درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

96/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی حديث يوم الدار

ادامه بررسی اعمش در روايت ابن ابی حاتم

سخن در بررسی روايات يوم الدار بود که در منابع اهل سنت آمده و توسط برخی مورد اشکال قرار گرفته بود. تا اينجا دو روايت طبری و ابن ابی حاتم و برخی رجال آن يعنی عبدالغفار بن قاسم و عبدالله بن عبد القدوس و اعمش مورد بررسی قرار گرفت.

همان طور که گفته شد از اعمش به سند معنعن، بخاری و مسلم روايت نقل کرده اند و اين مساله نشان می دهد که آنان معنعن های اعمش را مورد اعتماد می دانستند.

ذهبی در «ميزان الاعتدال» در توجيه اينکه چرا بخاری و مسلم به اعمش استناد کرده اند گفته است: معنعن های اعمش قابل احتجاج نيست مگر اينکه نسبت به فردی باشد که زياد از او روايت نقل کرده است. بخاری و مسلم نيز به اين خاطر به روايت اعمش اعتماد کرده اند که وی از ابی وائل زياد نقل حديث کرده است اما در روايت ابن ابی حاتم که وی از منهال نقل کرده اين امر زياد نبوده است.[1] وجه ديگری که برای توجيه کار بخاری بيان شده اين است که گفته اند ممکن است وی از طريق ديگری اتصال اين احاديث را بدست آورده باشد و لذا به حديث اعمش اعتماد کرده است.[2]

اين توجيهات غير علمی و سليقه ای است و نمی توان توسط آنها مساله را تغيير دارد. همان طور که از جرير بن عبدالحميد نقل شده اعمش از جمله کسانی است که جز از ثقه نقل حديث نمی کرده است[3] . اگر چنين نمی بود نقل زياد روايت جبران ضعف را نمی کرد مگر اينکه تعداد بسيار زيادی روايت نقل کرده باشد. آنچه مهم است اين است که اعمش از نظر اخلاقی قابل اعتماد بوده هست يا نه. اگر قابل اعتماد بوده خواه يک بار روايت نقل کرده يا چند بار فرقی نمی کند. اين همانند آن است که گفته اند اگر روايت به صحابی برسد و ما نمی دانيم کدام صحابی مورد نظر است، ‌جهل به صحابی خللی به اعتبار حديث وارد نمی کند، زيرا همه صحابه موثق هستند. در ما نحن فيه نيز وقتی می دانيم اعمش جز از ثقه نقل نمی کند ديگر فرقی نمی کند يک نفر باشد يا چند نفر.

نکته ديگری که گفته که از جای ديگری اتصال سند برای بخاری يا مسلم مشخص بوده است نيز پذيرفته شده نيست زيرا سوال می کنيم اگر چنين احرازی برای آنها بوده است چرا آن را نقل نکرده اند؟ هم بخاری و هم مسلم در حديث سخت گير بوده اند و از ميان احاديث بسيار زيادی (حدود ششصد هزار حديث)، تعدادی را گلچين کرده اند (حدود چهار هزار حديث). آيا می توان به آنان نسبت داد که اينان وجه اعلی را رها کرده و وجه ضعيف تر را آورده باشند؟!

نکته تدليس گاه مذموم است و آن جايی است که متاع ناسالمی را به جای سالم عرضه می کند. اما اگر چيز خوبی را به جهت اعراضی پنهان کند ديگر اين تدليس مذموم نيست .

 

روايت سوم: از امام احمد بن حنبل در «المسند»

روايت چنين است: «مَنْ يَضْمَنُ عَنِّی دَيْنِی وَ مَوَاعِيدِی وَ يَكُونُ خَلِيفَتِی وَ يَكُونُ مَعِی فِی الْجَنَّةِ فَقَالَ عَلِی أَنَا فَقَالَ أَنْت‌». ابومريم اعظمی ناقد «المراجعات» می گويد اين حديث ضعيف است زيرا در سند آن عبدالله بن عباد الاسدی است که ضعيف است. ابن مدينی وی را ضعيف الحديث دانسته و بخاری درباره وی فيه نظر گفته است. حافظ ابن حجر نيز در «تقريب» گفته است: ضعفش معروف است. وی سپس می گويد هر چند نور الدين هيثمی در «مجمع الزوائد»[4] اين حديث را نقل و گفته است: اسناده جيد ، اما اين قول ليس بجيد.[5]

ارزيابی

اين نکته مورد پذيرش است که مرحوم شرف الدين در اينجا دچار اشتباهی شده است زيرا عبدالله بن عباد اسدی دو نفر هستند انسان وقتی معصوم نشد. يکی از دلايل ضرورت وجود معصوم آن است که هر کسی را می بينيم از بزرگان و نوابغ و اسطوره ها که در جايی دچار اشتباه شده اند. مثلا شيخ صدوق با آن همه عظمت قائل به سهو النبی شده است. سيد مرتضی با اينکه اعجوبه بودند اما در اعجاز قرآن قائل به صرفه شده اند. شيخ انصاری در بحث ولايت فقه در مکاسب در غير از چند موردی که بيان کرده گفته است دونه خرط القتاد. اما در مقابل ايشان صاحب جواهر می گويد اگر کسی قائل نباشد فقيه دارای بسط اليد است و مقام ولايت دارد اصلا روايات اهل بيت (ع) را ذوق نکرده است. ملاصدرا با اينکه مطالب بسيار بلندی دارد اما در جايی نکات شاذی بيان کرده است . مرحوم شرف الدين نيز با اينهمه زکاوت درباره عبدالله بن عباد بن اسدی اشتباه نموده است.

عبدالله بن عباد اسدی دو نفر است: يکی اهل مدينه است و فرزند عبدالله بن زبير است که موثق است، و ديگری عبدالله بن عباد الاسدی کوفی است که در سند مسند احمد آمده است. مرحوم شرف الدين در پاورقی در باره عبدالله اسدی گفته است وی ثقه بوده و بخاری از وی حديث نقل کرده است در حالی که بخاری و مسلم روايت نقل کرده اند پسر زبير است.[6]

در مورد عبدالله بن عباد الاسدی کوفی هم قدح آمده که ابومريم بيان کرد و هم مدح آمده است که متاسفانه ديگر وی بيان نکرده است. اين مدح ها در مورد وی آمده است:

1. همان طور که گفته شد هيثمی گفته است: اسناده جيد.

2. ابن حبان صاحب کتاب «الثقات» که راويان ثقه را در آن بيان کرده، نام عبدالله الاسدی را نيز ذکر کرده است.[7]

3. احمد محمد شاکر از حديث شناسان معاصر و برجسته اهل سنت، حديث مسند احمد را حسن دانسته است.

کتاب مصلح جهانی. + در آنجا در نقد ابن خلدون می گويد او به حديث آشنا نبوده و در اثر ناآشنايی احاديث مهدويت را رد کرده است . احمد محمد شاکر درست گفته که ابن خلدون اهل حديث نبوده است .

4. ابن ابی حاتم در کتاب الجرح و التعديل نام عباد ابن عبدالله اسدی کوفی را آورده است و هيچ جرح و قدحی بر او ذکر نکرده است و اين امر نشان می دهد که وی نسبت به او جرحی را ثابت نمی دانسته است.

5. ابن کثير دمشقی در کتاب «البدايه و النهايه» نيز نه تنها اين روايت در آن عبدالله بن عباد الاسدی آمده را نقد نکرده بلکه آن را شاهدی بر روايت طبری قرار داده است . روشن است که حديث می تواند به عنوان شاهد قرار داده شود که خود مورد وثوق باشد.

6. شيخ سليم نيز در المراجعات بيان داشته که سند روايت را بررسی کرده و آن را معتبر يافته است.

بنابراين مواجه هستيم با راويی که هم درباره او مدح آمده و هم قدح؛ طبق قاعده ای که بيان شد در اين موارد اگر قدح ها مطلق باشد و جهت آنها بيان نشده باشد، در اين صورت مدح ها مقدم است. اگر قدح ها مفسر باشد در اين صورت به بررسی جهت آن قدح ها پرداخته می شود . اگر اين قدح ها دو رکن اصلی راوی که صداقت و حفظ و ضبط راوی است را مخدوش کند در اين صورت آن راوی کنار گذاشته می شود اما اگر چنين نباشد خدشه ای به نقل او وارد نمی کند مانند اينکه قدح ها به جهت مذهب راوی بيان شده باشد.

اصلا در اينکه در اينکه گفتمانی ما بين شيخ سليم و شرف الدين رخ دهد واقع نشده است . آيت الله ميلانی در تشييد المراجعات اين مطالب را آورده است .

 

روايت چهارم: نسائی در خصائص

اين روايت را طبری نيز آورده است . در اين روايت بعد از جريان طعام آمده است «انت اخی و صاحبی و وارثی». در سند اين روايت ربيعه بن الناجد آمده است. ذهبی درباره وی گفته من او را نمی شناسم. در مقابل ابن حجر وی را صدوق دانسته و از ابن حبان نيز نقل کرده که وی را در ثقات آورده است. ابومريم در اين ميان تنها سخن ذهبی را گرفته و گفته است اين روايت مجهول و در نتيجه ضعيف است . انشاء الله در جلسه آينده به بررسی بيشتر اين حديث می پردازيم.

 


[1] میزان الاعتدال، ‌ ابوعبدالله ذهبی، ج2، ص224.
[2] تدریب الراوی، ابن حجر، ص112-113.
[3] میزان الاعتدال، ذهبی، ‌.
[4] مجمع الزوائد، نورالدین هیثمی، ج9، ص113.
[5] الحجج الدامغات، ابومریم اعظمی، ‌ ج1، ص216.
[6] المراجعات، علامه شرف الدین، ص190، مراجعه 22.
[7] میزان الاعتدال، ذهبی، ج2، ص224؛ تهذیب التهذیب، ‌ ابن حجر.