موضوع: مبادي
فطرتنموني قرآن كريم
مبدأ فطرتنموني قرآن را كه از
زمرهي مبادي معرفتشناختي منطق فهم قرآن است، بحث ميكرديم. مثل ساير مبادي گفتيم
كه ابتدا بايد مقام ثبوت اين مبدأ را بررسي كنيم، يعني معناي فطرتنمونبودن قرآن
را تحليل كنيم و اصل مطلب را ثبوتاً توضيح بدهيم. در مرحلهي دوم بايد مقام اثبات
را بحث كنيم و ادلهي مثبِت فطرتنمونبودن قرآن را بررسي كنيم. در مقام سوم نيز
كه مقام تثبيت هست، برايند اين اصل را مطالعه كنيم و مشخص كنيم كه بر اين مبدأ
اصلي، چند مبدأ فرعي مترتب است و قهراً از مبادي فرعي مترتب از اين اصل چه قواعد و
ضوابطي بهدست ميآيد.
مبدأ فطرتنموني قرآن كريم درواقع
يكي از مبادي معرفتشناختي فهم قرآن است كه اولين آنها «وحيانيت» بود كه بحث
كرديم، دومين آنها «فطرتنموني» است كه در حال بحث هستيم، و سومين آنها نيز
«حكيمانگي» متن و محتوا است و ديگر مبادي و اصول.
طبعاً بايد بعد از بررسي اين
نهاد، در قالب مبادي قريبهي ناشي از اين اصل مواردي را مطرح كنيم، سپس قواعد فهمي
كه از اين مبادي بهدست ميآيد و پس از آن ضوابط كارآيي اين قواعد و آنگاه ضوابط
كاربرد اين قواعد مورد ارزيابي قرار گيرد.
قبلاً گفتيم كه مجموعهي واحدهاي
روششناختي به دو صورت سازماندهي ميشوند: سامانهي طولي و عمودي و سامانهي عرضي
و افقي. سامانهي طولي به اين صورت است كه از اصل و نهاد فطرتنموني، مبادي قريبهي
قواعد و ضوابط را بهدست بياوريم، سپس ناظر به قواعد ضوابط را مشخص كنيم كه ضوابط
نيز خودْ دو دسته هستند، ضوابطي كه ناظر و مرتبط به كارآيي قواعد هستند و درواقع
شروط كارآمدي و كاروري قواعد را بيان ميكنند و دستهي دوم ضوابط كاربرد است كه
شرايط استعمال و استخدام قواعد را بازگو ميكنند. از نظر عرضي نيز بايد مشخص شود
كه مبادي، قواعد و ضوابط چند دسته هستند.
اما مباديي كه بهعنوان برايند
اصل فطرتنموني قابل طرح هستند؛ گفتيم كه فطرت داراي دو و يا سه كاركرد كلان است:
ـ كاركرد معرفتشناختي و ادراكي،
با فطرت بسياري از حقايق را ميتوان ادراك كرد.
ـ كاركرد تحريكي، كه به عمل مربوط
ميشود. فطرت انسان را به انجام يكسلسله كارها واميدارد و از انجام يك سلسله
كارها بازميدارد. درواقع فطرت منشأ پارهاي گرايشها ميشود و انسان يكسلسله
گرايشها را پيدا ميكند. البته اين گرايشها را ميتوان به دو دستهي «علائق» و
«اقدامات» تقسيم كرد، به اين معنا كه فطرت يكسلسله علائق و كششها و همچنين يكسلسله
اقدامات و كنشها را در انسان ايجاد ميكند، كه اين دو دسته به كاركرد تحريكي فطرت
راجع ميشود. به اين ترتيب كاركرد تحريكي هم در ساحت علائق است و هم در ساحت
اقدامات، به اين معنا كه فطرت هم در كششها و ذوق و علاقهي آدمي تأثير دارد و هم
در مقام عمل و فعل تأثير و كارآيي دارد.
اگر ما به اين كاركردهاي فطرت
توجه كنيم، طبعاً بايد فطرت را هم در قلمروي حكمت و هم در قلمروي حكمت علمي منشأ
اثر بدانيم. فطرت هم به معرفت انسان و هم در معيشت انسان مؤثر ميافتد؛ يعني پارهاي
از آموزههاي ديني را با فطرت ميتوان دريافت كرد كه اين حيث از آن طبعاً به فهم
بخشي از معارف قرآني كمك ميكند. با الهام از فطرت و براساس انطباق شريعت با فطرت،
پارهاي از معارف قرآني فهم و دستهاي از حقايق قرآني ادراك ميشود. همچنين در
مقام اجراي آموزههاي قرآني نيز فطرت يك نوع هماهنگي، تلائم و كشش بهسمت تعاليم
قرآني دارد. در عمل هم اجراي دستورهاي قرآني را تسهيل ميكند و دستورهاي قرآني،
شبيه به مقتضيات فطرت، بهصورت تلقايي و روان اتفاق ميافتد.
بنابراين يكي از مبادي كه براساس
فطرتنموني قرآن بهدست ميآوريم، اين است كه فطرت از آن جهت كه داراي كاركرد كلان
ادراكي و كاركرد كلان تحريكي است، وقتي با قرآن مواجه ميشويم به اقتضاي فطرت پارهاي
از معارف قرآني را ميتوانيم فهم كنيم و فطرت به ما كمك ميكند كه با قرآن انس بگيرم
و با باطن قرآن ارتباط برقرار كنيم و قرآن را فهم كنيم. همچنين از آن جهت كه شريعت
با فطرت انطباق دارد و اين نكته را بهعنوان يك اصل قبول داريم، معارف قرآني در
دسترس انسان قرار ميگيرد. به اين ترتيب ما در مقام معرفت و ادراك قرآن از فطرت
چنين مددي را ميگيريم.
دومين مبدائي كه بهدست ميآيد
عبارت است از اينكه فرض بر آن است كه فطرت الهي است و با شريعت نفسالامري انطباق
دارد (نه فقط لايهي معرفتي شريعت)، درنتيجه اگر معرفتي را از متن دين و ازجمله
قرآن بهدست آورده باشيم، ميتوانيم آنرا با فطرت بسنجيم و فطرت در اينجا نقش يك
سنجه را ايفا ميكند. با سنجش ميتوانيم به بازشناخت صحت و سقم فهم حاصل از قرآن و
يا كل دين بپردازيم.
اگر گزارهها و آموزههايي از
قرآن و يا از كل دين بهدست آمده است كه با فطرت آدمي سازگار نيست و فطرت آنرا
طرد ميكند، به اين ترتيب ما به آسيبشناسي فهممان دست پيدا ميكنيم و صحت و سقم
فهم از دين و قرآن را ميتوانيم تشخيص بدهيم. درواقع كاربرد دوم فطرت بعد از
كاربرد ادراكي و معرفتشناختي، كاربرد سنجشگرانه است. فطرت به ما كمك ميكند تا
معرفت حاصل از دين و فهم بهدست آمده از قرآن را بسنجيم و آنگاه كه ميبينيم يك
مطلب فراهمآمده در حوزهي نظر و يا عمل با فطرت سازگار نيست، ميفهميم كه در فهم
خطا كردهايم و آنچرا كه تصور ميكنيم از دين و يا قرآن فراچنگ آوردهايم و درست
است، درواقع درست نيست. تنافر معرفت و عدم تلائم يافتهها با فطرت، تنافر عملي
آنچه كه بهنام فهم از قرآن و يا دين فراچنگ آوردهايم ميتواند نشانهي خطابودن
استنباط و فهم ما قلمداد شود.
البته اين نكته كه ما براساس اصل
انطباق شريعت و فطرت نتيجهگيري ميكنيم، يك پيشفرض و پيشانگاره دارد و آن اين
است كه شريعت و فطرت با هم در تلائم هستند. البته اين نكته نياز به قاعدهگذاري و
ضابطهمندشدن دارد، ولي بهمثابه يك مبدأ، جزء مبادي معرفتشناسي مطرح و بررسي ميشود.
والا بايد ببينيم كه با چه قواعد و ضوابطي ميتوان عدم تلائم و عدم سازگاري معرفت
بهدست آمده از قرآن را با فطرت تشخيص داد، همچنين عدم تلائم و بلكه تنافر آنچه كه
از كتاب بهدست آمده با مقتضيات فطرت نياز به ضابطه و قاعده دارد، ولي اصل مطلب را
در اينجا مطرح ميكنيم. پس دومين مبدأئي كه در زمرهي مبادي فطرتنموني قرآن بهدست
ميآوريم اين است كه فطرت چون يك سنجه، در مقام سنجشگري معرفت حاصل از قرآن، داراي
كاربرد خاص است.
مبدأ ديگري كه ميتوان مطرح كرد،
شروط و شرايط مفسر متن است. اصولاً كسي كه با متن مقدس مواجه ميشود بايد از
صلاحيت خاصي برخوردار باشد. درواقع مفسر در مواجههي با كتاب الهي و متن مقدس بايد
به يكسلسله قواعد و ضوابط آشنا و مسلط باشد و آنها را رعايت كند. همچنين يكسلسله
اوصافي را دارا باشد كه اگر آنها را داشت ميتواند با متن قرآن مواجه شود. درخصوص
آيهي «
لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»
[1]
برخي گفتهاند آيه به اين معناست كه تنها معصومين ميتوانند با باطن قرآن تماس
بگيرند، و بعضي ديگر نيز به حكم ظاهري اخذ كردهاند و گفتهاند كسي كه وضو داشته
باشد و مطهر باشد ميتواند به قرآن دست بزند؛ اما شايد با تعميم معناي اين آيه و
بهعنوان يك احتمال بتوان گفت: نهتنها وجود فرد بايد پاك باشد، و نهتنها روح او
بايد مطهر باشد، بلكه جسم او نيز بايد مطهر باشد (وضو داشته باشد)، بايد او هم
مطهر باشد. روح بايد پاك باشد تا بتواند با قرآن ارتباط برقرار كند، جسم بايد
طهارت داشته باشد، و وضو داشته باشد، ذهن نيز بايد پاكيزه باشد. ذهن مشوه و مشوش
نميتواند با قرآن تماس بگيرد. ذهني كه فطري است ميتواند با قرآن مواجه شود و با
آن تماس بگيرد. در مقام فهم قرآن بايد ذهن فطري با قرآن روبهرو شد. اگر با ذهن
آلوده، مشوش و التقاطي با قرآن مواجه شوند، نميتوانند به حاقّ و باطن قرآن دست
پيدا كنند.
در اينجا ميخواهيم استفاده كنيم
كه فطرتنموني قرآن اقتضاء ميكند كه با ذهن فطري با قرآن روبهرو شويم و جزء شروط
و شرايط مفسر متن مقدس و قرآن كريم اين است كه ذهن مفسر بايد پالوده باشد و نه
آلوده، تا با ذهن و نگاه فطري با آيات الهي روبهرو شود و بتواند آنها را فهم كند.
پس سومين نتيجهاي كه به مثابه يك
مبدأ ميتوان از فطرتنموني قرآن دريافت كرد اين است كه در مقام برخورد با قرآن
كريم پيشاپيش شرط كنيم مفسر غيرمشوش، غيرمشوب و غيرالتقاطي بايد با قرآن روبهرو
شود و به تعبير ديگر بايد با ذهن فطري با قرآن روبهرو شد. اذهان فطري قرآن را آنسان
كه هست ميتوانند فهم كنند. اذهاني كه با آراء و افكار و انديشههاي گوناگون غيرفطري
آميخته و آكنده هستند هرگز آنچنان كه بايد نميتوانند با قرآن ارتباط معنوي و
معرفتي برقرار كنند و قرآن را ادراك كنند.
مبدأ چهارمي كه از فطرتنموني
قرآن ميتوان الهام گرفت عبارت است از اينكه حكمت الهي اقتضاء ميكند، حق متعال در
بيان مرادات خود از زبان دور از تبع، غيرمتعارف، غيرقابلفهم و غيرفطري بهره
نگيرد. خطاب قرآن به بشر است، نه بشر انضمامي، يعني انسان بهضميمهي فرهنگها
رسوبشده در ذهن او، انسان بهضميمهي فكر و فلسفههاي رسوبشده، انسان بهضميمهي
معصيت، گناه و امثال اينها، بلكه انسان غيرانضمامي و انسان فطري مخاطب كلام الهي
است. كلام الهي به لسان فطرت سخن ميگويد و مخاطب كلام الهي نيز فطرت است. حكمت
الهي اقتضاء دارد كه كلام بهطرز فطري القاء شده باشد، بالنتيجه خداوند متعال با
سبك و سياقي با بشر سخن بگويد كه بشر بهصورت طبيعي با همان شيوه با ديگري محاوره
ميكند. از اين نكته ميخواهيم نتيجه بگيريم كه براساس فطرتنموني قرآن، زبان قرآن
يك زبان فطري است، يعني ساختار شبهطبيعي دارد كه به زبان فطرت انسان نزديكتر
است. درنتيجه در تحليل زبان متون ديني و فهم زبان قرآن بايد به اين جهت توجه كنيم
كه مخاطب قرآن فطرت است، خود قرآن نيز فطرتنمون است، بنابراين بايد از نظر انواع
زبانهايي كه راجع به زبان دين و زبان قرآن مطرح ميشود كه آيا زبان قرآن زباني
سمبليك و نمادين است و آيا زبان قرآن يك زبان تخصصي و عرف خاص است، يا زبان قرآن
زباني عقلايي و انساني و درحقيقت فطري است، بايد در اينجا بگوييم گونهي سوم است.
در تحليل زبان متون ديني و قرآن كريم بايد بدانيم كه ساخت زبان قرآن ساختي سازگار
با فطرت و طبيعت انسان و متناسب با خصائل ذاتي آدمي است.
بعداً هنگامي كه به اصل حكيمانگي
قرآن ميرسيم توضيح خواهيم داد كه براساس حكمت و با توجه به اينكه مخاطب قرآن كريم
عقل بشر نيز هست، عقلا مخاطباند، شارع مقدس و مبدأ و منشأ قرآن كريم حكيم است و
كاحد من العقلاء، بلكه رئيس العقلاء است، بايد زبان او زبان عقلي باشد. اينجا نيز
عقلي بهمعناي فلسفي نيست، بلكه منظور زباني است كه موجود ذيشعور فهم ميكند.
با اين وصف اصل حكيمانگي قرآن
كريم هم اقتضاء ميكند كه زبان قرآن، زباني عقلاني باشد، آنچنان كه انسان بهمثابه
عاقل آنها را ادراك كند. اصل فطرتنموني هم به همين كمك ميكند، و زبان قرآن بايد
زباني فطري باشد كه فطرت سليم بتواند با آن ارتباط برقرار كند. اگر بنا باشد كه
خداوند حكيم و مبدأ وحي به سبك و سياق و با نوعي خاصي از زبان با انسان تخاطب كند
كه با فطرت او سازگاري ندارد، برخلاف حكمت است كه حكمت الهي اقتضاء انطباق فطرت و شريعت
را داشت و طبعاً زبان و متني كه حامل شريعت است بايد زباني سازگار با فطرت باشد.
اين مبادي را كه ناشي از اصل و
نهاد ارزشمند «فطرتنموني كلام الهي» است ميتوان بهعنوان مبادي بهدست آورد. بر
هريك از اين مبادي ممكن است آثاري مترتب باشد و هريك از اين مبادي چهارگانه
اقتضائاتي داشته باشد و از هريك آنها بتوان قاعدههايي را اصطياد كرد كه پارهاي
از قواعد فهم قرآن را بتواند تشكيل بدهد. چنانكه ما بايد ضوابطي را به اقتضاي فطرتنموني
كلام و كتاب الهي جعل كنيم كه براساس آن ضوابط، قواعد كارآيي داشته باشند. همچنين
بايد ضوابطي را به اتكاء فطرتنموني قرآن و در مقام كاربرد قواعد رعايت كنيم كه
مقتضاي فطرتنموني است.
بنابراين از اصل و نهاد فطرتنموني
قرآن كريم، يك سلسله مبادي قريبه حاصل ميشود، مبادي قريبه نيز پيشانگارهها و يا
انگارههايي هستند كه توليد مسئله و يا قاعده ميكند؛ سپس قواعدي كه مولد اين پيشانگارهها
و يا انگارههاست، براي فهم توليد ميشود؛ درواقع شروطي كه كارآيي قواعد را تضمين
ميكند و ضوابطي كه براي كاربرد قواعد مناسباند.
البته ممكن است با تأمل بيشتر
علاوه بر اين چهار مبدائي كه ما از اين اصل بهدست ميآوريم، بتوان مبادي ديگري را
هم اصطياد كرد. البته در اينجا بايد براساس اين چهار مبدأ بهدستآمده از نهاد
فطرتنموني، يكسري قواعد و ضوابط كارآيي و كاربرد طراحي شود. والسلام