دروس منطق فهم قرآن

استاد علی اکبر رشاد

93/03/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش طبقه‌بندی مبانی و چینش انواع برایند مبانی

گفتيم كه مجموعه‌ی مبانيي كه بايد به‌تدريج مورد بحث قرار گيرد و براساس اين مباني قواعد و ضوابط فهم قرآن به‌دست بيايد، ده مبناست. همچنين گفتيم ممكن است دو مورد از اينها به دو مبنا تفكيك شوند؛ البته مجموعه‌ی اين ده و يا دوازده مبنا صورت استقرايي دارند و اين‌گونه نيست كه بگوييم جز اين است و جز اين نيست، ممكن است با تأمل بيشتر مباني ديگري هم بر اين فهرست افزوده شود.
همچنين توضيح داديم كه از اين مباني دست‌كم سه دسته مطلب به‌دست مي‌آيد:
ـ از «مباني»، «مبادي» به‌دست مي‌آيد؛
ـ از مبادي كه درواقع مباني قريبه هستند، «قواعد» به‌دست مي‌آيد؛
ـ قواعد نيز در چهارچوب «ضوابط»، كاركرد و كاربرد دارند.
اينكه چگونه مي‌توان برايند و نتايج حاصل از يك‌يك و يا مجموع مباني را طبقه‌بندي كرد بحث بسيار بااهميتي است كه جلسه‌ی قبل كليات و اجمال آن‌را عرض كرديم. البته گفتيم كه اگر قرار بود به صورت دقيق‌تري بحث كنيم، بايد قبل از اينكه وارد بحث از مباني بشويم، روش و منطق طبقه‌بندي را مطرح مي‌كرديم. گرچه در متن طرح به‌صورت ارتكازي اين منطق لحاظ شده و در چهارچوب منطقي كه تفصيل آن‌را عرض خواهيم كرد اين طرح تهيه شده است.
در فهرست اوليه‌اي كه راجع به مجموعه‌ی مباحث منطق فهم قرآن ارائه داديم، به‌ترتيب دوازده محور مطرح شده بود. مثلاً از سويي مباني را به‌عنوان محور اول مطرح كرده و انواع و اقسام آن‌را توضيح داده بوديم كه براساس اصل سوم نظريه‌ی ابتناء گفتيم كه برمبناي پيام‌وارانگاري قرآن و كلام الهي، مباني مي‌تواند به پنج قسم تقسيم شود و ذيل هركدام از اين اقسام پنجگانه مباديي كه از اين مباني به‌دست مي‌آيد را آورده بوديم، و در مانحن فيه كه «مبناي معرفت‌شناختي» بود گفتيم اختصاصاتي كه متن قرآن دارد، بايد برشمرده شود؛ يعني اين‌را قبول كرده بوديم كه يك مبناي معرفت‌شناختي داريم و وسائط و وسائل فهم را مبناي معرفت‌شناختي مي‌ناميديم، سپس خود قرآن كريم از وسائط فهم دين است، ما از طريق كتاب به ساحت الهي متصل مي‌شويم و دين را دريافت مي‌كنيم. به همين جهت قرآن به‌عنوان يكي از وسائط و بلكه مهم‌ترين وسيطه و وسيله‌ی فهم دين قلمداد مي‌شود و در چهارچوب مسائل معرفت‌شناسي فهم جاي مي‌گيرد. در ذيل اين نيز مباحثي مانند «وحيانيت متن و محتوا»؛ «فطرت‌نموني گزاره‌ها و آموزه‌هاي قرآني»؛ «حكيمانگي قرآن»؛ «هدايت‌مآلي»؛ «مختصات زبان‌شناختي و ادبي»؛ «مبادي دين‌شناختي» و... را طرح كرده بوديم.
در نمونه‌ی «وحيانيت» كه بررسي كرديم نيز ملاحظه كرديد كه يك‌سري مبادي از اين مبنا به‌دست آمد كه آنها را هم مورد بحث قرار داديم. در اينجا توضيح مي‌دهم كه ما مبادي را در ذيل مباني و بعد از آن فرض مي‌كنيم. مباني معرفت‌شناختي مولد مبادي است، مبادي نيز مولد قواعد و ضوابط است. آنگاه هريك از مبادي را بايد بحث كنيم كه فعلاً مبدأ وحيانيت را بحث مي‌كنيم.
بعد از مباني و به تعبيري مبادي، مسائلي مانند دوال و مدركات دين و فهم دين، اسناد و مدارك فهم دين، قواعد فهم دين، ضوابط فهم دين و امثال اينها را ذكر كرده بوديم؛ البته ولو نگفته بوديم كه منطق طبقه‌بندي چيست، ولي در سامانه‌اي كه براي تحقيق و توليد و تدوين منطق فهم قرآن پيشنهاد داده بوديم به صورت ارتكازي روش و منطق طبقه‌بندي ملحوظ بود. منتها الان قصد داريم اين منطق و روش را از حالت ارتكازي اجمالي به حالت خودآگاه تفصيلي بياوريم. لهذا بايد بگوييم كه چگونه مباني دسته‌بندي مي‌شوند، چگونه مبادي برآمده از هريك از مباني دسته‌بندي مي‌شوند و چگونه قواعد دسته‌بندي مي‌شوند و چگونه ضوابط.
اين مطلبي كه مطرح شد نيز خودْ يك منطق است، اين نكته كه بدانيم يك مباني داريم كه مقدم بر مبادي است، سپس مبادي داريم كه متأخر از مباني است ولي مقدم بر قواعد است، و ملاحظه كنيم كه پيرامون قواعد چيزي به عنوان ضوابط وجود دارد و در جاي خود مطرح شده است كه قواعد آن واحدهاي معرفت‌شناسانه يا روش‌شناسانه‌اي هستند كه با كاربست آنها فهم به دست مي‌آيد. مثلاً اينكه كل از ادات عامّ است، يك قاعده است، اما اين قاعده با چه شروطي اين عموم را مي‌رساند؟ از كل با چه شروطي عموم مي‌فهميم و هنگامي كه بخواهيم اين كل را كه از ادات عامّ است به‌كار ببريم با چه شرايطي بايد به‌كار ببريم؟ شروط كاركرد و اينكه كل كاركرد عامّ داشته باشد و بر عام دلالت كند و اينكه در متن كل را براي اداي معناي عام به استخدام دربياوريم، شرايط كاركرد دلالت بر عام و شرايط استخدام و كاربرد اين كل، و هر قاعده‌ی ديگري چيست؟ اين دو دسته را ضوابط مي‌ناميم؛ يعني شرايط يا شروط كاركرد و شرايط كاربرد. با چه شروطي مي‌گوييم كه يك قاعده كاركرد دلالي دارد؟ همچنين يك قاعده چگونه به كار مي‌رود و به استخدام درمي‌آيد؟ اين دو نوع مطلب را ضوابط مي‌ناميم. ملاحظه مي‌كنيد كه ما براساس يك منطق، ترتيب طولي بين اين مباحث فرض كرديم، يعني مباني گفتيم بر مبادي كه از آنها برآمده است، سپس قواعدي كه از مبادي به‌دست مي‌آيد و ضوابطي كه بر قواعد حاكم است كه با تعبير ديگري پيراقاعده‌ها مي‌ناميم، يعني چيزهايي كه پيرامون قاعده مطرح مي‌شوند.
در اين سير و طبقه‌بندي طولي، منطق و روشي را رعايت كرده‌ايم. براي اينكه ما به چنين طبقه‌بنديي دست پيدا كنيم بايد وارد لايه‌هاي اين مباحث بشويم؛ مثلاً قواعد را به صورتي دسته‌بندي كنيم و مشخص كنيم كه قواعد با چه روشي و براساس چه منطقي دسته‌بندي مي‌شوند؟ چند نوع قاعده داريم؟
براي مثال قواعدي كه ناظر به فهم متن علي‌الاطلاق است، كه اين دسته قواعد عامه‌ی فهم متن هستند، يعني چه متن وحياني باشد و چه بشري، با اين قواعد مي‌توان متن را فهميد.
همچنين قواعدي كه در فهم متن وحياني به‌كار مي‌رود، اينها هم يك دسته از قواعدند ولي از اختصاصات متن وحياني هستند.
اين شيوه يك نوع روش براي دسته‌بندي قواعد است، كما اينكه تفكيك ضوابط و قواعد را نيز براساس يك شيوه انجام داديم، كه عبارت بود از «شيوه‌ی كاركردي». در آنجا مي‌خواستيم ببينيم چيزهايي كه يك واحد روش‌شناختي هستند چند نوع كاركرد دارند؟ ديديم يكي توليد گزاره مي‌كند كه اسم آن‌را «قاعده» گذاشتيم، ديگري شروط و شرايط قاعده را مشخص مي‌كند كه اسم آن را «ضابطه» گذاشتيم؛ يعني نوع كاركرد قاعده با نوع كاركرد ضابطه به ما آموخت كه چگونه واحدهاي روش‌شناختي فهم را از هم تفكيك و دسته‌بندي كنيم. وقتي قاعده‌اي رأساً به كار مي‌رود گزاره‌ی ديني توليد مي‌كند از قرآن يك گزاره توليد مي‌شود. اما واحد روش‌شناختي آنگاه به كار مي‌رود كه دلالت یا کاربرد اين قاعده را مضبوط كند و این خود یک روش برای واحدهای روش‌شناختی است.
چنانکه گاه نیز ممکن است قواعد و ضوابط را دسته‌بندی کنیم براساس اینکه بعضی از قواعد و نیز ضوابط از وسعت کارکردی بیشتری برخوردارند. کارکرد قاعده تولید گزاره است و کارکرد ضابطه نیز مضبوط‌کردن قاعده است و از این جهت از یکدیگر جدا هستند، ولی ما بعضی قواعد و نیز ضوابط کلان داریم و بعضی قواعد و یا ضوابط خُرد؛ یعنی نه براساس کارکرد، بلکه براساس دامنه‌ی کارکرد که هر قاعده‌ و یا هر ضابطه‌ی چقدر برونداد دارد. بعضی از قواعد فهم دستاوردهای فراوانی دارد، بعضی نیز دستاوردهای محدودتری دارد؛ شبیه بحثی که قواعد فقهیه و مقایسه قواعد فقهیه و قواعد اصولیه مطرح می‌شود که گفته می‌شود قواعد فقهیه ازجمله بر این اساس دسته‌بندی می‌شوند که بعضی مختص به بابی دون باب نیستند، یعنی در فقه قاعده‌ای داریم که مخصوص یک باب محدود نیست، بلکه در همه و یا اکثر ابواب فقهی به‌کار می‌رود، همانند قاعده‌ی لاضرر. قاعده‌ی لاضرر در صوم به کار می‌رود و قاعده‌ی لاضرر می‌گوید اگر صوم برای انسان زیان داشت، روزه واجب نیست. همین قاعده را در باب صلاة هم می‌توانید به‌کار ببرید و بگویید اگر صلاة به‌گونه‌ای بود که ضرر داشت، و مثلاً در تعقیب شما بودند، می‌توانید نماز خوف بخوانید و نماز تمام گویی از شما ساقط است، به این دلیل که مستلزم ضرر است. در وضو نیز قاعده‌ی لاضرر را به کار می‌بریم. اگر ضرر دارد نباید با آب تحصیل طهارت کنیم و طهارت مائیه از شما ساقط است و به‌جای آن طهارت ترابیه واجب است.
از طرف دیگر بعضی قواعد را هم داریم که با اینکه در عداد قواعد فقهیه هستند ولی کاربرد وسیع ندارند، برای مثال قاعده‌ی «لا تعاد». این قاعده در می‌گوید در جاهای مشخصی نماز اعاده نمی‌شود که این قاعده تنها محدود به باب صلاة است. بنابراین مختص به بابی است و با ابواب دیگر ارتباطی ندارد، اما قاعده‌ی لاضرر اختصاص به بابی دون باب ندارد و در همه‌ی باب‌های فقهی کاربرد دارد. در آنجا قواعد فقهیه را بر ملاک دامنه و گستره‌ی‌ کارکرد می‌گذاریم، حال هر نوع کارکردی که باشد، برای مثال کارکرد دلالی باشد یا کارکرد انضباطی. مهم این است که یک قاعده و یا ضابطه دامنه‌ی وسیعی از تأثیر را دارد، و یک قاعده و ضابطه‌ای دامنه‌ی محدودتری دارد. که این نیز شیوه‌ای برای طبقه‌بندی قاعده‌ها و ضابطه‌هاست.
چنانکه همین مبنا را در خصوص مبانی و مبادی هم می‌توان به‌کار بست. بعضی از مبانی دامنه‌ی وسیعی دارند و بعضی دامنه‌ی محدودتری دارند که طبعاً قواعد و ضوابط کمتری از آنها تولید می‌شود. همچنین مبادی نیز همین‌گونه هستند. به هر حال ما از این دوازده مبدأئی که در حوزه‌ی‌ مبنای معرفت‌شناختی مطرح کردیم، یعنی وحیانیت، فطرانیت، حکیمانگی، هدایت‌مآلی و... آیا از نظر گستره‌ی کارکرد، کارکردی مساوی دارند؟ هرگز چنین نیست. مثلاً حکیمانگی متن کارکردی بس وسیع‌تر دارد، تا آن اصلی که بر ترابط کتاب و سنت تأکید داشت. کتاب و سنت در تعامل با هم معنی می‌شوند، همچنین ترابط کتاب و عقل. اینها بروندادها و برایندهای محدودتری دارند، بنابراین مبادی محدود قلمداد می‌شوند، اما مبدأئی مثل مبدأ حکیمانگی و حتی وحیانیت بروندادها و برایندهای گسترده‌تری دارند. همچنین در مبانی مبنای انسان‌شناختی هم داریم، آیا برایند و بروندادهای مبنای معرفت‌شناختی با مبنای انسان‌شناختی مساوی است؟ طبعاً متفاوت است؛ یعنی برمبنای گستره‌ی کارکرد و برونداد می‌توان مبانی را دو دسته کرد و همچنین مبادی، قواعد و ضوابط را هم دو دسته کرد.
به این‌ترتیب اینها را می‌توان براساس منطقی مشخص دسته‌بندی عرضی کرد. به خاطر دارید که گفتیم بر مجموعه‌ی مباحث دو سامانه حاکم است، سامانه‌ی عرضی (ترتیبی)، و سامانه‌ی طولی (ترتبی). مبدأ معرفت‌شناختی در عرض مبدأ مخاطب‌شناختی یا انسان‌شناختی است، در قواعد نیز همین وضعیت هست که بعضی در عرض یکدیگر هستند. صورت طولی و ترتبی هم دارد.
گفتیم اگر منطق فهم قرآن را یک علم جدید قلمداد کنیم، مباحثی که در علوم مطرح می‌شود را می‌توان به‌صورت عرضی و همچنین به‌صورت طولی چینش کرد. آنجایی که یک ترتیب عرضی با هم دارند، انگار پودهای بافت و ساخت این دانش هستند. آنگاه که به‌صورت عمودی و طولی بر هم ترتب دارند، انگار تارهای این علم هستند. در جلسه‌ی گذشته نیز گفته بودیم که ما دو چیدمان و نظام داریم، چیدمان عرضی و یا افقی که ترتیبی هستند و هیچ‌یک بر دیگری ترجیح ندارد و سامانه‌ی دوم که طولی و عمودی و ترتبی است. به این صورت که یکی از دیگری به‌دست می‌آید. مثلاً در سامانه‌ی ترتبی شما مبانی را مقدم بر مبادی می‌دانید، مبادی را بر قواعد مقدم می‌دانید و بسا ضوابط را هم بر قواعد مقدم می‌دانید. اینها بر هم مترتب هستند، یعنی مبانی، مبادی را تولید می‌کنند، مبادی هم قواعد را تولید می‌کنند.
به این ترتیب اگر بخواهیم این منطق و روش‌شناسی طبقه‌بندی مباحث را جمع‌بندی کنیم باید بگوییم که:
اولاً: در چیدمان و چینش مجموعه‌ی مسائل یک علم و ازجمله منطق فهم قرآن ما دو سامانه‌ی عرضی ـ افقی و طولی ـ عمودی داریم.
در ذیل هرکدام از اینها قواعد، ضوابط و روش‌های دیگری برای دسته‌بندی و طبقه‌بندی وجود دارد. در اینجا نیز توجه داریم که دسته‌بندی را به ترتیب عرضی و طبقه‌بندی را به ترتب طولی اطلاق می‌کنیم. ما هنگامی که نسبت مبانی را به مبادی و مبادی را به قواعد بحث می‌کنیم درواقع طبقه‌بندی می‌کنیم، چنانکه ممکن است بعضی از قواعد نیز بر بعضی دیگر مترتب باشند. پس اینها لایه‌لایه هستند. اما زمانی که برای مثال مبانی هم‌عرض را بحث می‌کنیم دسته‌بندی قلمداد می‌شود.
ثانیاً: ممکن است به گستره‌ی تأثیر و کارکرد دسته‌بندی کنیم. یکی دامنه‌ی بسیار وسیعی دارد که به قواعد فقهیه‌ای مثال زدیم که قواعد عامه هستند و اختصاص به بابی دون باب ندارند و بعضی نیز قواعد خاصه هستند و محدود به باب خاص هستند و نظیر این مسائل دیگر علوم را هم می‌توان دسته‌بندی کرد. کارکرد بعضی از واحدهای روش‌شناختی که در منطق فهم دین و منطق فهم قرآن مورد بحث است، تولید گزاره است که اسم اینها را «قاعده» می‌گذاریم. کارکرد بعضی دیگر مضبوط‌کردن قواعد است که به آنها «ضابطه» می‌گوییم. این هم یک نوع دسته‌بندی درونی است.
پس ما یک دسته‌بندی فرانگر و برونی داریم که کل مسائل و مباحث را طبقه‌بندی می‌کند که عبارت است از مبانی، مبادی، قواعد و... و یک سلسله روش‌ها داریم که در درون هریک از این طبقات و انواع به‌کار می‌روند، برای مثال مبانی و یا مبادی و یا قواعد را به کلان و یا خُرد و یا عام و خاص تقسیم‌بندی می‌کنند. و یا روش دیگری داریم که در آن براساس کارکرد این تقسیمات صورت می‌پذیرد.
کما اینکه یک تقسیم کلان و وسیعی نیز وجود دارد که تقسیم براساس مبانی و مبادی است. یعنی قواعد و ضوابطی که ناشی از مبنای معرفت‌شناختی هستند یک دسته می‌شوند و قواعد و ضوابطی که ناشی و برایند مبنای انسان‌شناختی هستند نیز یک دسته می‌شوند. درنتیجه براساس انواع مبانی و مبادی، انواع قواعد و ضوابط به‌دست می‌آید. والسلام.