97/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه الحکومه
در مسئله فقه الحکومه عرض کردیم خوب است که مقدمتا بعضی از جهات و نکات که میتوان از آن به فلسفه فقه الحکومه تعبیر کرد بحث بشود ولو بالاجمال
از آن جهت که این مباحث پیشینه ی معرفتی و علمی کافی ندارد قهرا ابهاماتی در این حوزه نوپدید وجود دارد که با بحث از مبادی و مبانی آن این ابهمات کاهش پیدا میکند. مباحثی مثل مبادی تصوریه، فقه الحکومه مجموعه مفردات و تراکیبی که وجه اصطلاحی دارند یا باید اصطلاح بشوند.واژگان متعددی است که خوب است راجع به آنها بحث بشود.
در زمینه ی هویت معرفتی خود فقه الحکومه بعد از تعریف آن راجع به هویت معرفتی فقه الحکومه بحث بشود
که فقه الحکومه در جغرافیای فقه ارای چه منزلت و چه جایگاهی است
جایگاه فقه الحکومه در جغرافیای فقه بطور کلان، خصائص و خصوصیاتی که فقه الحکومه دارد، و دیگر اقسام فقه، یا فقه با اتجاح غیر حکومی دارد
چه ویژگی هایی فقه الحکومه دارد که فقه غیر حکومی ندارد؟ الفقه الحکومی در مقابل الفقه المانی.
فقه سکولار همینطور ما بین القریستین عرض میکنیم به معنای فقه الحادی نیست. فقه که نمیتواند الحادی باشد فقه سکولار منظور این است که کاری به شئون حکومت ندارد و رویکرد کارکرد حکومی نمیخواد داشته باشد
برخی تصور میکنند اگر بگوییم فقه سکولار به فقه نسبت الحاد دادیم.الحاد ربطی به سکولاریسم ندارد البته سکولاریسم مراتب دارد اقل مرتبه اش غیر حکومی کردن است یا به تعبیر دقیق تر البته غیر سیاسی کردن دین است یا غیر دینی کردن سیاست است
ولی خب مراتب دیگر هم سکولاریسم دارد یعنی به تدریج مراتبی از واژه در ادبیات سیاسی بوجود آمده که یک طیف بسیار بسیار دور آن توام میشود با الحاد . یعنی اگر جهانبینی را سکولار ببینیم یعنی قداست را از جهانبیبی حذف کنیم جهان را غیر قدسی تلقی میکنیم میشود سکولاریسم تکوینی.
خب این میتواند همسایه دیوار به دیوار الحاد باشد
ولی در خصوص فقه وقتی میگوییم با توجه به اینکه فقه ذاتا دینی است بخشی از معرفت دینی است آن منظور نیست آن معنا اراده نمیشود.
فقه فردی ،فقه اجتماعی غیر سیاسی و فقه غیر سیاسی را میگوییم فقه سکولار،الفقه المانی.
چه تفاوت هایی بین فقه حکومی و فقه المانی وجود دارد؟
اجازه بفرمایید من این سر فصل ها را عرض بکنم چون میخواستم یک اشاره ای بکنم که ما ذیل فلسفه فقه الحکومه میخواهیم چه چیز هایی بحث بکنیم
در بحث فقه سکولار،بنظر میرسد این تعبیر(سکولار) تعبیر درستی نیست و بنظر میرسد علمایی که بحث فقه میکنند موافق هستند و اختلاف بر سر دوره غیبت است، در دوره غیبت از این لحاظ میگویند که آقا اگر کسی ادعای حکومت داشته باشد نمیتواند حکومت کند اما این افراد حکومتی ترین و سیاسی ترین ها هستند
حالا اجازه بدید که اگرباید بحث کنیم از این موضوع بجایش بحث کنیم الان در مقام بحث نیستیم،فهرست را میگویم ولی جای بحث دارد که گفته شود ایا اینهایی که داعیه ی فقه فردی دارند یعنی فقه فرد گرا.رویکرد فقه را با رویکرد غیر حکومی غیر سیاسی میخواهند اینها خودشان سیاسی نیستند یا این حرف خودش سیاسی نیست؟این نکته درستی است و بجای خودش باید بحث شود و اینکه ایا ثبوتا فقه شیعی با توجه به اینکه گرانیگاه مکتب شیعی امامت است که وجه سیاسی دارد اصلا میتواند سیاسی نباشد؟اینها حالا بحثی است که بجایش باید به موقع بحث کنیم.
من دارم عرض میکنم چه محور هایی در فلسفه فقه حکومت باید بحث کرد؟در واقع محور اول را گفتیم مبادی تصوریه و مفردات تراکیبی است که پر کاربرد است در این حوزه معرفتی.
هویت فقه الحکومه.خصوصیات آن و تفاوت های فقه الحکومه با فقه غیر حکومی و غیر سیاسی.
جهت سومی که قهرا باید بحث بشود بحث از امکان و ضرورت فقه حکومت است.در واقع همین مطلبی که جناب آقای همتی به نحوی اشاره میکنند در اینجا باید بحث شود که اصلا فقه الحکومی ممکن است؟یک عده میگویند ممکن نیست. چه عوارضی دارد این حرف؟فقه الحکومه لابدی است؟چرا لابدی است؟و مباحث دیگری مثلا آن ضرورت ها و بایسته های کنونی فقه الحکومه چیست؟عرض شود که مبادی نظری فقه الحکومه از جهات مختلف.فقه الحکومه مبتنی بر پیش فرض ها وپیش انگار های مشخصی است. آنها چیست؟که آنها را اگر اثبات کنیم و اثبات کرده باشیم فقه الحکومه معنی دار خواهد شد و امکان یا ضرورتش اثبات خواهد شد.موضوع فقه الحکومه، ساحات و لایه های فقه الحکومه. مراتب در واقع این نظام فقهی یا این معرفت فقهی این قسم از فقه .غایت و دست آورد های آن.مصادر فقه الحکومه . منهج و منطق فقه الحکومه.اینها چه تفاوتی با رویکرد های دیگر فقهی دارد بعضی میگویند این اصول فقه اصولا بدرد فقه الحکومه نمیخورد. بعضی میگویند نه هیچ تغییری در اصول فقه لازم بدهیم و نباید بدهیم با همین اصول میتوان فقه الحکومه را استنباط کرد و این قبیل مسائل.ما از باب یادآوری و از باب اینکه بعضی دوستان اگر در جریان نباشند اجمالا عرض کردیم .
ما هنوز همان مبحث اول را یعنی مبادی تصوریه را داریم بحث میکنیم جلسه گذشته دو عنوان را بحث کردیم یکی خود عنوان فقه الحکومه یا فقه الحکم را گفتیم .گفتیم این عنوان میتواند در دو افق مطرح شود و یا به تعبیری فقه الحکم و فقه الحکومه دارای دو اطلاق است بمعنی الاعم و بمعنی الاخص.یک بار میگوییم فقه الحکم یا فقه الحکومه و مرادمان همه آن ساحاتی است،فقه معطوف و متعلق به همه آن ساحاتی است که که با سیاست و دولت سر وکار دارد از اصل مبانی و مبادی فقهیه فقه الحکم تا فقه الولایه به معنا ی فقه مربوط به شوون ولی امر راسا. تا فقه دیگر ارکان، ولی الامر یک رکن از ارکان حکومت است رکن دیگر هم امت و شعب است،رکن سومش اقلیم است.رکن چهارمش قوا و سلطات هستند و اینها که در مجموع گفتیم متشکل از 9 فقه مضاف خواهند شد مجموع اینها یک بار میگوییم فقه الحکومه ،قفه الحکم این در واقع یک اطلاق فقه الحکم است.
یک بار دیگر هم میگوییم فقه الحکم فقه الحکومه که این معنای اول قهرا باید شایع ترین معنا و رایج ترین کاربرد این ترکیب باشد هر چند در ذیل این ترکیب این مباحثی که ما مورد اشاره قرار میدهیم یا با این ساختار و سامانه که کا عرض میکنیم نگفته باشند ولی فی الجمله تعبیر و ترکیب فقه الحکومه را ببکار میبرند در خصوص و معطوف به همه احکامی که به همه شوون و اجزاء و ارکان سیاست و سامانه آن مربوط میشود حالا هر کسی ممکن است طوری تقسیم کند یا طوری تلقی کند بخش ها و ساحات فقه الحکمه را.یک بار دیگر هم فقه الحکومه یا خاصه اگر بجای فقه الحکومه فقه الحکم تعبیر کنیم ممکن است که از آن تنها آن مباحث فقهی که به مبادی و کلیات فقه سیاسی و فقه الحکومه مربوط میشود اراده شود یعنی فقه الحکومه را اطلاق کنیم به آن دسته از مباحث که مثلا وجوب حکومت را و احیانا کلیات ارکان مربوط به حکومت را بحث میکند نه هر یک از آنها را جداگانه و به تفصیل.این معنای محدود احیانا فقه الحکم و فقه الحکومه را کسی اطلاق کند ایرادی ندارد.ما عرض کردیم در این مرحله ما فعلا فقه الحکومه یا فقه الحکم را به این معنای دوم مورد نظرمان است داریم این را بحث میکنیم.در این مرحله از مباحث که دنبال خواهیم کرد ما تفصیل احکام متعلق بر تمام ارکان و مراتب حکومت را نمیخواهیم بحث کنیم فعلا در این مرحله میخواهیم کلیات و زیر ساخت ها و اسس فقه الحکم را در واقع بحث کنیم.
اصطلاح دومی که بحث کردیم فلسفه فقه الحکومه بود که آن هم توضیح دادیم و عرض کردیم که فلسفه فقه الحکومه در واقع مجموعه متوافره متناسقه من دراسات استعلاعیه عقلانیه حول فقه الدوله و السیاسه بمعناه الاوسع تعرفا علی فرضیات الاساس. این فلسفه قه الحکومه را عبارت دادیم از مجموعه انباشته ای سازمند از دراسات و بحث های استعلایی فرانگر عقلانی پیرامون فقه الدوله و السیاسه بمعناه الاوسع یعنی آن معنای اول با غایت شناخت پیش فرض های اساسی فقه الحکومه این تعریف فلسفه فقه الحکومه شد که البته توضیحات دارد که جلسه پیش عرض کردیم.اصطلاحات دیگری هم هست که همه اینها با فقه الحکومه درگیر و مرتبط هستند که پرداختن به همه اینها لازم نیست یا اگر لازم است به دارازا خواهد کشید ما به بررسی و ارائه تعریف بعضی از اینها میردازیم و عبور میکنیم.
ما چون فقه الحکومه را یک نظام فقهی میدانیم بلکه یک کلان نظام فقهی میدانیم باید نظام را تعریف کنیم.نظام چیست؟ واصطلاحی مثل فقه را باید تعریف کرد چون ترکیب فقه الحکومه از واژه فقه و واژه حکومت تشکیل شده .کما اینکه باید حکومت را الحکم را در واقع تعریف کرد.یا اصطلاحی مثل اینجا در ساختار فقه الحکومه ما السلطات الخمس را داریم.باید بگوییم سلطه به چی میگویند؟ از سلطه به چه معناست؟
از آن جهت که فقه الحکومه از زمره ی فقه های مضاف است ضمن اینکه یک نظام فقهی است از حیثی چون واجد تعریف نظام هم هست .از دیگر جهت در زمره فقه المضاف هاست.و در واقع فقه مطلق نیست. در نتیجه باید بدانیم فقه المضاف به چه معناست به چه معنای احیانا میتوان به کا ر برد؟ کما اینکه باید در کنار این بدانیم نظام فقهی به چی گفته میشود؟نظام چیست .و نظام فقهی چیست؟خب خوده تعبیر فقه الحکومه را باید تعریف کرد و تعریفش رو شرح کرد عرض شود که حالا من از بعضی اصطلاحات عبور میکنم
الفقه الاجتماعی را هم باید تعریف کنیم. چون فقه الحکومه عمدتا از سنخ الفقه الاجتماعی است.البته لزوما فقه الاجتماعی حکومتی نیست.فقه الحکومی و سیاسی نیست.میتواند فقه غیر سیاسی باشد علمانی باشد ولی حکومی نباشد چوت فقه غیر حکومی هم احمکام اجتمعی دارد بهر حال فقهی که مکلفین رو فردی نگاه میکند و رویکرد سیاسی و حکومی ندارد در عین حال تکالیف فرد را در مقابل دیگر افراد و دیگر مجامع هم بیا ن میکند پس بنابراین میتواند فقهی اجتماعی باشد اما سیاسی و حکومتی نباشد در دنیای غرب هم اگر جهانشون سکولار هست، انجا سکولاریته به این معنا نیست که بگویند اصلا دین با شوون اجتماعی سر و کار نداشته باشد نه اتفاقا فعلیت های اجتماعی زیادی را ممکن است مومنین داشته باشند مثلا صندق قرض الحسنه راه بیندازند خدمات اجتماعی بدهند دارلایتام راه بیندازند مثلا فرض کنید نهاد هایی به تعبیر فارسی اش مردم نهاد هایی را فعال کنندکه در مسائل اجتماعی فعالیت کنند ولی بدون ارتباط با حکومت میگویند که ما مردم نهاد هستیم ممکن از در مسائل فراوان اجتماعی اتفاقا خیلی هم جدی وارد شوند و فعالیت کنند اما کاری به کار حکومت نداشته باشند میتواند اجتماعی باشد ولی در عین سکولار باشد، فقه هم میتواند اینطور باشد. این را بعدا در فرق بین فقه حکومی و فقه سکولار این توضیحات را جزئی تر عرض خواهیم کرد و لذا فقه اجتماعی را باید تعریف کرد که عینا به معنای فقه سیاسی و حکومی نیست. این تعابیر را به اصطلاح در حدی که برسیم باید بررسی کنیم از این اصطلاحات شاید اصطلاح...
و لذا خیلی مسائل فرق میکند اینها را چون بحث خواهیم کرد میخواهیم خیلی توقف نکنیم ما یکی از اصطلاحاتی که پرکاربرد و کلیدی و اصلی است باید معنی کنیم همان اصطلاح نظام است ما در یک جلسه دیگری که با دوستان بحث و کار میکنیم انجا بحث هایی شد که ما تعریف را که اجمالا و سابقا داشتیم عرض کردیم همان را اینجا عرض میکنیم نظام را وقتی تعریف میکنند جامعه شناسان و سایر متخصصین علوم اجتماعی غالبا تمرکز دارند بر یک نقطه و آن اینکه یک منظومه ای که در تعقیب هدف مشحصی است باشد یعنی منظومه بودن که دارای هدف است شاید بشود گفت این دو عنصر را تصریح میکنند در تعریف ولو بعضی با بعضی دیگر تفاوت داشته باشد تعاریف آن عناصر دیگر هم وارد کنند ولی به شکلی که ما عرض میکنیم شاید بتوان گفت جامع ترین تعریفی است که میشود راجع به تعریف نظام گفت ما عرض میکنیم
ما یتالف من مولفات مختلفه متناسقه و متفاعله ینتلک تمییزا بالنسبه الی انظمه الاخری و یستهدف تحخقیق غایه مقصوده منه
چهار عنصر را به عنوان عناصر تعریف نظام اینجا ما در نظر گرفتیم. یکی اینکه نظام مرکب است.ما یتالف من مولفات.یک امر بسیط هر چند دامن گستر نظام نیست نظام آنجا هست که به تعبیری چون خود کلمه نظام لغتا به نخ تسبیبح گفنته میشود باید یک دانه های تسبیحی باشد که اینها را با هم منسجم کند و الا نه یک امر بسیطی باشد اطلاق نظام به آن نمیشود. پس این یک مولفه و معیار است
شاگرد:عرضی چطور؟
اگر مرز پیدا کند تازه میشود نظام مستقل چون در واقع باید جدا باشد از غیر و الا میگوییم نظام کجاست؟ چی نظام است؟لهذا مرز و میز داشتن را هم باید در تعریف نظام بیاوریم.
آن غایت مقصود از به اصطلاح آن باید محقق بشود با نظام . ما یتالف من مولفات مختلفه متناسقه و متفاعله یمتلک تمییزا بالنسبه الی انظمه الاخری و یستهدف تحقیق غایه مقصوده منه
یکی از حضار :وقتی میخواهیم بسازیم غایت دارد
آن شخص:فعلش است؟
در تعریف نظام جزء تعریف است.یعنی جزء عناصر تعریف است .عرض شود ما این را چه فرمودید شما
در نظام شما اولا و بالذات نظام را ایجاد میکنید که نظام ایجاد کنید یعنی شوون انتظام پیدا کند ولیکن اگر این انتظام بوجود آمد مثلا این عدالت تامین میشود امنیت هم بوجود بیاد.یعنی هدف بالذات و اولی نیست.بله غایت
یکی از حضار:در جواب سوال کسی که میگوید چرا دارید نظام درست میکنید نمیگوییم میخواهیم عدالت درست کنیم ؟
آن وقت دوباره میگوید انتظام بخشیدن غایتش چیست؟میگوییم برای اینک بتوانیم عدالت را ایجاد کنیم.یعنی مع الواسطه است.غایت بالمباشره انتظام بخشی است چون نفس انتظام بخشی یک عمل عقلانی است.نفس انتظام بخشی شوون و امور یک عمل عقلانی است ولذا میگویند فلان کار جایز نیست چون اختلال نظام لازم می آید.یعنی نظام خودش یک ارزش است.و اختلال نظام ضد ارزش است.منتها چرا دوباره نظام ارزش است؟باز آن هم یک جواب دارد چون بوسیله آن میتوان امنیت و عدالت را برقرار کرد آن نباشد هرج و مرج میشود
این چهار عنصر را عناصر جوهری برای تعریف نظام تلقی میکنیم که مفصل توضیح داده شد.