موضوع: مبادي تصوريّهي منطق فهم قرآن
(تعريف اصطلاحات و تركيبات كليدي):
در اين جلسه و احتمالاً جلسهي
آتي، قصد طرح مبادي تصوريّهي منطق فهم قرآن را مطرح خواهيم كرد؛ تعريف اصطلاحات و
كلمات كليدي در اين تحقيق و پس از توليد دانش به كار خواهد رفت. تعدادي از اصطلاحات
كليدي كه در تحقيق مورد استفاده است در ذيل توضيح خواهيم داد. سرّ اينكه به اصطلاحشناسي
و اصطلاحات كليدي اين تحقيق اهتمام داريم عبارت از اينكه يكي از مشكلات موجود در
حوزهي مطالعات قرآني و به خصوص در حوزهي علوم قرآني و تفسير اين است كه پارهاي
از اصطلاحات و تركيبها ابهام دارد و تعريف نشده، همچنين برخي از اين اصطلاحات
كاربردهاي متفاوت و مختلفي دارد و اين اصطلاحات را در معاني مختلف به كار ميبرند.
براي مثال «روشهاي تفسير»، گاهي «روشها» را به «رويكردها»، «رهيافتها»، «قواعد»
و... هم اطلاق ميكنند. اگر به برخي از كتابهايي كه در اين زمينه نوشته شده
مراجعه شود، مشخص ميشود كه دو اشكال در اين نوع كتابها نيز وجود دارد، اشكال
اول: ابهام است كه اصطلاحات به درستي تعريف نشده است؛ اشكال دوم: علاوه بر اينكه
تعريف نشده يك واژه به معاني مختلف به كار ميرود و يا يك مراد و مفهوم به چند
معنا استعمال ميشود.
قبل از بررسي تعاريف اصطلاحات،
مقدمتاً ميگوييم كه اصطلاح به معناي «ما صالح عليه اهل الفن» است. اصطلاح به اين
معنا است كه در ميان اهل فن مصالحه شده و تفاهم كردهاند تا يك واژهي خاص را براي
معنايي خاص به كار ببرند.
تعريف اصطلاحات كليدي منطق فهم قرآن
1. منطق فهم دين:
دستگاه روشگانيِ به همرسيده از مجموعهي «مبادي ممتزجه» (و احياناً «رويكردها»،
«رهيافتها»، «مناهج»)، «قواعد»، «ضوابط»، «اسلوبها»، و «سنجهها»ي سازوارِ بههم
پيوستهاي كه كاربست آنها در «فرايندها»يي مشخص، فهم و كشف گزارهها و آموزههاي
دين از «منابع ديني» را ميسر ساخته، درستي كاربرد عناصر يادشده و صحت معرفت حاصل
از آن را ميسنجـد.
البته هريك از اين عناصر دهگانهاي
را كه در تعريف بالا ذكر شده است را به صورت جداگانه شرح خواهيم داد. عناصري از
قبيل «مبادي»، «مبادي ممتزجه»، «مبادي غيرممتزجه»، «رويكردها»، «رهيافتها» و....
قبل از اينكه به تشريح يكيك اين
واژگان و ديگر واژگاني كه در اين مباحث تعيينكننده هستند بپردازيم، ميگوييم كه
تعبير «منطق فهم» را در افق و استوا ميتوان استعمال كرد
الف) يكبار مراد ما از اين
تعبير، «دستگاه روشگاني» استنباط و اكتشافِ كلان و فراگيرِ كل دين است كه موجب تکوّن
يک دستگاه معرفتي ميشود.
ب) بار ديگر از اين تعبير در
اشاره به «خردهروشها»ي استنباطي و يا اكتشافي استفاده ميكنيم.
به تعبير ديگر يكبار مراد ما از
اين تعبير اشاره به دستگاه روشگانيي است كه قلمروي كاركردي آن كلّ دين است؛ همهي
حوزههاي دين و همهي منابع آن، از قبيل حوزهي «عقايد»، «علم ديني»، «احكام
ديني»، «اخلاق ديني» و... همچنين همهي منابع و مجاري كسب معرفت به دين يعني
«عقل»، «فطرت»، «وحي»، «كتاب» و «سنت» و يا اگر «اجماع» را منبع و يا مدرك مستقل
قلمداد كنيم، روشهايي كه براي بهرهبرداري و استفاده از اين مدركات نيز مورد
استفاده قرار ميگيرد را به «خُردهمنطق» تعبير ميكنيم. «منطق فهم قرآن» نيز يكي
از خردهمنطقهاي مدركمحور است، زيرا در اين روش، قواعد و ضوابطي را اراده كردهايم
كه در بهرهبرداري از يكي از منابع دين كه قرآن است، مورد استفاده قرار ميگيرد و
به اين ترتيب يك خُردهروش است.
البته قبلاً من پيشنهاد داده بودم
كه براي اينكه بين منطق فهم دين كه دستگاه روشگاني كلان و فراگير است با خُردهدستگاههاي
روشگاني تمايزي ايجاد كنيم، نام خُردهدستگاههاي روشگاني را «منهج» بگذاريم، ولي
بعد از تأمل متوجه شدم كه عنوان «منهج» باعث خلط خواهد شد و مسائل ديگري را پيش
خواهد آورد. بنابراين ميتوان در اينجا نيز از عبارت «منطق» استفاده كرده، منتها
وقتي كه به عبارت «منطق فهم قرآن» اشاره ميكنيم به اين معناست كه موضوع و يا منبع
آن محدود است. همچنين براي اشاره به جزئي از اجزاء دستگاه روشگاني كه از آن به
منطق فهم دين و يا منطق قرآن تعبير ميكنيم، ميتوانيم از عبارت «مناهج» استفاده
كنيم. قبلاً نيز اين اصطلاح را به كار بردهايم، از قبيل «منهج استنادي»، «منهج
اصطيادي» و «منهج اجتهادي و استنباطي» و در گذشته به انواع شيوههاي اصطيادي و
استنباطي منهج اطلاق كرده بوديم. بنابراين مناسب است از كلمهي «منهج» براي اشاره
به جزئي از اجزاء يك دستگاه روشگاني استفاده كنيم.
قبلاً نيز گفته بوديم كه مناهج
فهم قرآن و كشف مرادات الهيه را ميتوان به سه نوع دستهبندي كرد:
الف. منهج استنادي، يعني تفسير
نقلمدار كه به اقسام خُردتر تفسير قرآن به قرآن، تفسير قرآن به سنت، تفسير قرآن
به اقوال صحابه و... تقسيم ميشود
ب. منهج اصطيادي، يعني منهج صيد
مطلب كه ممكن است به «نقل» متكي و مستند نباشد. اين نوع تفسير را ميتوان «تفسير
مشربي» و يا «تفسير مسلكي» نيز ناميد. مثل تفسير عقلگرايانه، تفسير باطنگرايانه
و ذوقي و اشراقي، تفسير علمگرايانه و...
ج. منهج اجتهادي، يعني تفسيري كه
با شيوهي اجتهادي و استنباطي به فهم قرآن ميپردازد. در اين نوع تفسير به امر
فطرت، خرد و ساير ابزارها و منابع فهم مثل خود آيات و روايات اهتمام وجود دارد و با
قرآن به صورت اجتهادي و چندابزاري مواجه ميشود.
به اين ترتيب براساس تعريفي كه از
«منطق فهم دين» داريم، طبعاً تعريف منطق فهم قرآن نيز با اندك تفاوتي، نظير همان
تعريف ميشود؛ به اعتبار اينكه منطق فهم قرآن يك منطق خُرد و معطوف به يكي از
منابع است. بنابراين با توجه به توضيحات بالا تعريف منطق فهم قرآن به شرح زير
خواهد بود:
2. منطق فهم قرآن:
منطق فهم قرآن که يکي از روشگانهاي مدرکمحور است، عبارت خواهدبود از: خُردهدستگاه
روشگاني به همرسيده از مجموعهي عناصر روششناختي («مبادي ممتزجه»، «رويكردها»،
«رهيافتها»، «مناهج»، «قواعد»، «ضوابط»، «اسلوبها»، و «سنجهها»ي) سازوارِ بههم
پيوستهاي كه كاربست آنها در «فرايندها»يي مشخص، فهم كلام الهي را ميسر ساخته،
درستي كاربرد عناصر يادشده و نيز صحت معرفت حاصل از آن را ميسنجـد.
تذكر 1: با توجه به تعريف
پيشنهادي، دستگاه اکتشاف و استظهار مرادات الهي ميتواند و ميبايد مشتمل بر
مجموعهي عناصر زير باشد. نميتوان يك دستگاه روشگاني داشته باشيم كه فاقد اين
عناصر باشد. فقدان قواعد و ضوابط براي يك دستگاه روشگاني نقص نيست، بلكه با اين
فقدان، نفس منطق ازبين ميرود و بدون آنها منطقي به وجود نميآيد.
مؤلِّفههاي رکني و عناصر غيررکني
به اين ترتيب است: مبادي ممتزجه؛ رويكردها؛ رهيافتها؛ مناهج؛ قـواعـد؛ ضـوابـط؛
فرايندها؛ اسلوبها؛ سنجههاي درستيآزمايي كاربست منهج و معارف فراچنگآمده از
آن.
در عين اين عناصر در يك افق
نيستند و به لحاظ ماهوي و كاركردي با يكديگر متفاوتاند. كاركرد بعضي از عناصر به
گونهاي است كه با فقدان آنها منطق ازبين ميرود، ولي برخي ديگر چنين نيستند. به
دستهي اول مؤلفههاي ركني ميگوييم و دستهي دوم را مؤلفههاي غيرركني ميناميم.
تذكر 2: پارهاي از عناصري كه ما
در اين تعريف آوردهايم، عناصر و اجزاء ذاتي تعريف يا روشگان هستند؛ مانند
«مبادي»، «قواعد» و «ضوابط» و پارهاي از آنها همانند «رويكردها» و «رهيافتها»،
جزء عناصر و اجزاء ذاتي نيستند، و جزء مؤلفههاي روششناختي يك دستگاه روشي به
حساب نميآيند. در يك دستگاه روشگاني اصرار و الزامي نيست كه حتماً رويكرد واحد و
معيني و يا رهيافت محدود و مشخصي انتخاب شود؛ به تعبير ديگر يك روشگان و منطق فهم
بدون قواعد و ضوابط تشكيل نميشود، اما ميتواند بدون رهيافت مشربي به وجود بيايد.
لزوماً نبايد از يك رويكرد نقلي و يا صرفاً عقلي و يا عرفاني پيروي كنيم تا منطق
ما درست شود. اما نميتوانيم بدون اينكه قواعدي را اثبات كرده باشيم و ضوابطي را
تعيين كرده باشيم، ادعا كنيم كه منطق فهم داريم. منطق فهم بدون قواعد و ضوابط شكل
نميگيرد.
بنابراين درخصوص اجزاء و عناصري
كه در تعريف گنجانده شده ميتوان گفت كه برخي از آنها اجزاءِ مؤلفهي ركني روشگان
و منطق هستند و بعضي جزء مؤلفههاي ركني ثابت نيستند.
3. مباني: (فراپيشانگارهها؛
مبادي بعيده) واژهي مباني در علوم مختلف و از جمله
در علوم قرآني و تفسير به معاني گوناگوني به كار رفته است. كلمهي مباني را در
اصول و يا فقه، گاه به معناي «قواعد» به كار ميبريم؛ درحاليكه در همين اصول ممكن
است مباني را به «مبادي علم اصول» اطلاق كنيم. ما در اينجا مباني را به معناي فراپيشانگارهها
به كار ميبريم، يعني مبادي بعيده. بنده ـ ولو به صورت قراردادي ـ قصد دارم بين
«مباني» و «مبادي» فرق بگذارم. مباني بالمعني الاعم سه لايه دارد، مبادي (مباني)
بعيده؛ مبادي وسيطه؛ مبادي قريبه. معادلهاي فارسي اين سه لايه را نيز به اين شكل
پيشنهاد ميدهيم: فراپيشانگارها، پيشانگارهها، انگارهها.
انگارهها آن دسته از مبانياند
كه قواعد مستقيماً از آنها توليد ميشود؛ ولذا از آنها به «مباني قريبه» ياد ميكنيم،
يعني مماس و قريب با قاعده هستند و قاعده را توليد ميكنند. مباني قريبه، نقطه و
مبدأ عزيمت به قواعد و مسئلههاي علم هستند. (مبدأ را به معناي «مبدأ عزيمت» به
توليد قاعده و مسئله در يك علم اطلاق ميكنم). البته اشكالي ندارد كه مبادي وسيطه
نيز كه با يك واسطه به مسئله و قاعده گره ميخورند، در زمرهي مبادي به حساب آيند.
اما «مبادي بعيده» را جزء مبادي به حساب نميآوريم و از آنها به مباني تعبير ميكنيم؛
كه به اين ترتيب بين دستهها و لايههاي مبادي و مباني تمايز قائل ميشويم.
بنابراين از نظر ما مباني همان
فراپيشانگارهها و مبادي بعيده هستند.
4. مبادي: پيشانگارهها؛
مبادي وسيطه و نيز انگارهها؛ مبادي قريبه. همانطور
كه در ذيل اصطلاح سوم توضيح داديم، مبادي پيشانگارهها و انگارهها هستند، يعني
مبادي وسيطه و مبادي قريبه كه در توليد مسئله، توليد قاعده و حل مسئله مبنا هستند
و كاربرد دارند. لهذا مبادي را به آن گروه از مباني اطلاق ميكنيم كه با يك واسطه و
يا بيواسطه مولد مسئله و قاعدهي آن علم هستند. بنابراين مبادي را به مبادي وسيطه
و قريبه، يعني پيشانگارهها و انگارهها اطلاق ميكنيم.
5. مبادي ممتزجه:
يكي از ابهامات و نقاط نزاع پايانناپذيري كه در علوم مختلف مطرح است، اين مسئله
است كه آيا علوم مركب از «مسائل»اند و يا مركب از «مسائل» و «موضوع»اند و يا
مركب از «مسائل»، «موضوع» و «مبادي»اند؟
به نظر من اولاً تنها مركب از
مسائل و يا مسائل و موضوع و حتي مسائل و مبادي نيست، بلكه مؤلفههاي ديگري هم وجود
دارد كه ماهيت و هويت علم را ميسازد. چگونه ممكن است كه ما روش را از ماهيت و
هويت علم حذف كنيم؟ روش جزء مؤلفههاي تكونبخش علم است. ثانياً درخصوص مبادي هر
علمي كه آيا جزء آن علم است يا خير؛ دو نظر وجود دارد، بعضي عليالاطلاق ميگويند
مبادي جزء علم است و بعضي ديگر عليالاطلاق ميگويند مبادي هرگز جزء علم نيست. ما در
اينجا قائل به تفصيل هستيم. مبادي يكدست نيستند. پارهاي از مبادي هستند كه به
دلايل مختلفي، از جمله دلايل معرفتشناختي، روششناختي و... از علم و مسائل تفكيكناپذير
نيستند، اين مبادي را «مبادي ممتزجه» ميناميم كه با مسائل علم ممتزج هستند. نميتوان
آنها را جدا كرد و در آن علم مطرح نكرد. اما پارهاي از مبادي اينگونه نيستند و ميتوان
در علم موجود و يا محقق و يا علم مطلوب و مقترح و پيشنهادي به آنها پرداخت و لازم
نيست كه در دل علم عهدهدار مسائل به آنها بپردازيم. اينها مبادي غيرممتزجه هستند
و لازم نيست كه با علم امتزاج پيدا كنند. بنابراين در اين خصوص هيچكدام از دو نظر
مطلقگرا را قبول نداريم.
6. رويكرد: مشرب/ اتجاه
/ approach: كلمهي رويكرد نيز همانند كلمهي
مبادي و يا روش، دچار ابهام و يا دچار كاربردهاي مشوش و مختلف است. حتي گاهي به
خطا كلمهي «رويكرد» را به «نگاه» اطلاق ميكنند. كلمهي رويكرد به معناي مشرب،
جهتگيري و اتجاه است. ما واژهي رويكرد را به اين صورت تعريف ميكنيم: «گرايش و
زاويهي ديد، مانند رويكردهاي "مشائي" يا "اشراقي" در حكمت
سنتي، يا "تاريخينگري" و "تحليليگرايي" در فلسفهي جديد.»
همچنين رويکرد را به «سمت گيري
ناشي از مقصد و مطلوب محقِّق در مقام بحث و بيان» نيز اطلاق ميتوان كرد؛ در اين
صورت رويکرد تحقيق به يکي از وجوه سهگانهي 1. توصيف و گزارش، 2. تحليل و پردازش
اطلاعات، 3. توصيه و سفارش، رخ ميکند؛ تنقيد و داوري نيز جزئي از رويکرد تحليل به
شمار است.
7. رهيافت: موقِف /attitude :
پايگاه معرفتي و علمي که از آن به مطالعه و تحقيق
علم / معرفت يا امر / مقولهاي پرداخته ميشود، مثلاً قصد داريم اوضاع سياسي را از
پايگاه جامعهشناسي مطالعه كنيم، در اين صورت جامعهشناسي سياسي توليد ميشود و يا
معرفت را از پايگاه جامعهشناسي مطالعه ميكنيم كه در اين صورت عنواني به نام
جامعهشناسي معرفت توليد ميشود. رهيافت عبارت است از اينكه از پايگاه يك علم
معين، يك حوزهي مشخص را مورد مطالعه قرار دهيم. مثلاً رهيافت جامعهشناختي،
فلسفي، روششناختي و... به يك مسئلهي خاص داريم.
به نظر من، دانشهاي مضاف عبارتند
از نوعي رهيافت و درواقع دانشهاي مضاف نوعي رهيافت در مطالعه هستند. والسلام.