موضوع: شاخصهاي مطلوبيت منطق فهم قرآن
يك روششناسي مطلوب چه ويژگيها و
شاخصهايي را بايد داشته باشد؟
در دو افق ميتوان يك روشگان را
ارزيابي كرد و مطلوبيت آن را مشخص نمود:
1. روش را به مثابه يك مؤلفه از
مؤلفههاي ركني تكونبخش يك دانش و يا يك حوزهي معرفتي قلمداد كنيم،
2. روش را يك علم مستقل و تام
قلمداد كنيم.
در توضيح بايد گفت كه پارهاي از
عناصر را سراغ داريم كه مؤلفههاي تكونبخش يك علم يا يك حوزهي معرفتي هستند؛
مانند «مبادي»، «موضوع»، «مسائل»، «غايت» و «منطق» يك علم.
اين مطلب ناظر به بحث چالشي
مشهوري با عنوان «وحدت و تمايز علوم» است. دانشمندان رشتههاي مختلف و خاصه اصول
راجع به اين بحث ميكنند كه چه مؤلفه و عنصري تعيينكنندهي هويت يك علم است و
وحدت دروني يك علم با آن عنصر تحقق پيدا ميكند، و انسجام دروني يك علم با آن عنصر
تأمين ميشود، همچنين تمايز آن علم با ديگر علوم مشخص ميگردد؟
تا زمان مرحوم آخوند، نظر اكثر
علماي اصول بر اين بود كه وحدت دروني يك علم به «وحدت موضوعي» آن است و تمايز آن
علم با ديگر علوم نيز به تفاوتي است كه آن علم در «موضوع» با ديگر علوم دارد.
مرحوم آخوند در اين خصوص عقيده دارند كه وحدت يك علم به غايت آن است، يعني مجموعهي
مسائل متشتتهاي كه غايت واحدي را تأمين ميكنند در قالب يك علم صورت ميبندند و
تبديل به يك دانش ميشوند. همچنين تمايز يك علم با ديگر علوم نيز در غايت است.
براي مثال غايت علم اصول توانا ساختن مجتهد براي استنباط فروع است؛ اما غايت فقه
توانا ساختن نيست، بلكه استنباط و استظهار فروع از منابع است. در اينجا مشاهده ميكنيد
كه غايت علم اصول و علم فقه تفاوت ظريفي پيدا كردهاند. به همين جهت اصول از فقه
جدا شد و مسائل و قضايايي كه غايت آنها تأمين توانمندي براي مستنبط در استنباط احكام
است، در دانشي به نام دانش اصول صورتبندي ميشود و اين دانش را پديد ميآورد؛ اما
قضايايي كه رأساً جزء فرايند استنباط است كه با كمك آنها فروع استنباط ميشود بايد
در فقه قرار بگيرند. برخي ديگر نيز «روش» را معيار وحدت و ميزان تمايز تلقي ميكردهاند.
نظريهي تناسق اركان
در مقابل نظراتي كه در بالا مطرح
شد، ما نظريهاي را تحت عنوان «تناسق اركان» طرح كرديم. اين نظريه ميگويد: اولاً
تنها به يك معيار نميتوان وحدت و تمايز علوم را مشخص كرد، ثانياً اگر به فرض كه
بپذيريم تنها با يك معيار وحدت و تمايز يك علم با ديگر علوم مشخص ميشود،در همهي
علوم با يك معيار نميتوان وحدت و تمايز را تأمين كرد. ممكن است كانون و گرانيگاه
در يك علم «موضوع» آن باشد و در علم ديگر «غايت» و در علم سوم «روش». ولي حرف
نهايي اين است كه علوم از مؤلفههاي گوناگوني تشكيل شدهاند، مجموعهاي از عناصر
ركني در كنار هم قرار ميگيرند و برايند مجموعهي آن مؤلفهها موجب تكون يك علم ميشود.
به اين معنا كه هر علمي با علم ديگر از جهات مختلف تفاوت دارد و اين تفاوت تنها به
«موضوع»، «غايت»، «مسائل» و... نيست. يك علم از برايند مجموعهاي از مسائل و با
مبادي معين و حول محور موضوع مشخص و در جهت غايت روشن و با روششناسي معلومي پديد
ميآيد. بنابراين در وحدت و تمايز علوم تنها نميتوان به يك عنصر يا مؤلفه اكتفا
كرد. البته قبول داريم كه ممكن است در هر علمي يكي از اين عناصر صورت گرانيگاه را
پيدا كند و وزن بيشتري داشته باشد.
بنابراين هر علمي برايند و حصيلهي
كاركرد و بروندادهايي است كه از مؤلفههاي چندگانهي ماهيتساز و هويتپرداز يك
علم فراهم آمده است كه «روش» يكي از اين مؤلفههاست.
در اينجا درخصوص «روش» ميگوييم
كه ارزيابي و سنجش مطلوبيت «روش» يكبار در اين افق صورت ميبندد كه روش را چونان
يكي از عناصر ركني و مؤلفههاي تكونبخش يك علم ميبينيم و در اين حالت ميگوييم
كه چه روشي براي علم خوب است؟ فرض كنيد در علم اصول ممكن باشد كه چند روش به كار
برود، مثلاً يك نفر با روش و رويكرد عقلي با مسائل اصوليه مواجه شود، ديگري با غلبهي
روش و رويكرد نقلي.
بنابراين دو روش وجود دارد؛ روشي
كه ما مطرح كردهايم كه مبتني بر نظريهي ابتناء است، و معتقديم كه با لحاظ خصائل
و خصايصي كه اركان خطاب ديني دارد، بايد به نحو آميختساختگاني و امتزاجي مجموعهي
مدارك و مدركها را به كار بنديم. و البته ممكن است بعضي تلقي ديگري داشته باشند و
براي مثال بيشتر به سمت لفظي و زباني كردن اصول تمايل داشته باشند.
به هر حال در پشت هر روششناسي يك
نظريه است كه بايد روششناسيهاي مختلف را با يكديگر بسنجيم و يكي را بر ديگري
ترجيح دهيم. در اينجا بايد شاخصهايي را ارائه كنيم و مشخص كنيم كه براساس چه شاخصهايي
ميتوان يك نظريه و يا روششناسي را بر روششناسي ديگر ترجيح داد.
بار ديگر ممكن است «روش» را كلانتر
ببينيم و چونان يك دانش روششناختي در نظر بگيريم. در اينجا پرسش ميكنيم كه يك
دانش روششناختي بايد داراي چه ويژگيهايي باشد كه روششناسي برتر قلمداد شود؟
به اين ترتيب دو افق مذكور در
بالا را توضيح داديم و در اينجا عرض ميكنيم كه ما درصدد طراحي دانش روششناختي
هستيم.
شاخصهاي كمال و مطلوبيت روشگان فهم قرآن
مواردي كه به نظر ما به عنوان
شاخص كمال و مطلوبيت روشگان فهم قرآن قلمداد ميشود و با توجه خاص به اين ويژگيها
ميخواهيم دانش روششناختيِ تفسير قرآن و فهم كلام الهي را پيشنهاد بدهيم به شرح
زير است:
1. ابتـناي آن بر مبـادي متقن و
معتبر (از جمله علل اربعهي تكونبخش معرفت وحياني با تلقي صائب از آنها). مبادي و
مباني قريبه و وسيطهي مورد اتكاي يك دانش روششناختي بايد متقن و معتبر باشد.
استدلالي و محكم باشد و از نظر شرع معتبر و موجه باشد و شرع حجيت آن را تأييد كرده
باشد.
از جملهي اين مبادي علل اربعهي
تكونبخش معرفت وحياني است. ما بايد علل اربعهاي (علت فاعلي، غايي، صوري و مادي)
كه معرفت وحياني را پديد ميآورد بر مباني متقن و معتبري مبتني كنيم. براي اگر فهم
وحي به مباني نيازمند است، آن مباني بايد متقن و معتبر باشد. ما در اينجا نهادهاي
پايه در فهم وحي الهي را پيشنهاد ميكنيم كه در آنجا توضيح دادهايم كه پيشانگارههايي
را درخصوص وحي قبول داريم كه فهم وحي الهي را بايد براساس آن پيشانگارهها انجام
دهيم؛ براي مثال؛ وحي الهي حكيمانه است؛ وحي الهي فطرتنمون است، وحي الهي هدايتمآل
است و...
2. انطباق تام دانش روششناختي با
تعريف پيشيني و مختاري كه از منطق فهم قرآن ارائه ميكنيم. ما در ابتدا بايد
تعريفي از منطق فهم قرآن ارائه كنيم و مشخص كنيم كه منهج يا منطق فهم قرآن چگونه
منهجي است. سپس دانشي را كه قصد طراحي و تدوين آن را داريم، بايد با اين تعريف
سازگار باشد. بر اين اساس منطق فهم قرآن از نظر ما عبارت خواهد بود از: «سامانهي روشگاني
متشكل از مجموعهي مبادي ممتزجه، قواعد، ضوابط و رويكردها و رهيافتها و اسلوبهاي
سازوارِ به هم پيوستهاي كه كاربست آنها در فرايندهايي مشخص فهم كلام الهي و كشف
مرادات مبدأ دين و مُنزل وحي را ميسر ساخته، درستي كاربرد عناصر يادشده و صحت معرفت
حاصل از آن را ميسنجد.» كه البته اين تعريف را در آينده به صورت مفصل توضيح
خواهيم داد.
3. انسجام تامّ دروني مبادي،
ابزارها، رويكردها، اسلوبها و فرايندهايي كه در متن يك منطق پيشنهاد ميكنيم.
اينها بايد كاملاً با يكديگر انسجام و تلائم داشته باشند؛ مبادي بايد توليدكننده
ابزارها (قواعد و ضوابط فهم) باشد. مبادي و رويكردهايي كه به كار ميگيريم بايد با
يكديگر سازگار باشند، همچنين اسلوبها و فرايندهايي كه در فهم كلام و كشف مرادات
الهي استفاده ميكنيم بايد با يكديگر تلائم و سازواري داشته باشند.
4. برخورداري از هندسهي معرفتي
متوازن و ساختار صوريِ سخته و منسجم. اين روششناسي كه قصد پيشنهاد آن را داريم
بايد از هندسه و ساختار متوازن برخوردار باشد. ما مجموعهاي از فصول و قضاياي
متشتته كه در كنار هم قرار گرفتهاند را دانش نميناميم؛ و روششناسي بايد از
ساختار معرفتي منسجمي برخوردار باشد و همهي بخشها يكديگر را تكميل و تدارك كنند،
از هم پشتيباني كنند و با هم سازگار باشند.
5. برخورداري از توانايي كافي
براي كشف و كاربرد همهي مُدركات و مدارك معتبر و حجت در اكتشاف مرادات الهي و عدم
اتكاي آن بر مدارك و ادلّهي غيرمعتبر.
ما با دو دسته از منابع سروكار
داريم، دستهاي از آنها مُدرك هستند، همانند «عقل» و يا مدرك هستند، همانند «كتاب»
و «سنت». روششناسي و دانش روشگانيي برتر است كه توانايي كافي براي كشف و كاربست
همهي مُدركها (عقل و البته از نظر ما «فطرت» نيز ميتواند در كنار عقل نقش
ادراكي داشته باشد) و همهي مدارك (كتاب و سنت) داشته باشد و اينها را با قواعدي
در فهم مرادات الهيه به كار بندد. والا آن روششناسي كه بيشتر ميتواند قواعد لفظي
و منابع نقلي را فعال كند و منابع عقلي و فطري را نميتواند به خدمت بگيرد و يا
برعكس، روششناسي ناقصي است.
در عين حال روششناسي بايد به
مُدركات و مدارك معتبر متكي باشد و ادلهي غيرموجه و غيرموجه را به كار نگيرد.
6. عاريبودن از مباني بعيده. ما
نبايد در متن دانش پيشنهادي از مباني بعيده شروع كنيم، مباني بعيدهاي كه احياناً
فاقد كاربرد در تفسير كلام الهي هستند. پارهاي از مطالب و استطرادات در علوم
مختلف و از جمله علوم روششناختي مطرح ميشود كه كاربردي در تفسير كلام الهي
ندارند و استطراداً بحث ميشوند كه اين نوع از مباني نبايد در متن دانش روشگاني
وارد شوند.
در اصول كه يك دانش روششناختي
است و كاربرد زيادي نيز در تفسير كلام الهي دارد مطالبي داريم كه استطراداً طرح
شده و نه مباني اصولي است و نه مسائل اصوليه قلمداد ميشود. براي مثال مسائل زيادي
را در اصول بحث ميكنيم كه جزء مسائل فلسفي هستند. مبحث «طلب و اراده» يك مبحث
فلسفي و كلامي است اما در آثار متأخرين جزء مسائل رايج مورد بحث در كتب اصولي و
دروس قرار گرفته است.
7. در عين اينكه يك دانش روشگاني
بايد قاعدهمند، ضابطهمند و به صورت حداكثري مضبوط باشد، نبايد پيچيده باشد.
نبايد روشي را طراحي كرد كه بر اثر پيچيدگي فرايندهاي استظهاري و استنتاجي آن قابل
استفاده نباشد. البته اين مشكل، يك مشكل اساسي است و هر روش جديدي ممكن است با اين
مشكل روبرو باشد. به همين جهت بعضي از بزرگان معاصرين كه تغييراتي در روش و يا
ساختار و صورتبندي مسائل اصول دادهاند، بعدها گفتهاند كه به رغم اينكه معتقد
هستيم كه ساختاربندي مسائل اصول بايد همينگونه باشد، اما اين ساختار جديد را نميتوان
اعمال كرد. شهيد صدر در كتاب حلقات الاصول ساختار جديدي پيشنهاد داده، اما در مقام
بحث و هنگام درس خارج، اصول را به همان شيوهي رايج حوزهها و براساس كفايه طرح
كرده است و در اين خصوص گفته است كه تغييراتي كه من در ساختار اصول در كتاب حلقات
دادم، نميتوان به عنوان درس خارج تدريس كرد، زيرا طلابي كه در جلسات درس خارج
شركت ميكنند با آن سامانه و ساختار اصول را آموختهاند و در اين مقطع نميتوان يكباره
ساختار را تغيير داد و با ساختار جديد خارج اصول را تدريس كرد. البته ايشان در
جاهاي زيادي در ساختار تصرف كردهاند و لااقل سير بحثها و فرايند طرح مطالب و
ادبيات بيان مسائل را تغيير داده، ولي با اينهمه در ساختار كلان اصول همانند
ديگران از ساختار كفايه تبعيت كرده است. بنابراين شيوهها، ساختارها و روشهاي
جديد بايد به گونهاي ساماندهي شود كه براي ذهنيت رايج و مسلط قابل فهم باشد.
8. يك روشگان بايد واقعگرا باشد.
هر دانش روشگاني بايد واقعگرا باشد و اگر انتزاعي طراحي شود نميتواند كارآمد
باشد. واقعگرايي يك دانش، هم در مبادي هم در مسائل و هم در نتايج آن بايد لحاظ
شود. واقعگرايي در مبادي اينگونه است كه سهم و نقش واقعي مبادي حقاً و به حق دخيل
در تكون و تطور معرفت را بپذيريم و مضبوط كنيم. بدانيم عوامل و متغيرهايي در شكلدهي
معرفت ما داراي سهم و نقش هستند، منتها پارهاي از عوامل حقاً و به حق در شكلگيري
معرفت دخالت ميكنند كه بايد مضبوط شوند تا با كمك آنها بتوان در كشف مرادات
تشريعيهي الهيه موفق بود. بعضي از عوامل و متغيرها نيز هستند كه حقاً دخيل هستند
اما نابحق دخالت ميكنند كه بايد قواعدي و ضوابطي تدوين شود كه از ورود عوامل به
ناحق دخيل پيشگيري كنيم و اجازه دخالت كنند و معرفت ما را به انحراف ببرند. مبادي
را بايد خوب بشناسيم و سهم و نقش آنها را خوب تشخيص دهيم و بهحق و نابهحق بودن
دخالت آنها را مشخص كنيم و با ضوابط و قواعدي كه در نظر ميگيريم بتوانيم اينها را
جهت توليد معرفت مديريت كنيم.
در مسائل نيز بايد واقعگرايي باشد؛
به اين معنا كه طرق ظني معتبر را بپذيريم، بر اين اساس كه بشر قادر به دريافت
حقايق در همهي عرصهها نيست و شارع نيز اين را پذيرفته است و فرموده كه من پارهاي
از ظنون را معتبر ميدانم و شما طريق ظني را با دلايل علمي طي كنيد. طريقي كه حجيت
آن به صورت علمي احراز شده است، ولو نتيجهي طي آن طريق يك يافتهي ظني باشد من آنرا
مجاز ميدانم. اين به معناي پذيريش يكسري واقعيتها و واقعبينبودن روششناسي
است.
9. توانايي كافي داشتن دانش
روشگاني در بازشناسي عوامل دخيل و غيردخيل. چه عواملي در شكلگيري معرفت ما از
حقايق و واقعيات دخالت دارند؟ و چه عواملي واقعاً دخالت ندارند، اما تصور ميشود
كه دخالت دارند؟ و نيز اين روششناسي بايد قادر باشد كه بگويد كداميك از عوامل كه
در شكلگيري معرفت ما مؤثر است به روا و به صورت مجاز دخالت ميكنند. عقل در فهم
ما از حقايق و واقعيتها دخالت ميكند، دخالت عقل در توليد معرفت يك حقيقت است؛ پس
عقل، حقاً دخالت ميكند. در عين حال ما اماميه اعتقاد داريم عقل نهتنها حقاً
دخالت ميكند بلكه دخالت آن به حق نيز هست. عقل حجت خداست و بدون دخالت عقل نميتوان
حجيت منابع ديگر را اثبات كرد. بدون كاربرد عقل ما نميتوانيم منابع نصي و نقلي را
درك و فهم كنيم. فراتر از اين، دخالت عقل به مثابه منبع و با نقش معرفتزايي مقبول
ماست و اصلاً پارهاي از قضايا را به كمك عقل توليد ميكنيم و پديد ميآوريم.
فرايندي كه در ورود عقل به عرصهي علم اصول طي شده همين سير بوده است. زماني بود
كه اصوليون و فقهاي ما فقط متكي به نص بودند و فقه ما حديثي و نقلي بود. تا مبسوط
شيخ طوسي كه عقل سهم پيدا ميكند. البته شيخ طوسي قبل از كتاب مبسوط كتاب تهذيب را
تأليف كردند كه فقه نقلي و متكي به نص است، اما مبسوط فقه عقلي است. درواقع
اصوليون اوليه ما بيشتر نصگرا بودند و با فروع فقهي به صورت حديثي مواجه ميشوند،
رفتهرفته مثل شيخ طوسي و شيخ مفيد عقل را در فهم نص به كار گرفتند و بعدها تا عهد
محقق حلي، عقل چونان منبع مستقلي در عرض نقل جايگاه پيدا كرد.
در اين روششناسي كه قصد طراحي آن
را داريم ميبايست بر همهي منابع تكيه كنيم و عوامل دخيل در شكلگيري معرفت را
شناسايي كنيم، عواملي كه حقاً دخيل هستند به خوبي به كار ببنديم و از عوامل نابحق
دخيل را جلوگيري كنيم كه موجب انحراف معرفت از دين نشود.
10. برخورداري از خصلت مصونيتبخشي
و خاصيت و قدرت پيشگيرندگي از تأثير و دخالت فاحش عوامل ناروا و نابحق دخيل.
11. داشتن سازكارهاي لازم براي
تصحيح و ترميم پسيني معرفت قرآني. هنگامي كه معرفتي را فراچنگ ميآوريم، بتوانيم
خطاهاي واقع در آن را تشخيص دهيم، و اين خطاها را رفع كنيم و معرفت فراچنگ آمده را
تصحيح كنيم.
12. برخورداري از اصالت معرفتي ـ
هويتي. يك دانش روشگاني بايد از اصالت معرفتي ـ هويتي برخوردار باشد؛ به اين معنا
كه آبشخور آن ميراث معرفتي بازمانده از سلف باشد. به تعبيري آن روششناسي مطلوب
است كه بومي باشد و وارداتي نباشد. همانند علم اصول كه به هيچوجه وامدار
غيرمسلمين نيست و همهي آن بومي و دستاورد معرفتي سلف است.
13. همافقبودن با ادبيات علمي
روششناختي معاصر و گرانباري آن از دستاوردهاي نوآمدِ درخور و فراخور. در عين
اينكه يك دانش روشگاني بايد بومي باشد و سرچشمه در آبشخورهاي ساحات سلف و ميراث
معرفتي بازمانده از سلف داشته باشد، در عين حال بايد با ادبيات روز هم انس و
ارتباط داشته باشد و نظريههاي جديدي كه در دنيا مطرح ميشود مورد توجه قرار گيرد
و از دستاوردهاي نوآمده، درخور و فراخور قابل دفاع آنها بهره بگيرد.
14. داشتن قدرت خويشتصحيحگري و
تكاملپذيري مدام. يك دانش روشگاني بايد بتواند خود به صورت پيوسته تصحيح كند و
پيوسته تكامل پيدا كند و فرگشتيابنده باشد.
ما اين چهارده ويژگي را براي يك
دانش روشگاني بيان كرديم، و مدعي هستيم منطق فهم قرآن كه در حال تأسيس آن هستيم
اين چهارده ويژگي را واجد است، كه البته در جلسات گذشته اين ادعا را تبيين خواهيم
كرد. والسلام.