در اين جلسه، مباحث فلسفهي فرهنگ و سرفصلهاي ذيلِ آنها فهرستوار بيان خواهد شد.
درآمد) دربارهي فلسفهي فرهنگ:
گفتار يکم) تعريف فلسفهي فرهنگ
ـ معنا و معیار فلسفهانگاشتهشدن فلسفهي فرهنگ
ـ جايگاه فلسفهي فرهنگ در جغرافياي معارف فلسفي
ـ تعريف فلسفهي فرهنگ:
[1]
ـ نقد تعاريف ديگر
گفتار دوم) نسبت و مناسبات فلسفهي فرهنگ با دانشهاي هموند و همگن
ـ نسبت فلسفهي فرهنگ با علم فرهنگ
[2]
ـ نسبت فلسفهي فرهنگ با فلسفهي فرهنگي
ـ نسبت فلسفهي فرهنگ با فلسفهي علوم انساني
ـ نسبت فلسفهي فرهنگ با علمهاي مضاف به فرهنگ
ـ نسبت فلسفهي فرهنگ با فلسفهي فلسفهي فرهنگ.
ـ نسبت فلسفهي فرهنگ با فلسفهي علم فرهنگ
[3]
گفتار سوم) موضوع فلسفهي فرهنگ
ـ فرهنگ براساس تعریف پذیرفتهشده.
گفتار چهارم) مسائل فلسفهي فرهنگ
1. احکام کلی «فرهنگ» بما هو فرهنگ
2. احکام کلی مؤلّفههاي (آن البته آنگاه که آنها بهشرط شئ و با نگرش انضمامي لحاظ شوند.)
[5]
گفتار پنجم) منطق طبقهبندي مباحث فلسفهي فرهنگ
ـ مبانی و روش ساختاربندی صوري مباحث فلسفهي فرهنگ
گفتار ششم) قلمروشناسی فلسفهي فرهنگ
ـ مؤلّفههاي فرهنگ با نگرش انضمامي و لحاظ جزئيت آنها
گفتار هفتم) غايت و فائدت فلسفهي فرهنگ
گفتار هشتم) روششناسي فلسفهي فرهنگ
گفتار نهم) هويت معرفتي فلسفهي فرهنگ
ـ مراد از «هویت معرفتی» دانشها
ـ فلسفهي فرهنگ جزء علوم حقيقي ـ عقلي است یا اعتباری؟
ـ فلسفهي فرهنگ از فلسفههاي مضاف به امور است؟
ـ فلسفهي فرهنگ از گونهي معرفتهاي درجهي يك است؟
ـ فلسفهي فرهنگ قابل اصطیاد از منابع دینی، فلسفهي مطلق، عقل و خصائل فطری آدمیان است.
گفتار دهم) هندسهي معرفتي فلسفهي فرهنگ؟
[9]
گفتار یازدهم) مصادر و مناشي فلسفهي اسلامي فرهنگ
ـ عقل
ـ فطرت اجتماعی آدمیان
ـ فلسفهي مطلق
ـ منابع ديني
گفتار دوازدهم) گونهشناسي تطبيقي مکاتب مطالعهی فلسفی فرهنگ.
خاتمه: پیوستها
پیوست یک) پیشینهی مباحث فلسفهی فرهنگ در آثار و آراي فیلسوفان، مردمشناسان، جامعهشناسان و مورخان مسلمان
پیوست دو) بايستگي و بايستههاي فلسفهي فرهنگ
پیوست سه) بررسی اجمالی معاني لغوی و اصطلاحی و نسبت و مناسبات واژگان مطرح و مرتبط با مباحث فلسفهي فرهنگ
[10]
فصل يكم) چيستيشناسي فرهنگ
ـ نقد خلطِ شايع ميان معاني لغوي فرهنگ با معناي مراد و مورد بحث در فلسفهي فرهنگ
ـ بازشناسی و ارزیابی تعاریف گوناگون
ـ ارائهی تعریف مطلوب و مختار
فصل دوم) اوصاف و خصائل فرهنگ
ـ مراد از اوصاف و خصائل
ـ تفاوت اوصاف با احکام
ـ نمونههایی از اوصاف و خصائل فرهنگ
1. انسانمدار و جامعهزاد بودن
2. چندرویهگی و چندلایهگی
3. منظومهوارگی و معجونگونگی
4. پیچیدگی و دیریابی (تنیدگی و تودرتو بودن)
5. آیینوری و روشمندی
6. پایداری و دیرندگی
7. تطورپذیری در عین برخورداری از عناصر ثابت
8. روانسانی و رسوخ مشاعگونه در همهی عرصهها و آثار، شئون و امور یک جامعه
ـ مبانی و منطق دستهبندی و طبقهبندی اوصاف و خصائل فرهنگ
ـ بازشناسانی و ارزیابی الگوها و نظرات گوناگون در زمینهی صورتبندی اوصاف و خصائل فرهنگ
ـ ارائهی الگوی مطلوب برای دستهبندی و طبقهبندی اوصاف و خصائل فرهنگ
فصل سوم) چهآيي (مؤلفهها و عناصر) فرهنگ
ـ مراد از «مؤلفهها» و اضلاع، «عناصر» و اجزاي فرهنگ چیست؟
ـ فرهنگ از چه «مؤلفهها» و«اضلاع»، «اجزاي» و «عناصري» تشكيل ميشود؟
ـ هر مؤلفهای از چه عناصری تشکیل میگردد؟
ـ «ذاتيات» و «عرضيات» فرهنگ کدام است؟ چه عناصری اگر به شكل يك مجموعه فراهم آیند ميتوانند فرهنگ قلمداد شوند و كدامها اگر فراهم نباشند به صدق و درستي عنوان فرهنگ خدشه وارد نخواهند كرد؟
ـ آیا علوم، فنّاوری، اشیا، افزارها، نمادها، علائم، زبان، ادبیات و... نیز از عناصر فرهنگ قلمداد میشوند؟
ـ آیا دین و باورها، اخلاق و ارزشها، و افعال و رفتارها، در هر حال بخشی از فرهنگاند یا به شرط انضمام و با لحاظ هویت انضمامی آنها بخشي از آن به شمار ميآيند؟
ـ بازشناسی و ارزیابی الگوها و نظرات گوناگون در این زمینه و بيان دیدگاه مطلوب
فصل چهارم) هندسهي فرهنگ
ـ مراد از هندسهی فرهنگ چیست؟
ـ ساختار و چیدمان ساحات و سطوح مؤلفهها و عناصر فرهنگ چگونه است؟
[11]
ـ آیا میان «بینشها» و «منشها» و «کنشها»، که مؤلفههای فرهنگاند، رابطهای طولی و ترتبی برقرار است یا عرضی و تعاملی؟
ـ آیا ساختار و بافتار فرهنگ، هرمسان است یا شبکهوار، یا ...؟
ـ تطورات هر کدام از مؤلفهها و عناصر چه تأثیری بر دیگر مؤلفهها و عناصر مینهـد؟
ـ چه شرايطی موجب اندفاع و انجذاب عناصر و اجزا در ترکیب مؤلفههای یک فرهنگ میگردد؟
ـ بازشناسی و ارزیابی الگوها و آراي گوناگون و بيان دیدگاه مطلوب
[12]
فصل پنجم) هستيشناسي فرهنگ
ـ آيا فرهنگ وجود دارد؟ آيا فرهنگ واقعمند است يا غيرواقعمند؟
ـ آيا فرهنگ از امور حقيقي است يا از اعتباري؟
ـ آیا وجود فرهنگ اثباتشدني است؟ (امكان تصديقي فرهنگ)
ـ بازشناسی و ارزیابی ديدگاههاي گوناگون و بيان دیدگاه مختار در زمینههای پيشگفته
ـ نسبت فرهنگ و جامعه (آیا جامعه «ماده» و فرهنگ «صورت» است؟)
فصل ششم) معرفتشناسي فرهنگ
ـ آيا فرهنگ فهمپذير است و ميتوان فرهنگ را شناخت؟ (امكان تصوري فرهنگ)
ـ آیا شناخت فرهنگ روشمند است؟
ـ منابع شناخت فرهنگ کدام است؟
ـ موانع شناخت فرهنگ چیست؟
ـ آيا فرهنگ داراي كاركرد معرفتي است؟
ـ بازشناسی و ارزیابی آراي گوناگون و بيان دیدگاه مختار در زمینههای پيشگفته.
فصل هفتم) روششناسي مطالعهي فرهنگ
ـ آيا فرهنگ را بايد به روش تجربي مطالعه كرد يا فلسفي، یا هر دو؟
ـ روشهای گوناگونِ بایسته برای مطالعهی فرهنگ (شیوههای کشف و فهم ماهیت، اوصاف، احکام، گونهشناسی، تطورشناسی، و...)
ـ روش فهم ماهیت فرهنگ (سرشتشناسی) چیست؟
فصل هشتم) گونهشناسي فرهنگ
ـ چندگانگي و چندگونگي فرهنگ (آيا فرهنگ متكثر و متنوع است؟)
ـ معیارهای دستهبندی فرهنگها کدام است؟
ـ ویژگیهای انواع فرهنگها (دینی و سکولار، پیشرو و پیرو، مترقی و منحط، کلان و خُرد، ...) کدام است؟
فصل نهم) نسبت و مناسبات فرهنگها
ـ كدام يك از نِسب اربعه (تباین، تساوی، عام مطلق، عام من وجه) بين فرهنگها جاري است؟
ـ آيا فرهنگها ترتب طولي بر هم دارند و از يكديگر زاده ميشوند يا با همدیگر ترابط عرضي دارند و با هم تعامل ميكنند؟
ـ آیا نسبت جاری میان همهی فرهنگها با دیگری یک نوع است یا روابط متفاوت بین آنها برقرار است؟
فصل دهم) بايايي فرهنگ
ـ بایستگی فرهنگ (آيا انسان، بدون فرهنگ ممكن است؟)
ـ نسبت فرهنگ و فطرت
ـ نسبت و مناسبات فرهنگ و جامعه
فصل یازدهم) برآيي و کارکردهای فرهنگ
ـ غايت و کارکردهای فرهنگ چيست؟
فصل دوازدهم) ازآني و ازآيي فرهنگ
ـ مراد از «مناشی» و «منابع» فرهنگ چیست؟
ـ آيا فرهنگ انسانی منشأ برونوجودي دارد یا درونوجودی، یا هر دو؟ سهم کدامیک بيشتر است؟
ـ تأثير فطرت آدمی، جامعه، دین، حکومت، نخبگان، تودهها، اقلیم، اقتصاد، و... در تکون و تطور فرهنگها
ـ بازشناسی و ارزیابی ديدگاه گوناگون و بيان دیدگاه مختار در زمینههای پيشگفته
فصل سیزدهم) كجايیِ فرهنگ
ـ نسبت و مناسبات فرهنگ با دين، تمدن، هنر، تاریخ، امنیت، زبان، ادبیات، حکمت، علم، فنّاوري، اقتصاد، اقلیم، قدرت، هنجارها، آداب و... چیست و چگونه است؟
[13]
ـ جايگاه فرهنگ در مجموعهی مقولات نرمافزاري حيات آدمي کدام است؟
فصل چهاردهم) نسبت فرهنگ و علوم انساني
ـ اشتراکات فرهنگ با علوم انسانی (در زمینهی منابع، منطق، مسائل، و...)
ـ افتراقات فرهنگ با علوم انسانی
ـ نسبت و مناسبات فرهنگ با علوم انسانی
[14]
ـ آيا فرهنگ و علوم انسانی، بر هم ترتب طولي دارند، يا ميان آنها ترابط و تعامل عرضي برقرار است؟
فصل پانزدهم) شايايي و روايي، ناشايايي و ناروايي فرهنگ
ـ آيا فرهنگ به شايا و ناشايا، روا و ناروا تقسيم ميشود؟
ـ ملاك یا ملاکهای حسن و قبح فرهنگ کدام است؟
ـ ملاكهای حسن و قبح فرهنگ مطلق است یا نسبی؟
فصل شانزدهم) برينگي و زيرينگي فرهنگ
ـ آيا فرهنگها به برتر و فروتر طبقهبندی میشوند؟
ـ ملاك یا ملاکهای برينگي و زيرينگي فرهنگ کداماند؟
فصل هفدهم) آيينوري و ياساگري فرهنگ
ـ آيا فرهنگ قاعدهمند است؟
ـ مفهومشناسی مهندسی فرهنگ
ـ تفاوتهای مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی
ـ آیا مهندسی فرهنگ ممکن است؟ (سهم ارادهی انسان در فرایند مهندسی فرهنگ)
ـ علل و عوامل انحطاط و ارتقاي فرهنگ چیست؟
ـ آيا فرهنگ ياساگر است؟ (آيا فرهنگ خود چونان قاعده عمل میكند؟)
ـ مراد از مهندسی فرهنگی چیست؟
ـ آیا مهندسی فرهنگی ممکن است؟
ـ بازشناسی و ارزیابی ديدگاههاي گوناگون و تبيين دیدگاه مختار در زمینههای پيشگفته
فصل هيجدهم) قواعد اساسي فرهنگ
ـ منطق کشف و طبقهبندی احکام و قواعد حاکم بر فرهنگ و جاری در آن
ـ برخی احکام و قواعد «حاکم بر» و «جاری در» فرهنگ:
1. فرایندمندی زاد و زیست و زوال، فراز و فرود، فتوح و فتور فرهنگ.
2. تأثیرگذاري و تأثیرپذیری برونساختاری
[15]
3. مایعوارگی و تعاملِ گريزناپذیرِ درونساختاری
[16]
فصل نوزدهم) كاركردشناسي فرهنگ
ـ منطق کشف و طبقهبندی كاركردهاي فرهنگ
ـ بررسی برخی كاركردهاي فرهنگ
1. هویتسازی جمعی
2. انسجامبخشی اجتماعی
3. رواسازی و روانسازی (هنجارپردازی و ایجاد حس قبول و اقبال)
4. پایدارسازی باورها، ارزشها و رفتارهای شایا و ناشایا
5. ایجاد امنیت
فصل بیستم) آيندهپژوهي فرهنگ
ـ گمانهزني دربارهی آيندهی فرهنگ در جهان و سرنوشت خردهفرهنگها
ـ جهانيشدن و فرهنگ
ـ فلسفهی فرج و فرهنگ جهانی
ـ بازشناسی و ارزیابی ديدگاه گوناگون و تبيين دیدگاه مختار در زمینههای پیشگفته
پرسش و پاسخ
آقاي نادري: زماني كه بحث مهندسي فرهنگ مطرح ميشود، اين پرسش كلي دربارهي همهي فرهنگها به ذهن ميرسد كه آيا قواعد و قوانين فرهنگ، ارگانيك هستند يا مكانيك؟ در پاسخ به اين پرسش، سؤال ديگري مطرح ميشود كه آيا اين مديريت از درون فرهنگ است، يعني آيا فرهنگ در مديريت قواعد خود سهم دارد؟ معمولاً نگاه ارگانيكي به اين سمت ميرود، اما در نگاه مكانيكي ميگويند اعمال مديريت از بيرون هم سهم جدي دارد. بنابراين به نظر ميرسد در فصل پانزدهم بايد به اين دو پرسش مهم پاسخ داده شود.
استاد رشاد: ما بحث ديگري هم داريم با اين عنوان كه «مؤلفههاي فرهنگ كداماند»، آيا فرهنگ داراي سه نوع مؤلفهي «بينش»، «منش»، «كنش» است؟ در اين بحث ميتوان پرسيد كه آيا مجموعة اين مؤلفهها و عناصر با يكديگر تعامل يا ترابطي دارند كه حتي اگر از بيرون در يكي از آنها تصرف شد، تغيير باقي عناصر را نيز در پي داشته باشد؟ براي مثال ميتوان به جامعهي عصر پيامبر اكرم(ص) اشاره كرد كه در آن، با ابلاغ دين اسلام از سوي حضرت(ص) باور مردم تغيير كرد. در پي تغيير باور جامعه، حتي اگر پيامبر اكرم(ص) احكامي را هم ابلاغ نميفرمودند، بخش عظيمي از اخلاق و رفتار مردم تغيير ميكرد. هدف از چنين مثالي، بيان اين گزاره است كه تصرف يا تغيير در يكي از مؤلفهها و گاه در يكي از عناصر سبب تصرف در مؤلفه يا عنصر ديگر يا تغيير آن ميشود. زماني كه فرهنگ مجموعهاي سازوارشده در نظر گرفته شد، چنين گزارهاي پذيرفته ميشود؛ زيرا در فرهنگ سازوارشده، مؤلفهها سازواره هستند. سازواره بودن مولفهها به اين معناست كه تغيير بخشي از فرهنگ، به مقاومت بخشهاي ديگر براي جلوگيري از تغيير منجر خواهد شد، اما اگر عامل مؤثر و نيرومندي سبب تغيير يكي از مولفهها شود، چنين تغييري خود به خود به تغيير ساير مؤلفهها منجر خواهد شد.
آقاي علوي: نكتهاي كه در اين ساختار بيان نشده بحث نسبت بين فرهنگ و امنيت است.
استاد رشاد: در دو بخش ميتوان اين نسبت را مطرح كرد: يكبار در بحث از كاركردهاي فرهنگ، با اين پرسش كه فرهنگ چه كاركردهايي در امنيت دارد؛ بار ديگر با پرسش از پيامدهاي فرهنگي و به مخاطره افتادن امنيت؛ يعني اگر امنيت به مخاطره افتاد، چه تأثيري بر فرهنگ ميگذارد، آيا آن را تغيير ميدهد؟ بنابراين شايد بتوان گفت كه كاركردها بخشي است كه از اين نسبت سخن ميگويد؛ چون يكي از انواع كاركردهايي كه براي فرهنگ قائل هستيم مربوط به حوزهي امنيت است. فرهنگ هويت ايجاد ميكند؛ در واقع هويتسازي جمعي، انسجامبخشي اجتماعي، رواسازي و روانسازي، از كاركردهاي فرهنگ است. فرهنگ بسياري از مسائل را هنجار ميكند و نزد جامعه مقبول ميسازد. با توجه به همين كاركرد، اگر هدف ما مثلاً مقبولسازي بيستودوم بهمن بين مردم است، براي اين كار بايد آن را وارد فرهنگ كنيم؛ به همان شكل كه عاشورا وارد اين فرهنگ شده و جزئي از آن گرديده است. يكي از نشانههاي ورود عاشورا به فرهنگ ما افرادي هستند كه در بنيانهاي ديني متزلزلاند ولي هنگامي كه مسئلة عاشورا پيش ميآيد سياه ميپوشند و در مراسم شركت ميكنند و حالت حزن هم دارند.
بنابراين مسئلة امنيت را ميتوان در اين بخش مطرح كرد و نيازي نيست كه به صورت يك سرفصل مستقل مطرح شود. در فصل هيجدهم، به كاركردهاي فرهنگ از جمله هويتسازي جمعي، انسجامبخشي اجتماعي، رواسازي و روانسازي، پايدارسازي باورها، ارزشها و رفتارهاي شايا و ناشايا اشاره شد. اگر بنا باشد بحث رابطة فرهنگ و امنيت را مطرح كنيم، از جمله بخشهاي مناسب همين فصل هيجدهم است.
اصولاً فرهنگ از فطرت فردي افراد زاده ميشود، و چون فطرت افراد مشترك است، يك سلسله دادههاي مشترك به نام فرهنگ متبلور ميشود. جامعه فراتر و فارغ از افراد، خودْ داراي هويت و منشأ آثار است. (آنچه در اين بيان، محور قرار گرفته، ديدگاه آيتالله مطهري دربارهي جامعه است. ايشان برخلاف آقاي مصباح كه جامعه را چيزي جز افراد آن نميداند، معتقد است جامعه بما هي جامعه منشأ يك سلسله آثار و تابع قواعد و قوانين است). زماني كه جامعه پديد ميآيد فرهنگ در پي آن توليد ميشود؛ بنابراين جامعه ميتواند منشأ و سرچشمه و خاستگاه فرهنگ باشد. يك سنخ از مسائل در فرهنگ وجود دارد كه زادة جامعه است و بنابراين هر تغييري در جامعه، سبب پيدايش تغييري در فرهنگ آن جامعه ميشود. مسائل ممكن است از جنس دادههاي فطرت نباشند و به اين اعتبار من جامعه را يك منشأ و خاستگاه مستقل در عرض فطرت قرار دادهام.
جناب آقاي ذوعلم معتقدند كه فرهنگ و جامعه دو روي يك سكهاند و بنابراين نميتوان گفت جامعه منشأ و خاستگاه فرهنگ است، بلكه در هستيشناسي فرهنگ بايد به جامعه توجه كرد، اما تصور من اين است كه اگر جامعه نباشد، فرهنگ نخواهد بود؛ بنابراين جامعه براي فرهنگ نقش علّي دارد؛ يعني جامعه خودْ فرهنگ نيست، بلكه علت آن است و به همين جهت در فصل پانزدهم، كه «مناشي و خاستگاه فرهنگ» نام دارد، دربارهي جامعه بحث خواهد شد نه در هستيشناسي فرهنگ.
آقاي ذوعلم: جامعه حامل فرهنگ است.
استاد رشاد: آيا اين بيان شما به اين معناست كه فرهنگ جدا از جامعه پديد ميآيد و سپس بر دوش آن سوار ميشود يا جامعه پس از تكون، خودْ منشأ تكون فرهنگ ميگردد؟ اما فرهنگ چيزي غير از جامعه است و كسي نميتواند بگويد كه جامعه همان فرهنگ است.
آقاي ذوعلم: تعبير «ماده» و «صورت» به مفهوم ارسطويي آن تعبير دقيقتري است. جامعه، مادة فرهنگ، و فرهنگ صورت جامعه است؛ به همين دليل حتي تأثيرگذاري «فطرت» همانند تأثيرگذاري خود «جامعه» نيست. اگر جامعه نباشد فرهنگ نخواهد بود؛ چون صورت بدون ماده نميتواند وجود داشته باشد؛ بنابراين در بحث هستيشناسيِ فرهنگ بايد از جامعه سخن گفت.
سئوال: تكليف خردهفرهنگها كه با جامعه ارتباط مستقيم دارند چه ميشود؟ رابطة اجتماع و جامعه چه ميشود؟ به نظر من فرمايش آقاي ذوعلم را دربارهي اينكه جامعه عامل فرهنگ است ميتوان پذيرفت؛ زيرا نخست خردهفرهنگها پديد ميآيند، بعد مجموع خردهفرهنگها، اجتماعات را پديد ميآورند و سپس اجتماعات، براساس منشها، وحدتي پيدا ميكنند و اين وحدت توليدكنندة جامعه است. آن گروهي كه معتقدند اجتماع حقيقت دارد، ولي جامعه حقيقي نيست، در واقع براي فرهنگ در جامعه سهمي در نظر نميگيرند. فرهنگ با خردهفرهنگها ارتباط مستقيم دارد.
در مطالعات فرهنگشناسي عمدة گرايش به مطالعات خردهفرهنگها است. شخصيتهاي ممتاز فرهنگشناس دنيا، مثل مالينوسكي، كه در زمينة فرهنگ كتاب نوشته است و در خصوص فرهنگ مبنا دارد، ميگويد فرهنگ وقتي پديد ميآيد كه خردهفرهنگها پديد آيند. آقاي مطهري هم در كتاب جامعه و تاريخ به خردهفرهنگها توجه كرده است.
استاد رشاد: من درست متوجه فرمايش آقاي ذوعلم نشدم. منظور ايشان اين است كه فرهنگ صورت جامعه، و جامعه مادة فرهنگ است؛ آيا چنين وحدتي بين فرهنگ و جامعه وجود دارد؟
آقاي ذوعلم: اگر بپذيريم كه جامعة بدون فرهنگ وجود ندارد، چنين وحدتي امكان دارد. ميتوان سؤال كرد كه اساساً فرهنگ هست يا نيست؟ اگر بپذيريم كه فرهنگ واقعيت و وجود دارد، جز اينكه بگوييم ارتباط فرهنگ و جامعه همان ارتباط صورت و ماده است، نميتوانيم از ارتباط ديگري سخن بگوييم. به همين دليل تفاوت جوامع، در تفاوت صورت آنهاست نه در تفاوت مادهشان. البته سوال ديگري هم در اينجا مطرح ميشود و آن اين است كه چگونه چند فرهنگ در يك جامعه پديد ميآيد. در پاسخ به اين پرسش بايد بحث تراكب صور را مطرح كرد و گفت در يك جامعه تراكب صور وجود دارد نه تركيب صور. در اين تراكب صور، هر صورتي كه قويتر باشد ميتواند بقية صور را هم به اختيار خود درآورد. به اين ترتيب ما در عين اينكه امكان وجود صورتهاي متعدد فرهنگي در يك جامعه را رد نميكنيم، به وحدت فرهنگ هم اعتقاد داريم.
آقاي علياكبري: در اين بحث يك نگاه تكبعدي وجود دارد؛ زيرا فقط از تأثير جامعه بر فرهنگ سخن گفته ميشود و اين در حالي است كه فرهنگ هم بر جامعه تأثير ميگذارد. جامعه در سطوح مختلف تعريفپذير است و تأثير فرهنگ هم تمام اين سطوح را در برخواهد گرفت. در واقع جامعه و فرهنگ تأثير و تأثر دوطرفه دارند؛ يعني هم جامعه به نوعي بر فرهنگ تأثير ميگذارد و هم فرهنگ ميتواند به نوعي در تغيير و تحول جامعه و دستهبنديهاي گروهها و نهادهاي اجتماعي مؤثر باشد.
همين بحث را دربارهي امنيت هم ميتوان مطرح كرد. به نظر ميرسد به جاي بررسي تأثير امنيت بر فرهنگ يا بررسي امنيت به عنوان يكي از كاركردهاي فرهنگ، بايد نسبت و مناسبت دوطرفه را تعريف كرد؛ يعني هم بايد از تأثير امنيت بر فرهنگ سخن گفته شود و هم تأثير فرهنگ بر امنيت بررسي گردد.
استاد رشاد: فطرت بيترديد جزء مناشي فرهنگ است و بنابراين نميتوان بحث مناسبات را بين فرهنگ و فطرت مطرح كرد. از آنجا كه نسبت يكطرفهاي ميان اين دو مقوله برقرار است ميتوان گفت فطرت چه سهمي در پيدايش فرهنگ يا فرهنگها دارد، اما نميتوان گفت فرهنگ بر فطرت چه تأثيري ميگذارد. بنابراين بحث مناشي و خاستگاههاي فرهنگ ضرورت دارد و فطرت در اين مبحث بررسي ميشود. اما بعضي از مناشي مانند جامعه رابطهاي دو سويه با فرهنگ دارند؛ اين منشأ هم مانند فطرت سبب توليد فرهنگ ميشود و هم ـ پس از توليد ـ فرهنگ بر جامعه تأثير ميگذارد. البته در اينجا فقط از فرهنگي كه توسط آن جامعه توليد شده است سخن گفته نميشود، بلكه ممكن است تأثير فرهنگ بيگانه نيز مطرح باشد. براي نمونه ميتوان به فرهنگ جديدي اشاره كرد كه پيامبر اعظم(ص) با ابلاغ دين اسلام پديد آورد. اين فرهنگ، كه در چهارچوب دين در جامعه شكل گرفت، جامعه را تغيير داد و حتي طبقهبندي آن را دگرگون ساخت.
نكتهي ديگر اينكه بعضي از مقولهها فقط به شرط شيء از مؤلفههاي فرهنگ به شمار ميآيند؛ براي مثال دين به شكل مستقل (بما هو دين)، ركني از اركان فرهنگ نيست، بلكه مقولهاي جدا از فرهنگ به شمار ميآيد. به همين دليل اين ديدگاه كه دين يك نهاد فرهنگي و جزئي از فرهنگ است، صحيح نيست؛ زيرا حتي گاه دين ميتواند فرهنگساز گردد.
به اين اعتبار ميتوان گفت كه دين نه به شرط شيء و نه به شرط انضمام به فرهنگ، جزء مبادي است، اما به شرط شيء، ـ يعني درصورتي كه منضم به فرهنگ شده باشد ـ ركني از اركان فرهنگ است. بنابراين وقتي دين به شرط لا يا لابشرط فرض شود، امكان بررسي نسبت و مناسبات ميان آن و فرهنگ وجود دارد. در اين صورت آنچه تحت تأثير فرهنگ قرار ميگيرد. دين محقق (معرفت ديني) و رفتار منسوب به دين است، نه دين. والسلام
[1]
. «دانش [معرفت دستگاهوار] مطالعهي فرانگر ـ عقلاني احكام كلي فرهنگ.»
[2]
. بيان تفاوتهای موضوعشناختی، روششناختی، غایتشناختی، کارکردشناختی، مسئلهشناختی، و... فلسفهی فرهنگ با علم فرهنگ.
[3]
. آنچه در اين محور بايد در كانون توجه قرار گيرد تهیهی جدول مقارنهي فلسفهي فرهنگ و فلسفهي علم فرهنگ است.
[4]
. منظور از آن مباحث هستيشناختي، گونهشناختي، معرفتشناختي، ارزششناختي، روششناختي، قاعدهشناختي، و... فرهنگ است.
[5]
. علت اين تقسيمبندي آن است كه مباحث فلسفهي فرهنگ را ميتوان در دو سطح طبقهبندي كرد.
[6]
. غايت فلسفهي فرهنگ دستيابي به احكام كلي فرهنگ است.
[7]
. از جمله فواید مهم فلسفهي فرهنگ، مبناسازي براي دانشهاي مربوط به فرهنگ و ایجاد بستر نظری لازم برای مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی است.
[8]
. مراد از آن، مطالعهی عقلانی فرهنگ و مؤلفههای آن با نگرش برونی و داوریورزانه است.
[9]
. در اين گفتار تلاش ميشود به اين پرسشها پاسخ داده شود: آیا نسبت و مناسبات مؤلفهها و عناصر فرهنگ، مبناگرایانه است یا کلانگارانه؟؛ هسته ـ حاشیهسان است یا هرم ـ شبکهوار؟ یا ...
[10]
. در بخش خاتمه، سه پيوست گنجانده شده است كه يكي از آنها، در ابتدا جزء ساختار بود، ولي با توجه به اينكه از جنس مباحث «دربارهي فلسفهي فرهنگ» به شمار نميآمد، در ذيل پيوستها قرار گرفت.
[11]
. در اين محور چگونگي نسبت و مناسبات اضلاع و مؤلفهها، عناصر و اجزاي فرهنگ با يكدیگر بررسي ميشود.
[12]
. شايان ذكر است كه برخی از پرسشهای این بخش میتواند در بخش هفدهم (قواعد) پاسخ بیابد.
[13]
. البته اگر مؤلفهها و عناصر نامبرده لابشرط لحاظ گردد.
[14]
. يعني كداميك از نِسب اربعه بين فرهنگ و علوم انسانی جاري است؟
[15]
. فرهنگ با دیگر فرهنگها و نیز سایر نرمافزارهای حیات آدمی ترابط و تعامل دارد.
[16]
. آلودگی و پالودگی هر مؤلِّفه یا عنصر، لاجرم در دیگر مؤلفهها یا عناصر آن نیز نمود مییابد.