درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

96/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراجعه 25 و 26 المراجعات

اشکال ابن تيميه بر حديث فضائل دهگانه اميرالمومنين (ع)

در جلسه گذشته اين اشکال ابن تيميه مطرح شد که گفته بود اين عبارت حديث ابن عباس که در آن پيامبر (ص) در جريان قضيه تبوک و جانشينی علی (ع) در مدينه فرموده بود: «لا ينبغی أن أذهب إلّا و أنت خليفتی»، کذب است، زيرا در خيلی موارد پيامبر(ص) از مدينه بيرون رفتند در حالی که فرد ديگری غير از اميرالمومنين (ع) را در جای خود قرار دادند.

پاسخ:

گفته شد گر چه ظاهر اين عبارت حديث عموميت دارد، اما مربوط به قضيه تبوک و مورد خاص آن است. اگر مواردی که بيان‌گر استخلاف ديگران است نمی بود، ظهور کلام به اطلاق خود باقی بود. اين مساله همانند شان نزول است که مورد در آنها مخصص نيست. اما اگر کلامی به لحاظ دلالت لفظی عموميت داشته باشد اما از همان مخاطب کلام يا فعلی صادر شود که گويای امر خاص است در اين صورت، آن کلام عام تخصيص می خورد. جای تعجب است از آقای ابن تيميه که می گويد می گوييد اين سخن کذب است در حالی که بايد بگوييد آن موارد نشان می دهد که اين کلام عام نيست و خاص است. وجه خاص بودن آن نيز همان موقعيت حساس مدينه در آن زمان بوده است.

 

اشکال سوم: اعلان آيات برائت توسط حضرت علی (ع) به جای ابوبکر

اشکال سومی که به متن روايت وارد شده از ابومريم اعظمی است که گفته است: جريان استخلاف علی (ع) در مورد اعلان آيات برائت به جای ابوبکر صحيح نيست زيرا اين آيات بعد از تعيين ابوبکر به عنوان رئيس حج و هنگامی که وی از مدينه خارج شده بود نازل شده است و لذا گرفتن آيات از وی و سپردن به ديگری در مورد وی معنا ندارد و نادرست است.[1]

پاسخ:در منابع شيعه

در روايات شيعه اختلافی نيست که ابلاغ آيات برائت ابتدا به ابوبکر سپرده شد و سپس پيامبر خدا (ص) اميرالمومنين (ع) را فرستاد تا اين آيات را از وی گرفته و خود ابلاغ کند. مرحوم شيخ الطائفه و طبرسی مطرح کرده که اصحاب ما قائل هستند تنها مساله اعلان آيات برائت مطرح نبوده، بلکه حضرت رهبری حجاج را نيز به دست گرفت و لذا ابوبکر هم از اعلام آيات برائت و هم اميرالحاجی عزل شد.

سه دسته روايات در منابع اهل سنت

در روايات اهل سنت سه دسته روايت آمده است:

 

روايات دسته اول

اکثر روايت بيان می دارد که ابوبکر از ابتدا ماموريت ابلاغ را داشت، اما بعد با نزول جبرئيل اين مسئوليت از وی سلب شد و به اميرالمومنين (ع) سپرده شد. آلوسی همين تحليل را در «روح المعانی» آورده است. ابن کثير نيز در تفسير آيات آغازين سوره برائت می گويد: اين جريان در سال نه هجری و بعد از قضيه تبوک رخ داد. پيامبر (ص) قصد حج نمودند اما بعد متذکر شدند که مشرکان طبق رسمشان در حج حضور پيدا می کنند و از عادات بد آنها طواف عريان است، لذا منصرف شدند. با نزول آيات برائت، آن حضرت ابوبکر را مامور کردند که آيات برائت را در مکه بر مشرکين بخواند. در اين آيات چند دستور العمل بود، از جمله اينکه مشرکين در سال بعد حق آمدن به حج را ندارد. دوم کسی حق ندارد عريان حج کند. سوم با کسانی که عهد بسته بود تا سر موعد قرارداد ادامه دارد و کسانی که عهدی نداشتند تا چهار ماه وقت داشتند تا در مورد ماندن در اين سرزمين تصميم بگيرند. پيامبر (ص)، سپس اين ماموريت را از ابوبکر گرفته و به اميرالمومنين (ع) سپردند.

اين دسته از روايات در صحيح مسلم و بخاری با سند معتبر و ساير کتب معتبر به تعداد زياد و از چندين صحابی مانند ابن عباس، انس بن مالک، ابوهريره، سعد ابن ابی وقاص و حضرت علی (ع)‌ نقل شده است.

ابن کثير در مقدمه تفسير آيات آغازين سوره برائت چنين می گويد: «آيات اول اين سوره آن گاه بر پيامبر نازل شد که از غزوه تبوک بازگشت و قصد حج کرد، اما متذکر اين مطلب شد که مشرکان در موسم حج شرکت می کنند و مطابق عادات خود به صورت برهنه دور خانه طواف می کنند و آن حضرت شرکت در چنين مراسمی را نمی پسنديد. لذا ابوبکر را به عنوان امير حج برگزيد و به او دستور داد تا برائت خدا و رسول او را در ميان مردم اعلان کند. هنگامی که ابوبکر حرکت کرد، علی (ع) در پی او رفت تا برائت از مشرکان را از جانب پيامبر ابلاغ کند»[2] .

نقل اين روايات در کتب اهل سنت چنين است:

بخاری از ابوهريره روايت کرده که گفته است: ابوبکر در آن سفر حج مرا به عنوان يکی از اعلام کنندگان برائت برگزيد تا در منا اعلان کنيم که مشرکان پس از اين سال حق شرکت در مراسم حج را ندارد و کسی حق ندارد به صورت عريان طواف کند. سپس پيامبر (ص)، علی (ع) را فرستاد و به او دستور داد تا برائت از مشرکان را اعلان نمايد.[3]

امام احمد از عفان از حماد از سماع از انس بن مالک روايت کرده است که پيامبر اکرم (ص) آيات برائت را به ابوبکر داد تا به مشرکان ابلاغ کند. هنگامی که به ذی الحليفه رسيد، پيامبر(ص) فرمود: اين آيات را جز من يا مردی از خاندانم ابلاغ نمی کند. ترمذی نيز آن را روايت کرده است.[4]

ابن کثير در ادامه می گويد: عبدالله بن احمد بن حنبل، از محمد بن سليمان، از لوين، از محمد بن جابر، از سماک، از اعمش از علی (ع) روايت کرده است که آن حضرت فرمود: هنگامی که ده آيه اول سوره برائت بر پيامبر نازل شد آن حضرت ابوبکر را فرستاد تا آنها را بر اهل مکه قرائت کند، سپس مرا خواست و فرمود به سوی ابوبکر برو و هنگامی که به او رسيدی کتاب را از او بگير و نزد اهل مکه برو و آنها را بر آنان قرائت کن. من در جهفه به او رسيدم و کتاب را از او گرفتم و ابوبکر نزد پيامبر بازگشت و گفت: ای رسول خدا (ص)‌ آيا درباره من چيزی نازل شده است؟ پيامبر(ص) فرمود: نه اما جبرئيل نزد من آمد و گفت: اين کار را جز تو يا مردی از خاندان تو انجام نمی دهد.[5]

ترمذی و حاکم نيشابوری با يک سند از ابن عباس روايت کرده اند که پيامبر اکرم (ص)‌ ابوبکر را فرستاد تا اين کلمات را به مشرکان اعلان کند. سپس علی (ع) را دنبال او فرستاد. ابوبکر که در مسير بود صدای ناقه رسول خدا (ص) را شنيد و نگران شد. ديد علی (ع) است. حضرت نامه پيامبر (ص) را به او داد که دستور داده بود ايشان آيات برائت را ابلاغ کند.[6] ترمذی اين روايت را حسن شمرده و حاکم آن را صحيح دانسته است. طبری نيز همين روايت ابن عباس را نقل کرده است.[7]

سيوطی در «الدر المنثور» از مصادر و طرق مختلف همين جريان را از علی (ع)، انس بن مالک، ابوهريره، سعد بن ابی وقاص، ابوسعيد خدری، ابی رافع و ابن عباس نقل کرده است[8] .

علامه امينی 73 نفر از عالمان و حفاظ اهل سنت از قرن دوم تا چهاردم را آورده است که اين جريان را از اين صحابی نقل کرده اند: علی (ع)، ابوبکر،‌ ابن عباس، عبدالله ابن عمر، ‌انس بن مالک، ابوهريره، سعد بن ابی وقاص، ابوسعيد خدری، ابی رافع[9] .

ابن ابی الحديد در شرح کلامی از اميرالمومنين (ع) در قضيه شوری که در خطبه 73 آمده است می گويد: روايات مستفيضه ای وارد شده که احتجاج اميرالمومنين (ع) در شوری بيان شده است. يکی از موارد اين احتجاج همين جريان مربوط به استخلاف در ابلاغ آيات برائت است، و همه اهل شوری نيز اين مطلب را اذعان نمودند.[10]

 

روايات دسته دوم

دسته ديگر که دو روايت است توسط سيوطی در «الدر المنثور» و طبری و ابن کثير نقل شده است. [11] در اين روايات صدر قضيه که بيان می دارد ابتدا آيات به ابوبکر داده شد و سپس از وی گرفته شد، نيامده است و اينگونه بيان شده که دو نفر دو ماموريت داشتند يکی رهبری حج و ديگری اعلان آيات برائت.

اين دسته از روايات با دسته قبل تعارضی ندارد زيرا تفاوت ميان آنها از باب اجمال و تفصيل، و بيان و عدم بيان است که قابل جمع است.

 

روايت دسته سوم

دسته ديگر تنها يک روايت است که ابن کثير و طبری و ابن هشام در «سيره نبويه» آورده است[12] . در اين روايت قضيه اين گونه بيان شده ابوبکر به عنوان رئيس قائله حج رفته بود و سپس آيات برائت نازل شده و حضرت به علی (ع) مامور شد که به آن کاروان ملحق شده و اين آيات را در مقابل مشرکين بخواند.

اين روايت که در کتب معتبر اهل سنت نيز نيامده است بر فرض صحت سند، يکی بوده و نمی تواند در مقابل روايات فراوان دسته اول که در کتب معتبر آمده مقابله کند.

 

ضرورت توجه به شئون روحانيت پيامی از حديث ابن عباس

يکی از پيام های اين روايت آن است که حضرت رسول (ص) حضور در مراسم حج که مشرکان بودند را نمی پسنديدند. ممکن است حضور فردی در جلسه ای مانعی نداشته باشد اما حضور در همان جلسه برای ديگر نادرست باشد. مثلا گاه از حضور يک طلبه در مکانی برداشت بد شده و منحرفان حضور وی را توجيه کار خود می دانند. اين مساله نيز سلسله مراتب دارد. فردی امام جماعت است نسبت به طلبه های ديگر مسئوليت سنگين تری دارد. امام جمعه مسئوليت بيشتری دارد. ما بايد در محيطی که زندگی می کنيم به گونه ای باشيم که زين امام زمان (عج) باشيم نه شين آن حضرت. اين ها نکات مهمی است. فرمود: «کونوا لنا زينا و لاتکونوا علينا شينا». متاسفانه فلان مسئول که روحانی نيز هست در مکانی حاضر می شود که افراد بدحجابی هستند اما هيچ تذکری نمی دهد. مردم می گويند اگر اين کار اشکالی داشت فلانی حضور پيدا نمی کرد يا تذکری می داد. متاسفانه لهو و لعب هايی که در انقلاب ما باب شد، يکی از عوامل آن شل گرفتن مساله توسط روحانيت بود. آنانی که در سمت بالا بودند، اما نسبت به اين مسائل رويه تساهل و تسامح را پيش گرفتند.

اکنون ببينيد کارهايی که در چهارشنبه آخر سال انجام می گيرد توهش مدرن است. اينها خرافات واضحی است که نه از عقل دليل دارد و نه از سوی علم و نه و نقل و نه کشف و شهود. اگر غلط و خرافه بودن اين کار از ابتدا بيان می شد اين مساله بر چيده می شد، اما برخی ها به گونه ای به خاطر سنن ملی و ايرانی بودن، اين مساله را توجيه می کنند.

عجيب است بعضی ها می خواهند ميان خوشحال کردن امام زمان (عج) و رضايت غرب و دمکراسی های آن جمع کنند در حالی که جمع ميان اين دو جمع ميان متناقضين است. خدا رحمت کند شهيد بهشتی را؛ وقتی می خواستند لايجه قصاص را مطرح کنند صريحا اعلام کرد: اين حکم اسلام است خواه غرب خوشش بيايد يا نيايد.

حجاب از ضروريات دين اسلام است. فلان زن مشاور يک مقام مسئول گفته است: اگر يک ميليون نفر پيدا شوند که بگويند حجاب نباشد می توان آن را به رای گذاشت، همانند کاری که در کشورهای غربی انجام می شود. چقدر اين حرف سخيف است! مگر احکام اسلامی بر اساس رای گيری تعيين می شود؟ چرا علما در اين باره سخنی نمی گويند و ساکت هستند؟ در زمان امام راحل، فردی گفته بود اوشين می تواند الگوی ما به جای فاطمه زهرا (س) باشد. امام موضع بسيار قاطعی گرفتند. بايد در مقابل حرف های بی اساس موضع محکم گرفت و ملاحظه کسی را نکرد .

خداوند رهبر انقلاب را حفظ کند که در کلامی منطقی و زيبا فرمودند: فرد در خانه هر جوری باشد خود می داند و خدای خود، اما در محيط جامعه، حجاب يک حکم اسلامی است و حکومت اسلامی وظيفه دارد آن را اجرا کند. «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»[13] . ايشان در سخنرانی اخير خود نکته هوشمندانه ای فرمودند و گفتند: «حجاب با چادر، حجاب ايرانی است». در اسلام پوشش صحيح مورد نظر است البته چادر حجاب برتر است، اما حجاب ايرانيان از ابتدا چادر بوده است. کسانی که پيرو اسلام هستند حجاب و چادر را برمی گزينند، کسانی که پيرو ايرانيت هستند نيز لااقل به سنت های خود عمل کنند.

بايد برای وجود اين رهبر عزيز دعا کرد. بنده بعد از نمازها (که استثنا ندارد لااقل در هر روز يک وعده) اين دعا را می کنم: «اللهم سلم و احفظ و أيد السيد خامنه ای، و سلم و احفظ و أيد السيد سيستانی، و سلم و احفظ و أيد السيد حسن نصرالله، و اللهم سلم و احفظ و أيد سليمانی».

انسان در مقابل انسان هايی چون سردار سليمانی و شهيد رجايی با اينکه از علما نيستند و عادی هستند اما احساس کمبود می کند. امام راحل که خود استاد اخلاق بودند درباره شهيد رجائی اين جمله بلند را فرمود: «رجائی معلم اخلاق بود».

انشاء الله بعد از تعطيلات به نقد ديگری که از سوی ابن تيميه و ابومريم بر حديث ده فضيلت وارد شده می پردازيم. آنان گفته اند چون اين روايت مشتمل بر جريان سد الابواب است و اين جريان اعتبار ندارد، لذا اين روايت منکر است. در نقد اين کلام علامه امينی در جلد سوم «الغدير»، سنگ تمام گذاشته اند و روايات مربوط به سدالابواب را به طرق مختلف نقل کرده اند. آيت الله ميلانی نيز در کتاب «الرسائل العشر» اين روايت را بررسی کرده است.

 


[1] الحجج الدامغات، ابومریم اعظمی، ج1، ص346.
[2] تفسیر ابن کثیر، مقدمه بر تفسیر سوره برائت.
[3] تفسیر ابن کثیر، ج3، ص356 ؛ صحیح بخاری، ر 4378، کتاب التفسیر ؛ صحیح مسلم، کتاب الحج، ر 1347.
[4] تفسیر ابن کثیر ؛ المسند احمد، ج11، ر13147 ؛ سنن ترمذی، ج4، ر 3090.
[5] تفسیر ابن کثیر، ج3، ص359.
[6] سنن ترمذی، ج4، ر3091 ؛ المستدرک، ج3، ص53، ر4375.
[7] تفسیر طبری، ج10، ‌ ص75.
[8] الدر المنثور، سیوطی، ج4، ص112-114.
[9] الغدیر، علامه امینی، ج6، ص477.
[10] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص134.
[11] الدر المنثور، ج4، ص113-115 ؛ تفسیر طبری، ج10، ص79 و 86.
[12] تفسیر طبری، ج10، ص76 ؛ تفسیر ابن کثیر، ج3، ص160.
[13] حج/سوره22، آیه41.