درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

96/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراجعه 17 کتاب «المراجعات»

ادامه بررسی اشکال ابومريم اعظمی

در جلسه گذشته اشکال صاحب کتاب «الحجج الدامغات» مطرح شد که گفته بود کسی که تقيه را جايز بداند، قولش مانند انسان کاذب شرعا و عقلا بی اعتبار است. وی سپس گفته بود بر اين اساس روات شيعه به جهت اعتقاد به تقيه، ضعيف و کلامشان فاقد اعتبار خواهد بود.

بررسی تقيه از دو منظر

در بررسی کتاب مستشکل معلوم می شود که وی اهل دقت نبوده و بدون توجه به زوايای مطلب آنها را بيان کرده است. مقتضای تحقيق اين است که تقيه را از دو منظر بحث کنيم: اول اينکه آيا اعتقاد به تقيه در نظر و عمل با تدين و پايبندی فرد منافات دارد يا نه؟ آيا همان طور که فرد کاذب از نظر ارزشی ساقط است و متشرع و متقی نيست، معتقد به تقيه نيز همين گونه است؟ دوم اينکه آيا در مقام عمل، تقيه کردن موجب سرگردانی طرف مقابل شده و ديگر نمی تواند تشخيص دهد که کلام تقيه ای از غير تقيه ای راوی کدام است؟

1. تقيه از جهت اعتقاد و تدين گوينده

در مورد اين منظر بيان شد که اعتقاد به تقيه و عمل به آن منافاتی با تقوا و دين ورزی راوی ندارد و از سنخ دروغ مصحت آميز است که شرعا و عقلا جايز است. کسی که برای حفظ جان خود يا ديگری دروغ می گويد، انگيزه اش هوای نفس نيست و لذا باعث نمی شود که ديانت او زير سوال رود. تقيه نيز همين گونه است و فرد از روی هوای نفس تقيه نمی کند، بلکه عقل و شرع حکم به اين امر کرده است. بنابراين به لحاظ اخلاقی و ارزشی تقيه منقصتی برای فرد ايجاد نمی کند، بلکه بالاتر چه بسا بتوان گفت که نشان از ايمان بيشتر فرد دارد، زيرا کسی که به صدق و راستی خو گرفته و عادت کرده است، ترک آن برای او سخت تر است. بله کسی که به جهت اغراض نفسانی دروغ می گويد ديگر انسان قابل اعتمادی نيست.

2. تقيه از جهت اعتماد عملی به گوينده

نکته ديگر اين که ممکن است گفته شود ما به انگيزه فرد کاری نداريم اعم از اينکه به داعی الهی باشد يا غير الهی، اما فردی که تقيه می کند از جهت عملی، برای ما تحير ايجاد کرده و باعث می شود ديگر نتوانيم به کلام او اعتماد کنيم زيرا در هر کلامی از وی احتمال تقيه وجود دارد. پاسخ اين است که در ميدان عمل چهار فرض وجود دارد:

1. راوی مطلبی را نقل می کند که از عقايد مختص شيعه است. در اينجا تقيه معنا ندارد زيرا تقيه در جايی است که فرد به جهت خوف و ترس خلاف عقيده خود سخن بگويد .

2. راوی مطلبی را بيان می کند که از مشترکات شيعه و اهل سنت است. در اينجا نيز تقيه معنا ندارد زيرا سخنی بر خلاف عقيده اش نگفته است.

3. راوی مطلبی را می گويد که نمی دانيم از مختصات شيعه است يا نه؟ اين فرض نيز مشکلی ايجاد نمی کند، زيرا تعريف تقيه که کلام خلاف عقيده است بر آن صدق نمی کند. در اينجا بايد ديد آيا اعتقاد به تقيه، ديانت و عدالت فرد را زير سوال می برد يا نه؟ اين همان بحث سابق است که گفته شد اين اعتقاد خللی ايجاد نمی کند. اگر فرد عادل و ثقه است، کلامش معتبر است و ديگر به مذهب او توجهی نمی شود. همان گونه که اهل سنت از خوارج روايت نقل کرده و کاری به مذهب آنها ندارند .

4. می دانيم آنچه فرد نقل می کند بر خلاف عقيده شيعه است. مورد تقيه همين جا است. در اينجا سوال می کنيم که اين روايت چه ثمره ای برای اهل سنت دارد؟ روشن است که جنبه اثباتی برای آنان ندارد زيرا آنان خود چنين عقيده ای دارد و ديگر لزومی ندارد از چنين روايتی برای اثبات عقيده خود استفاده کنند. تنها فايده چنين روايتی برای آنان، احتجاج به آن بر عليه شيعه است. فيص نور مولف کتاب «الامامه و النص»، در نقد شيعه از همين شيوه استفاده کرده و از روايات شيعه برای نقد خود آنان استفاده کرده است.

در اينجا می گوييم طبق مبنای شما در مورد تقيه، اعتبار چنين فردی زير سوال می رود و لذا ديگر خود شما نمی توانيد از اين روايات بر عليه شيعه استفاده کنيد. اساسا طبق مبنايی که مستشکل می گويد تمام استناداتی که به روايات شيعه بر عليه شيعه می شود زير سوال می رود زيرا وی می گوييد اعتقاد به تقيه باعث بی اعتبار شدن روای خواهد بود. التزام به اين حرف آن است که ديگر نتوان از سخن شيعيان بر عليه آنان استفاده کرد .

دو نکته

1. تقيه راهکار ائمه اطهار (ع) برای حفظ جان دوستان و شيعيانشان در مقابل طواغيت بوده است. امام صادق (ع) در روايتی به معلی فرمود: «يَا مُعَلَّى إِنَّ التَّقِيَّةَ دِينِی وَ دِينُ آبَائِی وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ »[1] . در برخی روايات آمده است که ائمه اطهار (ع) برخی از اصحاب خود را که پر جرأت بودند نهی می کردند تا جان آنان و ديگران حفظ شود. از اين مطلب اين نکته نيز بدست می آيد که سخنان ضد و نقيضی که در مورد برخی روايان در روايات ما آمده است گاه به جهت همين امر بوده است. مثلا در مورد مختار هم مذمت آمده و هم مدح، يا در مورد زيد شهيد هم مدح و هم ذم آمده است.

2. چقدر بزرگان شيعه از قدما مانند سيد مرتضی تا عصر حاضر، گفته اند که شيعه قائل به تحريف قرآن به زيادی يا نقصان نيست. اما عالمان وهابی می گويند: به سخن اين افراد نبايد گوش داد زيرا تقيه می کنند. حرف درست را تنها عده کمی از آنان زده اند که قائل به تحريف نقصه در قرآن در مساله ولايت شده اند.

به اين افراد می گوييم مگر در اين موارد چه خوف و خطری وجود داشته که عالمان شيعه دست به تقيه زده باشند؟ در قضايای ديگری که شيعه مورد اتهام بيشتری قرار گرفته مانند ازدواج متعه، بزرگان نظر خود را آشکارا بيان کرده اند. و يا آنان علنا از غاصبان خلافت از اهل بيت(ع) تبری جسته و تقيه نکرده اند .

نقد منافق دانستن اهل تقيه

صاحب کتاب «الحجج الدامغات» گفته بود تقيه نوعی نفاق است. وی در اين کلام، معنای لغوی و اصطلاحی تقيه را با هم خلط کرده است. نفاق از جهت لغوی قبحی ندارد؛ آنچه قبح دارد معنای اصطلاحی آن است. نفاق در لغت به معنای آن است که فرد چيزی را اظهار کند که در باطن غير از آن عقيده دارد. اين معنا دو شق دارد: يکی اينکه در ظاهر کفر را نشان می دهد اما در باطن مسلمان است، و گونه ديگر آن است که در ظاهر اسلام را اظهار می کند در حالی که در باطن کافر است. معنای اصطلاحی نفاق که در قرآن و روايات مورد مذمت قرار گرفته همين معنای دوم است. اما تقيه امری کاملا بر عکس اين معنای اصطلاحی است.

بررسی چند روايت مورد استناد مستشکل

مستشکل به چند روايت برای بی اعتبار دانستن رجال شيعه استناد کرده است که به بررسی آنها می پردازيم:

1. در رجال کشی آمده است امام صادق (ع) فرمود: «لوقام قائمنا بدأ بکذابی الشيعة فقتلهم»: وقتی امام عصر (عج) ظهورکند کذابين شيعه را مجازات می کند.[2]

اولا: اين روايت بيان می کند که در ميان شيعيان دروغ گو هست و وقتی حضرت ولی عصر (عج) ظهور نمودند به سراغ کذاب ها می رود. اين روايت نمی گويد که همه شيعيان دروغ گو هستند، اساسا در همه مذاهب افراد کذاب وجود دارد. علاوه بر اينکه راويان شيعه همان طور که شرح حالشان نشان می دهد، قطعا غير از اين افراد بوده اند .

ثانيا: اساسا کذاب در اين روايت با توجه به روايات اين باب به معنای غاليان است که در شرح حديث بعد توضيح آن می آيد .

2. در روايت ديگری از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: «مَا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى آيَةً فِی الْمُنَافِقِينَ إِلَّا وَ هِی فِيمَنْ يَنْتَحِلُ التَّشَيُّعَ».[3]

نکته اين روايت و روايت قبل اين است که اگر بابی که مرحوم کشی آورده است ملاحظه شود معلوم می شود که وی اين باب را در مورد غلات آورده است. در عنوان باب آمده: «فی محمد بن زينب يکنی ابا اسماعيل و يکنی ابالخطاب». اباالخطاب از روسای غلات است که از سوی امام صادق (ع) به شدت مورد مذمت و لعن قرار گرفته است. مرحوم کشی در اينجا حدود 50 روايت درباره غلات و مذمت اهل بيت (ع) نسبت به آنان آورده است. مثلا در روايت 594 امام صادق (ع)‌ می فرمايد: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ صَادِقُونَ لَا نَخْلُو مِنْ كَذَّابٍ يَكْذِبُ عَلَيْنَا وَ يُسْقِطُ صِدْقَنَا بِكَذِبِهِ عَلَيْنَا عِنْدَ النَّاس‌»: ما اهل بيت(ع) صادق هستيم و افرادی وجود دارند که به ما کذب می بندند. اينان با اين نسبت های دروغ، صادق بودن ما را در ميان مردم از بين می برد. در ادامه روايت آمده است: « ثُمَّ ذَكَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْحَارِثَ الشَّامِی وَ بُنَانَ فَقَالَ كَانَا يَكْذِبَانِ عَلَى عَلِی بْنِ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ ذَكَرَ الْمُغِيرَةَ بْنَ سَعِيدٍ وَ بَزِيعاً وَ السَّرِی وَ أَبَا الْخَطَّابِ وَ مَعْمَراً وَ بَشَّاراً الْأَشْعَرِی وَ حَمْزَةَ الْبَرْبَرِی وَ صَائِدَ النَّهْدِی فَقَالَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ إِنَّا لَا نَخْلُو مِنْ كَذَّابٍ يَكْذِبُ عَلَيْنَا أَوْ عَاجِزِ الرَّأْی كَفَانَا اللَّهُ مَئُونَةَ كُلِّ كَذَّابٍ وَ أَذَاقَهُمْ حَرَّ الْحَدِيد»[4] : پس از آن حضرت، حارث شامىّ و بنان را يادآورى نموده و فرمود: حارث و بنان بر علىّ بن الحسين (عليهما السّلام) دروغ می گفتند، پس از آن مغيرة بن سعيد و بزيعا و سرىّ و ابا الخطاب و معمّر و بشار اشعرىّ و حمزه بربرىّ و صائد نهدىّ را يادآورى كرده فرمود: خدا آنان را لعنت نموده و از رحمت و مهربانيش دورشان گرداند، ما (خانواده پيغمبر اكرم) از كذّاب و بسيار دروغگو كه بر ما دروغ مى‌بندد، يا از آنكه رأى و انديشه‌اش سست و ناتوان است خالى و تهى نيستيم، خدا ما را از شدّت و سختى هر كذّاب و بسيار دروغگو كفايت نموده و بس باشد و سوزش آهن را بايشان بچشاند (اينان را بكشد و به كيفرشان برساند).

غلات در عقيده ما شيعيان نيز مشرک و کافر هستند. البته مراد، غلو اصطلاحی است که به ربوبيت و الوهيت و تفويض استقلالی اهل بيت (ع) قائل هستند. چنين افرادی اگر در ظاهر هم اظهار اسلام کند منافق هستند. بنابراين اين روايات مربوط به منافقينی است که خود را منصوب به شيعه می دانند اما در حقيقت غالی و مشرک هستند و حضرت اين افراد را کذاب می داند.

3. در روضه کافی آمده است: « حدّثنی موسى بن بكر الواسطی قال: قال لی أبو الحسن عليه السّلام: لو ميّزت شيعتی لم‌ أجدهم إلا واصفة»[5] .

اولا اين روايت به لحاظ سند ضعيف است زيرا کسی که از موسی بن بکر نقل کرده مجهول است و کثير الروايه نيست. ثانيا: مستشکل کلمه «واضعه» در روايت را بدون دليل به معنای جاعل گرفته است. اين در حالی است که «وضيع» به معنای کسی است که مورد تحقير قرار می گيرد. دو فرقه دوم روايت نيز گواه همين معنا است، يعنی آنان کسانی هستند که به جهت سخت گيری خلفا و يا عوامل ديگر مورد توجه نيستند. بنابراين استنباطی که مستشکل از اين حديث نموده نادرست است و لااقل حديث مبهم بوده و قابل استناد نيست.

ادامه بحث انشاء الله در جلسه آينده دنبال می شود .

﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج2، ص74، ط: اسلامیه.
[2] رجال کشی، ص299 و533.
[3] رجال کشی، ص535.
[4] رجال کشی، ص305.
[5] الکافی، مرحوم کلینی، ج8، ص228، ط: اسلامیه.