چه چیزی گفته میشود چون هم این اصطلاح ، اصطلاح جدیدی است و اهل فن بر یک تلقی واحدی مستقر نشدند اضافه بر اینکه اصولا تعاریف و اصطلاحات و تلقی از مبادی تصوریه یک دانش خیلی اوقات متفق علیه نیست همین خود فقه را ببینید چند جور تعریف کردند که اتفاقا کمترین اختلاف در تعریف علوم راجع به علم فقه است اما اصول را ببینید چقدر متفاوت تعریف کردند اصطلاح فقه نظام که در فارسی گفته میشود بالاخره یک اصطلاح جدیدی است که گفته میشود و میگویند که شهید صدر مطرح فرمودند حالا فارغ از صحت و سقم چنین ادعایی بسا فحص کنیم معلوم بشود که قبل از ایشان هم کسانی چنین ذهنیتی را داشتند قبل از شهید صدرهم بزرگانی راجع به نظام مندی فقه { البته نظام مندی که میگوییم الان توضیح میدهیم به معنای صرفا یک نظم نیست بلکه نظام را به همان معنایی که تعریف کردیم که برای نظام 4 مولفه قائلیم } نظراتی داشتند