آيينوري و ارادهپذيري فرهنگ
يكي از مباحث بسيار مهم در فلسفهي فرهنگ اين است كه آيا فرهنگ داراي آيين و قاعده هست؟ آيا فرهنگ آيينور است؟ آيا فرهنگ مديريتپذير است؟ آيا ميتوان در فرهنگ اعمال اراده كرد و تغييرات دلخواه را در فرهنگ ايجاد كرد يا نه؟ لهذا فصل شانزدهم از مجموعه فصول فلسفهي فرهنگ را به «آيينوري و ارادهپذيري فرهنگ» اختصاص داديم.
در اين سرفصل پرسشهايي از قبيل موارد زير قابل طرح هستند:
آيا فرهنگ وحشي و خودرو است؟ آيا فرهنگ خودْ پديد ميآيد، سيري را طي ميكند، تغيير و تحول پيدا ميكند و رو به انحطاط ميرود، سپس ازميان ميرود و نميتوان گفت كه طبق چه قواعد و ضوابطي فرهنگي پديد ميآيد و تكون و تطور پيدا ميكند؟ اگر جواب اين سئوالها مثبت باشد، بنابراين فرهنگ خودرو نيز هست و درنتيجه مديريتپذير نيست. آيا واقعيت فرهنگ اينگونه استۀ
فرهنگ آيينور است و داراي قواعد و ضوابطي است و احكام و اصولي بر فرهنگ حاكم است و قواعدي در فرهنگ جاري است، اما اين مقوله آنچنان تودرتو، پيچيده و پرضلع و زاويه است و همچنين عوامل و متغيرهاي حاكم بر آن و همچنين قواعد و اصول جاري در آن، پرشمار و گونهگونه است كه شناخت فرهنگ و همچنين شناخت عوامل و متغيرها و قواعد و اصول حاكم و جاري بر آن ميسر و ممكن نيست و طبعاً اگر شناختپذير نباشند، كارگماشت آنها نيز ميسر نيست. فرهنگ تحت تأثير عوامل و متغيرهايي پديد ميآيد، ميپايد و نهايتاً از ميان ميرود، اما به دليل اينكه آن عوامل و متغيرها فراوان و گوناگون هستند، امكان شناخت همهي آنها وجود ندارد و اگر هم پارهاي از اين عوامل و عناصر شناخته باشند، گرهاي از كار ما باز نميشود، به جهت اينكه اگر فرض كنيم صد متغير بر تكون و تطور فرهنگ حاكم است و هزار قاعده و قانون در فرهنگ جاري است، و پنجاه متغير از اين مجموعه شناسايي شده است، باز هم نميتوان فرهنگ را مديريت كرد، زيرا پنجاه متغير ديگر آن ناشناخته است. يك مجموعه را با پي بردن به همهي عوامل مؤثر در آن ميتوان مديريت كرد و در اينجا همهي عوامل مؤثر بر فرهنگ شناسايي نشده است. اگر همهي قواعد و قوانين جاري در يك مجموعه را بتوانيم فراچنگ بياوريم ميتوانيم در آن تأثير بگذاريم و آن را مديريت كنيم، اما زماني كه هزار قاعده و قانون بر چيزي حاكم است، حتي اگر نيمي از آنها را شناخته باشيم، قواعد و متغيرهاي نشناخته، خارج از اراده و تصرف ما وارد ميشوند، تحولاتي در فرهنگ ايجاد ميكنند كه مديريت ما بر آن بخش از متغيرهاي شناختهشده كارساز نميشود.
درواقع فرض دوم عبارت است از اينكه فرهنگ آيينور هست، اما از آن جهت كه هم خود فرهنگ تودرتو، پيچيده و پر ضلع و زاويه است و هم عوامل و متغيرهاي حاكم و مؤثر بر فرهنگ متنوع و فراوان هستند و هم قواعد و اصول جاري در درون فرهنگ بسيار هستند كه نميتوان همگي آنها را شناخت و حتي اگر درصد بسيار كمي ناشناخته باقي مانده باشد، در مقام مديريت فرهنگ آن درصد ناشناخته خارج از ارادهي ما نقشآفرين هستند، و امكان دارد كه يك عامل خود را بر ديگر عوامل تحميل كند و نتيجهي تدابير را ديگرگون كند و خلاف دلخواه ما تحقق پيدا كند.
لهذا سهم ارادهي انسانها در روندِ فرآيند مهندسي فرهنگ و حتي مهندسي فرهنگي شئون، بسيار ناچيز ميشود و به مخاطره ميافتد.
فرض سوم اين است كه آيين و قواعد فرهنگ شناختپذير هستند، عوامل و متغيرهاي مؤثر بر فرهنگ شناختهاند و ميتوان آنها را شناخت، و در نتيجه آدمي ميتواند فرهنگ را مديريت كند و يا از رهگذر شناسايي و مديريت فرهنگپردازها، فرهنگگرها و عواملي كه فرهنگ را ميسازند، به مديريت اين عوامل و پس از آن مديريت فرهنگ برسد. هرچند كه فرهنگ در درون خود تودرتو و ذوابعاد است، اما به هر حال اينها شناختهاند و ميتوان دانست كه يك فرهنگ از چه عناصر و مؤلفههايي پديد آمده و خواص آنها را ميتوان شناخت و با تكيه بر خواص عناصري كه يك فرهنگ را تشكيل دادهاند جابهجاييها و تغييراتي در فرهنگ (از بيرون و از درون) ايجاد كرد. بنابراين فرهنگ كاملاً قابل مهندسي و مديريتپذير است و ارادهي آدمي ميتواند در فرهنگ تصورات اساسي انجام دهد و ميتوان فرهنگ را مديريت و مهندسي كرد.
اين مبحث از جمله مباحث بسيار پراهميت است. البته واقعيت اين است كه همهي مباحث فلسفهي فرهنگ مهم هستند، زيرا مسائل فرهنگ اهميت خاصي دارند و حل مسائل فرهنگ و شئون فرهنگي و نيز سريان دادن فرهنگ در ديگر شئون حيات انسان بدون تحليل مسائل اساسي فلسفهي فرهنگ ميسر نيست، لهذا هريك از مسائل فلسفهي فرهنگ كه بحث ميشود از اهميت خاصي برخوردار است و اهميت اين مبحث از آنجا ناشي ميشود كه عمدهترين چيزي كه در مقوله مهندسي فرهنگ دخيل است، همين مبحث است. با اشراف بر محتوا و مفاد اين مبحث ميتوان فرهنگ را مهندسي كرد و امكان متحولكردن و جهتدادن فرهنگ فراهم ميشود. اصولاً
زماني كه بحث كاركردشناسي فرهنگ مطرح شد نيز توضيح داديم كه اصولاً اگر كاركردهاي فرهنگ را ندانيم و حدود ماهيت ياساگري و قاعدهگذاري فرهنگ را به دست نياورده باشيم نميتوانيم فرهنگ را به كار ببريم. مهندسي فرهنگي شئون به اين معناست كه فرهنگ را در ساير شئون جريان بدهيم. لهذا مبحث كاركردشناسي كه پيشتر بحث كرديم در مهندسي فرهنگي بسيار كارساز و تعيينكننده است و مبحث آيينوري و آيينشناسي فرهنگ در مسئلهي مهندسي خود فرهنگ فوقالعاده تأثيرگذار است. از اين جهت عوائد و فوائد بحث از مسئلهي آيينوري، آيينشناسي فرهنگي و ارادهپذيري فرهنگ مهم است، بهخصوص از اين جهت كه اين مبحث در اصلاح و ارتقاء و تغيير و دلخواهكردن فرهنگ بسيار مؤثر است.
همانطور كه در همهي مباحث مطرح كردهايم، روششناسي، مسئلهي مهمي است، در اينجا نيز از آيينوري و آيينشناسي فرهنگ سخن ميگوييم، كه در ذيل آن مباحث زير مطرح ميشود:
1. چگونه ميتوان اثبات كرد كه فرهنگ آيينور است؟
2. با كدام روش ميتوان به ديگران قبولاند كه فرهنگ آيينور، روشمند و ارادهپذير است؟
3. چگونه ميتوان قواعد آنرا كشف كرد؟
4. چگونه و با كدام روشها ميتوان در اصلاح و تغيير فرهنگ كوشيد؟ به تعبيري، قواعد و متغيرهاي كشف شده را چگونه ميتوان در امر مهندسي فرهنگ به كار بست؟
به اين ترتيب در اين مبحث به چهار لايه روششناسي نياز داريم.
در بحث تعريف فرهنگ، توضيح داديم كه تعريف فرهنگ درصورتي كه درست، دقيق و كامل و جامع باشد ميتواند خلاصهي ديدگاه صاحب تعريف از «فلسفهي فرهنگ» باشد، يعني در تعريف فرهنگ، عمدهي مسائل فلسفهي فرهنگ به نوعي گنجانده ميشود و رد پاي مسائل فلسفهي فرهنگ در تعريف نهفته است. به همين دليل است كه ما مباحث خود را به نحوي به تعريف پيشنهادي از فرهنگ برميگردانيم و بالنتيجه ميخواهيم بگوييم كه يكي از روشهاي احراز و اثبات و همچنين تقسيم و طبقهبندي و نيز كاربست قواعد و متغيرها و استخدام آنها، در مهندسي فرهنگ، رجوع به تعريف فرهنگ است. براي مثال وقتي ميگوييم «فرهنگ عبارت است از طيف گستردهاي از بينشها، منشها، كششها و كنشهاي سازوارشدهي انسانپي جامعهزاد» و به مؤلفههاي فرهنگ اشاره ميكنيم بايد به ماهيت اين مؤلفهها برگرديم.
بايد پرسشهايي از قبيل، آيا فرهنگ تغييرپذير است؟ آيا قاعدهپذير است؟ آيا فرهنگ مديريتپذير است؟ چه متغيرهايي بر تطورات و تحولات فرهنگ حاكم هستند؟ چه قواعدي در فرهنگ وجود دارد و در آن جاري است؟ روي مؤلفههاي فرهنگ برد و گفت فرهنگ چيزي نيست جز مجموعهي مؤلفههايي كه در سنخ بينش، يا منش يا كشش و يا كنش جا ميگيرد، اما داراي اوصافي شده است. سازوار شدهاند، لزوماً انساني هستند، لزوماً در بستر جامعه توليد ميشوند، هنجاروش شدهاند و ديرزي و پايدارند، معناپرداز و جهتدهندهي ذهن و زندگي انساناند. از اين رهگذر ميتوان متغيرهاي حاكم بر فرهنگ و قواعد جاري در آن را كشف كرد. يعني همان قواعدي كه بر مؤلفههاي فرهنگ جاري است و بر آنها حاكم است، بر فرهنگ حاكم و در آن جاري است. از اين طريق حتي ميتوان اثبات كرد كه فرهنگ تغييرپذير است، از آن جهت كه بينش، منش، كششها و كنشها تغييرپذير هستند. به اين ترتيب اثبات ميشود كه فرهنگ تغييرپذير و مديريتپذير است و از آن جهت كه ميتوان بينش را مديريت كرد و تغيير داد، فرهنگ را نيز ميتوان مديريت كرد.
بنابراين از آن جهت كه همهي مؤلفههاي فرهنگ و حتي عناصر فطري تشكيلدهندهي آن، تغييرپذير و مديريتشونده هستند، فرهنگ نيز مديريتشونده و تغييرپذير است.
روش ديگر، مطالعهي فرهنگپردازها و تشخيص اين است كه آيا فرهنگپردازها مديريتپذير هستند و ميتوان آنها را مديريت كرد. اگر دقت كنيم متوجه ميشويم كه «فرهنگگرها» مدير هستند. براي مثال ما ارادهي الهي را تطور و تكون فرهنگها مؤثر دانستهايم. البته ممكن است برخي از متفكران و فيلسوفان كه سكولار يا ملحد هستند به اين عنصر توجه نداشته باشند و يا اصلاً چنين چيزي را قبول نداشته باشند، اما ما ميدانيم كه فرهنگ به ارادهي الهي تغيير ميكند. خداوند متعال اراده ميكند كه يك جامعه را اصلاح كند. البته اگر قرار است تغييري در فرهنگ به وجود بيايد، اين تغيير تابع شرايط آدميان نيز هست و اينگونه نيست كه خداوند متعال اراده، خواست و صلاح انسانها را در تغيير در نظر نگيرد، و به هر حال ارادهي الهي يكي از فرهنگگرهاست.
همچنين گفتيم كه حاكمان جزء فرهنگگرها هستند. حاكمان فرهنگ ميسازند و فرهنگ ايجاد ميكنند. چون حاكمان مدير هستند و رفتار حاكمان مديريتپذير است، بنابراين آنچه تحت تأثير رفتار حاكمان اتفاق ميافتد نيز مديريتپذير، تغييرپذير و ارادهپذير خواهد بود. اين نظر در تاريخ نيز مكرر تجربه شده است، براي مثال در كشور خودمان حدود هشتاد سال پيش، بسياري از چيزها تغيير كرد. يك حاكم مستبد ظهور كرد و با توهم اينكه مشكل عقبافتادگي جوامع شرقي نوع لباس آنهاست، و با اعمال خشونت لباس مردم را تغيير داد و به اين ترتيب بر فرهنگ تأثير گذاشت و پوشش را در جامعه تغيير داد. نخبگان نيز همانند حاكمان هستند. يك رهبر ديني به صورت يك مصلح ظهور ميكند و بر فرهنگ تأثير ميگذارد و آن را دگرگون ميكند.
بنابراين عوامل مؤثر بر فرهنگ (فرهنگپردازها) به نحوي هستند كه موضوع تغييرپذيري و مديريتپذيري فرهنگ را محرز ميدارند. كما اينكه در عمل نيز چنين اتفاقي روي داده است، زيرا تنوع فرهنگها، گواهي بر تغييرپذيري فرهنگهاست و توفيق ملل در اصلاح فرهنگ موجود نيز گواه بر اين است كه فرهنگ تغييرپذير است.
با اين توضيحات مختصري كه ذكر شد، هم امكان تغيير در فرهنگ احراز و اثبات ميشود و هم اينكه هريك از اين مسائل خودْ يك شيوه هستند. مثلاً از همان شيوههايي كه ميتوان بينش را عوض كرد، ميتوان براي تغيير فرهنگ نيز استفاده كرد، زيرا بخش عمدهاي از فرهنگ بينشها هستند. و يا با شيوههايي كه در جامعهشناسي، روانشناسي و علوم تربيتي، رفتارها را تغيير ميدهند، ميتوان فرهنگ را نيز عوض كرد. البته اين امر طيف وسيعي از مطالعات روششناختي را كه برگرفته از علوم مختلف است اقتضاء ميكند كه بايد آنها را اصطياد، استقراء، تجميع و صورتبندي كرد و به كار گرفت.
تا اينجا، مطابق روال فصول گذشته، يك سلسله مباحث مقدماتي را كه به نحوي مبادي اين فصل قلمداد ميشود را توضيح داديم. اما مباحثي كه بايد در ذيل فصل آيينوري و آيينشناسي فرهنگ مطرح شود به شرح زير است:
ـ مرور بر نظريههاي عمده در زمينهي اين مسئله،
ـ ارائهي نظريهي مختار درباب آيينوري و ارادهپذيري،
ـ منطق تقسيم و طبقهبندي عوامل و متغيرهاي حاكم بر فرهنگ و قواعد حاكمِ جاري در فرهنگ.
به اجمال اشاره كرديم كه فرهنگ قاعدهمند و مديريتپذير است و قواعد فراواني در فرهنگ جاري است و متغيرهاي بسياري بر فرهنگ تأثير ميگذارند. درخصوص متغيرها قبلاً بحث كرديم، اما اين متغيرها را با چه منطقي ميتوان تقسيم و طبقهبندي كرد؟ عوامل حاكم و قواعد جاري را به چند صورت ميتوان دستهبندي كرد؟
بحث چهارم، يك بحث مصداقشناسانه است. در اينجا بايد به برخي از عوامل و متغيرهاي حاكم بر فرهنگ اشاره كنيم و پارهاي از قواعد و احكام جاري در فرهنگ را بازگو كنيم. در اين خصوص مباحثي مانند «فرايندمندي زاد و زيست و زوال فرهنگ» قابل طرح است. فرهنگ در بستر يك فرايند پديد ميآيد، ميپايد و ميپويد و نهايتاً به زوال ميگرايد. فرهنگ، فراز و فرود دارد، فرهنگ فتوح و فطور دارد، فرهنگ شكوفايي و ميرايي دارد. فرهنگ هم تأثيرگذارنده است و هم تأثيرپذيرنده، يعني فرهنگ هم ياساگر (قاعدهگذار) است و هم تأثيرپذير است كه در اينجا بحث ميكنيم. البته درخصوص تأثيرپذيري، يك بحث مربوط به تأثيرپذيري و تأثيرگذاري درونساختاري است كه محل بحث ماست، و البته فرهنگ تأثيرگذارنده برون ساختاري هم هست و تأثيرپذيرنده از بيرون ساختار خود نيز هست، و به اين ترتيب فرهنگ با ديگر فرهنگها و نيز ساير نرمافزارهاي حيات آدمي ترابط و تعامل دارد و اين بحث يك قاعده است.
فرهنگ، همچنين علاوه بر تأثيرپذيري و تأثيرگذاري درونساختاري و برونساختاري، سريان و جريان نيز دارد و تعامل اجتنابناپذيري در درون ساختار خود دارد، به اين معنا كه هر مؤلفه بر مؤلفههاي ديگر تأثير ميگذارد. ما در سازهشناسي توضيح داديم كه بينش مقدم بر منش و اين دو مقدم بر كششها و هر سه اينها مقدم بر كنشها هستند و گفتيم كه اينها نوعاً به بينش برميگردند. اين بينش است كه حتي منش انسان را شكل ميدهد، بينش است كه كششها را جهت ميدهد و كنشها را ايجاد ميكند. اما در همانجا توضيح داديم كه اين يك فرايند غالب است اما بسا متقابلاً، رفتار آدمي در بينش آدمي تأثير بگذارد، منش آدمي، بينش آدمي را عوض كند. اگر فردي در منش، به خصائل غيرحسن و قبيح گرفتار بود، حتماً در عقيده و معرفت او نيز تأثير ميگذارد، اما اگر كسي در حوزهي خوي و خصلت متزين به خصائل و فضائل حسن بود و داراي تقوا بود، به جاي حسد و بخل، بخشنده بود، در معرفت او تأثير ميگذارد. تقوا هم به انسان معرفت ميدهد و هم معرفت آدمي را تصحيح ميكند. يعني يك نوع تأثير ـ تأثر بين اينها وجود دارد و به اين ترتيب خود فرهنگ نيز به همين صورت خواهد شد، يعني درست است كه در فرآيند غالب مؤلفههاي فرهنگ، سير از بينشها تا كنشهاست اما اينگونه نيست كه دور برگشت نداشته باشد و آنها نيز بر بقيه تأثير خواهند گذاشت.
به اين ترتيب گويي صفت فرهنگ، صفت آب است و لذا ما به سريان و مايهوارگي تعبير ميكنيم كه نتيجهي آن تعامل اجتنابناپذيرِ چندسويهي درونساختاريِ فرهنگ ميشود. ولذا آلودگي و پالودگي هر مؤلفه يا عنصر، لاجرم در ديگر مؤلفهها و عناصر آن نمودار ميشود.
سرانجام همانند بحث كاركردشناسي كه بحث مهندسي فرهنگي را مطرح كرديم و گفتيم مهمترين نتيجهاي كه از كاركردشناسي فرهنگ ميتوان گرفت مسئلهي مهندسي فرهنگي شئون انسان است، در اينجا نيز بايد بگوييم كه مهمترين نتيجهاي كه از مبحث آيينوري و آيينشناسي فرهنگ ميتوان گرفت، مسئلهي «مهندسي فرهنگ» است كه جمعبندي و برآيند عمدهي مباحث مرتبط، خاصه اين فصل، مسئلهي مهندسي فرهنگ است و مباني مهندسي فرهنگ از اين مبحث به دست ميآيد. والسلام