دروس منطق فهم قرآن

استاد علی اکبر رشاد

93/02/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وحيانيت متن، لفظ و محتواي قرآن كريم
درخصوص مباني متن‌شناختي و مبادي لفظ ـ محتواشناختي دخيل در فهم قرآن بحث مي‌كرديم. گفتيم كه در مجموع حدود ده و در صورت تفصيل دوازده مبدأ در موضوع قابل بحث است كه يك‌يك آنها را توضيح داديم. اين مبادي عبارت بودند از:
1. وحيانيت متن و محتواي قرآن؛
2. غايت‌مندي و هدايت‌مآلي قرآن؛
3. عقلاني‌بودن ساخت زبان قرآن؛
4. حكيمانگي و معقوليت قرآن؛
5. فطرت‌نموني آموزه‌هاي قرآني؛
6. جامعيت و شمول محتوايي قرآن؛
7. انسجام و سازوارگي دروني قرآن؛
8. سامان‌مندي بروني قرآن؛
9. ترابط و تعامل روشمند قرآن با كلام معصوم؛
10. ترابط و تعامل روشمند قرآن با كردار معصوم؛
همچنين تذكر داديم كه بعضي از اين مباني، كلان و كلي هستند و بسا بعضي از اين مباني را بتوان به بعض ديگر ارجاع داد، به جهت اينكه نسبت بعضي از مباني به بعض ديگر نسبت طولي و جزء و كلي است.
در ادامه گفتيم حداقل اگر بخواهيم به صورت كاربردي اين مبادي را بررسي كنيم بايد ابتدا خود آن مبدأ و غايت و مؤلفه‌هاي آن مبدأ‌ را بررسي كنيم، سپس اجمالاً با كمك ادله‌اي اثبات كنيم كه چنين مبدأئي قطعي است و سوم، برآيند روش‌شناختي آن مبدأ و يا لوازم معرفت‌شناختي ـ روش‌شناختي اعتقاد و التزام به آن مبدأ را توضيح بدهيم كه از اين محور سوم «قواعد فهم قرآن» به دست مي‌آيد.

وحيانيت متن، لفظ و محتواي قرآن كريم
اولين مبدأ وحيانيت متن و لفظ و محتوا و مضمون قرآن كريم بود. منظور وحيانيت و متن و مضمون و لفظ و محتوا اين است كه قرآن كريم، مطلقاً هويت من عنداللهي دارد. اين متن از هر حيثي عنداللهي است و هيچ وجه بشري ندارد. از نظر نص و عبارت، الفاظ آن واژه‌به‌واژه و جمله‌به‌جمله و آيه‌به‌آيه و سوره‌به‌سوره چيزي است كه ناحيه‌ي حق‌تعالي نازل شده است؛ هم مضمون و محتواي آن و هم لفظ و نص آن. هرچند كه ممكن است گاه آياتي كه نازل شده است، بازخورد حوادث زمانه باشد و به تعبير رايج اسباب و نزول عصري داشته باشد، اما به هر حال آنچه در ارتباط با اسباب النزول و عواملي است كه انگيزه و بهانه شده كه آيه و يا سوره‌اي نازل شود، در محتوا و لفظ دخيل نيست، بلكه در هر حال اگر چيزي سبب و انگيزه‌ي نزول آيه‌اي شده است، سوره و آيه، لفظاً و مضموناً از سوي خدا آمده است، و اين نكته جزئي از تعبير من عنداللهي‌بودن آيات و سور است.
همچنين آنچه نازل شده است نه چيزي بر آن افزوده شده و نه چيزي از آن كاسته شده است، يعني قرآن تحريف نشده است. تحريف‌ناشدگي درواقع ملاك اين است كه متن قرآن وحياني است و چيزي اضافه بر وحيانيت نيست. اين حقيقت كه قرآن تحريف نشده است و نمي‌توان تحريف شود، يك اصل و مبناي ديگري در قبال وحيانيت نيست، بلكه پشتوانه‌ي وحيانيت متن موجود است. متني كه بين‌الدفتين در دسترس مسلمانان است. به اين نكته از اين جهت تأكيد كه برخي تصور كرده‌اند، عدم تحريف و تحريف‌ناپذيري يك اصل مستقل در عرض وحيانيت متن است. اين نكته را نه‌‌تنها بعضي از معاصرين و نويسندگان، كه حتي برخي از اصوليون ـ خاصه در زمان‌هايي كه اين نوع مسائل قرآن در اصول مطرح مي‌شد ـ، نيز به مثابه يك اصل مستقل قلمداد كرده‌اند. ولي ما مي‌گوييم تحريف‌ناپذيري دليل وحياني‌بودن متن است و جداي از وحيانيت چيز مستقلي بر تحريف‌ناپذيري مترتب نيست. اگر به كتاب‌هايي كه در زمينه‌ي مباني تفسير نوشته شده مراجعه كنيد مي‌بينيد كه بر تحريف‌ناشدگي و تحريف‌ناپذيري به صورت مستقل پرداخته شده است، ولي ما اعتقاد داريم كه اين متن تحريف‌ناشده است و معلوم مي‌شود كه وحي است.
ذيل اين نكته در تحليل ماهيت و مؤلفه‌هاي وحيانيت قرآن اضافه مي‌كنيم كه تحريف را به معاني مختلف گرفته‌اند و يا انواع تحريف را متخصصين علوم قرآني مطرح كرده‌اند. مرحوم آيت‌الله خويي در البيان تا ده نوع تحريف را مطرح مي‌كنند. بعضي از آن انواع اگر درست باشد كه به آنها تحريف اطلاق كنيم در قرآن واقع شده است؛ مثلاً اينكه قرآن بد فهميده شده باشد و كساني در مقام تفسير قرآن عامداً و يا سهواً آيات و روايات را بد معني كرده باشند. اگر به اين اتفاق تحريف بگوييم، چنين تحريفي در قرآن واقع شده است و البته به اين اشكال مسامحتاً تحريف قرآن گفته مي‌شود، والا قرآن سر جاي خود است و تحريف نشده، بلكه فردي كه قرآن را تفسير كرده آن‌را بد فهميده است و درواقع بدفهمي مفسر است و نه تحريف خود قرآن. همين قسم را مرحوم آقاي خويي هم مطرح مي‌كنند و مي‌گويند چنين تحريفي در قرآن واقع شده است. ولي اطلاق تحريف به اين مسئله و پذيرش آن حرف دقيقي نيست و ما بر اين نكته اصرار داريم كه مسلماً از قرآن كريم نه چيزي كاسته شده (تحريف به نقيصه) و نه چيزي بر آن افزوده شده است (تحريف به زيادت).
نكته‌ي سومي كه در ذيل ماهيت وحيانيت قرآن مي‌توان مطرح كرد عبارت است از اينكه وقتي مي‌گوييم قرآن وحياني است به اين معناست كه از سوي خدا فرود آمده و بالنتيجه مسائل غيروحياني در قرآن تأثير نداشته است. اينكه بعضاً مطرح مي‌شود كه العياذ بالله ذهنيت پيامبر اكرم(ص) در قرآن منعكس است و يا فرهنگ زمانه در قرآن بازتابيده است، ناصواب است. چيزي كه بر گوهر ماورايي و جوهر وحياني قرآن تأثير گذاشته باشد در جريان نزول قرآن اتفاق نيافتاده است.
البته در اين نكته بحثي نيست است كه قرآن كريم متني است كه مخاطب آن انسان با همه‌ي ويژگي‌ها و كمالات و كاستي‌هاي مخصوص به خود است و قهراً قرآن بايد با ابزاري پيام خود را به مخاطبش كه انسان است منتقل مي‌كرده است. در نتيجه از ابزاري مثل زبان براي پيام‌رساني قرآن استفاده كرده است و لاجزم نيز بايد چنين مي‌شد زيرا با انسان سخن مي‌گويد. آنگاه زبان انسان كاستي‌ها و مضايقي دارد و اين مي‌تواند اتفاق افتاده باشد. به هر حال در مواجهه‌ي غيرمعصومانه با متن قرآن ما در حصر محدوديت‌هايي كه زبان ذاتاً مبتلا به آن است هستيم و چنين محدوديتي وجود دارد. يعني در جاهايي ممكن است كاستي‌هاي ذاتي زبان در متن قرآني نيز وجود داشته باشد. از اين جهت كه زبان خود محدوديت‌هايي دارد، متن نيز دست‌كم براي كسي كه مي‌خواهد غيرمعصومانه با آن مواجه شود محدود است، يك‌وقت مي‌گوييم معصوم و انسان كامل با قرآن روبروست كه او طرز ديگري به قرآن ارتباط برقرار مي‌كند، ولي انسان عادي با يك متن روبروست كه بسته به صلاحيت‌هاي دروني و بروني خود مي‌تواند با قرآن ارتباط برقرار كند. قهراً اگر از صلاحيت انفسي و معنوي و ماورايي خاصي برخوردار باشد، ميزان تماس او با واقع قرآن بيشتر خواهد شد، ولي در هر صورت باز هم انسان با يك متن روبروست.
به همين جهت مجموعه‌ي قواعد و ضوابطي كه با آنها بايد قرآن را بفهميم به دو دسته‌ي‌ كلان بايد تقسيم شود. يك دسته از قواعد و ضوابط كه بايد در فهم قرآن به كار بسته شود دقيقاً همان قواعد و ضوابطي است كه براي فهم يك متن انساني بايد مد نظر باشد. اگر بنا باشد كتابي را كه يك حكيم نوشته است فهم كنيم چه قواعدي را بايد رعايت كنيم؟ براي مثال ما بايد اصل را بر اين بگذاريم كه يك فرد حكيم با ما سخن گفته و درنتيجه قصد القاء مراد داشته و اگر ظواهر عبارت چيزي را مي‌فهميم براي ما حجت است و از اينجا حجيت ظواهر به دست مي‌آيد.
البته يك سلسله از قواعد و ضوابط برآمد جهات اختصاصي متن است، مثل وحياني‌بودن، يعني ماورايي و قدسي‌بودن. شما وقتي با يك متن انسان‌نگاشته روبرو مي‌شويد بايد ظواهر را حجت بدانيد؛ همچنين احتمال خطا در لفظ را منتفي نمي‌دانيد. در مواجهه با قرآن ظواهر را بايد حجت بدانيم، به اقتضاي اينكه اين متن از زباني استفاده كرده كه آحاد بشر با آن زبان با هم ارتباط برقرار مي‌كنند، اما به اقتضاي وحياني‌بودن و خطاناپذيربودن نمي‌توانيد در آن احتمال خطا بدهيد، درحالي‌كه در متن انساني ظواهر حجت است ولي احتمال خطا منتفي نيست، درحالي‌كه در متن قرآن ظواهر حجت است ولي احتمال خطا منتفي است. لهذا پاره‌اي از قواعد ناظر به وجه انساني‌بودن و اقتضاي مختصات مخاطب قرآن است ولي پاره‌اي از قواعد ناظر به و راجع به مختصات خود قرآن از قبيل وحيانيت است. بنابراين اگر ما مي‌گوييم متن وحياني است مي‌پذيريم كه در حال اين متن با زباني سخن گفته كه آحاد انساني نيز با همان زبان باهم تخاطب مي‌كنند.
همچنين معارف پذيرفته و يا دريافته‌ي انساني و يا حوادث واقع‌شده توسط انسان در قرآن نقل مي‌شود كه البته اين نكته با وحيانيت منافاتي ندارد. حق‌تعالي آگاه به همه‌ي حوادث و وقايع است و اگر واقعه‌اي هزار سال پيش در حيات انسان اتفاق افتاده باشد قرآن همان را از سوي بيان مي‌كند و اين با وحيانيت منافات ندارد. اينكه محتوا چيزي است كه در حيات انسان اتفاق افتاده و همان محتوا را حق‌تعالي به لسان وحي و به صورت معصومانه‌اي به انسان امروز منتقل مي‌كند با وحيانيت منافاتي ندارد و سبب نمي‌شود كه مطلب خطا باشد.
هريك از مواردي كه مطرح كردم دافع شبهه‌اي است و ازجمله اينكه برخي افراد كم‌دقت و كم‌مطالعه گفته‌اند كه قرآن تاريخ نقل مي‌كند ولي همان چيزي را كه انسان‌هاي خاطي در ذهن داشته‌اند، ولو اينكه باطل باشد، مطابق با واقع نباشد و شايعات باشد. اساطير و پرداخته‌هاي ذهني آحاد در بين مردم رايج بوده، قرآن هم بي‌آنكه توجه به صحت و سقم اين مطالب داشته و از آن جهت كه مردم چنين تصور مي‌كرده‌اند اين وقايع را بازگو كرده است، و به اين ترتيب توهم مي‌كنند كه در قرآن مي‌تواند مطالب غلط و ناصواب راه يافته باشد، مطالبي كه غلطي مشهورات بين انسان‌ها بوده است. درنتيجه ممكن است العياذبالله مطلب غلطي را با غايت صواب نقل كرده باشد. مطلب ناصواب براي مقصد صواب. اينها گويي به غلط، قرآن را با مثنوي مولوي يا شاهنامه مقايسه كرده‌اند. چطور ممكن است شاهنامه افسانه‌هاي فاقد واقعيتي را به انگيزه‌ي حماسه‌سرايي و تقويت عرق ملي نقل كرده باشد و يا مثنوي داستان‌هايي را نقل كرده باشد كه مشهورات است و بسياري از آنها افسانه و غلط است، مثلاً داستان موسي و شبان را آورده باشد كه چنين اتفاقي اصلاً در زندگي حضرت موسي واقع نشده است، ولي از باب اينكه از اين داستان غلط نتيجه‌گيري عرفاني كرده باشد؛ اينها نيز توهم كرده‌اند كه قرآن از اين دست مطالب را كه بين مردم مشهور است نقل كرده است.
اما ما در اينجا مي‌گوييم وقتي مطلبي به لسان وحي فرود مي‌آيد نمي‌تواند غلط باشد و امكان ندارد كه خداوند متعال يك مطلب غلط تاريخي را ولو با مقصد معقولي بازگو كرده باشد. مگر العياذبالله خدا به واقعيت‌هاي تاريخي آگاهي ندارد كه مثلاً داستان يوسف چگونه بوده است، داستان نوح چگونه بوده و يا داستان اصحاب كهف چگونه بوده و همانند مردم شنيده است كه زماني دقيانوسي بوده و گروه جواني از دست او پناه به غار برده‌اند، درحالي‌كه چنين قصه‌اي نادرست بوده باشد ولي خداوند متعال نداند و اينها را صرفاً از اين باب كه افواه مطرح است، نقل كرده باشد. خداوند به واقع تاريخ آگاه است، پس چرا بايد مطلب غلط را نقل كند؟ وانگهي مگر خداوند متعال مجبور است كه از يك مطلب تاريخي غلط براي بيان مقصود معقول و صائب استفاده كند؟ مي‌تواند از داستان‌هاي صائب و درست تاريخي مثال بزند و بعد بهره‌برداري هدايتي بكند. اينها براي اينكه توهم غلط خود را توجيه كنند مي‌گويند نتيجه‌گيري و بهره‌برداري‌هاي هدايتي مي‌شود، اما اصل مطلب غلط است كه اين توجيه اصلاً صحيح نيست. به نظر ما وحياني‌بودن حتي شامل اين حيث هم مي‌شود كه نبايد قرآن از مطالب ناصواب براي مقاصد صواب استفاده كرده باشد، زيرا وحي نمي‌تواند حاوي مطالب غلط و خطا باشد.

سئوال: اگر قائل باشيم كه قرآن وقايع پيشينيان را با زبان عربي به مردم ابلاغ كرده است، چون در زبان‌ها ترجمه‌كردن يك لغت يا گفتار از پيشينيان كه زبان عبري داشته‌اند، خواه يا ناخواه در لسان مردم اينگونه است كه آنچنان كه بايد و شايد ترجمه نمي‌شود، چطور قرآن در اين مقام در اين مقام صحبت كرده، ترجمه كرده و آيا ترجمه‌اي كه كرده ماحصل گفتار پيشينيان بوده و يا عيناً و واژه‌به‌واژه ذكر كرده است؟ مثلاً عين عباراتي كه يعقوب به يوسف گفت را ترجمه كرده و يا اينكه ماحصل آن‌را ترجمه كرده است؟

ممكن است كه قرآن كريم در جاهايي عين عباراتي كه تاريخي است و كسي ادا كرده به زبان عربي تبديل و بازگو كرده باشد، آنجايي كه عبارت موضوعيت دارد، شبيه آنچه كه در تحقيق مي‌گوييم اگر مي‌خواهيد از عبارتي شاهد مثال بياوريد اشكال ندارد كه نقل مستقيم كنيد، قرآن ممكن است در مواردي چنين كاري را كرده باشد. مثلاً اگر اين نكته موضوعيت داشته باشد كه قرآن بخواهد بگوييد لقمان با فرزند خود چقدر با محبت و مهربان بوده، عين عبارت «يا بنيّ» را مي‌آورد آكنده از نگاه محبت‌آميز و پدرانه لقمان به فرزند خود. شيوه‌ي تكلم انسان‌ها با فرزندانشان چون جنبه‌ي آموزشي دارد در اينجا عين عبارت آورده شده است. گاهي ممكن است حفظ متن موضوعيت داشته باشد و قرآن نيز كلمه‌به‌كلمه متن منقول را به عربي درآورده باشد و ترجمه‌ي تحت‌اللفظي كرده باشد. همچنين ممكن است در جايي ديگر مقصود عبارت نباشد و عبارات و تلقي‌ها و تعابير در انتقال پيام و هدفي كه قرآن قصد بازگويي آن‌را دارد دخيل نيستند، آنگاه ممكن است نقل به مضمون كرده باشد. مسلم اين است كه داستان‌هايي كه قرآن آمده در مقام وقوع بسيار مفصل بودند. داستان حضرت يوسف كه مفصل‌ترين قصه‌اي است كه در قرآن نقل شده با آنچه كه در تاريخ اتفاق افتاده قابل مقايسه نيست و بسيار خلاصه بازگو شده است. درنتيجه در بسياري جاها به بيان مضمون مورد نظر و شاهد مثال بسنده شده است. لهذا هر دو نوع آن وجود دارد، جايي عين نص و متن، درصورتي كه نقل متن و عبارت موضوعيت داشته باشد به عربي برگردانده شده است و جايي كه به حد لازم از مضمون مورد نظر بوده همان مقدار را قرآن به صورت نقل به معنا و بازگويي مضموني آورده است.
بنابراين ما از مبدأ وحيانيت قرآن و در قالب چند نكته‌‌اي كه اشاره كرديم مي‌توانيم استفاده كنيم، همچنين به اين جهت، قدسيت متن را اضافه كنيد، به هر حال بدانيم اين متن وقتي وحياني است، مقدس است. قداست و قدسيت يك‌بار به همان معناي تحريف‌ناپذيري و تشكيك‌ناپذيري معني مي‌شود و يك‌بار به اين معناست كه خصوصيات يك متن مقدس را دارد. درست است كه مي‌گوييم قرآن لاجرم به لفظ انساني فرود آمده، اما به اين معنا نخواهد بود كه تاب متن قرآن طاقت و تاب معنايي متون انساني ديگر است. همانطوري كه دو متن مي‌تواند انساني باشد، يكي تاب معنايي بسيار وسيع و عميقي داشته باشد و ديگري تاب معنايي عميق و وسيعي نداشته باشد. آيا مي‌توان متني را كه يك انسان حكيم بيان مي‌كند با متني كه از يك انسان عادي صادر شده و هر دو نيز انساني است و از زبان واحدي استفاده كرده‌اند، يكسان انگاشت؟ ممكن است متن انسان حكيم را مطالعه كنيد و از يك عبارت و يا يك فصل آن متن، يك كتاب مفصل به عنوان شرح بنويسد. ولي فرد ديگري متني را نگاشته ولي هيچ عمقي ندارد كه شرح‌بردار باشد.
همانطور كه ممكن است دو متن انساني صادره از دو انسان با دو مرتبه‌ي متفاوت كمالي از نظر تاب معنايي و طاقت محتوايي متفاوت باشند، تاب معنايي و طاقت محتوايي متن قرآني، ولو به لسان انساني هم صورت باشد، مي‌تواند با متوني كه انسان‌ها ساخته‌اند بسياربسيار متفاوت باشد؛ چنانكه بعضي درخصوص تعابير حضرت امير(ع) نيز گفته‌اند فوق كلام انسان و دون كلام الهي است. البته ظاهراً اين عبارت تجليل از كلام حضرت امير(ع) است ولي اين سخن خطاست و من در مقدمه‌ي دانشنامه‌ي امام علي به اين نكته اشاره كرده‌ام. اين حرف به ظاهر تحسين است ولي در باطن يك نوع تنزيل و تصغير كلام معصوم است، زيرا كلام معصوم كلام قدساني و معصومانه است و به صرف اينكه بگوييم فوق كلام بشر است كفايت نمي‌كند، چون روايات و متون مأثور از معصوم آنگاه كه از جايگاه و پايگاه هدايي و هادويت معصوم صادر مي‌شود، همانند متن وحي است و با متن انسان قابل مقايسه نيست. ولي به هر حال اين عبارت را درخصوص كلام حضرت امير(ع) گفته‌اند و همانطور كه مي‌خواهند بگويند متني كه از معصوم صادر شده با متن ساير انسان‌ها متفاوت است، بنابراين متني كه از ناحيه‌ي خداوند متعال فرود آمده به طريق اولي و به رغم آنكه از الفاظ و تركيب و قواعد انساني استفاده كرده بالاتر از متن انساني است و تاب و طاقت محتوايي فوق‌العاده و فوق انساني برخوردار است.
حيث ديگري كه مي‌توان بر وحيانيت مترتب دانست و از مختصات متن وحياني است، اين است كه اين متن اعجازنمون است و قرآن كريم يك متن اعجازآميز و اعجازي است. خود قرآن نيز بر اين مطلب تصريح و تأكيد مي‌كند كه اين متن اعجاز است و دليل نبوت پيامبر اعظم(ص) است.
چند نكته‌اي كه مطرح شد، نكات عمده‌اي است كه مي‌توان در تحليل وحيانيت متن و محتوا و لفظ و مضمون قرآن كريم بيان كرد.

ادله‌ي اثبات وحيانيت و مختصات وحياني قرآن
ما ابتدائاً به خود قرآن مراجعه مي‌كنيم، يعني شواهدي كه بر وحيانيت قرآن كريم تصريح و تأكيد مي‌كند. ما از اين جهت به اين شكل استدلال مي‌كنيم كه به هر حال اگر بخواهيم به شناخت چيزي برسيم، ازجمله راه‌هاي آن رجوع به خود آن حقيقت است. در قرآن كريم آياتي داريم كه تصريح مي‌كند به اين نكته كه اين متن از سوي خداوند متعال آمده است. آياتي از قبيل: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ»[1]، و يا «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى»[2]، و يا «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ، إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ، فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ، ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ»[3]، همچنين «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً»[4]. امثال اين آيات تصريح مي‌‌كند كه اين قرآن فرودآمده از سوي خداوند متعال است. از دست آيات نيز بسياربسيار زياد هستند و اين افراد خام‌سري كه وحيانت لفظي يا مضموني قرآن كريم را زير سئوال مي‌برند، انگار قرآن نديده‌اند و حرف مي‌زنند، درحالي‌كه اگر به قرآن كريم مراجعه كنند، متوجه مي‌شوند كه قرآن صدها بار با تعابيري نزلنا، انزلناً، اوحينا و امثال اينها سخن گفته و خود قرآن فرياد مي‌زند كه فرود آمده از سوي خداوند متعال است، كه اين فردآمدن نيز اطلاق دارد و فرودآمدن لفظي و مضموني را شامل مي‌شود. حتي بسيار جاها فراتر از اطلاق است و صراحت دارد كه لفظ و محتوا و مضمون از ناحيه‌ي خداوند متعال است. ادله‌اي كه از خود قرآن مي‌توان به دست آورد در اين جهت بسيار زياد است.
همچنين آياتي كه قرآن را فوق بشري و اعجازنمون مي‌داند نيز بسيار است ازجمله: «وَ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي‏ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ».[5] اين آيات تصريح دارد كه اگر به آنچه ما به عبد خود نازل كرديم ترديد داريد يك سوره شبيه آن بياوريد، سپس گواهان و همراهان خود را فرابخوانيد، اگر توانستيد يك سوره بياوريد. اگر نتوانستيد كه هرگز نخواهيد توانست پس پرهيز كنيد از آتشي كه انسان و سنگ هيمه‌ي آن است كه براي كافران فراهم شده و اگر شما چنين تصوري كنيد كافر خواهيد بود. با اين صراحت اعجازنموني قرآن مطرح مي‌شود، درحالي‌كه هم در آن زمان در بين جوامع اين مسئله مطرح شده و هم در همه‌ي تاريخ اين ادعا تكرار مي‌شود، يعني قرآن الان نيز همين تحدي را مي‌كند و اين تحدي محدود و منحصر به عصر نزول نيست. بعد از چهارده قرن الان هم ما مسلمانان به تبع قرآن تحدي مي‌كنيم و مي‌گوييم اگر بشري قادر است مثل سوره‌ي‌ كوثر و يا آيات ديگري از قرآن بياورد، بياورد.
همچنين آيه‌ي ديگر مي‌فرمايد: «أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ، فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقينَ»[6]، همچنين: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[7]، و آيه‌ي ديگر: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ، فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»[8] و يا در جاي ديگر مي‌فرمايد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً»[9]، نه انسان كه جن هم اگر همگي پشت به پشت هم بيايد چونان قرآن را نمي‌توانيد فرود بياوريد. آياتي از اين قبيل در قرآن كريم هست كه بر وحيانيت، اعجازنموني، فوق‌ بشري و تاب و طاقت گسترده و ژرف قرآني تأكيد مي‌كند.
همچنين آياتي بر خطاناپذيري قرآن تصريح دارد: «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ»[10] و يا «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[11] اگر اين قرآن از جانب غير خدا آمده بود و اگر بشري بود در آن اختلاف بسياري مي‌يافتند و چنين چيزي نيست. هيچ تناقضي در متن قرآن نيست. اين آيات نمونه‌هايي از آيات است كه بر وحيانيت و مؤلفه‌هاي وحياني قرآن تصريح و تأكيد مي‌كند.
ادله‌ي ديگري را هم علاوه بر آيات مي‌توان بر وحيانيت قرآن كريم اقامه كرد كه از جمله آنها مي‌تواند موارد زير باشد:
1. قرآن كريم ادعا مي‌كند كه انبياء و كتب آسماني پيشين و مشخصاً تورات و انجيل وعده‌ي ظهور پيامبر خاتم(ص) را داده است، وعده‌ي نزول قرآن كريم را نيز پيش‌تر داده است. اين ادعا را قرآن كريم مكرراً و مؤكداً بازگو مي‌كند. در جاهاي مختلف قرآن كريم اين مطلب آمده، ازجمله: «الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ»[12]، در تورات و انجيلي كه آن روز در اختيار يهوديان و مسيحيان بوده است، ملاحظه مي‌كردند كه اسم پيامبر و قضاياي ظهور ايشان و همچنين فرود قرآن آمده است. اما ما هيچ نقل تاريخي نداريم كه يهود و نصري بگويند العياذبالله چرا دروغ مي‌گوييد؟ كجاي تورات و انجيل اسم تو و وعده‌ي نزول قرآن آمده است؟ هيچگاه نمي‌گويند، بلكه مي‌خواهند باج و خراج بدهند و مقاوت و مخالفت مي‌كنند و جنگ را مي‌اندازند و خسارت مي‌بينند كه زير بار پيامبر نروند. به جاي اين‌همه مي‌توانستند بگويند چنين ادعايي در تورات و انجيل نيامده است. در همين نسخه‌هاي موجود توراتي و انجيلي هم موارد فراواني است، گرچه گاهي تعبير مي‌كنند و گاه نيز سعي بر انكار دارند، ولي به فرض كه در تورات و انجيل فعلي نباشد، اينكه قرآن كريم در آن زمان چنين ادعايي كرده و احدي نيز انكار نكرده مشخص مي‌شود كه در تورات و اناجيل آن زمان مطالبي بوده كه بعدها حذف شده است. اين نكته دليل بر آن است كه قرآن كريم و ظهور پيامبر اعظم(ص) به حكم وحي است و قرآن وحياني است.
همچنين قصص فراواني نقل مي‌شود از اينكه مسيحيان و يهودياني مراجعه مي‌كنند و علائمي كه در تورات و انجيل ديده‌اند را راجع به پيامبر اكرم(ص) فحص مي‌كنند، بارها آن بزرگوار و اصحاب ايشان را مي‌آزمايند؛ سئوالات خاصي مي‌كنند تا شواهد صدقي پيدا كنند بر اينكه، اين همان است كه وعده شده است. علاوه بر اين يهوديان و نصرانيان زيادي بودند كه در اجابت ادعاي پيامبر، ادعاي ايشان را پذيرفتند و به آن حضرت ايمان آوردند، يعني ادعاي پيامبر(ص) را تصريح كردند. درواقع مسلماناني كه در آن زمان مسلمان شدند كه از آسمان فرود نيامدند و از زمين نجوشيدند و درواقع همان‌هايي بودند كه قبلاً يهودي و مسيحي و يا مشرك بودند و مسلمان شدند، يعني كساني بودند كه ادعاي پيامبر را بر وحيانيت و ارتباط با ماوراء پذيرفتند و به ايشان ايمان آوردند و خود اين نكته دليل بر آن است كه متن قرآن ماورايي است، يعني آنها شاهد ويژگي‌هاي ماورائيت قرآن بوده‌اند، همچنين طرز نزول قرآن را شاهد بودند و بر آنها احراز شده است كه قرآن كريم يك متن وحياني است و به دنبال احراز مسلمان شدند. به اين ترتيب ميليون‌ها انسان در عهد نزول قرآن كريم وحيانيت قرآن را احراز كردند و به پيامبر ايمان آورند. و اين نكته به لحاظ عقلاني هم مي‌تواند موجب حصول اطمينان و وثاقت به وحدانيت بشود. اينكه ما مشاهده مي‌كنيم هم‌عصرهاي پيامبر و مردمان اهل نزول در شمارگان ميليوني به وحيانيت قرآن ايمان آوردند، اين‌همه آدم كه فريب نخوردند و شاهد نزول وحي و خصوصيات وحياني قرآن كريم بودند و به همين جهت نيز ايمان آوردند، ايماني كه در راه آن جان باختند.
دليل ديگري كه مي‌توان بر وحيانيت قرآن كريم به آن تمسك كرد و البته دليل چندوجهي است و تبيين آن بسيار مفصل است، اين است كه قرآن از جهات گوناگون و ازجمله به لحاظ لفظي و ادبي، هنري، فني، علمي، اتقان آموزه‌ها و وجه حكمي، دقت در طرح معارف علمي كه در آن زمان اين مطالب علمي شايع نبوده، به لحاظ انباء و اخبار از گذشته، به لحاظ اخبارهاي غيبي، به لحاظ پيش‌گويي‌هاي تاريخي و به حيثيات مختلف ديگر قرآن اعجازآميز است. اعجازنمون‌بودن قرآن دليل وحيانيت قرآن است، يعني از ماوراء آمده است، زيرا اعجازبودگي پيوند با ماوراء دارد، اعجازبودن خارق‌العاده‌بودن صرف نيست، مي‌شود به صورت خارق‌العاده سحر كرد كه در حال عادي واقع‌شدني نباشد ولي با سحر شدني باشد. به نحو عادي نمي‌توان در فاصله يك متري از زمين قرار گرفت ولي مرتاض با يك متر فاصله از زمين وزن خود را مديريت مي‌كند و در فضا مي‌ماند. اعجاز به معناي خارق‌العاده‌بودن محض نيست، بلكه اعجاز درواقع مختصاتي دارد و ازجمله بايد اولاً به انگيزه‌ي اثبات حقانيت و نبوت باشد والا كرامت و مادون كرامت است، هچنين بايد غيرقابل آموزش باشد. اگر مرتاض كار خارق‌العاده مي‌كند قابل آموزش است، زيرا نسل به نسل به ديگران منتقل شده و آنها نيز فرا گرفته‌اند. لهذا اعجازنمون‌بودن خودْ دليل وحيانيت است، و در عين حال به نحوي از وحيانيت به اعجازنموني هم منتقل شده‌ايم.
دليل ديگري كه مي‌توان به آن تمسك كرد تفاوت سبك و سياق بياني و معنايي قرآن با مكاتيب و مكاتب بشري پيشين و پس از آن است. به هر حال سبك و سياق قرآن منحصربه‌فرد است كه صورت انساني ندارد و اين نكته نيز مؤيد ماورائيت متن قرآن است.
مؤيد ديگري كه بر وحيانيت قرآن انگشت تأييد مي‌گذارد اين است كه ما اين قرآن را از انساني دريافتيم كه به لحاظ عادي از او مي‌توان به انسان امين تعبير كرد و ديگران او را امين مي‌‌دانستند و مردم هرگز دروغي از او نشنيدند و به لحاظ كلامي و به زبان ديني ما قرآن را انساني دريافتيم كه معصوم است و او قولاً و فعلاً با اين متن، از اين باب كه يك متن وحياني است برخورد كرده و امانت و صداقت او بر ما محرز است و حتي كافران صداقت و امانت و حتي چيزي نظير عصمت او را پذيرفته‌اند. غيرمسلمانان بر امانت‌داري و صداقت او اذعان دارند، مؤمنين بر عصمت او.
برآيند و برون‌داد روش‌شناختي مبدأ وحيانيت قرآن كريم محور سوم است كه ان‌شاءالله در جلسه‌ي بعد مطرح خواهيم كرد. والسلام.


[1] شعراء/سوره26، آیه193.
[2]نجم/سوره53، آیه17.
[3] قیامه/سوره75، آیه16.
[4] طه/سوره20، آیه114.
[5] بقره/سوره2، آیه23.
[6] طور/سوره52، آیه33.
[7]یونس/سوره10، آیه38.
[8] هود/سوره11، آیه13.
[9] اسراء/سوره17، آیه88.
[10]فصلت/سوره41، آیه42.
[11] نساء/سوره4، آیه82.
[12] اعراف/سوره7، آیه157.