موضوع: تفصيل و تطبيق نظريهی
ابتناء بر منطق فهم قرآن
درخصوص
نظريهی مبنا براي اين تحقيق كه همان نظريهی ابتناء است، در جلسهی
گذشته صحبت كرديم. در اين جلسه قصد داريم تفصيل و تطبيق نظريه را بر منطق فهم قرآن
آغاز كنيم و در قالب چند محور نشان بدهيم كه چگونه اين مبادي بر طراحي اين منطق
تأثيرگذار است. اجمالاً عرض ميكنم كه بايد مجموع مباحث را در چند لايه از نظر
عمودي و طولي و چند رويه و ساحت از نظر عرضي تنظيم كنيم. ما در نظريهی
ابتناء ميخواهيم بگوييم كه يك سلسله مباني كه پذيرفته ميشوند، سازندهی يك
سلسله اصول و قواعد ميشوند براي فهم كه بايد بتوانيم اين مباني را دستهبندي و
فهرست كنيم، سپس اگر از مباني اصولي به دست ميآيد، مشخص كنيم و قاعده و يا قواعدي
كه از هر اصلي براي فهم به دست ميآيد را استخراج و دستهبندي كنيم. اگر اين اتفاق
بيافتد درحقيقت منطق فهم قرآن تدوين شده است. يعني اين فرايند را طي كنيم كه ابتدا
مباني را استخراج كنيم؛ سپس اصول برآمده از هريك از مباني را مشخص كنيم؛ و قواعد
برآمده از هريك از اصول را هم استخراج و مشخص كنيم؛ كه در اين صورت بدنهی
منطق فهم قرآن را طراحي كردهايم.
درخصوص
مباني در دو جلسه گذشته توضيح داديم و گفتيم كه از محورهاي زير تشكيل شده است:
محور
اول در قالب مباني مبدأ ـ جهانشناختي و به تعبيري مختصاتي كه مبدأ هستي دارد، به
عنوان مُنزل وحي كه حاصل آن قرآن است و مرسل دين كه قرآن سند آن است، و مسائل و
مبانيي كه درخصوص هستي و مسائل مربوط به هستي داريم.
محور
دوم مبانيي است كه به وجه معرفتشناختي فهم دين و طبعاً فهم و تفسير قرآن برميگردد
كه از آنها به وسائط و وسائل انتقال پيام نام برديم. آنچه كه مربوط به خود متن ميشود
و آنچه كه مربوط به ديگر منابعي ميشود كه به ما در فهم متن كمك ميكنند و مبادي و
مباني مربوط به محتواي اين متن كه طبعاً دين است، زيرا آنچه در قرآن آمده است
اجزاء دين است و نميتوان گفت كه در قرآن مطالبي آمده كه جزء دين نيست و به نحوي
ذيل بخشهاي هندسهی معرفتي دين ميگنجد. بنابراين مفاد و محتواي قرآن همان
دين است. آنگاه ما پيش از آنكه با قرآن مواجه شويم بايد بگوييم كه نگاهمان به دين
و مسائل اساسي دين، مولفههاي دين، هويت دين، سرشت دين و غايت دين چيست؛ كه از
اينها به مبادي دينشناختي تعبير كرديم. و اگر قبل از ورود به قرآن در كليات دين،
ديدگاهي نداشته باشيم نميتوانيم قرآن را به خوبي فهم كنيم و يا اگر حتي قبل از
ورود ديدگاهي را انتخاب كرده باشيم اما آن ديدگاه غلط باشد، مطمئناً در مواجهه با
قرآن به فهم صائب دست پيدا نميكنيم و اگر در مواقعي به دليل صراحت تعابير قرآني
نظر صائب هم به دست بياوريم اما در كل و كلان دچار لغزشها و خطاهاي زيادي خواهيم
شد. بنابراين قبل از اينكه با متن مواجه شويم يك شناختي از دين و دركي از سرشت و
صفات دين كه محتواي مادهی كتاب الهي است بايد داشته باشيم.
همچنين
گفتيم درخصوص انسانشناسي نيز از آن جهت كه انسان مخاطب كتاب است و هم بايد آن را
بفهمد و هم بايد به آن عمل كند، درنتيجه درخصوص اينكه انسان چه ظرفيتهاي نظري و
يا عملي دارد، بايد پيشتر نظر به دست آورده باشيم؛ گرچه با مطالعهی قرآن
همهی اينها تفصيل پيدا ميكند؛ يعني هم مطالب مربوط به دينشناسي تفصيل
پيدا ميكند چون اطلاعات فراواني از قرآن راجع به دين پيدا ميكنيم و هم انسانشناسي
ما توسعه پيدا ميكند. همچنين مختصات مؤلفهها و قلمروهايي از دين كه در قرآن مطرح
است كه طبعاً عمدهی قلمروهاي دين در قرآن مطرح است، البته جزئيات و تفصيل
در قرآن نيامده ولي كليات و اساس در قرآن و در همهی بخشها آمده است و يا
لااقل كليات و يا اساس را ما از قرآن ميفهميم و ممكن است يك معصوم جرئيات را هم
از قرآن استخراج كند. از اين قسمت به عنوان متعلق حوزههايي كه مورد مطالعه هستند
تعبير ميكنيم، يعني مختصات قلمرويي و متعلقشناختي بخشهاي دين كه قرآن، حامل و
حاوي آن است. اين مجموعهی محورها و مباديي است كه بايد مورد بحث قرار گيرد.
گفتم
كه بحثها را بايد در چند لايه تنظيم كرد؛ يك لايه مباني و مبادي است كه در اين
جلسه وارد تفصيل آن ميشويم؛ ولي لايهی مبادي در قالب اصول و قواعد ظهور ميكند
و اصول و قواعدي را توليد ميكند. در فنّ دوم ميخواهيم وارد استنباط اصول و قواعد
بشويم، يعني مثلاً در مبدأ معرفتشناختي در مجموع ميخواهيم بگوييم كه معرفت ممكن
است، معرفت روشمند است و يا اجمالاً ميخواهيم بگوييم لفظ دالّ است، كه اين بحثهاي
كلي پيشفرضها و پيشانگارههاي ما را تشكيل ميدهند. اگر بپذيريم لفظ از جنس
علائم است آنگاه ميتوانيم بگوييم كه قواعد دلالتي آن چيست؛ و يا اگر گفتيم كه لفظ
دالّ است و پذيرفتيم كه لفظ قرآني هم مانند الفاظي است كه عقلا به كار ميبرند و
قرآن به همان لحن و لسان سخن گفته است، اينها پيشفرضهاي ما ميشود كه بر اين
اساس قواعد را استخراج كنيم. درنتيجه در اينجا مسئلهی حجيت ظهور مطرح ميشود
و يا اگر گفتيد كه اين متن علاوه بر اينكه يك متن و لفظ است و لفظ نيز دالّ است و
آنچه كه از ظاهر آن ميفهميم بايد بپذيريم كه حجيت ظواهر ميشود، ميگوييد اين متن
قدسي هم هست كه از اين قدسيبودن نيز اصل ديگري به دست ميآيد.
از
اينكه «لفظ» علامت است، به دست ميآيد كه به چيزي دلالت ميكند و دلالتي كه از
ظاهر ميفهميم بايد قبول كنيم كه همان حجيت ظواهر است. از حيث ديگر هم ميگوييد كه
اين متن قدسي است و مبدأ آن حقتعالي است، اين متن معصوم است و خطا در آن راه
ندارد. چون قدسي و منسوب به مبدأئي است كه معصوم است، پس اين متن نيز عصمت دارد و
لغزش و خطا در آن نيست. اگر محتواي آن را خوب بفهميم، حقيقت را كشف كردهايم. اگر
شما ميخواهيد اسفار ملاصدرا را هم بخوانيد بايد از همين مسير برويد و مثلاً
بگوييد لفظ دالّ و علامت است و اگر ملاصدرا گفته «عدم العله، علة لعدم المعلول»
اين كلمات به چيزي دلالت ميكنند و از آنها ميفهميم كه اگر علت نباشد معلول هم
نيست و وجود معلول در گرو وجود علت است، بعد ميگوييم همين ظاهري كه ميفهميم حجت
است و بايد بگوييم منظور ملاصدرا چنين بوده است. اما درخصوص متن اسفار ديگر نميتوانيد
بگوييد كه اين متن قدسي است و حالا كه قدسي است معصوم است و حالا كه معصوم است خطا
در آن راه ندارد، ولذا شروع به نقد اين مدعاي ملاصدرا ميكنيد و ميگوييد آيا
اصلاً اين حرف صحيح است؟ بعد ميپرسيد كه مگر «عدم» ميتواند علت باشد؟ ملاصدرا
بايد اينجا از خود دفاع كند، و بگويد كه عدم مضاف حصهاي از وجود دارد، و اينجا
عدم مضاف است و عدم مطلق نيست. درنتيجه ميتوانيد بگوييد كه هم عليتي دارد. بعد
ممكن است مجدداً نقد كنيد و بگوييد حصهاي از وجود به چه معناست؟ چه حصهاي از وجود
در عدم است كه آنرا تا حد عليت بالا ميبرد؟ مگر شما به اصالة الوجود اعتقاد
نداريد و اصالة الوجود نيز يعني آنچه كه منشأ اثر است وجود است و ماهيت نيست و
بالطبع عدم هم نيست. اينگونه بحثها در اين خصوص قابل طرح ميشود.
اما
اگر گفته باشيد كه متن قدسي است، يا عقل شما درك ميكند و يا درك نميكند، يعني
احياناً متن خردتاب است ولي خردپذير نيست و عقل نميتواند آنرا درك كند ولي ميتواند
مخالفت هم نكند و بگويد من در حد اين حرف نيستم. بعد ميگوييد اگر در متن مقدس
مطلبي آمد كه عقل آنرا درك نميكند اما مخالفت هم نميكند بايد اين را بپذيريد.
بعضي متشابهات را به همين معنا گرفتهاند، مثلاً عامه ميگويند متشابهات آن است كه
بايد به آن ايمان آورد و قرآن هم تصريح ميكند كه مؤمنين كساني هستند كه هم به
محكمات و هم متشابهات ايمان ميآورند، زيرا ميگويند اين متن مقدس است، وحي است،
معصوم است، از ماوراء آمده و از ساحت الهي صادر شده و نميتواند خطا باشد،
بنابراين هرآنچه كه اين متنِ ولو متشابه حاوي آن است بايد به آن ايمان داشته
باشيم.
بنابراين،
اين لفظ قدسي هم هست، و به تبع خطاناپذير است و اصل ديگري از قدسيبودن به دست ميآيد.
سپس هنگامي كه شما به معارضت نص قرآني با حكم عقل ميپردازيد كه اين دو ميتوانند
با هم تعارض داشته باشند. البته ما چنين چيزي را قبول نداريم و دو دالّ قطعيِ حجت
مثل نص قرآن و حكم قطعي عقل هردو قطعي هستند. لزوماً در تعارضات يكطرف ظني است؛
اگر از يك طرف نص قرآني را داريد كه قدسي و معصوم است و از طرف ديگر حكم عقلي را
داريد ولي حكم ظني عقل است، خيلي روشن است كه نص را ترجيح ميدهيد و ميگوييد كه
خطا در آن راه ندارد و بحث مرجحات پيش ميآيد. به هر حال ما در اين مرحله مبادي و
مبانيي را بحث ميكنيم كه پایه میشود برای تولید اصول و
قواعد.
اما
در فن دوم ملاحظه میفرمایید که وارد مسائل منطق فهم قرآن
میشویم که اصول و قواعد و احیاناً ضوابط باشند. لهذا در فصل
اول میگوییم دوال و مدرکات چه اصولی دارند و چه قواعد
فطری، عقلانی و یا وحیانی داریم. در آنجا
نمیخواهیم از معرفتشناسی بحث کنیم و بنا نیست که
بگوییم عقل دالّ است یا خیر؛ بلکه میخواهیم
بگوییم عقل در دین حجت است یا نه. قبول کردیم که
عقل دالّ است و معرفت تولید میکند، یعنی از نظر معرفتشناسی
پذیرفتهایم که عقل تولیدکننده است، اما از نظر دینشناسی
چه؟ آیا در دین هم حجت است؟
درواقع
در اینجا مدارک و مدرکات را دو دسته کردهایم، دوالّ را به
منابعی اطلاق میکنیم که خود مدرکاند و تولید معرفت
میکنند و اسناد را به مدارک (کتاب، سنت، اجماع) اطلاق میکنیم
که جزء طرائق قلمداد میشوند، که به این ترتیب دو دسته را
تشکیل میدهند. در فصل سوم نیز قواعدی را که از آن دو فصل
به دست میآید بحث میکنیم و در فصل چهارم ضوابطی
را که بر این قواعد حاکم است.
بنابراین
در لایهای که اکنون بحث میکنیم، مبانی و
پیشانگارهها را بحث خواهیم کرد، و در فن دوم دیگر از
پیشانگارهها بحث نمیشود بلکه اصول و قواعد و ضوابط استخراج
میشود.
ما
در بحث نظریهی خطاب شرعی که به عنوان درس خارج مطرح
کردیم، خداوند توفیق داد و تجربهای به دست آوردیم، و
همین نظریهی ابتناء که قصد پیادهسازی آن را در
حوزهی منطق فهم قرآن داریم، در حوزهی فقه پیاده
کردیم. براساس نظریهی ابتناء چهارچوب اصول را طراحی
کردیم؛ به این صورت که نظریهی ابتناء را ابتدا در حوزهی
حکم تطبیق دادیم، سپس لایههای چندگانهای را که در
بالا مطرح کردیم، در آنجا بحث کردیم. درحقیقت از منطقها و مناهج
فرعی که گفتیم باید طراحی شود و چهار یا پنجتا از
آنها مدرکمحور و یا منبعمحور است، مثلاً در همین بحث میخواهیم
از مدرک قرآن برای فهم دین استفاده کنیم، و قصد داریم
منطقی را طراحی کنیم که قرآن را چگونه بفهمیم تا از آن
بتوانیم دین را استنباط کنیم. حال همین بحث ممکن است در
حوزهی حدیث نیز مطرح شود. همچنین مناهجی معطوف به
حوزهها و اضلاع مختلف هندسهی معرفت دینی، ازجمله حوزهی
عقاید، علم، احکام و اخلاق.
همانطور
که گفتم در حدود چهلوچهار جلسهی درس خارج که در سال تحصیلی
جاری داشتم، منطق اصول فقه جدیدی را براساس نظریهی
ابتناء بحث کردیم که تدوین شده است که ضمن اینکه در کل با
کاربرد نظریهی ابتناء آشنا میشویم، به ما کمک میکند
که موضوع منطق فهم قرآن را نیز دنبال کنیم، زیرا این هم
پیادهکردن همان نظریه در یک حوزهی معین است.
درخصوص خطاب شرعی، چهار مبنای کلی نظریه را بررسی
کردیم، سپس در بخشی از آن که اضلاع خمسهی خطاب را مطرح
کردیم، و بعد همین پنج ضلع را معطوف به حکم باز کردیم. در
اینجا هم باید همین سیر را طی کنیم،
ولی معطوف به یکی از منابع که قرآن است. بنابراین ساختار
و مسیری که باید در این سلسله از جلسات طی کنیم،
همان مسیری است که ما درخصوص خطاب شرعی طی کردیم و
انشاءالله متن خطاب شرعی که تدوین هم شده در اختیار شما قرار
خواهد گرفت.
اولین
مبدأئی که در اینجا مطرح میکنیم مبدأ مصدرشناختی و
یا درواقع مبادی «مبدأ ـ جهانشناختی»، است، یعنی
پیشانگارههای مربوط به مبدأ هستی و منزِل وحی و مرسل
دین. همچنین راجع به هستیشناسی هم در اینجا بحث
میکنیم و براساس هستیشناسیی که ما میپذیریم
و بحث میکنیم، باید به سراغ قرآن برویم. همچنین
ارزشها که بر منطق فهم قرآن تأثیرگذار هستند.
یکی
از مطالبی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که ما
مبدأ هستی و مصدر وحی را چگونه تلقی میکنیم و چه
درکی از آن داریم و چه اوصافی را برای آن قائل
هستیم. آقای شاکرین در گروه منطق فهم دین کاری را
انجام دادند با عنوان «مبانی و پیشانگارههای فهم دین»،
که در این تحقیق بحث مبدأشناسی و خداشناسی و برآیند
خداشناسی در فهم دین بیشتر است. این طرح نیز تحت
تأثیر نظریهی ابتناء کار شده که اگر دوستان این کتاب را
هم بررسی کنند بد نیست. همچنین کتاب آقای علیتبار
که کاری مشابه با آقای شاکرین انجام دادهاند.
مجموعهی
اوصافی که از حقتعالی میتواند مبدأ تولید اصول و قواعد
باشد که ما ناظر به آن اوصاف و ویژگیها که برای حقتعالی
به عنوان مبدأ وحی و منزِل قرآن قائل هستیم، چه هستند و چه
برایندی از نظر قواعد دارند. برای مثال ما صفت «حکم» در حقتعالی
را قبول داریم و کتاب او را حتماً باید حکمتنمون قلمداد کنیم و
مخاطب او را باید انسان معقول قلمداد کنیم، همچنین روشی
را که برای درک کلام او به کار میبندیم باید روش
حکمی و معقول باشد. و یا هنگامی که صفت «علیم» را در نظر
میگیریم این صفت میتواند مبدأ یکسری
اصول و قواعد باشد، اگر بگوییم خداوند علیم است بنابراین
باید متنی که از ناحیهی او نازل شده صائب باشد،
زیرا اگر علیم است پس حقایق را میشناسد و اگر
کلامی از او صادر شد مشتمل بر حقایق و دقایق است. مبتنی
بر همین حکمت، لسان و زبان قرآن و خصوصیات زبانی متن قرآن
کریم به دست میآید که در مقام تخاطب نقض غرض نکند و اگر به
نحوی تخاطب کند که برای مخاطب فهمپذیر نباشد نقض غرض شده و با
حکمت نمیسازد. همین نکته مؤید بحث حجیت ظواهر میشود.
اگر
یکی از دوستان بتواند این صفات الهی که میتواند
برآیندهای مناسبی به عنوان اصول و پس از آن به عنوان قواعد و
خاصه فهم قرآن داشته باشد، فهرست و طبقهبندی کند و روی
برآیندها تأمل داشته باشید بسیار کمک میکند. در
این خصوص میتوانید از کتاب آقای علیتبار و
همچنین آقای شاکرین هم استفاده کنید. البته در اصل
تحقیق منطق فهم قرآن طبعاً باید این مسئله را به اثبات
برسانیم و نشان بدهیم که چه قواعدی به دست میآید.
پس
از اینکه بحث از محورهای پنجگانه به پایان برسد وارد فن دوم
میشویم که در آنجا قواعد فهم را باید بحث کنیم و قواعد
فهم نیز همان است که از این مبانی به دست خواهد آمد. به
این ترتیب بهزودی به این بحث میرسیم که از
مجموعهی این مبادی چه قواعدی را به دست خواهیم
آورد. اما در عین حال اگر فهرستی از اسامی که میتوانند
مبدأ تولید اصول و قواعد فهم باشند فراهم شود، به روند بحث کمک خواهد کرد.
برای مثال در ادعیهی خود دعایی همچون جوشن
کبیر را داریم که میگویند هزار اسم و صفت الهی در
آن آمده است. در الهیات سلبی میگویند خداوند شناختپذیر
نیست و معنای کلمات مشخص نیست و یا کلمات به آن
معنایی که راجع به انسان اطلاق میکنیم نیست، اگر
راجع به خداوند میگوییم عالم و علیم است، علم به همان
معنایی که به انسان اطلاق میکنیم نیست. من
برای پاسخگویی به این مسئله و در نقد آقای جان
هیک به ایشان نوشتم که ما دعایی داریم که هزار اسم
و صفت خداوند متعال در آن آمده است؛ آیا اینها لغو و بیمعناست؟
خیر؛ اینها همه حاکی از آن است که خداوند شناختپذیر است،
چون به هزار صفت توصیف میشود. همانطور که ما با تمسک به یک دعا
چنین پاسخی به طرفداران الهیات سلبی میدهیم
در اینجا نیز این دعا بسیار به کار میآید و
اگر کسی بتواند براساس شناختی که از باری تعالی
داریم و صفاتی که برای او قائل هستیم، تحقیق کند که
این صفات چه برایندی در تولید اصول و قواعد فهم دارد،
بسیار کارآیی خواهد داشت. و یا راجع به صفات و
اوصافی که برای ائمه قائل هستیم که در زیارت جامعه آمده
است، مباحث معرفتشناسی بسیاری دارد که در اصل معرفتشناسی
همین نظریه قابل طرح است.