97/07/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه الحکومه
ما گفتیم که برای ورود در مباحث فقه الحکومه مقدمتا یک سلسله بحث هایی را به عنوان فلسفه فقه الحکومه باید بحث کنیم
برای ورود به فلسفه فقه الحکومه چند پرسشِ در واقع ما قبل المبادی باید کرد یعنی قبل از آنکه بحث از مبادی یک علم بشود چند سوال باید جواب داد که میتواند این پرسش ها جزء فلسفه آن علم قلمداد بشود ولی جزء مبادی آن علم نیست بعضی ها تصور میکنند که مبادی یک علم همان فلسفه آن علم است که از اشتباهات شایع در حوزه فلسفه های مضاف اینست یعنی مساوی می انگارند مبادی را با فلسفه ، مبادی بخشی از فلسفه یک علم به حساب میآید .
پرسش هایی مانند تعریف آن علم ، که تعریف آن علم مبدء آن علم نیست ، امکان و احیانا ضرورت آن علم ، احیانا بحث های تاریخی راجع به آن علم مثلا پیشینه تاریخی آن علم ، اینجور بحث ها ما قبل المبادی اند به فارسی میگوییم پیشاپیش انگاره مبادی پیش انگاره هستند اما اینها قبل از پیش انگاره ها مطرح میشوند که اگر اینها پاسخ مثبت پیدا کنند نوبت میرسد که راجع به مبادی حرف بزنیم یعنی اگر از امکان فرض فقه الحکومه بحث بشود و احیانا در بحث برسیم به اینکه فقه الحکومه ممکن نیست و چیزی بنام فقه الحکومه نمیشود خب دیگر نوبت به هیچ بحث دیگر نمیرسد ، این در واقع از مبادی نیست بلکه قبل از مبادی است اول باید امکان اثبات شود و بعد از آن ورود به مبادی کنیم و به مسائل بپردازیم . لهذا اینها را میگوییم ما قبل المبادی یا پیشاپیش انگاره .
ما داریم قبل از مباحث فلسفه فقه الحکومه ، ما قبل المبادی را داریم بحث میکنیم به تعبیر دیگر ما در سه لایه بحث خواهیم کرد :
1. نهایتا فقه الحکومه و اون مباحث فقهی که از آنها به فقه الحکومه میشود تعبیر کرد
2. عقبتر بیاییم فلسفه فقه الحکومه
3. از این هم باز یک قدم عقبتر میاییم در واقع ما قبل المبادی فقه الحکومه میشود
به هرحال ما قبل از اینکه مثلا به این نکته بپردازیم که مبانی معرفت شناختی فقه الحکومه چیست مبانی هستی شناختی فقه الحکومه چیست که اینها میشود فلسفه قبل از آن باید به این پرشسها پاسخ داده باشیم که : فقه الحکومه امکان دارد ، فقه الحکومه ضرورت دارد و فقه الحکومه کارآمد هست ، فائده مند هست ، سودمند هست و امثال این بحث ها را ...ما این مطالب را در قالب جهات تمهیدیه داریم بحث میکنیم و اول هم گفتیم مبادی تصوریه را بحث کنیم و مبادی تصوریه از زمره همین ما قبل المبادی هاست که تا اینجا طی چند جلسه این بخش را بحث کردیم امروز که چهارمین جلسه این مبحث هست ، طی سه جلسه شماری از عناوین اصطلاحات رو بحث کردیم گرچه همه آنچه را که یادداشت شده بود مورد بحث قرار ندادیم و نمیخواهیم توقف کنیم ولی خود فقه را و فقه الحکومه را و فقه مضاف را و احیانا در واقع نظام را ، نظام فقهی را و اینجور تعابیر را فی الجمله بحث کردیم ، بیشترین توضیح را راجع به خود فقه الحکومه و تعبیری مثل تعبیر نظام دادیم اینهامیتوانست به تفصیل مورد بحث قرار گیرد ولی خب خیلی زمان میگذشت و پیشرفت بحث کند میشد ولی میشود آن اصطلاحاتی که بحث کردیم را خدمت دوستان قرار بدهیم بعضی از اینهایی که وارد بحثش هم نشدیم همان ده دوازده بحثی که در جلسه نظام سازی مطرح شد فکر کنم به دوستان بدهیم خوب است .عرض شود که این در واقع جهت اولی بود که در خصوص مبادی تصوریه بود و به تعبیر ما از جمله ما قبل المبادی بود چون مبادی را به آنچه که بتوان به او گفت مبدء عزیمت به علم ما اطلاق میکنیم ، مبدء به این اعتبار که اگر آن را بحث بکنیم بنیادهای علم طراحی میشود و نه تنها آن سوالهایی را بگوییم مبدء که رابطه ی تولیدی بین آنها با علم نیست .ما مبادی را یک مقدار به معنای محدودتری از آنچه که معروف است مبادی در مقابل مسائل داریم بکار میبیرم یا به تعبیر دیگر ، دیگران به همه آنچه که قبل از علم بحث میشود مبادی اطلاق میکنند ولی ما تفکیک کردیم به مبادی به معنا الکلمه و ما قبل المبادی ، بعضی دقیقا مبادی اند یعنی مبدء عزیمت اند ، از آنجا ما پل میزنیم علم تولید میشود .بعضی دیگر این خاصیت و این کارکرد را ندارند که اگر اثبات شد فلان علم ممکن است ، علم تولیدبشود نه نمیشود ولی اگر اثبات نکنیم ممکن است نمیتوانیم شروع کنیم باید قبول داشته باشیم چنین چیزی ممکن است تا وارد بحث بشویم ضروریست که بگوییم که مثلا لابدیت را اثبات بکنیم فائده مند است تا بگیوییم کار لغوی نمیکنیم ازین باب است والا اثبات کنیم اگر چنین علمی فائده دارد که اعتقاد به فائده مندی سبب نمیشود علم تولید شود اما مثلا مبادی معرفت شناختی را ، مبادی هستی شناختی را بحث نکنیم خود علم تولید نخواهد شد .
خب ما تعاریف را فی الجمله بحث کردیم میخواهیم عبور کنیم ، دومین جهتی که میخواهیم بحث کنیم مولفه های فقه الحکومه است . قبل ازینکه و مقدمتا وقتی بخواهیم فقه الحکومه را بحث کنیم ناچاریم که خود فقه را علی الاطلاق بحث کنیم و مولفه های فقه را .مولفه ها را هم یا مولفه های رکنی را تعبیر میکنیم باز در واقع یک اصطلاح خاصی است که ما بکار میبریم و به آن عناصری مولفه علم اطلاق میکنیم که ساخت آن علم از آنهاست یعنی با آن مولفه ها آن علم تکون پیدا میکند لهذا مولفه ها که تعبیر آشنایی در فارسی است عربها هم کلمه مولفه بکار میبرید ولی دقیقتر آن را بکار میبرند و بیشتر مُکوِن بکار میبرند ، در تعبیر عربی میگوییم مکونات علم به فارسی میگوییم مولفه های علم که ایندو با هم تفاوت دارند ، در تلقی خاصی که در عربی هست در واقع بیشتر مکون را که ترجمه لاتینی در واقع اصطلاحات فلسفه علمیست بکار میبرند اما در فارسی مولفه بکار میبرند .
لهذا این پنج عنصر را ما میگوییم مولفه های رکنی یا مکونات علم .بارها عرض کردیم که وحدت و تمایز علم که در حقیقت بحث از شکلگیری علم است تکون علم است چون بحث وحدت و تمایز به این است که میخواهیم بفهمیم با چه شاخصی میتوانیم بگوییم این مجموعه از قضایای انباشته و مسائل مطرح کِی به علم بدل میشوند ، ممکن است چند هزار مسئله کنار هم بگذاریم در عین حال یک علم بوجود نیاید از اینها یا انباشتی از قضایا در قالب یک علم کلان مطرح اند بعد علم تجزیه میشود به چند علم، تقسیم میشود ، فرو کاسته میشود و تحلیل میرود به چند علم ، خب کِی میتواند این اتفاق بیفتد ؟
با مبحث وحدت و تمایز اینرا مشخص میکنند ، میگویند باید ببینیم که با معیاری که هرکس قائل است کِی ملاک وحدت و تمایز حاصل است آنگاه که انباشتی از قضایا با هم وحدت یافتند و در مجموع با دیگر از دسته قضایا تمایز داشتند این میشود یک علم بعد اینجا بحث هایی هستند که به اجمال گفتیم ولی به موقع بحث خواهیم کرد خود این مسئله را بحث خواهیم کرد در فلسفه اصول اینرا بحث میکنیم .
عرض کنم که در واقع اینجا در همین مبحث وحدت تمایز ما با این مولفه های رکنی کار داریم و عرض ما اینست که وحدت و تمایز علوم به تناسق مولفه های رکنی است نه به موضوع نه به غایت نه به مسائل و نه به مسائل دیگری .ما اینجا در واقع نظریه تناسق را طرح میکنیم که مضمونش اینست که آنگاه که این پنج مولفه یکجا با هم تناسقی و سازمندی پیدا کردند علم بوجود آمده یعنی وحدت اتفاق افتاده است و با غیر هم تمایز رخ میدهد این مولفه های رکنی چنین نقشی دارند و نقش بسیار مهمی دارند در تکون علم در تمایز هر علمی با علم دیگر در ایجاد انسجام درونی و فهم انسجام درونی آن علم .
خب اینها یک دسته هستند این عناصر پنجگانه را که از انها به مولفه های رکنی تعبیر میکنیم یک نوع از عناصری اند که در تکون علم موثرند و نقش کلیدی دارند .دسته ای دیگری از عناصر هستند که ازین قسم نیستند که پیشاپیش ما باید فرض کنیم تا علم بوجود آید ولی علوم نوعا آنها را هم واجدند ؛ دارای آن عناصر هم هستند مثلا مباحثی که مربوط به هستی شناسی یک علم است وقتی میگوییم آیا این علم از جمله علوم حقیقی است یا از علوم اعتباری است داریم از نوع هستی آن علم بحث میکنیم خب این بحث خیلی مهمی است بهرحال یک ملاک بسیار مهمی است برای دسته بندی علوم >>> علوم حقیقیه یک گروه بزرگی از علومند و علوم اعتباریه یک گروه دیگری هستند خب این بحث خیلی مهم است اما این مکون علم نیست .
علم آنگاه که وجود داشت باید مطالعه کنیم هستی شناسانه که آیا این الان از جمله علوم حقیقیه است یا جزء علوم اعتباریه است .
علم است .
را یکجا باید بحث کنیم ، قهرا هرکدام از یک حیثی دارد بحث میشود .علی ایها الحال میخواهم عرض کنم بعضی از آن عناصر و مسائل هم وجود دارد که آنها هم قابل طرحند راجع به هر علمی که از آنها ما به مولفه ها و مکون ها تعبیر نمیکنیم بلکه آنها را میگوییم مشخصه ها ، که تشخص میبخشند به علم ، این را من بیش ازین عرض نکنم ولی اوائل وقتی فلسفه
اصول را پارسال شروع کردیم مختصری از فلسفه علم علی الاطلاق و فلسفه مضاف علی الاطلاق صحبت کردیم بعد وارد فلسفه اصول شدیم که آن زمان فایل بحث ها را به دوستان دادیم .در هر صورت پس ما یک دسته عناصر داریم که از آنها به مکون های علم و مولفه های علم تعبیر میکنیم که این پنج عنصر هستند .
ما الان میخواهیم در واقع راجع به مولفه های علم فقه بحث کنیم که خب علم فقه بحث کنیم یعنی راجع به این پنج مولفه علم فقه بحث کنیم ، مبادی آن چیست ، موضوعش کدام است ، مسائلش کدام است ، منهجش کدام است و غایتش چیست .
به هر حال فقه الحکومه برشی است از فقه علی الاطلاق یا به تعبیر جنابعالی در طول فقه الحکومه است در نتیجه مبتنی بر آنست یا در طول آنست یا برشی است یعنی لاجرم باید گفته شود اول خود فقه چیست که در تعاریف هم همین کار را کردیم گفتیم فقه اینست و فقه الحکومه اینست یعنی اول باید بگوییم فقه چیست بعد ذیل آن بگوییم فقه الحکومه چیست چون بخشی از آنست در امتداد آنست به همین جهت در واقع من دو مرحله ای کردم :
اش محدود است دیگر نوبت به بحث فقه الحکومه نمیرسد بلکه باید بحث توسعه نطاق دین را بپذیرید العلم ثلاثه مثلا بعد و شمول الفقه الشئون الانسان المختلفه را بپذیرید و قبول کنید فقه هم گستره اش شمول دارد و همه شئون انسان و همه سلوکات انسان را اداره میکند و پاسخگو و اجابت کننده حوائج انسان است چه فردی چه اجتماعی چه دنیوی و چه اخروی .
اگر آنجا گفتید نطاق دین گسترده است بعد در فقه میتوانید این را بگویید در فقه این را گفتید آنوقت میگویید خب پس فقه الحکومه باید داشته باشید آنوقت باید بگوییم حالا مبنای فقه الحکومه چیست
و آن بنیاد خاص مربوط به فقه الحکومه را به تناسب این باید بگوییم ، اینجوری باید یکی یکی طرح کنیم .
یا مثلا فرض کنید در موضوع فقه که عرض کردم اگر مثلا بگویید موضوع فقه انسان مکلف است فقه میخواهد سلوکات و رفتارهای انسان مکلف را تدبیر کند آنوقت میگوییم انسان مکلف بماهو فرد یا بماهم جمع، انسان فردی ، انسان اجتماعی و آیا انسان اجتماعی فقط یا گاهی حیثیات هم وارد میشوند ، انسان اجتماعی از آن حیث که با ارکان اجتماعی ارتباط دارد یعنی ما یک فقه الاُمّه ای با آن تقسیم اجمالی که تا بحال گفتیم ما میگوییم انسان اجتماعی هم موضوع است بعد میگویمم
انسان سیاسی هم موضوع است پس انسان عبادی که میخواهد عبادت کند هم موضوع است بخش عمده ای از فقه علی الاطلاق است ، انسان اجتماعی باز موضوع بخش عمده ای از فقه است به دنبال این انسان سیاسی نیز موضوع بخش عمده فقه است مراد از انسان سیاسی یعنی انسان را در ظرف سیاست ببینیم .
عرض کردیم در تعریف فقه الحکومه که در واقع فقه الحکومه ، فقه ارکان حکومت است از آن جهت که ارکان حکومتند حتی شاب و ملت و امت هم از آن جهت که مثلا میخواهیم رابطه شان را با هیئت حاکمه تنظیم کنیم بحث میکنیم یعنی همین ملت از آن جهت که مسلمان اند فرض کنید و علی فرض در سرزمین اصلا حکومتی نیست یکوقت اینجور میبینیم خب یک احکامی دارد یکوقت دیگر میگوییم شاب و ملت در تعریف دولت ، در حکومت یک رکن است >>> ملت ، حاکمیت ، سرزمین البته ماآمدیم گفتیم چهار رکن است .
ما وقتی از احکام و تکالیف یا حقوق شاب یا امت بحث میکنیم مفهومش اینست که آن دسته از تکالیف و آن دسته از حقوق ملت را بحث میکنیم که پیوند با حاکمیت دارد و پیوند با قوا دارد و پیوند با سرزمین به مثابه رکنی از ارکان حکومت دارد ، این نوع از مباحث فقه الحکومه میشود .
پس بنابراین وقتی داریم بحث از موضوع فقه میکنیم باید این سوال را جواب بدهیم :
که آیا اگر در فقه علی الاطلاق میگوییم انسان بماهو انسان موضوع است یعنی از انسان روز قیامت میپرسند که تو چرا چنین کردی چنان نکردی ، اگر حسب شرع کار درست کرده بود به او پاداش میدهند
اما یکبار دیگر شما به اعتبار دیگری و به یک حیثی و هویت خاصی بحث میکنید مثلا یکبار میگوییم شما به عنوان پدر چه تکالیفی دارد و یکبار به عنوان مارد چه تکالیفی دارد اینها یک بحث است
یکبار دیگر میگوییم به عنوان یکی از آحاد این کشور که حکومتی دارد ، انتخاباتی میکند و باید رای داد باید مخالفت کرد باید جلوی انحرافات نظام و حکومت را گرفت و... اینجور مسائل مطرح میشود
و این فقط نه به عنوان یک انسان به عنوانی کسی که در این کشور دارد زندگی میکند والا اگر به عنوان یک انسان باشد ؛ عراق که برود تکلیفی ندارد ، فرانسه برود حالا حکومت دارد خلاف میکند خب به این آقا چه ربطی دارد این آقا به سفر رفته است یا دارد درس میخواند یا دارد کار میکند ، انتخابات هم بشود نمیرود رای بدهد مثلا اگر تکلیف باشد مثلا فرض بفرمایید در حکومت اسلامی حالا یک فرانسوی مسلمان به اینجا آمده است خب روز انتخابات فرانسوی هم باید برود رای بدهد ؟ نه.
برای اینکه او نسبتی با حاکمیت در ایران ندارد و این تکلیف شرعی را دیگر ندارد ولو انسانی مسلمان است ، امر به معروف باید بکند ، نهی از منکر باید بکند اما رای لازم نیست بدهد یعنی وظیفه اش نیست چون هویتش این اقتضا را نمیکند چون وجوب شرکت در انتخابات ، موضوع و متعلقش انسانی با هویت تعریف شده است در نتیجه وقتی مثلا بحث از موضوع فقه میکنیم پس در یک لایه میگوییم آقا موضوع چیست ؟ میگوییم بی هیچ حیثیت و جهتی انسانِ مکلف است یا لااقل در قیاس با فقه الحکومه بدون لحاظ حیثیت سیاسی او ، بماهو انسان سیاسی موضوع نیست ؛ اما وقتی میگوییم فقه الحکومه موضوعش کیست میگوید انسان بماهو سیاسیون ، چون او سیاسی است یعنی نسبتش با سیاست ؛ در رابطه با سیاست این الان چه تکلیفی دارد و به این نسبت چگونه باید بحث کنیم.