موضوع:مبادي
فطرتنموني قرآن كريم
در بحث منطق فهم قرآن ما بر مبناي
نظريهي ابتناء يك روششناسي تفسير را پيشنهاد داديم كه با چند تن از دوستان به
عنوان تحقيق آن را دنبال ميكنيم. به اين جهت كه اين بحث يك مقدار نياز به تفصيل و
رمزگشايي داشت، دوستان پيشنهاد كردند به موازات تحقيقي كه انجام ميشود، طرح را يكبار
تبيين كنيم.
در اين طرح حدود ده محور را
پيشنهاد داديم كه حاصل آنها تأسيس يك روششناسي در فهم قرآن خواهد شد. بخشي از اين
محورها مبادي اين روششناسي است كه اين مبادي را در چهارچوب نظريهي ابتناء كه بر
پنج اصل مبتني است صورتبندي كرديم.
بر اساس نظريهي ابتناء، دين به
مثابه پيام الهي داراي پنج ضلع است و در فرايند پيامرساني ما با پنج ضلع مواجه
هستيم:
1. ضلع مبدأ پيام (حقتعالي)؛
2. ضلع مخاطب پيام (انسان)؛
3. ضلع وسائط و وسايل انتقال پيام
(نبوت، امامت و منابع دين)؛ در اصطلاح علمي از ضلع سوم به عنوان مبدأ معرفتشناختي
تعبير ميكنيم.
4. ضلع مضمون و محتواي پيام؛ دين
چه چيزي را ميخواهد از مبدأ به مخاطب منتقل كند؟
5. متعلق حوزهي پيام؛ پيامهايي
كه از مبدأ به مخاطب، از طريق وسائط و وسايل ابلاغ ميشود، قلمرو و حوزهي پيام
متفاوت است. به تعبير ديگر يكبار متعلق هستها و نيستهاست، بار ديگر بايدها و
نبايدهاست و بار ديگر شايدها و نشايدهاست.
اين پنج ضلع را اضلاع فرايند پيامرساني
تلقي ميكنيم و چون دين رسالت است، پيامرسان رسول است و خدا مرسل است، دين را
بايد در اين فرايند فهم كنيم. اگر بخواهيم دين را با درگيركردن اين پنج ضلع در
فرايند پيامرساني فهم كنيم، بايد مختصات اين پنج ضلع را به دست بياوريم و
مقتضياتِ مختصات اين پنج ضلع را در تدوين روششناسي تأثير بدهيم، و هنگامي كه اين
روششناسي را به كار ببنديم، پيام را درست دريافت كردهايم. مطالبي كه عرضه شد
خلاصهي نظريهي ابتناء است و منطق فهم قرآن بر مبناي اين نظريه تبيين ميشود.
در اينجا ما در مقام بحث از مبدأ
معرفتشناختي هستيم كه در مبدأشناختي آنچهرا كه اصطلاحاً به منابع دين معروف است
بايد مورد بررسي قرار گيرد. اگر ميخواهيم قرآن را فهم كنيم، بايد به اتكاي منابع
دين كه خود قرآن و نيز عقل و سنت هستند، فهم كنيم. البته ما در منابع فهم دين مبنايي
داريم و آن اين نكته است كه «فطرت» را نيز چونان يك منبع تلقي ميكنيم. در اين
خصوص چند مقاله هم تدوين كردهام كه اين پيشنهاد من در آنها تبيين شده است.
بنابراين ما اجمالاً درخصوص مبدأ
معرفتشناختي منطق فهم قرآن بحث ميكنيم و از مبادي معرفتشناختي، فطرتنمونبودن
دين و فطرتمندبودن انسان و لزوم فهم فطري قرآن مورد بحث ماست.
درخصوص هريك از مبادي سه بحث طرح
ميشود:
1. تحليل اصل مدعا؛ براي مثال در
اينجا بايد ثابت كنيم كه قرآن فطرتنمون است.
2. راجع به ادلهي مدعا بحث ميكنيم.
3. برايند پذيريش مبدأ را بررسي
ميكنيم.
درخصوص فطرتنموني قرآن مراحل اول
و دوم را بحث كردهايم، و الان بر روي مبدأ سوم متمركز هستيم؛ يعني بحث كردهايم
كه قرآن همانطور كه حكمتنمون و حكيمانه است، فطرتنمون هم هست؛ سپس ادلهي فطرتنمونبودن
قرآن را بحث كرديم و الان در بحث سوم هستيم كه ميخواهيم بگوييم اگر بپذيريم كه
قرآن فطرتنمون است، برايند روششناختي آن چگونه ميشود و چه نتايجي در طراحي منطق
فهم قرآن دارد.
قبلاً يك لايه از برايند فطرتنمونبودن
قرآن را طرح كردهايم. بعد از اينكه يك مبنا و يا يك نهاد پايه را براي فهم قرآن
مطرح ميكنيم، از هركدام از اين نهادها چند لايه مطلب به دست ميآوريم. كليتر از
تمام مبادي همان مبادي پنجگانه است كه در بالا مطرح كرديم، سپس هريك از اين مبادي
لايهي دومي از مبادي دارد كه براي مثال لايهي بعدي مبدأ معرفتشناختي، منابع
معرفتشناختي (عقل، فطرت، كتاب و سنت) هستند. سپس لايهي سوم كه مترتب بر هريك از
اين مبادي است، براي مثال فطرتنمونبودن قرآن يا دين را به عنوان يك مبدأ
پذيرفتيم كه همين مسئله يك سري مبادي را در لايهي بعدي را توليد ميكند. بنابراين
پذيرش فطرتنمونبودن يك لايه از مبادي فرعي را توليد ميكند؛ بعد از مبادي فرعي
نيز يك لايهي ديگر توليد ميشود كه قواعد فهم است. بعد از لايهي قواعد نيز لايهي
ديگري به نام ضوابط قواعد و فهم توليد ميشود؛ يعني هر مبدأ داراي سه لايه است كه
لايهي اول آن متفرع بر مبدأ قبلي است و دو لايه نيز واحدهاي روششناختي را توليد
ميكند كه با به كاربستن آنها فهم اتفاق ميافتد.
بعد از پذيرش فطرتنمونبودن قرآن
يك سلسله مبادي، مبتني بر اين مبدأ كلان كه خود از مبادي معرفتشناختي است توليد
ميشود كه البته يك بخش از آن را در جلسهي گذشته بحث كرديم و تتمهي آن را در اين
جلسه مطرح ميكنيم. در جلسهي قبل به مطالب زير اشاره كرديم:
1. فطرت داراي دو كاركرد كلان است،
يعني كاركرد ادراكي كه بينش و دانش را توليد ميكند و كاركرد تحريكي كه گرايش و
انگيزش را توليد ميكند. ما معتقد هستيم كه فطرت حكمت فطريِ نظري و حكمت فطريِ
عملي توليد ميكند و فطرت را به موازات عقل مولد ادراك و حركت ميدانيم.
فطرت آدمي هم در قلمروي حكمت نظري
و هم در قلمروي حكمت عملي ميتواند ياريرسان شئون معرفتي و معيشتي او باشد. درك
پارهاي از آموزههاي ديني و فهم بخشي از معارف قرآني از رهگذر الهام از فطرت و به
مدد اصل انطباق شريعت با فطرت قابل دسترس ميشود. آيات و راياتي داريم كه شريعت با
فطرت منطبق است؛ اگر چنين است مقتضياتي هم دارد. اقتضاي اصل انطباق شريعت بر فطرت
چيزهايي است كه در مقام فهم شريعت بايد لحاظ شود.
2. هنگامي كه پذيرفتيم كلام الهي
و همچنين كل دين فطرتنمون است، آنگاه بايد بپذيريم كه فطرت علاوه بر اينكه ميتواند
نقش منبع براي توليد معرفت و يا در انگيزش نقشآفرين باشد، به مثابه سنجه هم ميتواند
كاربرد پيدا كند. هنگامي كه معرفتي از دين بهدست ميآوريم آن را به فطرت عرضه
كنيم، اگر ديديم با فطرت تنافر دارد، ميفهميم كه معرفت ما به خطا رفته است، زيرا
بنا بر آن است كه دين مطابق با فطرت باشد. اگر احساس كرديم فطرت معرفت حاصل از دين
را نميپسندد بايد در صحت معرفت خود ترديد كنيم و بگوييم كه معرفت صائب بهدست
نيامده است. پس فطرت در سنجش و شناخت صحيح از سقيم در معرفت ديني نيز ميتوان
كاربرد داشته باشد.
به اين ترتيب هم در حوزهي حكمت
نظري و هم حكمت عملي و خاصه در حوزهي حكمت عملي، فطرت سليم آدمي را چونان يك سنجه
ميتوانيم بهكار بگيريم و تنافر معرفت حاصل از دين و عدم تلائم يافتههاي معرفتي
از منابع دين ـ از جمله قرآن ـ با فطرت ميتواند نشانهي خطابودن استنباط ما باشد.
3. سومين نكتهاي كه از مبدأ فطرتنمونبودن
قرآن و دين به دست ميآيد اين است كه در مقام مواجهه، براي مفسر دين يك شرط مهم
توليد ميشود. مفسر بايد از مجموعهاي از صلاحيتهاي آفاقي و انفسي برخوردار باشد.
اينگونه نيست كه هر كسي وارد عرصهي فهم دين و تفسير قرآن بشود، بتواند تفسير
صائبي از قرآن به دست بياورد. مفسر بايد مجموعهاي از صلاحيتهاي انفسي (دروني) و
صلاحيتهاي آفاقي (بيروني) را دارا باشد.
براساس فطرتنمونانگاشتن قرآن
كريم يكي از صفاتي كه مفسر قرآن، به مثابه شروط صلاحيت بايد دارا باشد و براي فهم
متن قرآني قابل طرح است، اين است كه مفسر در مواجهه با كلام الهي بايد كوشش كند تا
فطرتمدار مواجه شود و از مدار فطرت خارج نشود؛ به اين معنا كه مفسر نبايد ابتدا
با يافتههاي خود و يا ديگران و پيشانگارههاي مطرحشده مختلف با قرآن مواجه شود،
بلكه سعي كند در حد ميسور بشري، با فطرت بيشائبه و به نحو زلال با متن قرآن مواجه
شود، يعني با ذهن غيرمشوب به سراغ متن مقدس برود تا به اين ترتيب بتواند از سرچشمهي
وحي مطالب را دريافت كند. بنابراين از آنجا كه لسان و پيام قرآن فطري است، بايد با
آن مواجه فطري كرد. در اينجا اگر ذهن مشوب باشد خطر تفسير به رأي پيش خواهد آمد.
4. مبدأ چهارم عبارت است از اينكه
اگر قرآن فطرتنمون است (كه هست) و اگر انسان فطرتمند است (كه هست)، قهراً محتواي
خطاب فطري است و مفاهيمي فطري است كه حقتعالي به بشر القاء ميكند و مخاطب نيز
فطرت بشر است. به اين ترتيب «سازكار و ابزارهاي تخاطب» بايد فطري باشد. درنتيجه
مبتني بر اين پيشفرض ما بايد به يك نظريه در زبان دين دست پيدا كنيم؛ يعني مختصات
زبان قرآن بر مبناي اين اصل به دست بيايد. البته از طرق ديگر نيز ميتوان به هويت
ساخت، سبك و سياق زبان قرآن و يا زبان دين دست پيدا كرد، ولي از جمله مهمترين
آنها همين بحث است. هنگامي كه ما ميگوييم محتوا و تعاليم قرآن فطري است، بنابراين
زبان آن نيز بايد فطري باشد، زيرا مخاطب آن هم فطري است و خطاب قرآني را بايد با
فطرت دريافت كند. به اين ترتيب قرآن بايد به زباني سخن گفته باشد كه عموم انسانها
با فطرت سليم خود بتوانند با آن ارتباط برقرار كنند. با اين اوصاف برخي از نظريههايي
كه درخصوص زبان دين و ازجمله زبان قرآن مطرح ميشود بايد باطل باشد. ازجمله اينكه
گفته شود كه زبان قرآن، زبان عرف خاص است و قرآن به زبان فلسفي با انسان سخن گفته
است. اينگونه نيست، زيرا همه كه فيلسوف نيستند. قرآن بايد به زباني سخن گفته باشد
كه عرف خاص نباشد، زيرا مخاطب قرآن يك عرف خاص نيست، و همهي انسانها مخاطب قرآن
هستند؛ وجه مشترك همهي انسانها نيز در فطرتمندبودن آنهاست. پس خداوند بايد در
مقام تخاطب با انسان زباني را به كار بسته باشد كه ساخت فطري داشته باشد؛ يعني به
زبان طبيعي نزديك باشد.
كلمهي زبان اطلاقات مختلفي دارد
و من در اين خصوص ده معني را ذكر كردهام:
1. «زبان طبيعي»، يعني طبيعت زبان
كه موضوع زبانشناسي است. زبانشناسي بر روي طبيعت زبان كار ميكند، يعني خصوصياتي
كه در تمام زبانها وجود دارد.
2. ممكن است مقصود از عبارت زبان
همين چيزي باشد كه بيشتر به ذهن ميرسد، براي مثال زبان فارسي يا زبان عربي؛ يعني
واژگان، تركيبها، صوتها، آواها و الحاني كه عمدتاً به نحو جعلي در ميان يك جماعت
و در جامعهاي وضع شده و آنها براي انتقال ما في الضمير خود به مخاطب از آن
استفاده ميكنند. مباحث اين معنا از زبان در صرف و نحو و علم بلاغت مطرح ميشود.
3. ساخت بلاغي و هويت دلالي زبان؛
به اين معنا كه يك زبان واقعنماست يا رمزي و نمادين است. تشبيهي و پراستعاره است
و يا به زبان معيار است و مانند زبان شعر نيست و يا مانند غزل، زبان چندپهلو نيست.
ما هنگامي كه از زبان دين صحبت ميكنيم، عمدتاً به همين معنا نظر داريم. آنهايي كه
از زبان دين بحث ميكنند نميخواهند بگويند كه زبان دين عربي يا فارسي است و يا
زبان دين مختصات زبان طبيعي را دارد. اينها اصلاً محل بحث نيست، بلكه اين معناي
سوم از كلمهي زبان را هنگامي كه از زبان دين صحبت ميكنند مد نظر دارند.
4. زبان عرف خاص؛ همانند زبان
رياضي و يا زبان فلسفه. مجموعهاي از اصطلاحات كه اهل آن عرف و اصحاب آن علم، با
آن زبان با يكديگر ارتباط برقرار ميكنند، و كسي كه اهل آن زبان نيست حتي اگر
بسيار هم باسواد باشد متوجه آن زبان نميشود. در اينجا اين پرسش مطرح ميشود كه آيا
زبان دين يا زبان قرآن به لحاظ هويت دلالي زبان عرف خاص هست يا نه؟
معناي چهارم نيز همانند معناي سوم
در بحث زبان دين و زبان قرآن محل بحث است.
5. نوع تنظيم مناسبات را زبان ميگويند؛
براي مثال ميگويند: چون كه با طفلان سروكارت فتاد / هم زبان كودكي بايد گشاد؛ به
اين معنا كه با بچه بايد بچهگانه رفتار كرد و با او به زبان بچه صحبت كرد.
6. گاهي مراد از زبان، منطق است.
براي مثال گفته ميشود «اين فرد زبان سرش نميشود»، به اين معنا كه هرچه شما توجيه
ميكنيد و منطق ميآوريد متوجه نميشود. در اينجا زبان به معناي منطق است.
7. زبان به معناي دستگاه معرفتي
نيز به كار ميرود، به معناي رويكرد فكري كه امروز به پارادايم و يا گفتمان شناخته
ميشود.
8. زبان به موضوع و جهتگيري و ما
في الضمير هم اطلاق ميشود. براي مثال گفته ميشود: جانا سخن از زبان ما ميگويي؛
يعني حرف دل ما را ميزني و ما في الضمير ما را آشكار ميكني.
9. زبان، يعني همين عضو جارحي
تكلم.
وقتي ما ميگوييم زبان دين يا
زبان قرآن، معناي سوم و چهارم را اراده ميكنيم. البته به اين معنا نيست كه دقيقاً
همان معاني است، ولي آن دو تلقي با اين اصطلاح درگير هستند.
يكي از نتايجي كه ميتوان از فطرتنمونبودن
كلام الهي و قرآن دريافت كرد اين است كه حكمت الهي اقتضاء ميكند كه چون محتواي
قرآن فطرتنمون است، ساختار زباني آن نيز فطرتنمون باشد. محتوا فطري است، مخاطب
نيز فطرت است و بناست فطرت انسانها مخاطب كلام الهي باشد، پس بايد ساختار زباني
بهكار رفته هم فطري باشد. اگر اينگونه باشد، مسائلي از قبيل اينكه زبان قرآن،
زبان عرف خاص است مردود ميشود و نميتوان گفت كه مثلاً قرآن كريم از زبان فلسفه
استفاده كرده است؛ همچنين نميتوان گفت كه زبان قرآن زبان رمزي است، زيرا بناست
عقلاء و انسانها بهصورت عام با كلام الهي ارتباط برقرار كنند و خلاف حكمت است كه
خداوند متعال رمزي حرف بزند و خيلي از انسانها متوجه آن نشوند. غرض در اينجا
هدايت و ابلاغ و تكليف است و اگر اينگونه است بايد امكان تحقق هدايت وجود داشته
باشد و تكليف را بتوان دريافت كرد. اين درصورتي است كه تكاليف نيز فطري است و در
صورتي است كه خداوند متعال به زباني، نزديك به زبان فطرت با انسان تخاطب كند.
زبان فطرت، همان زبان محاورهاي
عقلايي است، يعني ساخت و سياق لساني كه عقلا با يكديگر محاوره ميكنند؛ ولي زبان
محاوريِ عقلايي يك وجه غالب دارد و وجوه و صور و خصوصيات غيرغالب نيز دارد كه حسب
غايت تخاطب و تكلم آنها هم به كار ميروند. وقتي كه ما از زبان عقلايي و زبان
محاورهاي بشري سخن ميگوييم، آيا به اين معناست كه هرگز در آن استعاره به كار نرود؟
گاه براي زيبايي و رسايي كلام و رعايت بلاغت و بالابردن ميزان تأثيرگذاري در نفس
مخاطب از فنون بلاغي و صنايع ادبي استفاده ميشود و اين مسئله با محاورهاي بودن
زبان منافاتي ندارد. در اينجا ميتوان گفت كه همان فطرت به اين سمت كشش دارد كه
چنين صنايعي در زبان به كار برود. گاه نيز حسب مورد به رمز نيز سخن گفته شده است
كه اين نيز ممكن است.
بالنتيجه اگر بگوييم زبان قرآن
محاورهاي است و تابع ساخت و سياق مخاطبيِ فطري است، به اين معنا نيست كه متن قرآن
و دين تماماً در يك ساخت خشك و بيروح صورتبندي شده است. در زبان قرآن نيز مانند
ساير تخاطبات انساني از آن صنايع و سبك و سياقها و فنون و ظرائفي كه عقلا در
تخاطب عام كه نزديك به زبان دين فطري است، بهره ميبرند، قرآن نيز از همانها بهره
گرفته است.
ازجمله اسرار اينكه بعضي گفتهاند
زبان قرآن زبان رمزي است، جهاتي دارد و ازجمله اينكه ديدهاند كه زبان بعضي از
مسلكها و يا دينها و دينوارهها رمزي است. مسلكهاي عرفاني يا عرفانوارهها به
رمز سخن گفتهاند. اهل عرفان و ارباب معرفت به زبان رمز سخن ميگويند. توجيه آنها
نيز اين بود كه اين حقايق نبايد در دسترس هر كسي قرار گيرد كه اين نكته سبب ميشود
كه از زبان رمز استفاده كنند و يا به اين دليل كه يافتههاي عرفان شخصي است و
چندان بينالاذهاني نيست، هنگامي كه قرار است اين يافتههاي شخصي به تعبير درآيد، در
اين نقل و انتقال، ادبيات، واژگان و تركيبهاي خاصي ساخته ميشود كه مطلب را به
زبانهاي غيرمتعارف نزديك ميكند.
همچنين دلايل ديگري نيز وجود دارد
و ازجمله پارهاي از مشكلات كه در متون ديني بعضي اديان بشرساخته يا محرّف وجود
دارد و در آن جوامع نظريههاي زباني از قبيل رمزيبودن، سمبليكبودن و يا
معنادارنبودن زبان پيدا شده است. ديدهاند كه يك سري قضايا به عنوان گزارههاي
ديني مطرح است كه چيزي كه ما از آن ميفهميم عقلپذير نيست، بنابراين ميگويند اين
گزارهها رمزي است.
علاوه بر اينگونه عوامل كه سبب
پديدآمدن زبان رمز شده است، در دنياي اسلام نيز عواملي موجب تقويت چنين نظريههايي
شده است؛ ازجمله اينكه ميگويند در قرآن مفاهيم رمزي وجود دارد، البته در كم و يا
زياد مفاهيم رمزي قرآن ممكن است اختلاف باشد، اما فيالجمله بعضي از مفاهيم رمزي
در قرآن آمده است. براي مثال مرحوم علامهي طباطبايي داستان خلقت آدم و سجده بر
آدم را رمزي ميدانند. هنگامي كه چند مورد در قرآن پيدا شد، برخي گفتهاند
بنابراين زبان قرآن رمزي است، ولي اينچنين نيست؛ يعني پيداكردن چند مورد دليل نميشود
كه ما تعميم جزئي بكنيم و اين استدلال يك نوع مغالطه است. چنانكه در زبان محاورهاي
عقلايي هم مطالب رمزي ميآيد، ولي نميتوان گفت كه زبان عقلا كاملاً يك زبان رمزي
است.
درواقع توجيهاتي از اين دست وجود
دارد، اما بايد پذيرفت كه دستهبندي زبانها بايد بر مبناي وجه غالب ساخت و سياق
زبانها صورت پذيرد و ساخت و سياق مسلط بر زبان قرآني، زبان فطري است.
در اينجا ميخواهيم از مبدأ فطرتنموني
زبان قرآن اينگونه استفاده كنيم كه زبان قرآن بايد زباني فطري باشد، بنابراين
بايد با قواعدي كه از سنخ قواعد فقهي هستند با قرآن مواجه شويم و آنها را براي فهم
قرآن به كار ببنديم.
بنابراين حكمت الهي اقتضاء ميكند
كه حقتعالي در بيان مرادات خود از زباني غيرمتعارف و غيرقابل فهم بهره نگيرد،
بلكه با بشر به همان سبك و سياقي سخن گفته باشد كه انسانها بهطور طبيعي به آن
شيوه با يكديگر محاوره ميكنند. از اينرو زبان قرآن بايد از ساختاري شبهطبيعي و
نزديك به فطرت انسان برخوردار باشد و قهراً در تحليل زبان متون ديني و فهم آن بايد
به ساخت سازگار با فطرت و طبيعت و متناسب با خصائل ذاتي آدمي توجه شود.
مطالبي كه مطرح شد، لايهي اول از
برايندهايي است كه مبتني بر مبدأ فطرتنمونبودگي متن قرآن و قرآن كريم به دست ميآيد.
در لايهي بعدي كه انشاءالله در
جلسات آتي بحث خواهيم كرد، توضيح ميدهيم كه قواعد فطري چيست. البته در اين
موضوعات از آنجا كه هيچ مطلب مدون و هيچ رأي آشكاري وجود ندارد، بايد تأمل كنيم و
مطالب خامي را در اين جلسات مطرح كنيم و توقع داريم كه دوستان هم مطالعه كنند و
كاوش كنند تا اين مدعاهاي خام رفتهرفته پخته شود.
اينكه ما به سادگي بگوييم زبان
دين و قرآن فطري است، تا همينجا شايد راحت بتوان اثبات كرد و بعضي از بزرگان نيز
فرمودهاند؛ مرحوم آقاي شاهآبادي كتاب رشحات را كلاً مبتني بر نظريهي فطرت
نگاشتهاند كه در آنجا به تفصيل بحث فرمودهاند و بسيار هم ساختارمند و خوب، ولي
به قواعد نپرداختهاند. بين فلاسفهي ما بعد از ايشان شهيد مطهري نيز روي مسئلهي
فطرت بسيار خوب كار كرده است، اما ايشان نيز مسائل كلي را مطرح كردهاند و حتي هيچ
اشارهي صريحي به يك قاعدهي فهم هم نكردهاند. آيتالله جوادي نيز كتابي با عنوان
فطرت دارند اما به لايهي قواعد وارد نشدهاند. بنابراين ورود به لايهي قواعد نقطهي
سخت مباحث ماست كه آيا ما ميتوانيم بهعنوان نمونه چند قاعده را طراحي كنيم و
توضيح دهيم كه هنگامي كه ميگوييم قرآن فطرتنمون است و زبان و مخاطب آن فطري است،
آنگاه چه قواعد فطري براي فهميدن متن قرآن و توليد گزارههاي معرفتي از قرآن
داريم. والسلام.