موضوع: شرح مبادي منطق فهم قرآن بر اساس
نظريهی ابتناء
از
جلسهي گذشته وارد مبادي تصديقيهي منطق فهم قرآن شديم كه يك جلسه را به تبيين
نظريهي ابتناء اختصاص داديم. در اين جلسه قصد داريم تا براساس نظريهي ابتناء،
مبادي منطق فهم قرآن را توضيح بدهيم.
در
نظريهي ابتناء، بعد از توضيح چهار پيشانگارهي اصلي كه يكي از آنها «پياموارانگاري
دين» بود، گفتيم كه اگر دين را رسالت و پيام قلمداد كنيم، مثل هر پيام ديگري، در
فرايند پيامگزاري با اطراف خمسهي پيام و خطاب درگير و مرتبط است. درحقيقت اطراف
خمسهي پيام و فرايند پيامگزاري داراي خصوصياتي هستند كه اگر آن خصوصيات را
بشناسيم و قواعد فهم را براساس آنها طراحي كنيم، دين، خوب فهم خواهد شد. همچنين
اگر قواعد تفسير و فهم قرآن را نيز بر اين اساس طراحي كنيم، منطق فهم قرآن به دست
ميآيد و ميتوانيم قرآن را خوب فهم كنيم.
به
دو شيوه ميتوان خصوصيات و خصائل مبادي خمسه و اطراف پنجگانهي خطاب و پيام ديني
را بيان كرد؛
اول)
هر پنج محور را در نظر بگيريم و به صورت يكجا خصائل و خصائص هركدام را بازگو
كنيم؛ كه بعد از بازگويي خصائل و خصائص، براساس خصلتهايي كه به دست ميآيد، قاعده
طراحي كنيم و قاعدهي خود را به تناسب آن خصيصهها طراحي كنيم.
در
اين صورت مجموعهي قواعد به پنج دسته تقسيم خواهند شد:
1.
قواعدي برآمده از اصل مبدأشناسي (مبدأ پيام)،
2.
قواعد برآمده از اصل مخاطبشناسي،
3.
قواعد برآمده از اصل معرفتشناسي (وسائط و وسائل ايصال)،
4.
قواعد برآمده از موضوع و محتوا،
5.
قواعد برآمده از مادهي پيام.
در
اين روش ممكن است يك مقدار مسئله را بازتر كنيم و به جاي پنج دسته كردن و مطالب را
ذيل آن پنج مبدأ آوردن، مبادي گوناگوني را فهرست كنيم كه در ساخت و تنسيق قواعد و
ضوابط فهم قرآن صاحب نقش هستند و همانند مبدأ براي تأسيس آن قواعد نقشآفرين
هستند.
براي
مثال يك دسته از مبادي را تحت عنوان «مبادي متنشناختي» مطرح كنيم. متن به مثابه
متن عام و هرگونه متني كه انسان با آن طرف است، واجد خصائل و خصوصياتي است و
براساس يك سري قواعد، كلام را ميتوان فهميد. البته اين قاعده شامل كلامهاي ويژه
نميشود، براي مثال كلامي كه رمزي باشد قواعد و ضوابط خاص خود را خواهد داشت. به
اين ترتيب يك سلسله خصوصيات و ويژگيها وجود دارد كه مربوط به مطلق متن و كلام متنشده
است كه همگي متنها اين خصوصيات را واجد هستند؛ مانند اينكه بگوييم، متن، به انگيزهي
بيان منوي ماتن، از ماتني صادر شده است. ماتن قصدي داشته كه قصد ابراز آن را داشته
و كلام را ساخته است. مخاطب بايد اين كلام را بفهمد و از رهگذر فهم كلام و متني كه
مؤلف پديد آورده است به مراد و مقصود مؤلف دست پيدا كند. مؤلف نيز عاقل است و قصد
دارد كه غرض خود را به مخاطب منتقل كند و همچنين توجه دارد كه با چه مخاطبي سخن ميگويد؛
درنتيجه وقتي كلامي از مؤلف به ما رسيد بايد آن كلام را حمل بر مراد او كنيم و آنچرا
كه از كلام و متن درك ميكنيم به عنوان مقصود و مراد مؤلف در نظر بگيريم. اين
فرايند را در اصطلاح، «حجيت ظواهر» ميناميم. اينكه ظاهر متن و آنچه مينماياند
همان مقصود مؤلف است.
البته
در اينجا از پارهاي از مباحث جانبي ميگذريم، اما به هر حال اصل اينكه ظاهر، گويا
و رساي مراد و مقصود مؤلف است و مؤلف نيز براي القاي مقصود خود آن كلام را پرداخته
و اين متن را ساخته است.
سپس
بايد ببينيم كه اگر معنايي به ذهن تبادر ميكند و در عين حال احتمال معاني ديگري
نيز هست، ميگوييم آن معنايي كه تبادر ميكند، نشانهي معناي حقيقي است. حجيت ظواهر
به عنوان يك اصل و قاعده، و در نظر گرفتن معنايي كه به ذهن خطور ميكند، به عنوان
معناي حقيقي، قواعدي هستند كه ناظر به متن عادي و همهي متوني هستند كه با ساخت و
بافت انساني و عقلائي پردازش و ارائه شدهاند.
قرآن
كريم نيز از همين قسم است. قرآن نيز يك متن عقلايي است و فرض بر اين است كه از
ناحيهي حقتعالي و به زبان عقلا صادر شده است. اما در عين حال ميتوان براي متن
قرآني ويژگيهاي ديگري را نيز قائل شد كه از آنها به ويژگيهاي اختصاصي متن قرآن
نام ميبرييم. درست است كه قرآن يك متن است و لسان آن، لسان عقلايي است و پيشفرض
ما اين است كه مراد الهي در اين متن نهفته است و ما نيز بايد همان مراد الهي را
كشف كنيم و طبق ساير متون بايد ظاهر را فهم كنيم و به آن اعتماد كنيم، زيرا ظاهر
حجت است. ولي در عين حال بايد توجه داشته باشيم كه اين متن، يك متن وحياني نيز هست
و بنابراين از ويژگيهايي برخوردار ميشود كه متون عادي فاقد آن ويژگيها هستند.
وقتي
ميگوييم متن وحياني است، يعني قدسي است و طبعاً متن قدسي و داراي قداست، احكام و
خصوصياتي خاص خود را دارد. همين قدسانيت متن قرآن در مقام فهم آن بايد لحاظ شود،
يعني عقيده به قدسانيت متن قرآن برآيندي خواهد داشت كه در قالب قواعد فهم متن بايد
صورتبندي شوند. قدسانيانگاري خودْ يك ويژگي متن قرآن است كه ديگر متون از آن
بهرهاي ندارند.
از
اين ويژگي قرآن كه يك مبدأ است، بايد يك سلسله خصوصيات و فروضي را به دست آوريم.
اگر اين را پيشانگاره قلمداد كنيم، مولد توليدكنندهي يك سلسله انگارهها خواهد
بود كه در قالب مبناي قواعد و يا خود قواعد صورتبندي ميشوند.
همچنين
هنگامي كه ميگوييم متن وحياني است، حاوي مفاد وحياني نيز هست، يعني وحيانيت دستكم
دو وجه پيدا ميكند، يك وجه لفظي كه به آن اشاره كرديم و مربوط به صورت متن ميشود؛
همچنين يك وجه معني. هنگامي كه ميگوييم قرآن وحياني است، يعني هم الفاظ قرآن و هم
معاني آن وحياني است و وحيانيت لفظ و معناي قرآن مورد نظر است. اگر مفاد و محتواي
متن وحياني است، بنابراين خطاناپذير و معصوم است و عصمت متن قرآن از اين موضوع به
دست ميآيد و چون ماتن اين متن كه حقتعالي است معصوم است، محتواي متن نيز معصوم
خواهد بود و لفظ نيز معصوم خواهد بود. لفظ قرآن نيز معصوم است، يعني كسي نميتواند
بگويد كه كلمهاي خاص از قرآن غلط نازل شده است. كلماتي در قرآن داريم كه كتّاب در
بدو نزول به طرزي نوشتهاند و به دليل حساسيتي كه مسلمانان براي جلوگيري از تحريف
قرآن داشتند، اصرار كردند به همان هيأتي كه قرآن در بدو نزول كتابت شده است، بر
همان هيأت بايد كتابت شود. البته اين بحثي است كه به كاتب برميگردد و همه نيز ميدانند
كه به هيأت ديگر نيز ممكن است نوشته شود؛ اما مهم اين است كه بگوييم لفظ عيناً
وحياني است، پس نميتواند غلط باشد؛ يعني در قرآن غلط لغوي، صرفي، بلاغي و... راه
ندارد. در محتوا و معاني نيز قرآن همينگونه است و لازمهي وحيانيت محتوا و معناي
قرآن نيز عصمت محتوايي است. پس آنچه كه از قرآن فهم ميشود (اگر فهم صائب باشد)
خطاناپذير خواهد بود.
همچنين
ويژگي ديگر متن وحياني با توجه به اينكه حاوي دين وحياني و دين متلائم با فطرت
انسان است، فطرتنمون بودن گزارهها و آموزههاي قرآني است. قرآن كريم حامل
تعاليم فطري است و بسا بتوان گفت كه الفاظ و تراكيب قرآني نيز فطري هستند و بسياري
براي قرآن، اعجاز لفظي و يا حتي اعجاز صوتي قائل هستند. بنابراين فطرتنموني گزارهها
و آموزههاي قرآن نيز خصوصيتي است كه بسا در متون عادي از آن نتوان سراغ گرفت.
همانطور كه وحيانيت الفاظ و آموزههاي قرآن (لفظ و معناي قرآن) برايندي در سطح
قواعد و ضوابط فهم دارد و از اين مبنا يك سلسله قواعد و ضوابط توليد ميشود كه در
فهم اين كتاب بايد آنها را به كار برد، از فطرتنمون بودن گزارهها و آموزههاي
قرآني نيز ميتوان پارهاي قواعد را اصطياد كرد و مثلاً اگر در مقام سنجش معرفت به
دست آمده از قرآن احساس كرديم آن معرفت حاصل با فطرت آدمي سازگار نيست بايد در صحت
فهم و اصابت فهم خودمان به متن قرآن ترديد كنيم. خود اين كه بايد معارف فراچنگآمده
از فهم قرآن با فطرت متلائم و سازگار باشد يك اصل است و از اين اصل ميتوان قاعدهي
سنجش و فهم به دست آورد.
خصوصيت
ديگري كه در متن قرآن هست «حكيمانگي» قرآن است. حكيمانگي را دستكم در دو سطح ميتوان
تفسير كرد:
اول)
عاقلانه بودن؛ هر متني كه از انسان عاقل هم صادر شده باشد نيز عاقلانه است و سرّ
اينكه ميگوييم ظاهر، حجت است نيز همين است. ميگوييم انسان عاقل برخلاف قصد خود
حرف نميزند و با بيان اين عبارات ميخواهد نيت و قصد خود را بيان كند. درواقع
حجيت ظواهر ـ حتي درخصوص متون عاديِ انسانيِ عقلايي ـ به اين اصل برميگردد. قرآن
به اين معنا قطعاً حكيمانه است، يعني يك متن عقلايي است و به لسان عقلاء و برابر
با شيوهي عقلايي تخاطب نازل شده است.
دوم)
از حيث ديگر ميتوان گفت كه قرآن حكيمانه است و لايهي درونيتر حكيمانگي قرآن را
در نظر گرفت. قرآن كريم از سختگي، ستواري، سازواري و ژرفايي خاصي برخوردار است.
هنگامي كه توجه ميكنيم كه قرآن از حكيمي صادر شده كه حكمت جزء اوصاف اوست و در
سراسر قرآن نيز اين مسئله به تعابير مختلف بيان شده و مجموعهي آياتي كه در بيان
رابطهي قرآن و دين با عقل و شأن عقل بيان شده را ما به چهارده تقسيم كردهايم كه شامل
دهها آيه ميشود و مجموعهي اين آيات حاكي از حكيمانگي قرآن كريم است. اگر گفتيم
قرآن به لحاظ ساختار، زبان، محتوا و مضمون حكيمانه است، در اين صورت بايد بپذيريم
كه پارهاي قواعد فهم بايد از اين اصل سرچشمه گرفته باشد. بايد يك سلسله قواعد و
ضوابط براي فهم اين كلام داشته باشيم كه از اين خصوصيت و خصلت قرآني نشأت گرفته
باشد.
همچنين
هنگامي كه ميگوييم قرآن وحياني است، صرفاً يك الهام عرفاني و تجربهي ديني نيست،
بلكه وحي تشريعي است كه نازل شده است؛ بنابراين غرض آن هدايت انسانهاست؛ اگر غرض
هدايت است و قرآن هدايتمآل است، يك سلسله قواعد و ضوابطي كه ميتواند برآيند اين
مبنا باشد، توليد ميشود و هدايتمآلي منشأ پارهاي از مباني است. براي مثال در
بحث زبان قرآن گفتيم كه زبان قرآن عقلايي است، عقلاييبودن زبان با رمزآلود و
سمبليك بودن زبان منافات ندارد، ممكن است عاقلي به زبان اشاره و يا رمزآلود سخن
بگويد، حتي حسب شرايط و ظروف دوپهلو سخن بگويد، اين موارد با عاقل بودن مبدأ متن
منافاتي ندارد. البته در اصل هدايتمآلي ميگوييم اگر زبان رمز، فهم متن را با
مشكل مواجه كند و يا مخاطب نتواند با اين متن ارتباط برقرار كند، چون بناست كه
قرآن هدايت بشر را برعهده داشته باشد، در ميان بشريت نوابغ و نخبگان هستند، اوساط
مردم نيز هستند؛ اگر قرآن به لساني سخن گفته باشد كه تنها خواص بفهمند و بسا به
دليل دوپهلوبودن و قرائتپذيري خواص نيز در آن متحير شوند، با هدايتمآلي قرآن
سازگار نيست و هدايت اتفاق نميافتد و به اين ترتيب نقض غرض خواهد شد.
لهذا
هدايتمآلي در كنار حكيمانگي خودْ يك برآيند دارد و انگارههاي ديگري را توليد ميكند
كه يكي از آن انگارهها عبارت است از اينكه زبان قرآن نبايد رمزآلود و دوپهلو باشد
و يا غلبه با متشابهات باشد. چون غرض قرآن هدايت است، بايد و لابد به طرزي سخن
گفته باشد كه اين غرض محقق شود. به اين ترتيب نظريهي قرائتپذيري ابطال ميشود،
چون قرائتپذيربودن مساوي است با عدم امكان دستيابي به معناي متعين. بنابراين از
اصل هدايتمآلي هويت زباني قرآن را درمييابيم.
همچنين
از همين اصل دريافت ميكنيم كه قرآن كريم بناست به زباني سخن بگويد كه مراد فهم
شود و هدايت محقق گردد؛ و به تبع آن به اين نكته نيز دست پيدا ميكنيم كه قرآن
كريم معناي متعين دارد و تعين معنا در اينجا به دست ميآيد. اگر بناست هدايت متوقف
بر فهم و التزام به آموزهها باشد، بايد معناي متعيني داشته باشد كه بتوان به آن
رسيد. اگر فكر كنيم كه بايد بين معنا و لايههاي آن، حيران سير كنيم، چنين اتفاقي
نميتواند پيش آيد.
به
اين ترتيب مبدأ متنشناختي در مقام فهم متن، مشتمل بر دو دسته پيشانگاره و انگاره
خواهد شد كه يك دسته از آنها به اعتبار اينكه قرآن يك متن است و مانند هر متن
ديگري در چارچوب قواعدي صادر شده و قابل فهم است، به دست ميآيد و دستهي دوم نيز از
آن جهت كه قرآن كريم متن وحياني است، متني معصوم، قدسي، فطرتنمون و هدايتمآل
است، و هريك از اين خصوصيات نيز به حيث اختصاصي متن قرآن برميگردند. هركدام از
اينها نيز ميتواند مبناي توليد قواعد و ضوابطي باشد.
گفتيم
كه مبادي و اطراف خمسه را به دو صورت ميتوان تبيين كرد، اول اينكه پنج عنصر
فرايند پيامگزاري را ببينيم و مشخص كنيم كه با چه عناصري درگير است و ممكن است
بتوانيم اينها را توسعه دهيم و با تفسير ديگري اينها را تبيين كنيم. حال اگر
بخواهيم بگوييم كه خصوصيت متنشناسي به كداميك از مبادي خمسه ارجاع ميشود، عليالقاعده
بايد به مبدأ وسائط و وسائل پيام برگردد.
براي
مثال هنگامي كه خود وحي از ساحت الهي صادر ميشود در قالب لفظ نازل ميشود و به
صورت كتاب ظاهر ميشود و در اختيار ما قرار ميگيرد. پس لفظ و متن واسطه هستند.
اين متن درواقع خود وحي نيست، بلكه قالب و حاوي وحي است. وحي آن چيزي است كه از
ساحت الهي و در صورت متن نازل ميشود و در دسترس بشر قرار ميگيرد. مسئلهي متنشناسي
را از حيثي ميتوان در زمرهي مبدأ واسطهشناسي و وسائط و وسائل ابلاغ بگنجانيم. اگر
اينچنين باشد درحقيقت در دستهي مبدأ معرفتشناسي قرار ميگيرد.
گفتيم
كه پيام و رسالت پنج طرف دارد:
ـ
مبدأ مصدرشناختي،
ـ
مبدأ مخاطبشناختي،
ـ
وسائط و وسائلي كه پيام را از مبدأ و مقصد به مخاطب منتقل ميكنند. در آنجا پنج
طريق و وسائط پنجگانهاي را براي انتقال حكمت و شريعت از حضرت الهي به ساحت بشري
بازگو كرديم كه يكي از آنها وحي است كه بخشي از طريق نقلي را تشكيل ميدهد. حديث
نيز بخش ديگري را تشكيل ميدهد. به اين ترتيب اگر بخواهيم وسائط و وسائل را بررسي
كنيم، متن را بايد در اين بخش بررسي كنيم، بنابراين مطلب «مبدأ متنشناختي» ميتواند
در زمرهي «مبدأ معرفتشناختي» قرار گيرد؛ منتها مبادي متنشناختي كه مراد از آن
سرشت و صفات ويژهي وحينامهي الهي به علاوهي خصوصياتي است كه هر متن عقلايي
واجد آن هست، ميتواند در ذيل مبادي معرفتشناختي منطق فهم قرآن گيرد و يك مبدأ
مستقل قلمداد نشود و به همان دستهبندي پنجگانه ملتزم بمانيم و آن را به صورت يك
دستهي مستقل قلمداد نكنيم؛ اما به اعتبار اينكه روشگان مورد بحث، روشگان فهم متن
مقدس است، در حقيقت گرانيگاه اين روشگان ميتواند هويت و ماهيت و مختصات اين متن
باشد، به اين اعتبار اين خصوصيت را به صورت مستقل طرح كرديم ولي درواقع جزئي از
مبادي معرفتشناختي قلمداد خواهد شد.
مبدأ مصدرشناختي
مبدأ
ديگري كه در اينجا قابل طرح است مبدأ مصدرشناختي است. مصدر اين متن (حق تعالي)
ويژگيها و مختصاتي دارد كه در همهي فرايند و همهي اركان و اضلاع فرايند پيامگزاري
تأثير دارد، و حتي درخصوص متن نيز تأثيرگذار است و گفتيم به اعتبار اينكه مبدأ
حكيم است، متن نيز حكيمانه است.
بنابراين
مصدر و مبدأ اين متن و آن كه اين متن از حضرت او صادر شده است، خصوصيات و ويژگيهايي
دارد كه آن ويژگي هنگامي كه دقيقاً احصاء و تبيين شود برآيندهايي در قالب قواعد و
ضوابط خواهد كه بخشي از قواعد و ضوابط منطق فهم قرآن را تشكيل ميدهد.
مبدأ معرفتشناختي
مبدأ
معرفتشناختي نيز كه گفتيم از وسائل و وسائط انتقال پيام است نيز همانند مبدأ
مصدرشناختي است و البته از تنوع بيشتري برخوردار است، زيرا مبدأ معرفتشناختي شامل
كاركردهاي عقل در فهم قرآن ميشود و همينطور شامل بحث متنشناختي و ساير منابعي
كه در فهم قرآن كاربرد دارند (براي مثال حديث و خبر) نيز ميشود؛ و همچنين اگر
براي فطرت در فهم، كاربرد استقلالي و يا آلي قائل باشيم بايد در اينجا لحاظ شود.
اگر براي فهم متن يك سلسله قواعدي كه آنچنان كه بايد عقلي و دقي نيستند، اما عقلا
آنها را رعايت ميكنند نيز شامل اين نوع از مسائل و مطالب ميشود.
به
هر حال مبدأ يا مبادي معرفتشناختي كه شرح مختصات وسائل و وسائل انتقال پيام الهي و
ويژگيهاي مُدركها و مدركهاي مربوط به مرادات الهي است، انجام ميشود و براساس
همين شرح يك سلسله قواعد و ضوابط نيز به دست ميآيد.
مبادي دينشناختي
درواقع
همان محتوا و مادهي پيام است. مادهي پيام قرآن «دين» است. اين وجه از اطراف خمسهي
فرايند پيامگزاري از اهميت خاصي برخوردار است و در اينجا به اعتبار اينكه مادهي
خطاب و پيام الهي، دين است و خصوصياتي كه دين دارد، خصوصيات همان مادهاي است كه
اين متن حاوي و حامل آن است؛ آن خصوصيات بايد در مقام فهم متن لحاظ شود؛ يعني دين
يك سلسله ويژگيهايي دارد كه آنها را بايد اجمالاً پذيرفته باشيم و يا به آنها پي
برده باشيم و با توجه به آنها متن را فهم كنيم، چون اين متن حاوي آنهاست؛ اينكه
دين از حيث قلمرو هم شامل حوزهي بينش و عقايد ميشود و هم شامل حوزهي كنش و
رفتار و احكام ميشود، هم شامل حوزهي منش و اخلاق ميشود و هم مشتمل بر گزارههاي
علمي است، قلمروي آن وسيع است. و اين برعكس نظر كساني است كه ميگويند دين تنها
ارزشها را بيان ميكند و دستورها و آموزههاي رفتاري ندارد و وارد فروع نميشود.
اين دو ديدگاه تأثير خود را در توليد قواعد فهم ميگذارد و پيشفرض ما آن است كه
قلمرو دين گسترده است و همهي حوايج و نيازهاي زيستي و مناسباتي انسان را در دو
عالم پوشش ميدهد.
بنابراين
مبدأ مادهشناختي كه در اصل نظريهي ابتناء مطرح ميكنيم، در اينجا در قالب مبادي
اختصاصي دينشناختي بروز و ظهور ميكند و از درون مختصاتي كه برميشماريم قواعدي
توليد ميشود كه آن قواعد منطق فهم قرآن را پديد ميآورد.
مبدأ مخاطبشناختي
منظور
از مبدأ مخاطبشناختي عبارت است از اينكه مخاطب اين كلام انسان با خصوصيات و ويژگيهايي
است و بناست كه مصدر اين رسالت، خطاب و متن، ماده و محتوايي را به مخاطبي منتقل
كند كه آن مخاطب اولاً دريافت كند، ثانياً فهم كند و ثالثاً بتواند به آن ملتزم
باشد و عمل كند. حال در اينجا التزام قلبي و جوانحي «اعتقاد» نام ميگيرد و
التزام جوارحي و جسمي كه «عمل» را تشكيل ميدهد. بناست كه با چنين مخاطبي روبرو
شويم، بنابراين مختصات و خصائل اين مخاطب برشمرده ميشود و برآيند آن قواعد و
ضوابطي ميشود كه در فهم متن بايد به كار برده شود.
مبدأ قلمرو ـ متعلقشناختي
قلمروشناسي
و متعلقشناسي متن ضلع ديگر فرايند پيامگزاري است. درواقع بايد بدانيم كه متعلق
دين چيست؛ و يا به تعبيري بگوييم كه متعلقهاي پيام كداماند. قرآن از انواع قضايا
تشكيل ميشود، براي مثال از قضاياي اخباري، انشائي و... و هريك از اينها نيز انواع
مختلفي دارند؛ خصوصيات اين جهات را بايد استخراج كنيم و در قالب قواعد و ضوابط،
دستهبندي و صورتبندي كنيم.
ما
در اينجا خصوصيت متنشناختي را برجسته كرديم و به اين ترتيب، پنج مبدأ پيدا كرديم
و البته گفتيم كه خصوصيت متنشناختي جزئي از خصوصيات معرفتشناختي است و در اصل
همان پنج طرفي را كه در نظريهي ابتناء مطرح كرديم در اينجا ديده ميشود.
در
اينجا بايد لايهي ديگري از بحث را باز كنيم و ببينيم كه از هريك از اين مبادي چه
قواعدي توليد ميشود. يك سلسله بحثهايي را به عنوان فصول اصلي تحقيق منطق فهم
قرآن تنظيم كردهايم كه اجزاء تعريف را برحسب مصاديق بايد بحث كنيم و لذا از
مجموعهي اينها حدود ده فصل به وجود ميآيد كه فاز سوم مطلب را تشكيل ميدهد كه
خود مسائل علم منطق فهم قرآن خواهد بود و به تعبيري تا اينجا ما از مبادي بحث ميكرديم
و اگر بخواهيم به همين ميزان بسنده كنيم، بحث مبادي به پايان رسيده است، البته اين
بحث قابل تفصيل نيز هست و در بحث نظريهي خطابات شرعيه همين چهارچوب را عرض كرديم
و الان مدت زيادي است كه از انگارههايي كه بر مبادي خمسه مترتب ميشوند بحث ميكنيم؛
درحاليكه اگر مبادي خمسه پيشانگاره قلمداد شوند، تازه لايهي بعدي انگارهها،
قواعد و ضوابط ميشوند كه در بحث خطاب شرعي مفصلتر بحث كردهايم.
سئوال:
با توجه به تفسيري كه داشتيد آيا نيازي نيست در مبادي تصوريه قرآن، سنت و عقل را
تعريف كنيم؟ در بحثي كه درخصوص حجيت ظواهر مطرح فرموديد، كه بعضي از آيات ايهام
دارند و برخي نيز اسرار دارند، چند مسئله مطرح ميشود، در مقام ابلاغ كه شارع
مقدس، مطمئناً اسرار و ايهام مطرح نيست و معناي متعيني كه مقصود خداوند بوده و از
مبدأ صادر شده براي ذات اقدس حق مشخص است، اما آنچه كه ايهام پيدا ميكند و يا
داراي اسرار ميشود در مقام ابلاغ است كه در اينجا چند شبهه مطرح ميشود و يكي از
شبهات اين است كه در مقام لفظ، اختلاف قرائت داريم، اشكال دوم اينكه آيا تمامي
قرآن را ميتوان به حجيت ظواهر تعميم بخشيد؟ و يا برخي از آيات هستند كه داراي
حجيت ظواهراند كه ميتوانيم از مسئلهي تبادر معنا را منكشف كنيم و بفهميم معنا و
مقصود شارع چه بوده است؟ آيا ميتوان گفت كه همهي قرآن داراي حجيت ظواهر هستند؟
اگر همهي قرآن داراي حجيت ظواهر هستند، آياتي كه ايهام و اسرار دارند چه ميشود؟
و يا اينكه نظر شما اين است كه مطلب تشكيكي است، يعني برخي آيات داراي ظواهر هستند
ولي در عين حال داراي بطن و اسراري نيز هستند كه تنها معصوم از آنها اطلاع دارد؟
اگر در اينجا قائل باشيم كه حجيت ظواهر داراي بطني است كه معصوم از آن سر درميآورد،
باز بحث اخباريون پيش ميآيد كه آنها معتقدند جز فهم معصوم فهم كس ديگري به كنه
معناي آيه نميرسد. حال اينجا ما بايد همان معناي تبادر را در نظر بگيريم؟ و يا
بايد سراغ فهم معصوم برويم؟
استاد
رشاد: در جلسهي اول كه راجع به مبادي تصوريه بحث كرديم، گفتم كه چون اصطلاحات را
قبلاً تعريف كردهايم، در نهايت نيز اصطلاحات دستهبندي ميشود و اصطلاحاتي كه
قرآني است مشخص ميشود، زيرا قرار است حوزهي موضوعي اصطلاحات را نيز مشخص كنيم. به
اين صورت در پايان اصطلاحات قرآني را جدا ميكنيم و به طرح ضميمه ميكنيم. البته
خيلي از كلمات را در فهرست آورده بوديم كه وارد شرح آنها نشديم، والا براي مثال من
از «سنت» تعريف خاصي ارائه كردهام كه كس ديگري ارائه نكرده است. من همهي تعاريف
از «سنت» را بررسي كردم، اشكالات آنها را مطرح كردم و فرض ميكنم در اين تعريفي كه
از سنت ارائه دادهام اشكالات مورد نظر وجود ندارد.
راجع
به مطلب دوم كه سئوال كرديد آيا سراسر قرآن اينگونه است كه ظواهر آن حجت است؟
البته مانند هر متن ديگري، متون قرآن نيز دستكم به سه سطح نص، ظاهر و غيرظاهر
تقسيم ميشود. قرآن شامل متشابهات هم هست، منتها براساس قاعدهي ارجاع متشابهات به
محكمات، متشابهات را ميفهميم. بالنتيجه ميتوان گفت كه اين اصل كه بايد به ظواهر
تمسك كنيم و ظواهر حجت هستند مخدوش نميشود، بعد ميگوييم فلان متن متشابه است، آن
متن درواقع ظاهر ندارد، نهتنها نص نيست، ظهور هم ندارد و بايد آن متن را با ارجاع
به متن ظاهر و يا نصّ تفسير كنيم. فرض بر اين است كه آيات متشابه را به آيات محكم
ارجاع دهيم؛ آيات محكم را نيز براساس حجيت ظواهر ميفهميم، آيات متشابه را نيز
بالواسطه و با تكيه بر حجيت ظواهر فهميدهايم؛ چون محكمات را براساس اصل حجيت
ظواهر فهم كرديم، سپس متشابهات را هم با ارجاع به محكمات فهم كرديم، پس متشابهات
نيز باواسطه به حجيت ظواهر رسيد و اين قاعده مخدوش نميشود.
درخصوص
اين سئوال كه مگر قرآن ذوبطون نيست؟ اگر ذوبطون باشد مسئلهي فهمپذيربودن قرآن چه
ميشود؟ در جواب بايد گفت قرآن ذوبطون است و ذوبطونبودن به معناي ذووجوهبودن
نيست. اگر كسي بگويد قرآن ذووجوه است و معناي متعين ندارد و هر كسي به گونهاي از
آن فهم خواهد كرد ـ يعني همان قرائتپذيري ـ قرآن نميتواند هدايت كند، زيرا
هيچگاه از آن معناي متعيني به دست نميآيد تا انسان راه را كشف كند و تعبير حضرت
امير(ع) كه فرمودند قرآن ذووجوه است به اين معنا نيست كه قرآن كريم ذاتاً قرائتپذير
است، بلكه به اين معناست كه ممكن است افرادي آيات قرآن را بر معناي اظهر حمل
نكنند، بلكه بر معناي ظاهر حمل كنند، و يا بر يك احتمال حمل كنند، احتمال را برميتابد،
احتمالات ديگر نيز وجود دارد كه ميگوييم ظاهر و نميگوييم نص. نصوص كه ذوجوه
نيستند، بلكه ممكن است ظواهر ذووجوه باشند، منتها اهل فهم بر اساس يك سلسله قواعد
ميتوانند معناي متعين اصلي را كشف كنند؛ منتها در بدو مواجهه ممكن است آيهاي
خوانده شود و بعد گفته شود كه معناي اين آيه چيز ديگري است، و عملاً در مواجههي
اوليه ممكن است با چنين تشكيكاتي روبرو شويم و نتوانيم به قرآن استدلال كنيم. قرآن
نياز به استنطاق دارد ولي ذوبطون با اين منافات ندارد، ذوبطونبودن به اين معناست
كه هر بطن و لايهاي از قرآن را كه ميفهميم، همان معناي قرآن است، منتها قرآن
لايهلايه است و هر لايهاي را كه بفهميم ميتوانيم به لايهي زيرين پي ببريم. حسب
توان درك مفسر لايههاي زيرين نيز درك ميشود؛ همچنين حسب مقتضيات زمان و عصور و
رشد انسان لايههاي زيرينتري را كشف ميكنيم. اين نكته منافاتي ندارد با اينكه
بگوييم قرآن فهمپذير است و حتي اگر اخباريون هم بگويند قرآن ذوبطون است و فهم آن
از ما ساخته نيست، در جواب ميگوييم اخباريون ميگويند ظواهر قرآن را نميتوان
فهميد و معصوم بايد بفهمد و ما بايد به استناد روايات تفسيري قرآن را بفهميم؛ اما
در ذوبطونبودن قرآن ميگوييم كه انسان عادي حتماً بطن و سطح اول را ميفهمد و
بسياري انسانها هستند كه ميتوانند لايههاي زيرين را هم درك كنند. البته اشكالي
ندارد كه لايههاي زيرين را از معصوم دريافت كنيم و قطعاً تا هر لايهاي كه انسان
عادي درك كند باز هم لايههايي ميماند كه سهم معصوم است و اين نكته با حجيت ظواهر
و فهمپذيربودن قرآن منافاتي ندارد. البته حتي در فهم صورت و ظاهر و حتي نصوص قرآن
نيز از كلام معصوم بينياز نيستيم. ولذا اين بيان علامه طباطبايي كه ميفرمايد «ما
در فهم قرآن به هيچ چيزي جز قرآن نياز نداريم» (البته اگر كلام ايشان به همين ظاهر
حمل شود كه چنين نيست) ميتواند مخدوش باشد. به هر حال ما بسياري از آيات را بايد
از لسان معصوم و به مدد تعاليم معصومين بفهميم.
لهذا
ذوبطونبودن اولاً به معناي ذووجوهبودن نيست كه حيرتآور باشد و باعث سرگشتگي در
معنا شود و تعين معنا را زير سئوال ببرد و ثانياً اگر ميگوييم قرآن لايهلايه
است، لايههاي اول را با حجيت ظواهر ميتوان فهم كرد. بعضي افراد نيز لايهها و
بطون زيرين را هم به قواعد فهم الفاظ ارجاع ميدهند. مرحوم آخوند خراساني در كفايه
چنين نظري را مطرح كردهاند و مرحوم آقاي معرفت هم همين نظر را داشت، بعضي از عربهاي
معاصر نيز ذوبطونبودن را به همين صورت تفسير ميكنند. ما جلسهي نقدي با مرحوم
آيتالله معرفت داشتيم كه من ده اشكال بر نظر ايشان وارد كردم كه در نهايت هم
ايشان به اين نقدها پاسخي نداد.
همهي
فهم همهي بطون را نميتوان به قواعد و فهم ظواهر ارجاع داد و ذائقه و قوهي خاص
و نيز صلاحيتهاي انفسي خاص لازم دارد. فهم ظواهر بيشتر به صلاحيتهاي آفاقي ارجاع
ميشود، اما صلاحيتهاي انفسي مفسر در فهم بطون و لايههاي زيرين قرآن كريم بسيار
تعيينكننده هستند. والسلام