دروس فلسفه فرهنگ

استاد علی اکبر رشاد

92/02/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 آينده‌پژوهي فرهنگ
 آخرين فصلي كه به عنوان فصل هجدهم در ساختار پيشنهادي ما پيش‌بيني شده است، مبحث آينده‌پژوهي فرهنگ است. اين مبحث نيز همانند ديگر فصول فلسفه‌ي فرهنگ جاي مداقّه و بسط و بازنمايي بسيار دارد و درواقع ما در اينجا تنها طرح مسئله و ارائه‌ي ديدگاه مي‌كنيم. همانطور كه قبلاً گفتيم هريك از اين فصول امكان برگزاري ده‌ها بحث و جلسه‌ي علمي را دارد كه در آن صورت دوره‌ي اين مبحث ممكن است به يك بازه‌ي زماني طولاني منتهي شود. البته در همين حد نيز اين مباحث حدود دو سال به طول انجاميد.
 مبحث آينده‌پژوهي فرهنگ نيز با توجه به اينكه نظرات گوناگوني در اين زمينه هست و همچنين مسائل و مباحثي در حوزه‌ي جامعه‌شناسي و تاريخ مطرح شده كه در پيوند با مسئله‌ي فرهنگ است، مقولات فراواني را مي‌تواند در ذيل آن مطرح كرد. مقولاتي همانند «جهاني‌شدن»، «هزاره‌گرايي»، «پايان تاريخ» و... اين‌گونه مباحث با مسئله‌ي آينده‌پژوهي فرهنگ كاملاً مرتبط است و قابل طرح و تبيين است.
 فروع مبحث آينده‌پژوهي فرهنگ عبارت است از:
 1. درآمد،
 2. مفهوم‌شناسي واژگان كليدي،
 3. هويت معرفتي مسئله‌ي آينده‌پژوهي فرهنگ،
 4. جايگاه آن در جغرافياي فلسفه‌ي فرهنگ،
 5. عوائد و فوائد اين بحث،
 6. كاركردها و ثمراتي كه اين مبحث مي‌تواند در مسائل و مباحث گوناگون و در عرصه‌هاي حيات انسان معاصر داشته باشد،
 7. روش‌شناسي آينده‌پژوهي،
 8. نظريه‌هايي كه در اين حوزه مطرح شده و شرح و نقد آنها، و ارائه‌ي نظريه‌ي مختار،
 9. كيفيت طبقه‌بندي نظريه‌هاي آينده‌پژوهي و مسائل مرتبط با آن.
 همچنين در ذيل اين فصل مي‌توان فرعي را درخصوص «عهد فرج» و «فلسفه‌ي فرج» نيز گشود كه پيوند وثيقي با مبحث آينده‌پژوهي دارد و در مجموع مباحث آينده‌پژوهي را لزوماً بايد با مقوله‌ي فرج پيوند بزنيم، چون در فرهنگ ديني ما نقطه‌ي‌ نهايي و آرماني در نگاه به آينده مقوله‌ي فرج و «عهد فرج» است. لهذا بين مسئله‌ي «فلسفه‌ي فرج» و «عصر فرج» با مسئله‌ي آينده‌پژوهي فرهنگ پيوند وثيقي برقرار است.
 آينده‌پژوهي يك اصطلاح فارسي است و البته واژگان متعددي به عنوان واژگان مترادف براي آن وضع شده است كه همگي اين واژگان را بررسي كرده‌ام و البته برخي از اين تعابير نيز چندان دقيق نيست. آينده‌پژوهي با پسوند برگرفته از «پژوهش» مي‌توان يك معنا داشته باشد، اما «آينده‌شناسي» دقيقاً نمي‌تواند معادل آينده‌پژوهي باشد.
 
 تعريف آينده‌پژوهي فرهنگ
 به نظر ما «آينده‌پژوهي فرهنگ به معناي گمانه‌زني درباره‌ي آينده‌ي فرهنگ در جهان و سرنوشت خرده‌فرهنگ‌هاست». فرهنگ به كجا راه خواهد برد؟ سرانجام فرهنگ در جهان چگونه خواهد شد؟ آيا فرهنگ زائل‌شدني است؟ آيا فرهنگ زوال‌ناپذير است؟ اگر بناست تغييري در آن رخ دهد، اين مقوله به كدام سو پيش خواهد رفت؟
 اهميت اين بحث در آن است كه بعضي از آينده‌پژوهان، جامعه‌شناسان و فيلسوفان تاريخ و حتي سياسيون بر اين گمان هستند كه آينده‌ي جهان آينده‌اي فرهنگي است. اين تلقي به معناي مثبت آن يعني آينده‌ي جهان آينده‌اي متعالي و برين است كه در آن انسان رو به تكامل مي‌رود. به تعبير ديگر اين تلقي به اين معناست كه آنچه در مناسبات و معادلات تعيين‌كننده خواهد بود مقوله‌ي فرهنگ است. اگر نزاع و نِقار و نِقاشي بين اقوام و ملل اتفاق خواهد افتاد با ابزار فرهنگ و با شيوه‌هاي فرهنگي اتفاق خواهد افتاد. اگر مناسبات ايجابي و مثبتي بين اقوام و ملل برقرار خواهد شد عمدتاً در عرصه‌ي فرهنگ خواهد بود. اگر ملت و يا دولتي قدرتمند شود، بايد در فرهنگ قوي و قدرتمند باشد و ملاك قدرتمندي فرهنگ خواهد بود. اگر ملت و دولتي ضعيف خواهد شد در همين نقطه به ضعف دچار خواهد شد. در هر صورت در مناسبات ايجابي و سلبي و همچنين در معادلات و رقابت‌ها بين اقوام مختلف مسئله‌ي فرهنگ حرف اول و آخر را خواهد زد.
 گاهي گفته مي‌شود كه جهان در سال 2020 و پس از آن يك جهان فرهنگي خواهد بود و محور رقابت‌هاي جهاني از رقابت‌هاي اقتصادي، نظامي و امثال آن به محور و جبهه‌ي رقابت فرهنگي انتقال خواهد يافت.
 نتيجتاً بايد گفت كه اگر عواملي مانند «علم» در گذشته و يا امروز ملاك محاسبات صوري و يا حقيقي قدرت قلمداد مي‌شود، در آينده فرهنگ است كه ملاك قدرت به حساب خواهد آمد. اگر قدرت‌هايي با علم و يا فناوري اقتدار داشتند و اعمال قدرت مي‌كردند، پس از اين با تحميل فرهنگ خود اعمال قدرت خواهند كرد و البته اين اتفاق در حال وقوع است. درواقع مي‌توان گفت كه اينگونه اعمال قدرت منحصر به آينده نيست و درواقع بايد گفت كه ده‌هاست كه اين اتفاق افتاده و ادامه دارد. قدرت‌هاي مسلط بيش از اينكه سعي در استفاده از ساير توانايي‌ها و ظرفيت‌هاي خود داشته باشند، از فرهنگ خود براي تسلط بر ديگران استفاده مي‌كنند. حتي ممكن است در پس فناوري و تكنولوژي كه به ديگران تحميل مي‌كنند، فرهنگ آنها نهفته باشد و مي‌دانند اگر تكنولوژي آنها بيايد، ايدئولوژي آنها نيز به دنبال آن خواهد آمد، يعني رويه‌ي پنهان و مكتوم اين تحميل‌ها نيز صورت فرهنگي دارد.
 نكته‌ي ديگري كه بايد متذكر شد اين است كه هنگامي كه ما از آينده‌پژوهي فرهنگ صحبت مي‌كنيم، يعني گمانه‌زني وضع فرهنگ در آينده. در متن آينده، زمان و بازه‌هاي زماني نهفته است. ما نمي‌توانيم بگوييم آينده‌ي فرهنگ چگونه خواهد شد، زيرا در اينجا امكان دارد پرسيده شود، كدام آينده؟ اين آينده مربوط به چه بازه‌ي زماني است، بيست سال آينده، پنج‌ سال آينده و يا فراتر؟ براي مثال اگر ما از فلسفه‌ي فرج و دوره‌ي فرج سخن مي‌گوييم به يك دوره‌ي تاريخي در دوردست اشاره مي‌كنيم. البته روشن نيست فرج چه زماني واقع خواهد شد، اما ظواهر حاكي از آن است كه هنوز زمان فرا نرسيده است و بسياري از علائم فرج هنوز محقق نشده است.
 بنابراين مي‌توان به لحاظ بازه‌هاي زماني راجع به آينده‌ي فرهنگ سخن گفت و گمانه‌زني كرد و برحسب كوتاهي و بلندي بازه‌هاي زماني راجع به فرهنگ قضاوت‌هاي مختلف داشت. لهذا آينده‌پژوهي فرهنگ يك مطلب بسيط و يكپارچه نيست و يك سئوال و يا يك مسئله نيست و بالطبع يك پاسخ هم براي آن كفايت نمي‌كند.
 
 هويت معرفتي آينده‌پژوهي فرهنگ و جايگاه آن در جغرافياي فلسفه‌ي فرهنگ
 مسئله‌ي آينده‌پژوهي تقريباً بيش از هر مسئله‌ي ديگري كه تاكنون بحث شده، بر ديگرفصول مبتني است، بنابراين سرفصل آينده‌پژوهي بايد به عنوان آخرين سرفصل قرار گيرد.
 
 عوائد و فوائد بحث آينده‌پژوهي فرهنگ
 ما براي تطبيق خود با آينده نيازمند به اين بحث هستيم. مثلاً اگر آينده‌ي فرهنگ را در بستر فلسفه‌ي فرج و در عهد فرج ببينيم (كه مطلبي محتوم است)، لاجرم همه‌ي انسان‌ها بايد خودشان را با آنچه كه بعداً واقع خواهد شد هم‌ساز كنند و اگر آنچه واقع خواهد شد شناخته نشود، هم‌سازي و همراهي ممكن نيست.
 از جهت ديگر نيز شناخت يا گمانه‌زني آينده‌ي فرهنگ تابع مجموعه‌ي علل و معدات و موانعي است كه بر رانش و حركت و فرايند پيشرفت فرهنگ و تحولات و تطورات آن تأثيرگذار هستند. در اينجا بايد گفت كه خود انسان و اراده‌ي او نيز جزء اين محركه‌هاست. اگر بخواهيم آينده‌ي مطلوبي را درخصوص فرهنگ آرزو كنيم تكليف ما سنگين مي‌شود. لهذا بحث از آينده‌پژوهي به نحوي به تكليف ما گره مي‌خورد و به خواسته‌ها و مطالبات ما مربوط مي‌شود و از اين جهت مسئله‌ي آينده‌پژوهي اهميت بسيار فوق‌العاده‌اي پيدا مي‌كند و كاركردهاي بسياري خواهد داشت، چه به آينده‌ي جهان به صورت قدسي بنگريم و يا فرجامي محتوم را پيش‌بيني كرده باشيم و چه فرجام و آينده‌اي را كه به خيلي از عوامل وابسته است، و از جمله به اراده و تدبير ما برمي‌گردد كه ما مي‌توانيم با تدبير و مطالعه و اعمال اراده آينده‌ي مناسب‌تر و مطلوب‌تري را براي فرهنگ رقم بزنيم و آن‌را به دلخواه خود تغيير بدهيم و تمهيد مقدماتي صورت دهيم كه هرآنچرا كه فرهنگ برين مي‌دانيم در آينده اتفاق بيافتد. از اين جهت مبحث آينده‌پژوهي فرهنگ از اهميت بسياري برخوردار مي‌شود.
 
 روش‌شناسي آينده‌پژوهي
 يكي از مباحث بسيار مهم مسئله‌ي‌ روش‌شناسي آينده‌پژوهي است. اصل آينده‌پژوهي روش‌شناسي‌هاي فراواني دارد. البته من در اينجا ناظر به روش‌شناسي‌هاي رايج كه آينده‌پژوهان مطرح مي‌كنند سخن نمي‌گويم، بلكه روش‌شناسي آينده‌پژوهي فرهنگ را به شيوه‌ي ديگري دسته‌بندي مي‌كنم.
 روشگان‌هاي آينده‌پژوهي را به صورت مطلق و آينده‌پژوهي فرهنگ را به صورت خاص، مي‌توان در قالب سه رويكرد دسته‌بندي كرد:
 1. روش ديني، به اين معنا كه از منظر دين به شناخت فرهنگ در بستر تاريخيِ‌ آتي نگاه كنيم. طبعاً شيوه‌ها و قواعدي كه در اين رويكرد روشگاني به خدمت گرفته مي‌شود بيشتر متني و نقلي خواهد بود. هرچند در نگاه جامع به روش‌شناسي ديني، «عقل» جزء منابع است و ممكن است «فطرت» را نيز جزء منابع دين قلمداد كنيم و در فهم دين بايد اين منابع عقل، فطرت، كتاب و سنت را به كار بگيريم، اما در درك آينده لزومي ندارد كه از همه‌ي منابع ديني استفاده كنيم و منابع دين را مي‌توانيم بالمعني‌الاخص و نقلي تلقي كنيم و از مراجعه‌ي به آن منابع به آينده پي ببريم. اگر اين تفكيك را انجام ندهيم امكان دارد كه روش‌شناسي ديني با روش‌شناسي فلسفي خلط شود. همچنين اگر شيوه‌هاي علمي را نيز در بستر مطالعات ديني، مشروع و حتي موفق و كامياب قلمداد كنيم، با روش‌شناسي علمي خلط مي‌شود. لهذا روش‌شناسي دينيِ آينده‌پژوهي را مي‌توان به شيوه‌اي كه با مراجعه و استنباط از منابع دينيِ متناظر و با بهره‌جويي از ملاهم و اخبارات غيبي و پيش‌گويي‌هاي ماورايي مي‌خواهد به آينده پي ببرد و آينده را بيان و يا پيش‌گويي كند، به كار برد.
 2. روش دوم، شيوه‌ي فلسفي است. مراد از روش فلسفي تحليل آينده‌ي فرهنگ بر مبناي قواعد عقلي است. قواعد عقليي كه در فلسفه‌هاي مضافِ مرتبط مطرح شده است. براي مثال در فلسفه‌ي تاريخ پاره‌اي قواعد مطرح هستند، فرهنگ به تاريخ گره خورده و براساس اثرسنجيِ موازيِ پيش‌ران‌هاي تاريخ و با محاسبه سهم و نقش معدات و موانع حركت تاريخ مي‌توان راجع به آينده‌ي فرهنگ نيز گمانه‌زني كرد.
 محرك‌ها و پيش‌ران‌هاي تاريخ به ما مي‌گويند كه تاريخ به كدام سو خواهد رفت و فرهنگ نيز متن تاريخ است. در فلسفه‌ي تاريخ گفته مي‌شود كه عوامل ايجابي حركت تاريخ كدام‌ها هستند، و يا موانع حركت تاريخ كدام‌ها هستند كه گاهي عوامل را خنثي و يا جابه‌جا مي‌كنند. با اين دسته از قواعدي كه در فلسفه‌ي تاريخ مطرح است مي‌توان راجع به آينده‌ي فرهنگ نيز بحث كرد. كما اينكه از فلسفه‌ي تمدن نيز مي‌توان استفاده كرد، زيرا فلسفه‌ي تمدن نيز از آن جهت كه تمدن و فرهنگ دست در آغوش هم دارند و در پيوند با يكديگر هستند، بنابراين هم‌سويي و موازات بين فرهنگ و تمدن وجود دارد و از قواعد گمانه‌زني آينده‌ي تمدن مي‌توان براي گمانه‌زني راجع به فرهنگ هم استفاده كرد.
 علاوه بر اينها مي‌توان از قواعد خودِ فلسفه‌ي فرهنگ نيز نام برد. مجموعه‌ي مباحثي كه درخصوص ماهيت، وجود‌شناسي، قواعد حاكم و جاري و مؤلفه‌هاي اصلي فرهنگ در فلسفه‌ي فرهنگ مطرح شد، همگي مي‌تواند به عنوان ابزارهايي براي گمانه‌زني آينده به كار رود. از آن جهت كه فلسفه‌ي فرهنگ در زمره‌ي دانش‌هاي عقلي و فلسفي است، اگر از اين قواعد، شيوه‌ها و مطالب استفاده كرديم، طبعاً روش ما فلسفي خواهد بود.
 البته در اينجا لازم است تذكر بدهم كه روش‌ها تابع عوامل بيروني نيز هستند، براي مثال رويكرد روش‌شناختي فلسفي به تبع مناظر و مباني و مكاتب فلسفي به شيوه‌هاي مختلف قابل تحليل هستند و روش‌ فلسفي مي‌تواند براساس مكتب‌هاي مختلف تبيين شود و توسعه پيدا كند. به هر حال فردي كه در فلسفه مشائي فكر مي‌كند، درخصوص تاريخ و تمدن و فرهنگ ديدگاه‌هايي دارد و علي‌القاعده فردي كه اشراقي مي‌انديشد نظرات متفاوتي دارد. در ساير مسائل اساسي فلسفه نيز هنگامي كه مكاتب با يكديگر متفاوت مي‌شوند، طرز حل مسئله‌هايي كه به آن مكاتب ارائه مي‌شود و با ديگر مكاتب فرق مي‌كند. به اين ترتيب اگر در اينجا يك بحث كلي و مشتركي را طرح مي‌كنيم و از آن به روش فلسفي تعبير مي‌كنيم به اين معنا نيست كه روش فلسفي يك روش يك‌دست است و حتي بسا بتوان گفت كه از مجموعه‌ي مكاتب فلسفي مي‌توان خرده‌روش‌هايي كه يك كلان‌روشگان را تشكيل مي‌دهند تدوين و تصنيف كرد. به تبع شيوه‌هاي گوناگوني كه در فلسفه‌هاي مختلف و مكاتب فلسفي گوناگون براي مطالعه‌ي مسائل و از جمله فرهنگ وجود دارد، مي‌توان روش‌هايي را براي مطالعه‌ي آينده‌ي فرهنگ تدوين كرد. بنابراين هنگامي كه از روش فلسفي نام مي‌بريم، يك تعبير مسامحي است و بسا فردي بگويد «روش‌هاي فلسفي» و يا «روش‌هاي عقلي».
 اين تذكر را راجع به روش اول (روش ديني) هم مي‌توان مطرح كرد، در آنجا كه مراد ما از دين اعم از اديان ابراهيمي و اديان منزّل من عندالله باشد. اگر هرآنچه كه در عرف بشري امروز دين انگاشته مي‌شود، دين بدانيم، تلقي اديان مختلف هم نسبت به آينده متفاوت است و قواعدي كه هر ديني قبول دارد با ديگري متفاوت است و طبعاً هنگامي كه با قصد مطالعه‌ي آينده را با قواعد متفاوت داريم، روش فرق مي‌كند و نتيجه نيز متفاوت مي‌شود.
 3. روش سوم، روش علمي است، كه البته تذكري كه درخصوص دو روش قبل داديم در اينجا نيز صادق است. ممكن است گفتان‌ها و پارادايم‌هاي مختلف علمي روش مطالعه پيشنهاد بدهند و كاربست روش‌هاي متفاوت براي مطالعه‌ي مقولات ممكن است نتايج متفاوت نيز بدهد، لهذا بهتر آن است كه از «روش‌هاي علمي» سخن بگوييم و نه از روش علمي واحد.
 آنگاه كه مرادمان از دين، دين حق و حقاني است، تنها يك روش به نام «روش ديني» خواهيم داشت، همچنين درخصوص روش فلسفي آنگاه كه از آن مكتب فلسفي كه ما قبول داريم و از نظر ما حق و صائب است، چيزي را اراده كنيم، روش فلسفي نيز واحد مي‌شود.
 در روش علمي نيز اگر يك شيوه‌ي خاص و پارادايم علمي مشخص را ابداع كرده باشيم و يا پذيرفته باشيم، و قصد دستيابي به قواعد مطالعه‌ي آينده‌ي فرهنگ از اين گفتمان علمي داشته باشيم، در اين صورت مي‌توانيم از «روش علمي» سخن بگوييم، يعني آن روش علمي كه مقبول ماست. بنابراين تعبير «روش ديني»، «روش فلسفي» و «روش علمي» غلط نيست ولي پيش‌فرض آن عبارت است از اينكه روش صائب كه ما را به واقع پيوند مي‌زند را مد نظر داشته باشيم. لهذا درخصوص روش ديني جز آن روشي كه در اسلام طرح است روش ديگري وجود ندارد و يا مابقي روش‌هايي هستند كه نتيجه نمي‌رسند و حقيقت را كشف نمي‌كنند.
 بنابراين روش علمي از نظر ما عبارت خواهد بود از «گمانه‌زني آينده‌ي فرهنگ براساس آيين‌شناسي علمي فرهنگ و تحليل برآيند قواعد علمي حاكم بر فرهنگ». روش علمي را مي‌توان به گونه‌اي ديگر نيز تعريف كرد: «گمانه‌زني آينده‌ي فرهنگ با توجه به روند گذشته و تجربه‌شده‌ي تحولات فرهنگ». فرهنگ گذشته‌اي داشته است، تطوراتي در آن رخ داده است و اين تطورات تحت تأثير قواعدي واقع شده است و فرض مي‌كنيم مي‌توان از گذشته فرهنگ فرايندي را كشف و ارائه كرد، و همچنين براساس پيش‌فرض ديگري كه آينده ادامه‌ي منطقي گذشته است مي‌توان آن روند را استمرار داد و آينده را براساس روند گذشته گمانه‌زني كرد.
 در روش علمي بايد سهم مسائل حسي‌تر و يا مسائلي كه برآيندِ فرايند علمي هستند را بيشتر لحاظ كرد. درنتيجه بايد پديده‌هاي تأثيرگذاري همانند جهاني‌شدن و تكنولوژي و عواملي از اين دست را در مطالعه‌ي علمي دخيل كرد.
 در اينجا مروري خواهيم داشت بر محصول و برآيند هريك از روش‌هاي سه‌گانه‌اي كه در بالا ارائه شد. درخصوص روش ديني گفتيم كه عبارت است از شيوه‌اي كه براساس آموزه‌ها و گزاره‌هاي ديني آينده فرهنگ را تحليل مي‌كند. اين نكته به معناي اين است كه براساس گزاره‌ها و عقايد ديني كه براي مثال معتقد هستيم اراده‌ي حق‌تعالي اصلي‌ترين عامل حاكم بر جريان تاريخ است و حق‌تعالي هم كمال و خير محض است، پس خير و كمال محض را مي‌خواهد، پس همه‌ي شئون آينده‌ي بشر و از جمله شأن فرهنگي آن بايد خيرخواهانه و خيراندود باشد. و يا براساس ملاهم و اخبار غيبي كه در نصوص و متون آمده و راجع به آينده سخن مي‌گويد بايد راجع به آينده‌ي فرهنگ هم از زبان دين و براساس آن سخن گفت. در مجموع يك سلسله مباني كه از ديدگاه دين به آينده‌ي جهان مربوط مي‌شود و آينده‌ي جهان را تصوير مي‌كند، وجود دارد كه مي‌توانند براي آينده‌پژوهي فرهنگ مبنا قرار گيرند. براي مثال اگر اراده‌ي قاهر خداوند را بر چيرگي حق و عدالت، بر باطل و ظلم عامل اساسي در جريان تاريخ و هرآنچه در آينده بايد در حيات بشر اتفاق بيافتد قلمداد كنيم، بايد پيش‌بيني كنيم كه فرهنگ آتي يك فرهنگ متكامل، برين و توام با عدالت و انصاف است. همچنين اين اصل كه اعتقاد داريم بر جهان تكوين نظام احسن حاكم است را به اصل ديگري كه مي‌گويد بين تكوين و تشريع و حقيقت و واقع پيوندي وجود دارد، مي‌توانيم نتيجه بگيريم كه به هر حال روزي بر اين جهان فرهنگ مطلوب و كمالي حاكم خواهد شد. همچنين براساس انسان‌شناسي نيز باورهايي كه براساس انسان داريم و انسان‌ را فطرت‌مند مي‌دانيم و انسان‌ها را هم‌گرا مي‌دانيم، بنابراين مجموعه‌ي انسان‌ها براساس فطرت و هم‌گرايي كه با هم دارند نهايتاً به سمت فرهنگي بروند كه جوهر آن فطري است و برآمده از فطرت است و بنابراين فرهنگ آينده مي‌توان يك فرهنگ فطرت‌نمون باشد.
 اما درخصوص شيوه‌ي دوم كه با مراجعه به نصوص ببينيم صريحاً راجع به آينده چه گفته‌اند و ببينيم كه درخلال آن راجع به فرهنگ چه چيزي مي‌توان برداشت كرد. اين روش برخلاف شيوه‌ي قبلي كه استنتاجي بود حالت استنباطي دارد. در شيوه‌ي قبلي يك‌سري عقايد را مبنا قرار مي‌داديم و براساس آن راجع به آينده گمانه‌زني مي‌كرديم، اما شيوه‌ي دوم از روش ديني استنباطي است. در اين چارچوب نيز آيات و روايات فراواني داريم كه به ما مي‌گويد آينده و از جمله فرهنگ چه‌سان خواهد بود، زيرا در نصوص ما در مورد اينكه فرجي واقع خواهد شد و سرنوشت بشر به فرجام فرج پيوند خواهد خورد، و عاقبت بشر مطلوب او مرضي الهي خواهد بود و عهدي به نام فرج واقع خواهد شد، مدارك و مطالب بسياري داريم. براي نمونه در كتاب «الاختصاص» شيخ مفيد رواياتي به تفصيل در اين قسمت آمده است، همين‌طور در كتاب «عيون اخبار الرضا» شيخ صدوق به همين صورت. از جمله اين خبر آمده است كه پس از صحبتي كه راجع به حضرت مهدي(عج) مي‌شود، در ذيل آن خبر آمده: «لا تذهبُ الدنیا حتی یقوم رجلٌ من ولد الحسین یَملأُ عدلاً كما مُلِئت ظُلماً و جَوراً» كه اشاره به قطعيت وقوع فرج است. بالاخره عدالت در اين عالم به دست فرزندي از فرزندان سيدالشهداء(ع) محقق خواهد شد و اين قطعي است كه عدل تحقق پيدا مي‌كند. اگر مفهوم عدل را بالمعني الاعم بگيريم كه علاوه بر عدالت اجتماعي را نيز شامل بشود و به جهات ديگر هم تسري پيدا كند، انسان‌ها نيز عدل‌نمون خواهند شد و رفتار، بينش، منش و خلق‌وخوي و حتي علايق و سلايق انسان‌ها عدل‌نمون خواهد شد و به اين ترتيب فرهنگ نيز يك فرهنگ عدالت‌جوهر و عدالت‌نمون خواهد شد.
 پاره‌اي از شاخصه‌هاي عهد فرج را به مناسبتي از روايات فحص كرده‌ام كه بيست شاخص را راجع آن نوشته‌ام كه بخش زيادي از اين شاخص‌ها يا فرهنگي است و يا در فرهنگ تأثير دارد. عناوين اين شاخص‌ها به شرح زير است:
 1. برچيده‌شدن دولت باطل،
 2. استقرار جهان ـ دولت قدسي،
 3. ارتقاي عقلانيت،
 4. بسط و كمال علم و معرفت،
 5. تكامل و ارتقاي اخلاق،
 6. توسعه‌ي ديانت و معنويت،
 7. تحقق وحدت و صميميت ايماني،
 8. زوال تبعيض و گسترش رفاه عمومي،
 9. تحقق آزادي،
 10. گسترش صلح جهاني،
 11. تأمين حقوق اديان و اقليت‌ها،
 12. تحقق عدالت فراگير جهاني،
 13. ارتقاي سطح علمي و معرفتي زنان،
 14. وفور نعمت و باروري و بازدهي منابع،
 15. ارتقاي سطح معيشت و ريشه‌كن شدن فقر،
 16. گسترش امنيت،
 17. توسعه‌ي آبادني،
 18. ارتقاي صنعت و فناوري،
 19. صيانت و سلامت محيط زيست،
 20. تحقق رضايت جهان‌شمول.
 اين بيست شاخص را من از مجموعه‌ي‌ روايات عهد فرج استخراج كردم كه اكثراً به نحوي نشان‌دهنده‌ي حالت و وضعيت فرهنگ در دوره‌ي فرج هم مي‌تواند قلمداد شود.
 با اين اوصاف، مسئله‌ي آينده‌پژوهي فرهنگ از مسائل بسيار پراهميت و دقيق و در عين حال دشوار فلسفه‌ي فرهنگ به حساب مي‌آيد، زيرا ما با آينده‌اي سروكار داريم كه نديده‌ايم و به آن دسترسي نداريم و به صورت استنتاجي و يا استنباطي بايد به تبيين آن دست بزنيم. والسلام.