دروس فلسفه فرهنگ

استاد علی اکبر رشاد

90/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

  دروس فلسفه‌ي فـرهنگ ـ 13
 
 در جلسات قبل تعاريف چند انديشمند ايراني درباره‌ي فرهنگ مطرح و ارزيابي شد. در اين جلسه قصد داريم تعاريف انديشمندان غربي را بررسي كنيم. مناسب‌ترين منبعي كه در اين زمينه شناسايي شد كتاب تعريف‌ها و مفهوم فرهنگ [1] ، است كه در آن مجموعه‌اي از تعاريف فرهنگ از منظر انديشمندان غربي، دسته‌بندي و ارائه شده است.
 
 طبقه‌بندي تعاريف غربي
 براي تبيين و نقد اين تعريف‌ها، كه موارد متعددي را در بر مي‌گيرد، مي‌توان سه سطح زير را در نظر گرفت:
 1. طبقه‌بندي تعاريف و ارزيابي اجمالي هر گروه از تعاريف؛
 2. جمع‌بندي مجموعه‌ي نقدها و تنظيم اشكالات مشترك‌الورود؛
 3. ارزيابي چند تعريف مشهور كه در بين اين تعاريف شاخص هستند.
 در كتاب تعريف‌ها و مفهوم فرهنگ، تعاريف فرهنگ در شش دسته طبقه‌بندي شده است:
 1. تعريف‌هاي وصف‌گرايانه
 در اين دسته از تعاريف، سازه و مؤلفه‌هاي فرهنگ ملاك و مباني تعريف قرار گرفته‌اند. از آنجا كه اين شيوه از تعريف، بهترين راه براي توصيف فرهنگ است، شيوع بسياري دارد و انديشمندان بسياري در تعريف فرهنگ به آن چنگ زده‌اند.
 2. تعريف‌هاي تاريخي
 آنچه وجه مميزه‌ي اين گروه از تعاريف شمرده مي‌شود نگاه از پايگاه تاريخ به فرهنگ است كه سبب مي‌شود آن را همچون ميراثِ اجتماعي تاريخي معرفي كنند. در اين نگاه، فرهنگ مجموعه‌اي است بازمانده از سلف و برآيند تاريخ.
 3. تعريف‌هاي هنجاري
 تعاريفي كه در اين گروه گنجانده مي‌شوند، رويكرد پيشيني را ملاك بيان چيستي فرهنگ قرار مي‌دهند و به جاي تبيين وضعيت موجود فرهنگ، از فرهنگ مطلوب سخن مي‌گويند. اين‌گونه از تعاريف كه تعاريف منطقي يا پيشيني نام دارند، به جاي ملاك قرار دادن عناصر و اركان فرهنگ، «روش»، «رويكرد» و... را در شيوه‌ي تعريف از فرهنگ لحاظ كرده‌اند.
 4. تعريف‌هاي روان‌شناختي
 در اين دسته از تعاريف كه درواقع نوعي تعريف كاركردشناختي هستند، پيامدها و آثار فرهنگ در قلمروي مناسبات و تظاهرات رواني ملاك قرار گرفته‌اند. البته اين مجموعه از تعاريف را مي‌توان به سه گروه تقسيم كرد. در گروه نخست، فرهنگ همچون وسيله‌ي سازواري و حل مسائل معرفي مي‌شود، اما گروه بعدي بر آموختگي فرهنگ تأكيد مي‌كنند. در اين تعاريف «آموختگي»، شاخصه‌ي فرهنگ شمرده مي‌شود. اگر فرهنگ عبارت باشد از عناصري كه پايدار، تثبيت‌شده، و در دسترس و قابل طبقه‌بندي و تعريف‌اند، خودبه‌خود آموزش‌پذير هم خواهند بود. دسته‌ي سوم از تعاريف روان‌شناختي معطوف به رفتارهاي عادت‌شده هستند و اين‌گونه رفتارها را محور فرهنگ قلمداد مي‌كنند.
 5. تعريف‌هاي ساختاري
 اين تعاريف نگاهي سيستميك به فرهنگ دارند و آن را مجموعه‌اي منسجم در نظر مي‌گيرند. با توجه به همين نگاه است كه در آنها بر ساختار، انسجام و روابط و نظام‌واره‌بودن عناصر فرهنگ با يكديگر تأكيد مي‌كنند.
 6. تعريف‌هاي پيدايش‌شناختي
 اين تعاريف، كه فرهنگ را فرآورده و محصول مي‌انگارند، به سه طبقه تقسيم مي‌شوند: در طبقه‌ي نخست، فرهنگ همچون يك فرآورده يا ساخته و محصول در نظر گرفته مي‌شود. در طبقه‌ي دوم ايده‌ها و آرمان‌ها كه ماده و مايه‌ي اوليه‌ي پديد آوردن اين فرآورده هستند تأكيد مي‌گردد. بر اساس اين نگاه به فرهنگ، آرمان‌ها و ايده‌ها و عناصري كه در درون يك جامعه وجود دارند بروندادي دارند كه فرهنگ نام دارد. در طبقه‌ي سوم به جاي تأكيد بر ايده‌ها، نمادها هستند كه اهميت مي‌يابند و فرهنگ نتيجه‌ي توجه، اهتمام و برجسته‌شدن نمادها قلمداد مي‌شود.
 
 تعاريف انديشمندان غربي از فرهنگ
 همان‌گونه كه پيش از اين گفته شد، تعاريف غربي محل نقد و بررسي، از كتاب تعريف‌ها و مفهوم فرهنگ كه برگردان فارسي مجموعه تعاريف انديشمندان غربي از فرهنگ است، برگرفته شده، اما در اينجا فارغ از اينكه چه مقدار ترجمه‌ها دقيق است و معادل‌ها درست گزينش شده، و فارغ از اينكه هر عبارتي دالّ و نماد و آيينه‌ي تفكر يك فرد است، اين تعاريف را مرور و ارزيابي مي‌كنيم.
 تعريف تايلور [2] ، (1871): فرهنگ يا تمدّن... كليّتِ درهم‌تافته‌اي‌ است شامل دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم، و هرگونه توانايي و عادتي كه آدمي همچون هموندي [3] از جامعه به دست مي‌آورد.
 آنچه در نظر نخست در اين تعريف جلب توجه مي‌كند قرار گرفتن واژه‌ي «فرهنگ» در كنار واژه‌ي «تمدن» و بيان يك تعريف برا‌ي اين دو است. تايلور در اين تعريف، فرهنگ و تمدن را به صورت ترددي مطرح كرده است، گويي فرهنگ و تمدن در نگاه او يك واقعيت يا دو رويّه‌ي يك واقعيت‌اند كه براي هر دو، تعريف واحدي در نظر گرفته شده است. اما فارغ از اين نگاه، تعريف تايلور در دسته‌ي تعاريف وصف‌گرايانه قرار مي‌گيرد؛ زيرا در آن، فرهنگ با توجه به اجزا و عناصرش وصف شده است.
 عبارت «كليت درهم‌تافته» نشان مي‌دهد كه در نظر اين انديشمند، فرهنگ منظومه، سامانه و كلي است كه در هم تافته و تنيده است و اجزايي دارد.
 در بيان اجزاي فرهنگ، تايلور به «دانش»، «دين»، «قانون» و «اخلاقيات» اشاره كرده و در واقع همگي آنها را جزئي از فرهنگ به شمار آورده است. در ميان اين اجزاء، جاي خالي‌ «بينش» احساس مي‌شود كه البته مي‌توان «دين» يا حتي «دانش» را نماينده‌ي آن دانست. چنين توجهي از آنجا ناشي مي‌شود كه افزون بر اين، در ساير عناصر از جمله «دانش»، «قانون» و «اخلاق»، بينش حضور دارد، البته اگر معناي مصطلح اخلاق مد نظر باشد. ويژگي ديگري كه در تعريف تايلور وجود دارد اين است كه «جامعه»، زيرساخت، منشأ‌ و مبدأ توليد و تولد فرهنگ انگاشته شده است.
 تعريف ويسلر [4] ، (1920): تمامي كرد ـ و ـ كارهاي [5] اجتماعي به گسترده‌ترين معناي آن، مانند «زبان»، «زناشويي»، «نظام مالكيت»، «ادب و آداب»، «صناعات هنري» و جز آنها... فرهنگ نام دارد.
 تعريف ويسلر از فرهنگ نيز مانند تعريف تايلور در طبقه‌ي تعاريف وصف‌گرايانه قرار مي‌گيرد. شباهت ديگري كه ميان اين دو تعريف وجود دارد، متمايز نكردن «تمدن» از «فرهنگ» است. گرچه ويسلر مانند تايلور به وضوح واژه‌ي «تمدن» را در تعريف خود به كار نبرده، «صناعات» را جزئي از فرهنگ انگاشته و با اين بيان فاصله‌اي ميان «تمدن» و «فرهنگ» در نظر نگرفته است. آنچه تعريف ويسلر را از تعريف تايلور متفاوت مي‌سازد اركاني است كه او براي فرهنگ در نظر گرفته است. ويسلر اين اركان را به نحوي رفتار و عمل و فعاليت تعبير كرده كه «زبان»، «زناشويي» و «نهاد خانواده»، «آداب و رسوم» حتي «صناعات» و «فنون» بخشي از آن است.
 تعريف ديكسون [6] ، (1928): الف) مجموعه‌ي تمامي كرد ـ و ـ كارها، رسوم، و باورها؛ ب) مجموعه‌ي فراورده‌ها و كرد ـ و ـ كارها، نظام ديني و اجتماعي، رسوم و باورهاي يك قوم... كه آنها را بيشتر «تمدّن» مي‌ناميم.
 ديكسون در تعريف دوم خود اذعان كرده كه اين تعريف به «تمدن» نزديك‌‌تر است تا «فرهنگ». در عين حال كردوكارها به تعبير وي در رديف «رسوم» قرار گرفته است.
 تعريف بنديكت [7] ،( 1929): «كليت درهم‌تافته‌اي از تمامي عادت‌هايي كه آدمي همچون هموندي از جامعه فرامي‌گيرد.»
 تعريف بنديكت شبيه به تعريف تايلور است و از همين‌رو ويژگي‌هاي آن بازگو نمي‌شود.
 تعريف بوس [8] ، (1930): «فرهنگ دربرگيرنده‌ي تمامي نمودهاي عادت‌هاي اجتماعي‌ است در يك باهمستان [9] ، و نيز واكنش‌هاي فرد زير نفوذ گروهي كه در آن مي‌زيد، و فراورده‌هاي كرد ـ و ـ كار انساني كه آن عادت‌ها چگونگي آن را تعيين مي‌كنند».
 كاميونيتي، عبارتي كه بوس در تعريف فرهنگ به كار برده و در ترجمه‌ي آن از واژه‌ي باهمستان استفاده شده است، يكپارچگي يك گروه انساني در يك منطقه و مسائل پيرامون آن معنا مي‌دهد. اين واژه معرف يك جريان فكري در دنياست كه در حوزه‌ي مسائل جامعه‌ي مدني مطرح مي‌شود و چيزي غير از سوسياليسم و گرايش اجتماعي است. آنچه باعث مي‌شود مراد بوس از كاميونيتي را سوسياليسم ندانيم، استعمال اين واژه در تعريف او، تنها به عنوان يك «عبارت» است و نه يك «مكتب». بوس در واقع با اين بيان، فرهنگ را دربرگيرنده‌ي همه‌ي نمودها و عادت‌هاي اجتماعي دانسته و آن را برآيند عادت‌هاي اجتماعي معرفي كرده است. منظور از عادت‌هاي اجتماعي آن چيزي است كه در جامعه رسوب كرده و به عادتي پايدار تبديل شده است. قلمرويي هم كه براي اين عادت اجتماعي در نظر گرفته شده كاميونيتي يا همان باهمستان است. به عبارت روشن‌تر، از نظر بوس يك جامعه كه در يك باهمستان (مثل يك قوم و نژاد)، به هويت واحد دست يافته‌ است، نمودها و عادت‌هايي دارد كه «فرهنگ» برآيند آنهاست.
 عبارت كاميونيتي، كه به با هم بودن يك گروه انساني اشاره مي‌كند، در تعريف بوس نارساست و كفايت نمي‌كند؛ زيرا با هم بودن هيچ‌گاه از انسجام حكايت نمي‌كند. باهم‌بودگيِ اعتباريِ موقتِ زوال‌پذير را هم مي‌توان به باهم‌بودن تعبير كرد. براي دفاع از اين عبارت، بايد پسوند «اِستان» را هم به آن اضافه كرد تا مفهوم استقرار را مطرح كند. اين پسوند كه به استقرار در يك سرزمين (به صورت حسي) يا در يك فرهنگ (به صورت غيرحسي) اشاره مي‌كند، كمك مي‌كند كه بگوييم اين استقرار استمرار دارد. زماني كه باهم‌بودگي، در يك سرزمين، منطقه يا اقليم باشد، معناي موقتي آن از بين مي‌رود و «استقرار»، «ثبات» و «تثبيت‌شدگي» به جاي آن مي‌نشيند. براي مثال واژه‌ي «شهرستان» از منطقه‌ي مجزا، منسجم و هويت‌يافته‌اي حكايت مي‌كند كه جدا از شهرستان‌هاي ديگر است.
 در اين تعريف، بوس درصدد بوده است عناصر فرهنگي را كه تشكيل‌دهنده‌ي فرهنگ هستند به وجه اجتماعي داشتن و استقرار، به اضافه‌ي پيوستگي به پايستگي و پايندگي پيوند زند و بگويد آن عاداتي فرهنگ‌اند كه در يك جمع استقرار يافته باشند.
 شباهتي كه ميان اين تعريف با تعريف‌هاي پيش‌گفته وجود دارد، تعريف فرهنگ براساس عناصر تشكيل‌دهنده‌ي آن است و آنچه آن را از تعاريف سابق متمايز مي‌كند، پيوندزدن اين عناصر است به يك بستر سرزميني كه جمعي در آن مستقرند و چونان يك پيكره، همگي اعضاي آن مجموعه به شمار مي‌آيند. بر اساس اين تعريف، تظاهرات فردي تحت تأثير گروهِ اجتماعي و جمعي قرار دارد كه فرد عضوي از آن است. به سخن ديگر اگر كنشي از فردي سر بزند كه تحت نفوذ جمعي كه در ميان آنها زندگي مي‌كند، نباشد آن كنش فرهنگ قلمداد نمي‌شود.
 تعريف بوس در زمره‌ي تعاريف وصف‌گرايانه قرار گرفته است، اما ادامه‌ي تعريف به‌گونه‌اي است كه آن را از شمار اين مجموعه از تعاريف خارج مي‌سازد و در طبقه‌اي از تعاريف كه بحث برآيند و كاركرد ملاك آنها بود قرار مي‌دهد. گرچه در اين تعريف، «عادت‌ها» اجزاي فرهنگ به شمار آمدند، از كردوكارهاي انساني هم سخن به ميان آمد كه به نظر مي‌رسد همه‌ي اينها به نحوي به «نمود»، «كنش»، «تظاهر» و «برونداد» برگردانده شده است.
 
 نقد و بررسي
 در جلسات گذشته گفته شد كه تعريف كامل از فرهنگ بايد «جامع»، «مانع»، «جهت‌مند»، و مشير به همه‌ي عناصر تكون‌بخش، بلكه هويت‌ساز فرهنگ باشد و با برخورداري از سلاست و رسايي لفظ، با كمترين واژگان، بيشترين اطلاعات را به مخاطب منتقل كند. مي‌توان گفت به يك معنا «تعريف»، خلاصه‌ي «فلسفه» است، (زيرا منطقيون گفته‌اند كه «تعريف»، علل اربعه‌ي چيزي را بازگو مي‌كند و آقاي جوادي آملي تعريفي از فلسفه‌هاي مضاف دارند كه تعبيري فلسفي است، ايشان فرموده‌اند: «فلسفه‌هاي مضاف عهده‌دار تبيين و تحليل علل اربعه‌ي علم مضاف‌اليه هستند») آن اطلاعاتي كه بايد به مخاطب منتقل شود، فلسفه‌ي‌ مضافِ مطلب است ـ كه با فرمايش آقاي جوادي نيز سازگاري دارد.
 به اين ترتيب براي بيان تعريفي كامل، بايد به عناصري مثل «هستايي»، «آگاهايي» و «معرفت» مربوط به آن عنصر، «چه‌آيي» و مؤلفه‌هاي آن، «ياساوري» و ياساگري، «چرايي» و «برآيي»، «ازآني» و «ازآيي»، «چندگاني» و «چندگونگي»، «بايايي» و «شايايي»، «برينگي» و «زيرينگي»، «كجايي» و «ساختار» اشاره شود. اين عناصر اگر در يك تعريف گنجانده شوند، جامع‌ترين، مانع‌ترين و به ناچار مفصل‌ترين تعريف را پديد خواهند آورد.
 براي طبقه‌بندي تعاريف نيز بايد بگوييم كه تعاريف به اقسامي از قبيل:
 ـ تعاريفِ جامع، مانع و جهت‌مند
 ـ تعاريفي كه فاقد يكي از اين عناصر هستند
 ـ تعاريفي كه جنبه‌ي وجودشناختي دارند
 ـ تعاريفي كه جنبه‌ي معرفت‌شناختي دارند
 ـ تعاريفي كه به چه‌آيي و مؤلفه‌ها توجه مي‌كنند
 ـ تعاريفي كه وجه قانونمند يا قانون‌ساز بودن فرهنگ را مد نظر قرار مي‌دهند
 ـ تعاريفي كه به غايت فرهنگ و برآيي فرهنگ اشاره مي‌كنند.
 به عبارت واضح‌تر براي طبقه‌بندي تعاريف اولاً بايد بر منطق ارائه‌ي تعريف متكي شويم و بگوييم اصلاً تعريف چگونه بايد و مي‌تواند باشد، سپس تعريف را به آن منطق عرضه كنيم. در اين‌گونه طبقه‌بندي ـ گرچه ممكن است تعداد طبقات خيلي زياد شود و شايد بعضي از طبقات اصلاً مصداق نداشته باشد ـ اصولي و كامل است.
 در دسته‌بندي آقاي آشوري هيچ منطقي مشاهده نمي‌شود و آشكار نيست كه چرا ايشان بعضي از تعاريف را «ساختاري»، بعضي را «عناصري» و بعضي را «هنجاري» ناميده است. ايشان مي‌توانست همه‌ي اين تعاريف را هنجاري يا منطق‌مند يا روش‌مند بداند و يك روش را در ابتدا ارائه كند و سپس بقيه‌ي تعاريف را با اين روش مقايسه كند. در واقع معيار او اين باشد كه تعاريف چقدر با روش بيان‌شده هم‌خواني دارند يا چه ضلعي از اين روش را رعايت كرده‌اند. در اين صورت بود كه مبنايي براي طبقه‌بندي ارائه شده بود.
 آقاي آشوري براي طبقه‌بندي تعاريف، نخست مي‌بايست «چيستي» «مبنا» و «منطق» تعريف را مشخص مي‌كرد و براساس آن، انواع تعاريف را طرح مي‌نمود و سپس به دسته‌بندي مي‌پرداخت. به عبارت واضح‌تر، او نخست مي‌بايست نگاه پيشيني مي‌داشت و به طبقه‌بندي پيشيني دست مي‌زد و براساس ملاك‌هايي كه براي اين دسته از تعاريف در نظر مي‌گرفت، تعاريف را دسته‌بندي مي‌كرد.
 در طبقه‌بندي بيان‌شده اين نكته مشهود است كه آشوري به تعريف نگاه پسيني داشته است. او در اين طبقه‌بندي مجموعه‌ي تعاريف موجود را با هم سنجيده و شباهت‌ها و تفاوت‌هايشان را مشخص نموده و با اين ملاك به دسته‌بندي آنها اقدام كرده است. در اين روش، آشوري به اين موضوع كاري نداشته ‌است كه كمتر و يا بيشتر از شش طبقه مي‌تواند به دست آيد. اين درحالي است ‌كه در شيوه‌ي مطرح شده ـ يعني طبقه‌بندي پيشيني ـ از ابتدا مي‌توان گفت كه چند دسته تعريف مي‌توان داشت، حتي اگر همه‌ي اين دسته‌ها محقق نشده باشند. بنابراين اگر بخواهيم تعاريف فرهنگ را به روشي علمي و مبتني بر منطق طبقه‌بندي كنيم، بايد چنين الگويي را در نظر بگيريم.
 در جلسات آينده، نخست مي‌كوشيم تعاريفي را كه در كتاب آقاي آشوري آمده است به سرعت مرور كنيم و سپس درصدد ارزيابي و نقد كامل چند تعريف اساسي برآييم.


[1] . داريوش آشوري؛ تعريف‌ها و مفهوم فرهنگ؛ تهران: آگه، 1389، چاپ چهارم.
[2] . Tylor.
[3] . member
[4] . Wissler.
[5] . activities.
[6] . Dicon.
[7] . Benedict.
[8] .Boas.
[9] . community.