موضوع: منطق
طبقهبندي مبادي و چيدمان انواع برآيند بروندادهاي مبادي
ما بايد بحثي را قبل از ورود به
مبحث مبادي و مباني مطرح ميكرديم. البته اين بحث به صورت ارتكازي در ساختار و
هندسهي پيشنهادي كموبيش مورد توجه بوده ولي به صورت خودآگاه و آشكار بايد مورد
بحث قرار ميگرفت، سپس وارد بحث مباني ميشديم و آن بحث «منطق طبقهبندي مبادي و
چيدمان انواع برآيند بروندادهاي مبادي» بود.
بايد با منطق مشخصي بگوييم كه چرا
در مباني و مبادي نظري ده يا دوازده مبدأ و مبنا براي فهم قرآن لازم است و بايد
مورد بحث قرار گيرد. منطق اين مبادي چيست؟ همچنين درخصوص كلان مبادي، چرا پنج مبدأ
را مطرح ميكنيم؟ بايد منطق اينكه چرا مبادي اصلي پنج هستند و مبادي معرفتشناختي
ده يا دوازده تا هستند؟ سپس بايد مشخص كنيم كه چينش و چيدمان برايندها و
بروندادهاي مبادي چگونه بايد باشد. اين دو مطلب كه درواقع به منطق دستهبندي و
طبقهبندي مباحث برميگردد بايد ابتدا بحث ميكرديم.
بايد اين بحث پيشتر مورد بررسي
قرار ميگرفت و چارچوب و منطقي در اختيار ما قرار ميداد تا به بحث از مجموعهي
مبادي و بروندادهاي آن ميپرداختيم.
اين مطلبي را كه امروز مطرح ميكنيم،
درواقع تبيين چهارچوب كلاني است كه هم ناظر به كل منطق فهم قرآن است، كه كل منطق
فهم قرآن را چگونه بايد صورتبندي كنيم، به صورت عرضي ـ افقي و به صورت طولي ـ
عمودي. همچنين جايگاه هريك از مبادي را در قالب اين چهارچوب مشخص كنيم و مورد بحث
قرار بدهيم.
اول اينكه ما با دو منطق و به
تعبيري دو چهارچوب و سامانه روبرو هستيم:
1. سامانهي عرضي ـ افقي؛ بايد
مشخص كنيم كه مبادي اصلي فهم دين و ازجمله فهم متن قرآن چگونه بايد چينش و صورتبندي
شوند و مبناي اين صورتبندي چيست؟ براي مثال مبادي مبدأشناختي داريم، همچنين مبادي
دينشناختي و مبادي معرفتشناختي داريم، كه بايد مشخص كنيم منطق اين طبقهبندي
چيست. چيدمان مبادي به صورت عرضي ـ افقي و به تعبيري چيدمان ترتيبي مبادي چگونه
بايد باشد و مبناي آن چيست؟
2. مجموعهي مبادي و همينطور
برايندها و بروندادهايي كه از مبادي به دست ميآيد چگونه در سامانهي طولي و يا
عمودي و ترتبي چينش كنيم؟
به تعبير ديگر ما دو سامانه و
چيدمان داريم، يكي عرضي و افقي، چنانكه مثلاً ميگوييم مبادي فهم دين با توجه به
اصول نظريهي ابتناء پنج مبدأ است. منطق آن نيز پياموارهانگاري دين است. ما دين
را رسالت ميانگاريم و وقتي رسالت دانستيم قهراً فرايند پيامگزاري داراي ابعاد
خمسه و اضلاع پنجگانهي «مبدأ پيام»، «مخاطب پيام»، «وسائط و وسائل پيامرساني»،
«محتواي پيام» و «متعلق و قلمروي پيام» است. ما مباني را براساس پياموارهانگاشتن
دين و در اينجا قرآن از نظر دستهبندي و چيدمان عرضي به پنج قسم تقسيم ميكنيم چون
ميگوييم فرايند پيامگزاري داراي پنج ضلع است. بنابراين سامانه و چيدمان عرضي
مباني مبتني بر يك پيشانگاره است و آن اينكه دين پياموار است و در محل بحث ما،
قرآن پيام است. هنگامي كه چنين شد، هر پيام، مبدأ پيامي دارد كه يك دسته از مبادي
را تشكيل ميدهد، پيام مخاطب دارد، همچنين وسائط و وسائلي كه از طريق آنها پيام از
مبدأ به مخاطب منتقل ميشود، پيام محتوايي دارد و هر بخشي از محتواي پيام متعلقي
دارد. اين پنج ضلع را در فرايند پيامگزاري فرض ميكنيم، قرآن هم پيام است و در
فرايند پيامگزاري با اين پنج ضلع سروكار داريم. به اين ترتيب منطق دستهبندي عرضي
مباني مشخص ميشود.
در لايهي بعدي، مثلاً در لايهي
مبدأ معرفتشناختي (وسائل و وسائل پيام) انواع مبادي را كه مربوط به پيامافزارها
ميشوند بايد با منطق مشخصي از نظر عرضي و افقي چينش كنيم. در حوزهي وسائط و
وسائل پيام از آن جهت كه محل بحث قرآن است، خود قرآن وسيطه و وسيلهي انتقال پيام
است. وحي شيوهي انتقال پيام از مبدأ تعالي به مخاطب پيام يعني انسان است. در
اينجا خصوصياتي را براي كتاب ذكر كرديم كه يكي از آنها وحيانيت متن و محتوا بود،
ديگري حكيمانگي و بعدي هدايتمآلي بود و... . پس در اينجا با يك سامانه و چيدمان
عرضي ـ افقيِ ترتيبي روبرو هستيم و منطق حاكم بر چيدمان و صورتبندي اين سامانه در
لايهي كلان اين است كه ما دين و قرآن را پيام ميدانيم و اين پيام فرايندي را طي
ميكند كه در فرايند پيامگزاري با پنج ضلع طرف هستيم، كه هريك از اين اضلاع پنجگانه
يك دسته از مبادي را تشكيل ميدهد و به اين ترتيب منطق چيدمان عرضي مباني به دست
ميآيد.
سامانهي دومي كه با آن سروكار
داريم سامانهي طولي است، يعني با يك سامانه و چيدمان طولي ـ عمودي سروكار داريم،
اينكه ما با چند لايه از مباني طرف هستيم؟ براساس نظريهي ابتناء ما ابتدا چهار
اصل داريم، كه يكي از چهار اصل پياموارهانگاري دين است، هنگامي كه پياموارهانگاري
دين را به مثابه يكي از اصول اربعه ميپذيريم، خود اين پذيرش اقتضاء ميكند كه بحث
ما پنج ضلع داشته باشد. زيرا در فرايند پيامگزاري با پنج ضلع طرف هستيم. اين
اضلاع پنجگانه لايهي دوم هستند و ماقبل آن اصول چهارگانه هستند. بعد از لايهي
مبادي خمسه يا اضلاع و ابعاد خمسهي رسالت، اينها خُرد ميشوند و در ذيل هركدام يك
سلسله مبادي و برايندها توليد ميشود. ما وقتي ميپذيريم كه خصوصيت اين پيامافزار
(قرآن) اين است كه وحياني و قدسي است، مبادي فرعي بسياري توليد ميشود كه البته در
اين خصوص بحث كرديم. اين مبادي فرعي درواقع لايهي سوم پيشانگارهها هستند. لايهي
اول ما مبادي اربعهي نظريهي ابتناء بود، لايهي دوم اضلاع خمسهي پياموارهانگاشتن
بود، لايهي سوم از نوع مبادي هستند كه از يكيك اين انواع خمسه به دست ميآيند كه
در مثال حاضر راجع به وحيانيت بحث كرديم، سپس گفتيم كه وقتي ميگوييم متن و محتوا
وحياني است، لايهي ديگري از مباني و پيشفرضها پديد ميآيد، ازجمله اينكه حال كه
وحياني است، پس خطاناپذير است و در اينجا يك اصل توليد ميشود.
به تعبير ديگر ما بحث پيشانگارهها
به معناي عام با سه لايه روبرو هستيم كه اين لايهها به اين ترتيب يك چينش عمودي
با يكديگر دارند. چيدمان دوم طولي و عمودي است و صورت ترتبي دارد، ولذا ما گفتيم
كه خطاناپذيربودن مترتب بر وحيانيبودن و در طول آن است و از وحيانيبودن به دست
ميآيد، پس يك سامانهي ترتبي است و همانند قبلي همعرض و ترتيبي نيستند، بلكه به
نحو عمودي بر هم بار ميشوند، از هم برميآيند و برايند يكديگر قلمداد ميشوند.
به اين ترتيب با دو سامانه سروكار
داريم، مبناي سامانهي اول پياموارانگاشتن دين و نيز خود قرآن است. سامانهي اول
به ما ميگويد بنابراين پنج اصل و پنج نوع مبدأ داريم. سامانهي دوم ترتبي است و
لايهبهلايه بر هم مترتب هستند. اينكه ما از چه مبدأ و مبنايي چه بنا و اصلي را
استنباط كنيم و باز از هر اصلي چند قاعده استنباط كنيم و هر قاعدهاي در چهارچوب
چه ضابطه و ضوابطي به كار ميرود، لايههاي بحث را مشخص ميكند. در سامانهي اول
ساحات را مورد بحث قرار ميدهيم و در سامانهي دوم سطوح و لايهها را بحث ميكنيم.
منطق سامانهي دوم اين است كه
مشخص كنيم چه اصلي از چه مبنايي به دست ميآيد و يا چند قاعده از چه اصلي فراچنگ
ميآيد. هر قاعدهاي ناشي از اصلي است و هر اصلي ناشي از مبدأئي است چنانكه هر
مبدأئي ناشي از مبنايي بود. اگر اين بحث را بتوانيم به صورت شفاف و دقيق تبيين
كنيم در سامانهي دوم با يك ساختار درختي روبرو ميشويم، ساختاري كه ريشه در مباني
دارد و چندين تنه از مباني برخاسته و هر تنه به شاخههاي تبديل شده و هر شاخه از
آن برگ و بار دارد. تنهها را ميتوان به مبادي تشبيه كرد، مثلاً مبادي معرفتشناختي،
مبدأشناختي، مخاطبشناختي. هر تنه نيز شاخههايي دارد كه فرض ميكنيم آن شاخهها
مبادي دستهدوم هستند و هر شاخهاي نيز برگهايي دارد كه مثلاً قواعد هستند. هر
قاعدهاي كه بهكار ميرود نيز نتيجهاي ميدهد كه ميگوييم آن نتايج و معرفت
توليدشده، ميوهها هستند.
اگر كسي بتواند در اين دو سامانهي
عرضي و طولي و لايههاي مختلف آنها تأمل كند و يك ساختار درختي را طراحي كند به
روشني مشخص ميشود كه ما با چند دسته از مطالب در يك دانش روششناختي روبرو هستيم.
در اينجا اين مسئله به دست خواهد آمد كه در علوم مختلف ازجمله علم منطق فهم دين و
نيز علم منطق فهم قرآن ما با چند لايه و رويه و چند ساحت و سطح از مطالب طرف
هستيم.
اينكه به سادگي در يك دانش روششناختي
مثل اصول ميگويند مطالب به دو يا سه دسته تقسيم ميشوند و علم داراي سه جزء است،
«موضوع»، «مبادي» و «مسائل» و در علم اصول هم به راحتي ميگويند چهار دسته مبادي
داريم، «مبادي كلاميه»، «مبادي عقليه»، «مبادي لفظيه» و «مبادي ادبيه»، اينگونه
نيست، و مبادي در همين دانش اصول بسيار وسيعتر از اين چيزي است كه مطرح ميكنند.
و يا بزرگان ما و اصحاب اصول از
مسئلهي اصوليه تعريف داشتهاند و آنچه كه امروزه مشهور است و پذيرفته شده است اين
است كه مسئلهي اصوليه عبارت است از آنچه كه به مثابه كبراي قياس استنباطي قرار ميگيرد،
يعني: «ما يقع كبري لقياس الاستنباط»، و تصور ميشود كه ما در علم اصول تنها يكجور
مسئله داريم و آن اين است كه هرآنچيزي كه كبراي قياس استنباطي است مسئلهي اصوليه
است. حال به منابع اصولي مراجعه كنيد و مشاهده كنيد كه چه مقدار از مسائلي كه به
عنوان مسائل اصول در اين دانش بحث ميشود كبراي قياس استنباط هستند. درصد اين
مسائل بسيار كم است و بسياري از مسائل در علم اصول بحث ميشود و احدي هم نميتواند
بگويد اينها جزء مسائل نيستند كه هرگز كبراي قياس استنباط قرار نميگيرند و نقش
ديگري در استنباط دارند. البته در طريق استنباط قرار ميگيرند اما اينگونه نيست
كه بگوييم لزوماً قضيهاي هستند كه مثل كبري در قياس قرار ميگيرند.
دوستان اطلاع دارند كه ما بحثي در
زمينهي طبقهبندي دانش اصول انجام دادهايم و انشاءالله امسال آنرا تكميل ميكنيم.
اگر بندهي طلبه مطلب نويي در اصول داشته باشم و اگر هزار هم باشد، تصور ميكنم كه
اولين بحث طبقهبندي مطالبي است كه در دانش اصول مطرح ميشود و تصور ميشود كه به
دو دستهي كلي مبادي و مسائل تقسيم ميشوند. بعد هم مبادي به دو يا چهار و البته
بعضي هم از روي خطا به شش قسم تقسيم كردهاند و مسائل را هم به يك قسم و آن هم
اينكه مسئله آن است كه كبراي قياس استنباطي باشد. درحاليكه هم مبادي بسيار متنوع
است و ما در ساختار فلسفهي اصول به بيش از بيستوچهار فصل تقسيم كردهايم و مسائل
هم اينگونه نيست و خود مسائل به انواع گوناگوني تقسيم ميشود. در نهايت نيز مجموع
مطالب بحثشده در دانش اصول را به مبانيي كه به مبادي بعيده و بخشي از مبادي وسيطه
اطلاق ميكنيم و به مبادي كه به بخشي از مبادي وسيطه و مبادي قريبه اطلاق ميكنيم،
تقسيم كردهايم. اما مسائل فراوان هستند. مسائل دانش اصول انواع كثيرهاي دارد كه
يك قسم از آن قسمي است كه كبراي قياس استنباط قرار ميگيرد.
در مسئلهي منطق فهم قرآن هم همين
مطلب هست و ما بايد در چهارچوب اين طبقهبندي مسائل، مطالبي را كه به مثابه برايند
مبادي قلمداد ميشوند را گونهشناسي و دستهبندي و بسا حتي طبقهبندي كنيم، يعني
خود آنها نيز لايهلايه باشند. در يك طبقهبندي نيز ميگوييم بعضي از اينها
قضايايي هستند كه قاعدهاند و بعضي نيز ضابطهاند.
اينجا از باب نمونه براي اينكه اين
دو سامانه را روشنتر كنيم ميگوييم كه ما براي اينكه به يك صورتبندي و طبقهبندي
و دستهبندي صحيح و صائب و جامعاي از مطالبي كه در يك دانش روششناختي وجود دارد
برسيم بايد چند كار بكنيم، سپس براساس اين چند كار ملاحظه خواهيم كرد كه چه فهرستي
از لايهها و انواع مطالب به دست خواهد آمد.
اول، بايد بگوييم كه اصلاً به
چيزي مبنا اطلاق ميكنيم، به چه چيزي مبدأ اطلاق ميكنيم و نيز به چه چيزي مسئله
اطلاق ميكنيم.
دوم، در مقام انواع هريك از اينها
را بايد تقسيم كنيم، چون مباني گوناگون هستند، مبادي و مسائل هم گوناگونند. چنانكه
در مباني ميگوييم مباني بعيده داريم، مباني وسيطه داريم و مباني قريبه داريم. مسائل
را نيز به همين ترتيب بايد دستهبندي كنيم. از مجموعهي مباحثي كه بايد در سطوح و
ساحات مختلف بحث شود، اين دستهبندي به دست ميآيد كه راجع به تعريف آنها بايد بحث
كنيم، زيرا همهي مسائل تعريف دارند، و هر يك مطلب و مسئلهاي در هر دانشي خودْ يك
دانشواره و عليمه است، يعني همانطور كه راجع به يك دانش ميتوان بحث كرد راجع به
هر مسئله نيز ميتوان بحث كرد. همانطور كه ميتوان از تعريف، موضوع، غايت و روش يك
علم سخن گفت، از تعريف مسئله، غايت و روش آن مسئله نيز ميتوان بحث كرد.
به همين جهت از تعريف ميتوان بحث
كرد، از هستيشناسي آن ميتوان بحث كرد، از كاركردشناسي و مسائل معرفتشناختي آن
ميتوان بحث كرد، همچنين از حجيت آن ميتوان بحث كرد، از طرز كاربرد و استخدام آن
در مسير فهم ميتوان بحث كرد. بالاخره مسئلهاي كه در منطق فهم قرآن توليد ميكنيد
بناست كه بعداً در تفسير و فهم قرآن به كار برده شود، پس بحث كاربردشناسي يك بحث
ميتواند باشد.
سپس بين هر مسئله و مطلب با مطلب
موازي خودش بايد نسبتسنجي كنيم، چون مسائل با هم در تعامل و گاه در تعارض هستند و
نسبت اينها را بايد مشخص كنيم.
سرانجام نيازمند به سنجههايي
هستيم كه بتوانيم كاربرد اين مسائل را آسيبشناسي كنيم.
اينجا ميخواهيم براساس سيري كه
مطرح كرديم مثالي را خود قرآن پياده كنيم كه يكي از حجج شرعيه است. در ساختار كي
حجت شرعي را بايد با اين مسائل روبرو شويم:
1. آيا قرآن امكان معرفت دارد؟
كساني قرآن را فهمپذير نميدانند، بلكه قرائتپذير ميدانند كه در اينجا دو راه
پيدا ميشود كه بايد مشخص كنيم جزء كدام هستيم؟
2. روشمندي معرفت قرآن؛ آيا قرآن
روشمند است؟ يا شيوههاي ناروشمندي وجود دارد؟ فهم قرآن روشمند نيست، بلكه حسب
تصادف يا شهود و يا روشي كه شناختهشده نيست به دست ميآيد؟ به اين معنا، روش به مفهوم
كاربرد قواعد نيست، بلكه يك نوع تحصيل صلاحيت است.
3. فرايندمندي معرفت؛ معرفتي كه
بهدست ميآيد آيا بر هم مترتب است؟
اين سه مبحث مبادي بعيده هستند، اما
اگر همين مبادي را روي قرآن پياده كنيم، مبادي وسيطه يا قريبه ميشوند، يعني امكان
معرفت قرآن، روشمندي معرفت قرآن، فرايندمندي معرفت قرآن. اگر اين سه مبحث را به
صورت مطلق بحث كنيم، مباحث معرفتشناسي هستند و جزء فلسفهاند و جزء منطق فهم قرآن
نيستند و حتي جزء مبادي قريبهي منطق فهم قرآن هم نيستند، اما اگر متعلق اين سه
مبحث را قرآن بدانيم، آنگاه جزء مبادي قريبهي دانش منطق فهم قرآن ميشوند.
4. آيا كلام،
عليالاطلاق معرفتبخش است؟ يعني حجيت معرفتشناختي
زبان.
5. چه قواعدي به ما كمك ميكند
كلام را كه معرفتبخش است فهم كنيم؟ يعني قواعد و ضوابط عمومي عقلايي استظهار از
لفظ. به خاطر داريد كه گفتيم قواعد و ضوابط فهم كتاب دو دسته هستند، دستهي عمومي
كه فرض ميكنيم آن قواعد در فهم هر متن ديگري ولو متون بشري به كار ميبريم جواب
ميدهد و متن را بايد با آن قواعد فهم كرد. حجيت ظواهر اصلي است كه راجع به همهي
متون است، بهجز متوني كه ذاتاً رمزي هستند.
6. قواعد و ضوابط استكشاف از متن
مكتوب. چون لفظ به نحو شفاهي كارآمديها و دلالتهايي دارد و وقتي به صورت متن
درميآيد كارآمديهاي ديگري. ما ميتوانيم به دو لايه از دوالّ درخصوص الفاظ قائل
شويم،
ـ دالّ ذاتي (اصلي)،
ـ دال ظلّي (فرعي و مكمل).
هنگامي كه شما با يك لفظ مواجه ميشود
مثلاً «اسد» اين عبارت به يك معنايي دلالت ميكند و حيوان مفترس كه در جنگل زندگي
ميكند به ذهن شما خطور ميكند. اين مدلول لفظ است و خود لفظ دالّ اصلي است. همچنين
دالّهايي داريم كه من از آنها به دالّهاي ظلّي و مكمل تعبير ميكنم، مثلاً
«قرائن مجاز». يكباره دالّهاي مكملي پيدا ميشود و ميگويد مثلاً اين كلمهي
«اسد» دلالت بر حيوان مفترس ميكند، اما در كنار آن يك قرينهي لفظيه و يا حاليه
آمده است و گفته: «رأيت اسداً في الحمام»، من يك شير در حمام ديدم، اينجا ميگويند
مشخص ميشود كه كلمهي اسد در معناي حقيقي خود به كار نرفته و در معناي مجازي به
كار رفته، به قرينهي اينكه ميگويد در حمام و شير درنده كه در حمام وجود ندارد،
پس منظور از اين عبارت پهلوان است و پهلواني را در حمام ديده است. اين وجه شبه كه
بين معناي حقيقي لفظ و معناي مجازي مورد ارادهي ما وجود دارد كه با الماح و اشاره
به آن وجه شبه، معنا را تعين ميبخشيم، كه اينها ميشوند دالّهاي مكمل و لايهي
دوم. و يا مثلاً شما لفظي داريد كه دلالت مطابقي دارد، مثل «بيت»، بيت يعني در،
ديوار، سقف، كف و اتاق. مدلول مطابقي لفظ بيت يا دار، اينها است، اما گاه به نحو
ظلّي به كار ميبريد و از آن معناي ظلّي ميگيرد، مثلاً سقف اتاقي فرو ميريزد، و
فردي ميگويد «اتاق خراب شد»، مجازاً لفظ اتاق را در معناي سقف به كار برد. سقف
خراب شده و نه همهي اتاق زيرا ديوار و در آن سر جاي خود هستند. اما به مدد مناسبت
جزء و كلي كه سقف جزئي از اتاق است مجازاً اين لفظ را به كار برديم و معناي لفظ
اتاق و بيت را تعين بخشيديم.
درواقع معناي مطابقي معناي ذاتي
لفظ است، معناي التزامي معناي ظلّي لفظ است. شما چيزي را كه ملازم با يك معناي
اصلي است از آن لفظ اراده ميكنيد، پس ما دالّ اصلي و فرعي و مكمل داريم، همچنين
معناي ذاتي و معناي ظلّي داريم.
7. كلام چندگونه ميتواند دالّ
باشد. هنگامي كه ما ميگوييم كلام دالّ است بايد ببينيم كه كلام چندگونه ميتواند
دالّ باشد و يا مدلولهايي كه با آنها سروكار داريم چندگونه هستند كه در اينجا
بايد مورد بحث قرار گيرد و تكليف آن روشن شود.
8. بعد از آنكه از قواعد و ضوابط عموميِ
عقلاييِ استظهار از لفظ و قواعد و ضوابط استكشاف از متن بحث كرديم، به سراغ متن
مقدس و كلام قدسي ميرويم. ماهيت و هويت كلام قدسي و اقسام آن. كلام قدسي وحياني
است، كتاب هدايتمآل است كه از اينها يك سلسله برايندهايي به دست ميآيد. كما
اينكه هنگامي كه خصوصيات كلام قدسي را ميگوييم سپس بايد بگوييم همانطور كه مطلق
كلام معرفتزاست، كلام قدسي هم معرفتزاست و زبان دين معرفتبخش و شناختاري است.
9. دلايل اينكه كلام قدسي حجت است
و ظواهر كتاب در شريعت هم حجت است را بايد در اينجا بحث كنيم.
تا اينجا مباحثي از مباني و لايههايي
از مطالب است كه اصل كتاب را حجت كرده است و به نقطهاي رسيديم كه به كتاب تمسك
كنيم.
10. نسبتسنجي تعاملي و تعارضي
بين كتاب و غيركتاب مثلاً كتاب با سنت، كتاب با عقل، كتاب با فطرت. در چه جاهايي
كتاب با سنت، و يا عقل و فطرت تعامل ميكند، در كجا تعارض ميكند و اگر بين كتاب و
سنت تعارض بود چه بايد كرد و يا بين كتاب و عقل تعارض بود چه بايد كرد؟
11. مباحثي كه مربوط به محتواي
كتاب ميشود، يعني پيام منطوي در كتاب و خصوصيات آن پيام مورد بحث قرار ميگيرد.
12. انواع پيامها، مثلاً نوع
احكام آن، نوع اخلاقي و نوع عقايدي آن. درنتيجه حجيت شريعتشناختي كتاب يا سنت
درخصوص تقنين و احكام را مورد بحث قرار ميدهيم. برخي شاذگرايان در روزگار ما ميگويند
ما از كتاب تنها ميتوانيم ارزشها را به دست بياوريم، در احكام قابل تمسك نيست.
سپس بر اساس اينها قواعدي استظهار
ميشود كه قواعد هم طبعاً دو دسته هستند، يعني عقلائي عام و اختصاصي ابراز كلام
مقدس.
اگر ما در اينجا به سمت سنت
برويم، مباحث ديگري ازجمله وثاقتسنجي خبر نيز مطرح ميشود. چنانكه راجع به كتاب
هم باز ميتوان از سنديت و انتساب قرآن و تحريفناپذيري آن بحث كرد.
سپس وارد درون قرآن ميشويم و
قواعد مربوط به رفع تعارض ظاهري از آيات با يكديگر را بحث ميكنيم. درخصوص سنت تعادل
و تراجيح اخبار را بحث ميكنيم.
تا اينكه منتهي ميشود به درستيآزمايي
و يا آسيبشناسي كاربست قرآن و كتاب.
بنابراين ما براساس يك رابطهي
طولي، مجموعهي مباحثي را در كل منطق فهم قرآن طرح ميكنيم و درخصوص هريك از بخشهاي
آن و امروز در مبادي نظري و در مبادي نظري نيز مختصات متن و محتواي كتاب را بحث ميكنيم
با يك سير و سامانهاي كه كموبيش رابطهي منطقي ترتبي با يكديگر دارند مواجه
هستيم.
اين بحث البته بحث كلاني است و ما
در اينجا به اجمال مطرح كرديم و يكمقدار پيچيده مينمايد و هرچه بتوان اين مباحث
را انضماميتر مطرح كرد و راجع به هريك مثالهاي روشنتري زد مطلب آشكارتر ميشود،
ولي به تأمل بيش از احتياج دارد و احياناً بايد براي آن نموداري ترسيم كرد كه آن
نمودار نسبت تمام اين مسائل را به يكديگر نمايان ميكند.
پس اصل بحث ما منطق دستهبندي
(عرضي) و طبقهبندي (طولي) مبادي و برايندهاي آنهاست كه به اين ترتيب عرض شد ما دو
سامانه سروكار داريم، سامانه و چيدمان عرضي كه همان دستهبندي است كه در آنجا
گفتيم مبناي ما پياموارهانگاشتن قرآن كريم است، قرآن يك پيام است، اگر پيام است
بايد فرايند پيامگزاري را طي كند، كه اين فرايند داراي پنج ضلع است. بنابراين
معلوم شد كه مباني كلي فهم قرآن چنين منطقي دارد و در اين چهارچوب فهم ميشود.
البته هنگامي كه به لايهي بعدي
ميروسم كه مثلاً مبدأ معرفتشناختي است ملاحظه ميكنيم كه بحثهايي كه تا اينجا
مطرح كرديم به دست ميآيد.
همچنين با سامانه و چيدمان طولي،
عمودي و ترتبي نيز سروكار داريم كه هم مباني و مبادي و هم مسائل بر هم مترتب هستند
و با يكديگر نسبت طولي دارند. در نسبت طولي نيز سيري را توضيح داديم كه اولاً يكسري
كارهاي مقدماتي قبل از ورود به بحث لازم داريم، مثلاً ابتدا بايد تعاريف را بدهيم،
سپس مبادي را از مباني و ايندو را از مسائل تفكيك كنيم. سپس براساس كتاب و يا سنت
وارد شديم و فيالجمله مسائل و مباحثي را كه بايد مورد بحث قرار بگيرد گفتيم كه
هفت مسئله است:
1. چيستيشناسي،
2. هستيشناسي،
3. كاركردشناسي،
4. حجيتشناسي،
5. كاربردشناسي،
6. نسبتشناسي،
7. آسيبشناسي.
اينها محورهاي بحث هستند ولي همانها
را روي كتاب و سنت آورديم و قريب به بيست نكته را كه به نحوي ميتوان گفت بيست
لايه هستند در بحث از مسائل و مطالب ذكر كرديم كه عبارتند از:
1. امكان معرفت؛
2. روشمندي معرفت؛
3. فرايندمندي معرفت؛
4. معرفتبخشي كلام؛
5. قواعد و ضوابط عموميِ عقلايي
استظهار از لفظ؛
6. قواعد و ضوابط استكشاف از متن
مكتوب؛
7. ماهيت و هويت كلام قدسي؛
8. كاركردوري معرفتي كلام قدسي؛
9. حجيت شريعتشناختي ظواهر كتاب
و سنت؛
10. نسبتسنجي كتاب با ديگر منابع؛
همچنين در لايهي محتوايي
12. حجيت ظواهر در قلمروي شريعت
يا كلام يا اخلاق و علم ديني؛ ممكن است كسي بگويد كه از كتاب ميتوان شريعت (فقه)
استنباط كرد همچنين عقايد هم ميتوان استنباط كرد، اما علم نميتوان استنباط كرد،
كه اينجا ما بايد ثابت كنيم كه ميتوان استنباط كرد و كتاب هم ظرفيت دارد و هم
حجيت.
13. نسبتسنجي اينها با يكديگر؛
14. ضوابط اختصاصي معنافهمي كلام
مقدس؛
15. سنديت قرآن؛
16. تعارضات و تعادل و تراجيح؛
17. درستيآزمايي؛
18. بازبيني شيوههايي كه براي
تدارك خطاي محتملالوقوع از فهم قرآن لازم است بحث شود.
اين محورها با يكديگر ترتب طولي
دارند.
اين چهارچوبي را كه در اينجا به
دست آورديم بايد راجع به هريك از مبادي پياده كنيم، ازجمله الان كه مبحث وحيانيت
را مطرح ميكنيم بايد ببينيم چه مقدار از مطالبي كه مطرح شد درخصوص اصل وحيانيت
قابل بحث هستند. والسلام