موضوع: وحيانيت متن، لفظ و محتواي قرآن
كريم
برآيند و برونداد روششناختي مبدأ وحيانيت قرآن كريمچند جلسه است كه راجع به مبناي
وحيانيت متن و محتواي قرآن بحث ميكنيم و رسيديم به برآيند و برونداد روششناختي
مبدأ وحيانيت قرآن كريم.
توضيح داديم كه در هريك از محورها
سه بحث كلي بايد مطرح شود؛ محور اول تحليل خود مبناست، مثلاً مراد ما از مبناي
وحيانيت متن و محتواي قرآن چيست؟ محور بعدي اثبات اين مبناست كه متن و محتواي قرآن
وحياني است، محور سوم برآيند اين مبناست كه مثلاً اگر قرآن كريم از نظر متن و
محتوا وحياني است، چه نتايجي از اين اصل به دست ميآيد، و اينكه تفاوت اين مبنا با
اينكه اگر كسي قائل به وحانيت محتوا باشد ولي قائل به وحيانيت متن نباشد، و يا
قائل به وحيانيت متن باشد و نه محتوا، چيست؟
بعضي اين مطلب سست و سخيف را گفتهاند
كه متن وحياني هست و از ناحيهي خدا آمده، اما محتوا تحت تأثير ذهنيت پيامبر اعظم
و يا تحت تأثير فرهنگ زمانه است. يعني درست است كه متن نازل شده و در فرايند وحي
پايين آمده است، اما تحت تأثير ذهنيت دريافتكنندهي وحي و فرهنگ زمانه و عوامل
عصري قرار گرفته است. برعكس آن نيز ممكن است قائل داشته باشد (نظر سروش همين است)
كه محتوا، الهامي است ولي عبارات، عبارات پيامبر است (البته اين نظر ممكن است قائل
هم داشته باشد). در اينجا بايد ديد كه دستاورد وحيانيانگاشتن متن و نيز دستاورد
وحيانيانگاشتن محتوا چيست؟
اين سه محور گرچه محورهاي اساسي و
كلان هستند، اما بايد ساختار اين محورها را مشخص كنيم تا مشخص شود كه اگر اينها را
تفصيل بدهيم چه مباحثي در ذيل اينها ميگنجد. مثلاً در بخش تحليل ماهيت مؤلفههاي
وحيانيت را باز كرديم و زيرمجموعههاي آنرا مشخص كرديم و يا در بخش سوم برآيند
وحيانيت، اگر ما متن و محتوا را وحياني دانستيم چه برايندي خواهد داشت، وقتي به
اين محور مراجعه ميكنيم لايههايي به دست ميآيد، لايههايي كه به نحوي خودشان
نيز مبنا هستند؛ براي مثال وقتي ميگوييم متن و محتواي قرآن وحياني است يك سلسله
اصول توليد ميشود، مثل اصل قدسانيت كه قرآن كريم مقدس، خطاناپذير و خدشهناپذير
است، اين خصوصيات برايند قول به وحيانيت متن و محتوا است، ولي به نوبهي خودشان هر
كدام يك اصل هستند، منتها اصلي است متفرع از اصل كلان وحيانيانگاشتن وحي و محتوا.
همچنين بحث واقعنمايي گزارههايي
قرآني، هرچند با خطاناپذيري و خدشهناپذيري در پيوند است، منتها از يك جهت ديگر
ممكن است در ذيل بعضي ديگر از مباني قرار بگيرد، و آن در جايي است كه واقعنمايي
را به معناي شناختاريبودن در نظر بگيريم. مثلاً وقتي ميگوييم قرآن حكيمانه است،
بايد گزارههاي آن شناختاري باشد و بايد حامل و حاوي معرفت باشد و يا اگر قرآن
هدايتمآل است بايد بتواند به مخاطب معرفت منتقل كند تا مخاطب را هدايت كند، والا
مخاطب از كجا حقيقت را كشف خواهد كرد؟
همچنين مسئلهي مرجعيت و حجيت
ديني قرآن ميتواند از وحيانيت ناشي شده باشد، يعني برايندي از وحيانيت قلمداد
شود. اگر قرآن كريم وحياني است و از سوي مبدأ آمده آيا ميشود كسي از آن سرپيچي
كند؟ هرگز. اگر از سوي مبدأ آمده و خطاناپذير و حقيقت محض است، آيا ميشود به
حقيقت محض پشت پا زد و نپذيرفت؟ ضرورت پذيرش به معناي حجيت است و بايد آنرا
پذيرفت. ضرورت پذيرش مرجعيت است كه بايد اين متن را به مثابه مرجع تلقي كنيم و به
آن مراجعه كنيم زيرا اين متن حاوي حقايق است.
همچنين بحث تقدم دلالت قطعيِ
قرآني بر ساير دوالّ ديني است؛ متن و محتواي قرآن وحياني است و اين نكته اقتضاء
ميكند كه قرآن بر ساير منابع (البته درصورتي كه حاوي دلالت قطعي باشد) مقدم شود. گرچه
كلام معصومانه، آنگاه كه سنداً و دلالتاً قطعي است، آن هم قطعي است و نميتوان از
آن عبور كرد، ولي به هر حال به نحوي بين اين دو بايد مقايسهاي صورت بگيرد. من
خاطر دارم در يكي از جلسات مطرح كردم كه به نحوي در مبحث تعارض ادله بايد مقايسههايي
بين انواع ادله داشته باشيم، مثلاً بين سنت با سنت، كتاب با كتاب، عقل با عقل، عقل
با سنت و كتاب و همينطور متقابلاً بين هريك با ديگري. من در مطلب نظريهي خطاب
شرعي در بحث انواع ادله در مقام تعارض، هشت نوع نسبت را مطرح كردهام و ضمن اينكه
قاعده دادم كه براساس چه قواعدي يكي بر ديگري ترجيح پيدا ميكند، اين هشت فرض را
در كنار هم فهرست كردهام و گفتهام كه كدام بر ديگري تقدم دارد. براي مثال به طور
آشكار متن با دلالت قطعي كتاب معلوم است كه بر دلالت ظني سنت تقدم دارد. لهذا در
اينجا ميگوييم كتاب بر سنت در مقام توليد معرفت تقدم دارد. عكس آن هم قابل تصور
است، مثلاً شما در قبال يك آيهي ظني يا متشابه، سنت قطعيهاي داريد (سنداً و
دلالتاً)، خوب طبيعي است كه بايد آيه را به سنت قطعيه ارجاع بدهيم. بنابراين در
اينجا مبحثي به عنوان تعادل و تراجيح باز ميشود كه بخشي از همان مطلبي است كه در
دادوستد بين كتاب و سنت يكي از مسائل هم بحث تعارض بين اين دو است. فروض مختلف و
مباني آنها را بايد در آنجا بياوريم. بنابراين بحث ديگري كه ميتوان به عنوان
برايند از وحيانيت متن و محتوا به دست آورد موضوع تقدم دلالت قطعي قرآن بر ساير
دوالّ ديني است، زيرا پيامبر در مقام تلقي از وحي معصوم است، همچنين در مقام تعبير
از وحي اينگونه نيست كه ذهنيت پيامبر بر وحي تأثير بگذارد. پيامبر معصوم است، هم
در دريافت خطا نميكند و هم در مقام تعبير وحي، يعني هنگامي كه وحي دريافت ميشود
بايد به زباني به مخاطب منتقل شود. البته ما معتقد هستيم كه عبارات و نصِ وحيِ
تشريعيِ قرآني هم وحياني است، پس تعبير آن هم از پيامبر نيست و از خداست؛ اما در
بعضي از منابع ممكن است اگر سنت را به يك نوع وحي ارجاع بدهيم (همانند حديث قدسي)
در آنجا طبعاً تعبيري اتفاق ميافتد.
با توجه به اين جهات ميگوييم كه
چون متن، متناً و محتواً از ناحيهي باري، از طريق پيامبر با توجه به عصمت ايشان
در مقام تلقي، تعبير، تفسير و تبليغ به انسان منتقل ميشود از قطعيت خاصي برخوردار
است.
من در اينجا قصد دارم بحثي را
مطرح كنم كه دوستان بر روي آن كار كنند. در بخش سنتپژوهي كتاب منطق فهم دين، اين
موضوع را به اشاره طرح كردهام ولي احتياج به يك بحث جدي دارد، و آن بحث عبارت است
از اينكه ما در مقايسهي بين كتاب و سنت دو مطلب مشهور داريم كه اين دو مطلب درست
است، ولو اينكه مشهور است و در لسان اعاظم و سلف هست و عنوان ميشود، كه ميگويند:
«كتاب قطعيالسند و ظنيالدلاله است، سنت قطعيالدلاله و ظنيالسند است». گويي اين
حرف تلقي به قبول شده و در آثار خيلي از بزرگان ميآيد. من هر دوي اينها را مخدوش
ميدانم، مفهوم اين جملات اين است كه كتاب قطعيالسند است چون مسلماً از ناحيهي
خداوند متعال نازل شده و تحريف نشده و عين آنچه از سوي خداوند متعال نازل شده است
بينالدفتين الان در اختيار ماست، پس قطعيالسند است، اما ظنيالدلاله است، زيرا
متون و ظواهر آيات ممكن است بر معاني مختلف قابل حمل باشد. برعكس گفتهاند سنت ظنيالسند
است چون به هر حال براساس روات به دست ما رسيده است و يقينآور نيست، اما قطعيالدلاله
است. به نظر ميرسد كه هر دو اين استدلالها با كليتي كه دارند مخدوش است. در
اينكه قرآن قطعيالسند است حرفي نيست، اما چه كسي ميتواند بگويد كه قرآن عليالاطلاق
ظنيالدلاله است؟ يعني قرآن فاقد نصوص است؟ هيچ آيهاي از آيات الهي نص در مدعا
نيست؟ «
يا أَيُّهَا الَّذينَ
آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ»
[1]،
آيا نص نيست؟ آيا ميتوان اين آيه را به شكل ديگري معني كرد؟ آيه بسيار روشن است و
وجوب صوم را تشريع ميكند. اين آيه جزء قرآن است و قطعيالسند است، همچنين به لحاظ
دلالت نيز قطعيالدلاله است و قطعاً معناي ديگري ندارد. اينكه گاهي بعضي احتمالاتي
را ذيل بعضي از آيات ميدهند كه بيمبنا و منطق است، آيا چنين احتمالاتي مشمول
قاعدهي «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» ميشود؟ و بايد گفت محتملات بسيار شد،
پس ظاهر شد؟ اينگونه نيست. آيات فراواني در قرآن
كريم داريم كه نص است يعني قطعيالدلاله است و اگر اين آيات را فهرست كنيم قابل
توجه خواهند بود. به محض طرح يك احتمال بيجا و بيمبنا از ناحيهي كسي آيه را محل
ترديد و مصب احتمالات نميكند و نميتوان گفت كه چند احتمال وارد است. احتمالات بيجا
و بيمعنا و منطق اصلاً احتمال نيستند ولذا اين آيه جز به معنايي كه از آن به
عنوان نص فهم ميشود قابل حمل نيست.
درخصوص روايات هم همينطور است.
اينكه بگوييم حديث ظنيالسند است، آيا اصلاً حديث قطعيالسند نداريم؟ احاديث
متواتر چه ميشوند؟ ما احاديثي مانند «ثقلين» داريم كه متواتر قطعي است و هيچ شبهه
و خدشهاي بر آن نيست. حديث ثقلين با اسناد متنوع در تمام اعصار هم بين عامه و هم
بين خاصه نقل شده است. اين حديث در بيش از دويست و شصت منبع اصيل شيعي و بيش از صد
منبع محكم و مهم عامي نقل شده است. به دستور مرحوم آشيخ قوام وشنوي(ره) كه از
شاگردان مرحوم آيتالله بروجردي بود، براي شيخ الازهر راجع به حديث ثقلين كتابچهاي
نوشتند و براي او فرستاد كه بسيار مؤثر بود و شيخ شلتوت هم فتوا داد كه مذاهب
اسلامي به هم ميتوانند مراجعه كنند و به مذهب جعفري هم ميتوان مراجعه كرد و
مذاهب اسلامي منحصر در چهار مذهب اهل سنت نيست. اين كتابچه حدود پنجاه صفحه است
ولي تمام اسناد را استخراج كرده و منابع در آن آورده شده است.
به اين ترتيب ما احاديث قطعيالسند
فراواني داريم و نميتوان به مثابه قاعدهي كلي گفت كه همهي احاديث ظنيالسند هستند.
هچنين اينگونه نيست كه بتوان گفت همهي احاديث قطعيالدلاله هستند و احاديثي كه
ظنيالدلاله هستند فراوان داريم و ممكن است يك متن حديثي به معاني مختلف قابل حمل
باشد. بر همين اساس خود معصومين عليهم السلام فرمودهاند كه كلام ما مثل كلام الهي
است و مشتمل بر محكمات و متشابهات است، هم محكمات دارد كه قطعيالدلاله هستند و هم
متشابهات دارد كه ظنيالدلاله هستند.
اما ميپذيريم كه از اين چهار
ادعا يكي قطعاً كليت دارد و آن اينكه «كتاب قطعيالسند است»، اما اينكه كتاب ظنيالدلاله
باشد محل ترديد ماست، اينكه سنت ظنيالسند است محل ترديد ماست و اينكه سنت قطعيالدلاله
است نيز محل ترديد ماست و دلالت قطعي قرآن بر دلالت ظني حديث تقدم دارد. همچنين
دلالت قطعي قرآن بر دلالت قطعي عقل تقدم دارد. چنانكه عكس آن هم ميتوان تصور كرد
كه دلالت قطعي عقل بر دلالت ظني قرآن تقدم دارد و دلالت قطعي سنت بر دلالت ظني
قرآن تقدم دارد و ما با دلالت قطعي عقلي و يا سنتي، دلالت ظني قرآن را فهم و تفسير
ميكنيم.
مطلب ديگري كه به عنوان برآيند
قول به وحيانيت متن و محتوا قرآن به دست ميآيد، التزام به قواعد و ضوابط ويژهي
فهم وحياني و فهم محتواي وحي است. قبلاً اشاره كردهايم كه قواعد فهم متن به اشكال
مختلف قابل طبقهبندي است. در يك تقسيم ما يك سلسله قواعد و ضوابط داريم كه در فهم
هر متني (انساني و الهي) كاربرد دارد و قواعد عامهي فهم لفظ است. يكسلسله قواعد
هم داريم كه به متن وحي اختصاص دارد، يك سلسله ضوابط هم هست كه مختص به فهم وحي و
مربوط به قواعد فهم وحي است. اينها را بايد از يكديگر تفكيك كرد. در مباني كه به
عنوان نهادهاي پايه در فهم قرآن و مختصات متن قرآني گفتهايم، آن دسته از قواعد و
ضوابط ويژهاي را كه از اختصاصات فهم متن وحياني است را به ما ميدهد و به تعبيري
يك سلسله قواعد و ضوابط را كه مخصوص فهم متن وحياني است بايد در اينجا شناسايي
كنيم و به كار ببنديم.
در اين خصوص ميتوان گفت كه
«مقدمات حكمت» چهارچوبي است كه مربوط به كل متون وحياني و غيروحياني است كه در فهم
متن وحياني و سنت هم كاربرد دارد. وقتي متني را از يك حكيم و يا متكلم عاقلي ميشنويد
اولاً بايد بگوييد كه اين متن براساس ارادهي جدي صادر شده، مرادي در درون آن
نهفته، به قصد انتقال مراد و منوي و مقصودي صادر شده و بايد به آنچه از ظاهر آن ميفهميم
اعتنا كنيم و ظاهر آن حجت است. مسائلي از اين قبيل را ميتوان راجع به همهي متون
مطرح كرد. البته ممكن است يك متن مبهم و شبهالفاظي و يا الفاظ مشوش و همچنين متون
رمزي و سمبليك از فردي صادر شود، كه در اينجا اينگونه متون در نظر نيست. بلكه
منظور ما در اينجا متوني است كه از حكيمي براي القاء مراد به مخاطب صادر شده است. اين
متن را چه وحياني باشد و چه نباشد بايد با تمسك به مقدمات حكمت فهم كرد.
اينگونه اصول و قواعد شامل قرآن
هم ميشود و در فهم قرآن نيز بايد اين اصول را رعايت كرد. البته اين نكته بر اين
پيشفرض مبتني است كه زبان قرآن هم زبان عقلائي است و زبان خاص نيست؛ خداوند متعال
به زبان عقلا سخن گفته و لذا بايد آنرا با همان قواعدي كه كلمات عقلا را فهم ميكنيم،
فهميد.
يك دسته قواعد نيز مقتضاي وحيانيت
و يا ساير ويژگيهاي متن قرآني است. بنابراين برايند ديگر هم اين خواهد بود كه ما
به قواعد و ضوابط ويژهاي كه در فهم متن وحياني كاربرد دارد بايد ملتزم شويم و
آنها را شناسايي كنيم و براساس وحيانيت بايد يك سلسله قواعد تأسيس كنيم كه برآمده
از خصلت و خصوصيت و سرشت وحياني اين متن است. اين قواعد به ما ميگويد كه شما حق
نداريد به روش اصطيادي و سليقهاي پناه ببريد كه در اصطلاح به آن تفسير به رأي ميگوييم،
يعني فردي قرآن را آنچنان كه ميپسندد تفسير كند و يا مبتني بر پيشدانستهها و
پيشانگارههايي تفسير كند كه بسا بعضي از آنها و يا حتي همگي آنها ناصواب است و
به تعبيري معنايي را كه خود قبول دارد به متن تحميل كند. كسي چنين حقي ندارد و
بايد براساس قواعد و ضوابط عمومي فهم متن و نيز قواعد و ضوابط ويژهاي و خاصي كه
از وحيانيت برميآيد، متن را فهم كرد.
اگر اين متن وحياني است، افرادي
كه ميخواهند با اين متن مواجه شوند بايد از يك سلسله صفات و صلاحيتهاي انفسي و
آفاقي خاص برخوردار باشند. در جلسهي گذشته نيز به اين نكته به صورت اجمال اشاره
كرديم. چند سال پيش در مؤسسهي آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) رسالهاي را هدايت
كردهام كه عنوان آن «صفات و صلاحيتهاي مفسر» بود. براي اين رساله من فهرستي از
صفات و صلاحيتهاي انفسي و دروني تنظيم كرده بودم، همانند داشتن تقوا در درون و
صفات و صلاحيتهاي بروني مثل آشنايي با ادبيات عرب.
همانگونه كه ميگوييم بايد قواعد
متناسب وحيانيت را براي فهم قرآن بهكار ببريم، افراد داراي شأنيت و صلاحيت ميتوانند
با متن مواجه شوند. طبعاً مفسر بايد به قدسي و لاهوتيبودن قرآن كريم بصيرت داشته
باشد، همچنين مفسر بايد از مراتبي از طهارت و تقوا برخوردار باشد، يعني التزام
عملي به علم و عقيده حاصل از فهم داشته باشد؛ همچنين بحث راسخيت در علم و الراسخون
في علم را نيز ميتوان در اينجا مطرح كرد كه بايد آنها قرآن را فهم كنند. البته الراسخون
گاه بر ائمهي اهل بيت عليهمالسلام تطبيق داده شده و گاه نيز معناي عامتري به آن
داده شده است. به عنوان اينكه ائمهي اهل بيت عليهمالسلام مصاديق اكمل و اوضح اين
عنوان هستند، ولي ديگراني هم هستند كه راسخون في علماند و ميتوانند با متن قرآن
تماس بگيرند، والا مخاطب قرآن محدود خواهد شد و اين درحالي است كه مخاطب قرآن همهي
بشريت است و هر كسي در حد ظرفيتش و به شرط رعايت مباني و منطق ميتواند از اين
كلام الهي چيزي دريافت كند. به اين ترتيب اين دسته از صفات و صلاحيتهايي كه
مقتضاي وحيانيت است درخصوص مفسر قابل طرح است.
بنابراين قواعد و ضوابط عام و
قواعد و ضوابطي كه مقتضاي وحيانيت و قدسانيت متن قرآني است بايد شناسايي و جمعآوري
شود.
گفتيم كه بايد برآيند هريك از
اصول را براساس يك منطق دستهبندي و طبقهبندي كنيم. هنگامي كه مطالب را به صورت
عرضي ميبينيم به آن دستهبندي اطلاق ميكنيم و هنگامي كه طولي و عمودي در نظر ميگيريم
اصطلاح طبقهبندي را به كار ميبريم چون در اينجا بايد رتبهها و طبقهها را لحاظ
كنيم. بايد به طبقهبندي و دستهبندي برايند اين مباني برسيم كه البته بايد براساس
منطقي اين كار صورت بگيرد كه درواقع منطق دستهبندي و طبقهبندي برايندهاست.
ازجمله برايندها را ميتوان به
اين شيوه دستهبندي كرد كه بگوييم پارهاي از اين برايندها، برايندهاي روششناختي
هستند، مثلاً آنجايي كه به قواعد برميگردد، يعني قواعد و ضوابطي را به دست ميآوريم.
البته ما به صورت جعلي ميگوييم (ديگران چنين تقسيمي ندارند) «قواعد» را به گزارهها،
قضايا و قياساتي اطلاق ميكنيم كه با كاربست آن، «فهم» به دست ميآيد و «ضوابط» را
به قضايا و قياساتي اطلاق كنيم كه قواعد را مضبوط ميكند و سلامت قواعد و درستي
كاربرد آنها را تضمين ميكند. همچنين بگوييم كه برايند هريك از مباني به برايندهاي
روششناختي كه به شيوهي فهم و قواعد و ضوابط فهم راجع ميشود و برايندهاي معرفتشناختي،
كه برايندهايي از جنس معرفت است و يك نوع توليد معرفت قلمداد ميشود، قابل طبقهبندي
هستند.
دستهي ديگري كه به عنوان برايند
ميتوان طرح كرد مباني فرعي است كه ممكن است در ساير عناصر و عوامل مبنا قلمداد
شوند و مباني درجه دوم به حساب بيايند. همانطور كه در مثالهاي داشتيم كه مثلاً از
مبناي وحيانيت خطاناپذيربودن استنباط ميشود، از مبناي هدايتمآلي هويت زباني قرآن
را كشف ميكنيم، اگر قرآن هدايتمآل است بايد به زباني سخن گفته باشد كه بشر فهم
كند، پس دستهي ديگري كه ميتوان به عنوان برايند ميتوان طرح كرد مباني فرعي است.
در اينجا نياز به تأمل است تا مشخص شود كه اين برايندها را چگونه طبقهبندي كنيم
كه اين طبقهبندي ميتواند به صورت مشترك هم درخصوص همهي مباني قابل طرح باشد.
والسلام